ابوالفضل جمالی
چئویرن: ابوالفضل جمالی
ترجمه: ابوالفضل جمالی
سسلندیرن: ابوالفضل جمالی

حکایت چشمه، چشمه سارها، قنات، کاریز یا «کهریز»، نهر، جوی، رود و رودخانه تمام شدنی نیست.
چشمه‌ها با افسانه‌ها و اسطوره‌ها گره خورده است. چشمه‌ها، افسونگرانی در افسانه‌ها بوده‌اند و قصه‌های«هزار افسان» را در سینه خود جای داده‌اند. چشمه‌ها، همانا آب حیات بوده‌اند. هر کجا آبی بوده، زندگی هم جریان داشته و قوام و دوام‌ حیات هم در همگرایی«آب و‌خاک‌ و آدمی» شکل گرفته است، نه در دوری و واگرایی آنها.
کمتر شاعر، نویسنده‌ و موسیقیدانی هستند که به چشمه‌ها، کاریزها, انهار، رود و رودخانه‌ها در آثار خود نپرداخته باشند. این‌ها در طول تاریخ زیست مردم،‌ موضوعات جذاب میهن دوستی بوده‌اند و در این رابطه، تصنیف‌ها و‌ترانه‌های شورانگیزی نیز ساخته شده‌اند.
هنرمندان با روایت خاطره‌ای، حس خوش نوستالوژیک مخاطب را چنان‌ تحریک نموده‌اند که برخی را در عالم خیال و برخی را در عالم واقعی، راهی موطن و ریشه‌ی خویش نموده‌اند
نظامی عروضی سمرقندی در کتاب« چهارمقاله» مینویسد: همینکه رودکی در مجلسی چنگ به دست گرفت، ترانه دل انگیز«بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی» را تصنیف نمود؛ از «آب جیحون» و از صفای دلکش« بخارا»ی آن روز، تعریف و تمجید نمود. ترانه و تصنیف رودکی، امیر سامانی را چنان متاثر و منقلب کرد که، امیر بی درنگ از تخت فرود آمد، پابرهنه سوار بر اسب شد، از «بادغیس» تا «بخارا» یکسره اسب تاخت»*
و ‌نظامی گنجوی در کتاب «خمسه نظامی» دلدادگی دو عاشق دل سوخته را با سرودن ۴۷۰۰ بیت شعر، منظومه «لیلی مجنون» را ماندگار و جهانی نمود و عبدالرحمن جامی در اقتباس و استقبال از نظامی، در «هفت اورنگ» از آشیان بستن* مرغان بر سر مجنون قصه پر غصه‌ای را ترسیم کرد:
«در حیرت عشق آن دل‌آرای
ننشست درخت وار از پای
میبوده ستاده چون درختی
مرغان به سرش نشسته لختی
عهدی بگذشت در میانه
مرغی به سرش گرفته لانه»
و سعدی شیرازی در مدح آب «رکن‌آباد» شیراز، از حکمت دست یافتن به «عمر خضری» (جاودانگی عمر- نامیرایی) در زلالی چشمه رکن‌آباد اشعار نغزی را بر زبانها جاری نمود:
«خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
ز رکن‌آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش»

و عاشیق علعسگر در توصف سرچشمه
«آخشام، صاباح چشمه سنین باشینا
بیلیرسن کی نئچه جان‌لار دولانیر؟»
و از شعرای معاصر آذربایجان، زلیمخان یعقوب، به سبک غنایی با واژگان‌ ژرف و نافذ، از «بولاق باشی» مینیاتور زیبایی را تزیین و تذهیب نموده است:
«آی بولاخ باشینا تله‌سن گؤزه‌ل
عقلیمی باشیمدان آل یاواش یئری
ترپه‌نر یئریندن داغلارین مئهی
سوروشر باشیندان شال یاواش یئری»
و اشعار فولکلوریک بی نام و نشانی که اصطلاحا به آنها «خالق ماهنیسی» گفته می‌شود مثل:
«گئتدیم‌ گؤردوم بولاغدادی
ال- اوزونو یوماقدادی»
و این قبیل تصنیف و ترانه تمامی ندارد.
چشمه‌ها، محل چشم‌نواز، محل دلربایی‌ها، محل دلدادگی‌ها و محل افسونگری‌ها، و با زمزمه‌های زمردین خویش خنیاگر خوش آواز و میزبان مهربان عشاق بوده است.
چشمه‌ها، همواره شاهد شوریدگی‌ها و شیدائی‌هایی بوده‌اند؛ شاهد شوخ و شورها، شیفتگی‌ها و فریفتگی‌ها. همچنین نظاره‌گر بیم و امیدها، شادکامی‌ها و تلخکامی‌ها. چشمه‌ها، همراهان روزهای سخت و شیرین، و در ایام شادی شادمان و در ایام غمباری، غمگساران دردمندان بوده‌اند.
چشمه زنگاو‌ا؛ «بهمن بولاغی»
زمانی که نه تلفنی بود و نه تلگرام، و نه اینستاگرام؛ سرچشمه‌ها تنها مکان تفریح و تفرج بودند.
بهمن بولاغی میعادگاه عشاق و دلداده‌گان بود و ناظر تیزبین بر راز و رمزها و ماجراها.
چشمهها محل تلاقی شیدایی‌ها و شیرینی‌ها، محل جلوس و مفتونی‌ها و محل دیدارهای پنهان بود و محل معرفی‌ها، خودنمایی‌ها و روی‌نمایی‌ها. شمای دلکش و دلربای راهیان چشمه بود و ‌افسونگری غربالک موزون ‌شلیته‌ها به هنگام راه رفتن. آونگ هماهنگ منجیق‌های آویخته از سر و گردن بود و طنین زنگوله‌های سکه‌های مسکوب «پوللی جیلیقا».
خاطرات نامکرری که به تاریخ پیوسته است.
بهمن بولاغی در تاریخ روستای زنگاوا موقعیت خاصی داشته است. هرتک تک روستائیان از آن خاطرات خوشی را بخاطر دارند. کسانی که از آبشخور چشمه آبی خورده‌اند، آن را بسان قدیسی تقدیس نموده‌اند.
عصرها که سایه کوهسار گونئی به سوی روستا پر می‌گشود، حال و هوای سرچشمه دلپذیر و دلکش می‌نمود و در همجواری چشمه، نغمه‌خوانی و صدا در صدا افکندن گروهی سیغیرچینها (سارها) بر فراز سپیدارهایی که سر به آسمان می‌ساییدند، شروع می‌شد.
دختران و‌زنان با سر رسیدن فراغت از کار روزانه و پیدا کردن فرصتی، دستی بر سر و رویشان کشیده، با لباس‌های رنگین و زنگین، «یاشماخ » به دهان، با چیدمان چندین ردیف «تئل سانجاقی» و مجهز به «بویون باغی» و «قول باغی»های مزین به «توز مینجیغی»، برخی ملبس به «پوللی جیلیقا» با سبوی سفالینه بر دوش، پند بزرگان بر گوش قدم به قدمگاه قنات می‌گذاشتندکه از چشمه، آب گوارایی بگیرند. به دور چشمه حلقه می‌زدند؛ هرکسی باب میل خود را پیدا و سر صحبت را باز می‌کرد. صحبت دورهمی و سرپایی ساعت‌ها به درازا می‌کشید و دل کندن از آن سخت می‌نمود. برخی با نیتی در دل، از چشم چشمه آب متبرکی می‌گرفت، برخی به مرا دل می‌رسید و شادمان می‌شد، و برخی امید را از دست نداده منتظر وصال اقبال خود می‌ماند. آنهایی که شوربختی خودشان را چندین باری آزموده بودند، با کوزه پر آب، با دل آکنده از ‌اندوه و آه بر دل به خانه بر می‌گشتند. آنها از احساس بد اقبالی و تلخینه کامی خودشان، تمامی شب را در خفا، بسان چشمه بهمن بولاغی فراوان می‌گریستند و اشک بر دامن می‌ریختند.
