رسول دقت ائت!
(ترجمه شش شعر رسولیونان به ترکی با گزینشی از مجموعه «مواظب باش! مورچهها میآیند»)
رسول یونان با من ترکی حرف میزند، چون میداند و میدانم این طوری راحتتریم. من شعرهای ترکی رسول را با لذت میخوانم، شعرهای فارسیاش را هم. اما چه کنم که وقتی شعرهای فارسیاش را میخوانم، ویرم میگیرد که بدانم اگر یونان میخواست این شعر را ترکی بگوید، چگونه میگفت و این آتش به جان افتادن، به ناچار مرا میکشد به سوی این که خودم دست به کار شوم و شعرهای فارسیاش را به ترکی ترجمه کنم.
از میان انبوهی از شعرهای یونان که ترجمه کردهام، شش شعر فارسی را به همراه ترجمههای ترکی آنها، تقدیم خوانندگان سایت ایشیق میکنم. همه این شعرها را از مجموعه«مواظب باش! مورچهها میآیند» انتخاب کردهام. راستی همین ابتدای کار برای معادل ترکی اسم این کتاب چه پیشنهادی دارید؟ من «گؤزله! قاریشقالار گلیرلر»را پیشنهاد میکنم. البته عدهای هم میگویند مواظب، واژه مشترک سه زبان فارسی، ترکی و عربی است و میتوانیم بگوییم: «مواظب اول! قاریشقالار گلیرلر». گروهی هم به جای مواظب اول، واژه ترکی «موُغایات اول» را میپسندند. البته به جای مواظب باش، میتوان از «دقت ائت» هم استفاده کرد. کما اینکه در بعضی از شهرها و روستاهای آذربایجان، قاریشقا یا همان مورچه را «قارینجا» نیز میگویند.
من به رسول میگویم: «رسول گؤزله! ترجمههای من بازتاب ترکی شدهای از عاشقانههای فارسی تو است. من شعرهای فارسی و ترکی تو را چون هزاران خوانندهات دوست دارم. این ترجمهها از آن مرتضی نیست. طبق افسانههای قدیمی آذربایجان، من آنها را موقعی ترجمه کردهام که به جلد رسول یونان درآمده بودم.»
۱
نان و نور و آزادی
نان را با دستهایت تعریف میکنی
آزادی را
با گیسوان رهایت در باد
وقتی از کوچههای شب میگذری
از روزن درها
نور به داخل خانهها میتابد
هر کجا که تو باشی
سرزمین من آنجاست!
چؤرهک و ایشیق و آزادلیق
اللرینله تانیتدیریرسان
چؤرهیی
یئلده پوْزغون اوْلان ساچلارینلا ایسه
آزادلیغی
گئجهلرین کوچهلریندن کئچدییین زامان
ایشیق جالانیر ائولرین ایچینه
قاپیلارین باجاسیندان
هر یاندا سن اوْلدوغون یئر
منیم یوُردوم اوْرا دیر!
۲
ستارهها
لای شب را باز میکنم
مثل دزدی
در خانهای را
وای!
چقدر الماس و رؤیا اینجاست!
اوُلدوزلار
گئجهنین قاتین آچیرام
بیر ائوین قاپیسین آچان
اوْغرو کیمی
وای!
بوُرادا نه قدر آلماز و خیال واریمیش!
۳
یک شب دیگر
صبح بیآفتاب
همان شب است
دوباره قصه بگو مادر!
باشقا بیر گئجه
گونشسیز سَحَر
ائله هَمَن گئجه دیر
آنا، یئنه ناغیل ده!
۴
آتش
پاییز
باغها و خیابانها را به آتش کشید
اما هیچ چیز خاکستر نشد.
اوْد
سوْن باهار
باغلاری – خیاوانلاری اوْدا چکدی
آنجاق هئچ بیر زاد کول اوْلمادی.
۵
عصر پاییزی
این عصر
چقدر غمانگیز است
انگار
در تمام قطارها و اتوبوسها
تو دور میشوی!
سون باهار آخشامی
بوُ آخشام
نه قدر غملندیریجی دیر
دئیهسن
سن اوُزاقلاشیرسان
بوتون قاطارلار و اوتوبوسلاردا!
۶
اندوه
خرسها
در پنجرههای کافه دراز کشیدهاند
شاید هم
من این گونه احساس میکنم
سرما بیداد میکند
باد شمال اگر از جنوب میوزید
حتماً وضعیت فرق میکرد
حتماً حالا
پرندهای روی شانهام نشسته بود.
قایغی
آییلار
اوُزانیبلار کافهنین پنجرهلرینده
بلکه ده
من بئله دوُیورام
شاختا آمانسیزدیر
قوزئی یئلی، گونئیدن اسسئیدیسه
هَلَم هلبت فرق ائدردی دوُروم
هَلَم هلبت ایندی
بیر قوُش اوْتورموشدو چینیمده.