ابوالفضل جمالی
چئویرن: ابوالفضل جمالی
ترجمه: ابوالفضل جمالی
سسلندیرن: ابوالفضل جمالی

بیر اتک بوغدا! (دامنی از گندم )
ابولفضل جمالی

دوران کودکی برای همه شیرین‌ و دلپذیر و تکرارناپذیر است. بعد از گذشت چندین دهه‌، هنوز هم ، لذت و جذبه‌های آن دوران آدمی ‌را یک آن رها نمی‌کند! یادآوری برخی مراسم و ایام آن دوران می‌تواند شنیدنی و تماشایی باشد.
می‌خواهم‌ از خرمن‌کوبی‌ها بگویم‌، می‌خواهم از بود و نبود و از هستی و نیستی سخن بگویم:
اوایل دهه چهل بود و ما در دوران کودکی بودیم، از نظر حس بویایی، شامه تند و تیزی داشتیم.
دکان رحیم اوغلو قلی، در قسمت «آشاغا باش» (پایین دست) روستا قرار گرفته بود. دکان‌های دیگری هم‌ در «یوخاری باش» روستا جا گرفته بودند. هر وقت از سمت و سوی درگاه دکان قولو‌ رد می‌شدیم، عطر دل انگیز نخود کشمش تو را می‌گرفت و در جایت میخکوب می‌کرد، دهانت آب می‌افتاد، لختی می‌ایستادی و بعدش راهت را می‌گرفتی می‌رفتی!
رایحه دلکش کشمش، در آن روزها ، حال و هوای دیگری داشت، دیر زمانی است که نه رنگ و بویی از آن کشمش‌ها هست و نه حس و حال‌ آن دوران!
استشمام عطر خوش کشمش، عجیب پر جذبه و خوش آیند بود!
هر صبحگاهی که جهت چرای بره‌ها به صحرا می‌رفتیم، هنگام‌ خارج شدن از خانه، نسیم سحری آمیخته با رایحه مطلوب و محرک، شامه‌‌های حساس را تحریک می‌نمود!
برای خرید چیز کوچکی، وجه نقدی در میان نبود، در آن دوره در روستای ما، دو کالا، رایجترین کالای مبادله‌ای بود، یکی تخم‌مرغ بود‌ و آن دیگری گندم‌. تخم مرغ درآمد و تنخواه خرد خانه بود. کالایی بود برای داد و ستد کوچک‌ خانگی، از قبیل خرید قند و‌ چای، خرید قرص مسکن «ساریدون‌» خرید رنگ برای رنگرزی و گاهی هم، بصورت «قایقاناق» غذای مهمانان می‌شد! اما جشن نوروز حکم دیگری داشت. در دید و بازدیدهای عید نوروز، تخم مرغهای الوان و رنگی از طرف فامیل و خویشاوندان به بچه‌ها اهداء می‌شد و بچه‌ها با ذوق و شوق فراوان چند تخم‌مرغ را جهت بازی و سرگرمی‌جمع آوری می‌کردند! تنخواه (پشتوانه‌مالی) دیگر داد و ستد، گندم بود، گندم می‌دادیم خرما می‌گرفتیم‌، گندم می‌دادیم، انگور می‌گرفتیم، مبادله کالا با کالا بود. گندم هم ، همیشه دم دست نبود، ماه‌ها بایستی صبر می‌کردیم‌ تا موسم خرمن سر برسد، گندمها درو گردد، خرمن کوبی شروع شود و غله‌ای پدید آید! در هر مزرعه‌ای گندمی ‌از زمینی درو می‌شد، بار یابو و الاغ شده و به خرمن می‌رسید، چنین جنب و جوشی شادی ما را افزون می‌نمود‌، روز شماری می‌کردیم تا خرمن کوبی شروع شود و غله‌ای حاصل آید. پدید آمدن غله هم مراتب و مراحلی داشت، بعد از کوبیدن گندم‌، تل حاصله کاه و دانه صورت مخلوطی داشت، تل کاه و گندم‌ هم باید بوجاری می‌گردید، تل بوسیله چنگک‌ کشاورزی به باد داده می‌شد، تا کاه و دانه از هم جدا شوند. همین که دانه خالص از کاه جدا می‌گردید، اینک نوبت ما فرا رسیده بود و حسرت مانده در ته دل کودکان تحقق پیدا می‌کرد. از پدر و یا از مادر «خرمن پایی» (سهم‌خرمنی) می‌گرفتیم‌، از ستاندن‌ سهم خرمنی، بسی شادمان می‌گشتیم‌!
اما هیچ ظرفی برای برداشتن گندم در اختیار نبود، تنها ظرف دم دستی مان پایین دستی پیراهن تن‌مان بود، برای گرفتن چند مشت گندم دامن پیراهن را بالا گرفته و به گنجای آن گندم می‌گرفتیم (بیر اتک بوغدا)! وانگهی، دامن پیراهن را بی توجه به پیدا شدن ناف و عریانی نصف بدن، محکم در دست گرفته، خوشحال و‌ شتابان به سوی دکان‌های آبادی خیز بر می‌داشتیم!
۲۵ دی ماه ۱۳۹۹

چاپ

یک پاسخ

  1. سلام آقای جمالی.
    عجب لذتی داشت خرید تنقلات آن زمان با سهم بوغدا پایی.
    هرچند ما چنین روزایی را کمتر تجربه کردیم ( در دوران کودکی در تابستان یک ماهی در روستا مهمان دایی بودم ) ولی حس و حال آن زمان با نوشته های دلنشین تان ، برایمان به نوعی تداعی میشود . مخصوصا حال و هوای صبحگاهی روستا که واقعا حس و حالش بی نظیر است.
    دستتان پرتوان باد و تنتان سالم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیر اتک بوغدا! (دامنی از گندم ) / ابولفضل جمالی

ابوالفضل جمالی
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

بیر اتک بوغدا! (دامنی از گندم ) / ابولفضل جمالی

ابوالفضل جمالی
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

بیر اتک بوغدا! (دامنی از گندم ) / ابولفضل جمالی

ابوالفضل جمالی
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی