شعرلر
واقف صمداوغلو
چئویرن: رقیه کبیری
(۱)
بر سر گورم
نه سنگی بگذاریذ
نه تندیسی
یک جفت کفش بگذارید
پابرهنه
بپوشد و برود…
(۲)
خداوندا!
از هست و نیست چه خبر؟
از من چه خبر؟
شبها را خودم میشمارم
چشمم به روی چندین صبح روشن خواهد شد؟
مرا خواهی پسندید؟
این بنده را با کدام چشم خواهی دید؟
خداوندا!
خودم بیایم؟
یا کسی را به دنبالم خواهی فرستاد؟
(۳)
این پاییز نیز آغاز شد
این باران نیز…
مردگانم،
زندگانم، میگردند در درونم
خاطرهها چشمک میزنند بر شبم
سوار بر اسب تنهاییام گشتهاند
روشن میشوند
خاموش
عمر را رها کن…
تا ایستگاههای کوچکی که
قطارهای اکسپرس
در آن توقف نمیکنند.
(۴)
راهها دراز، راهها کوتاه
چه فرق میکند در کدام قبیله،
در کدام راه گم شوی؟
هزاران قبیله، هزاران زبان
چه فرق میکند در کدام قبیله،
با کدام زبان خاموش شوی؟
(۵)
روزی که خواهم مرد
در کوچهها کولاک خواهد شد
و پیراهن کودکی با گلهای زرد را
که روی طناب خشکیده،
تاب خواهد داد
پیراهن کودک،
چونان بیرق ماتم
به اهتزار در خواهد آمد
روزی که خوام مرد…
Şeirlər / Vaqif səmədoglu
(۱)
Məzarıma
nə başdaşı qoyun,
nə heykəl.
Bir cüt ayaqqabı qoyun,
ayağıyalın
geyib getsin…
(۲)
Allah,
Nə var, nə yox?
Məndən nə xəbər var?
Gecələri özüm sayaram,
Üzümə açılacaq
neçə səhər var?
Bəyənəcəksənmi məni,
Bəndəni hansı gözlə görəcəksən?
Allah,
Özüm gəlim,
Ya kimisə göndərəcəksən?
(۳)
Bu payız da başlandı,
Bu yağış da…
Ölülərim,
Dirilərim dolanır içimdə,
Xatirələr səyriyir gecəmdə,
Təkliyimi minib at tək
Yanır
sönür
ötür ömrüm…
Ekspreslər dayanmayan
Kiçik stansiyalar tək
(۴)
Yollar uzun, yollar gödək
Nə fərqi var hansı eldə,
Hansı yolda azasan?
Ellər min-min, dillər min-min,
Nə fərqi var… hansı eldə,
… Hansı dildə susasan?
(۵)
Mən ölən gün
bir külək əsəcək küçələrdə.
Və yellədəcək
ipdən asılı,
quruyan sarı çiçəkli
bir uşaq paltarını.
Matəm bayrağıtək dalğalanacaq
uşaq paltarı
mən ölən gün…
یک پاسخ
با سلام و احترام
به خدمت خانم کبیری، از انتخاب این شعر زیبا و ترجمه خوبتان لذت بردم دستتان درد نکند. این شعر یک ویژگی خاصی هم بخاطر پرس و جو و احوال پرسی خودمانی با خدا دارد که در نوع خود یک نو آوری هنر مندانه می باشد و به این دلیل لازم دانستم از شما تشکر کرده و نکاتی چند را نیز در خصوص ترجمه ی تان یاد آوری کنم. در صورت تایید اصلاح بفرمایید!
با سپاس و آرزوی موفقیت .
( ۱ )
بر مزارم
نه سنگ قبری بگذارید،
نه تندیسی،
یک جفت کفش بگذارید
پابرهنه
بپوشد برود…
( ۲ )
خدایا،
چه خبر؟
ازمن چه خبر؟
شبها را خودم میشمارم
چندین صبح
برویم خواهد گشود؟
مرا خواهی پذیرفت،
این بنده را به چه چشمی خواهی دید؟
خدایا،
خودم بیایم،
یا کسی را خواهی فرستاد؟
( ۳ )
آغاز شد این پاییز هم
باران نیز هم…
مرده هایم،
زنده هایم می گردند در درونم،
خاطره ها چشمک میزنند برشبم،
سوار بر تنهاییم شده چون اسب
روشن
و خاموش میشوند.
عمرم میگذرد…
چون ایستگاه های کوچکی که
قطار های اکسپرس
در آن توقف نمی کنند.
( ۴ )
راه ها بلند، راه ها کوتاه
چه فرق میکند در کدام قبیله،
در کدام راه گم شوی؟
هزاران قبیله، هزاران زبان
چه فرق میکند… در کدامین قبیله،
به چه زبانی سکوت کنی؟…
( ۵ )
روز مرگ من
در کوچه ها طوفان خواهد شد.
باد به حرکت در خواهد آورد
پیراهن آویخته از طناب،
وخشکیده باگلهای زرد
کودکی را.
چون بیرق ماتم
به جنبش در خواهد آمد
پیراهن کودک
روز مرگ من…