بسیاری از وصلت‌های روستائیان، نخستین بار از بهمن بولاغی آغاز می‌شد و بر این باور بودند که اقتدار و کارایی « ائلچی‌لیک» (خواستگاری) بولاق باشی، کمتر از خواستگاری رسمی و عرفی نیست. همچنین بسیاری از « قیز قاچیرتماق»ها (دختر فراری دادن‌ها) در بهمن بولاغی روی می‌داد. اتفاق پر رمز و رازی که گاهی با میل و رغیت بود و گاهی بی میل، و گاهی هر دو. در رفت و آمدها به چشمه‌، چه کوزه‌هایی که نمی‌شکست و چه آرزوهایی که به بار می‌نشست.
انگار، دل برخی جوانان دم بختی در چشمه بهمن بولاغی گیر کرده بود. آنها در طول روز با شوق و ذوق، چندین باری با سبوی خود راهی قنات می‌شدند؛ آنها نه در حد معمول و معقول، که چندین باری و به دفعات، کوزه‌های خود را پر از آب می‌کردند و به خانه بر می‌گشتند؛ و جالب اینکه، تعدد و دفعات آب برداشتن از چشمه، از چشمان تیزبین مردم پنهان نمی‌ماند و این آمد و رفت‌های تکراری، موجب مزاح مردم می‌شد و به طنز گفته می‌شد: مثل این که: در خانه فلانی‌ها «سو آشی پیشیریرلر»
اذرماه ۱۴۰۳
توضیحات:
1- امیر سامانی: امیر سامانی باتفاق جمعی از یاران، جهت تفریح و تفرج‌ از بخارا، به هرات عزیمت می‌کند تا چند صباحی را در منطقه خوش آب و هوا‌ سپری نماید و آنگهی به موطن و به زادگاه خویش باز گردد. حال و هوای خوش ولایت بادغیس، سرخوشی‌ها و ‌دلخوشی‌ها امیر را چنان به خود مجذوب می‌کند که‌ رجعت امیر به بخارا چند سالی به طول می‌کشد. اقوام ‌و انصار امیر تصمیم می‌گیرند کاری کنند که امیر را به بخارا برگردانند. آنها به شاعر زمان رودکی (پدر شعر فارسی) متوسل می‌شوند و از رودکی درخواست می‌کنند که فقط تو می‌توانی امیر را به بخارا باز گردانی؛ و رودکی با تصنیف «بوی جوی مولیان» امیر را راهی بخارا می‌کند.[ نظامی عروضی]
2- وطن: به آب و خاکی که محل زیست آبا و اجداد و منشأ خاطرات آدمی بوده باشد وطن گفته‌اند. وطن هم برای هرکسی قدیس و عزیز بوده است.
3- نوستالوژی: معنی نوستالوژی غم غربت و حسرت گذشته است و در اصطلاح روانشناسی عبارت است از میل و بازگشت به گذشته که تا حدودی می‌توان آن را به معنای حسرت مترادف دانست. فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی واژه «یادمانه»، «دریغ پنداشت» را معادل واژه نوستالوژی پیشنهاد داده است.
4- مجنون، سراسر سال در کناره چشمه‌‌ای چشم به انتظار آمدن لیلی می‌ماند. سرپا ایستادن و ساکت بودن مجنون، پرندگان را به اشتباه وا می‌دارد. پرندگان ایستادن درخت‌وار مجنون را درخت تلقی می‌پندارند و در سر مجنون آشیانه درست می‌کنند.
5- خضر: روایت است حضرت خضر همین که از آب حیات خورد، عمر جاودان یافت.

چاپ

0 پاسخ

  1. حکایت چشمه ها و از جمله چشمه بهمن بولاغی ، نشانه ابتکار و نوآوری و خلاقیت استاد در داستان سرایی است و اینبار  نه به دنبال شخصیت ها،  بلکه به سراغ یکی از  مکانهایی در زنگاوا رفته است که  میعادگاه عاشقان است.
    به قول استاد چشمه ها با افسانه ها و اسطوره ها گره خورده است و چه حکایت‌های عاشقانه ای که در طول تاریخ خود ، بهمن بولاغی شاهد و ناظر آن بوده است.
    صفحه اول که سیاحتی است بر قداست آب و چشمه ها از منابع معتبر تاریخی ، نشان میدهد که استاد جمالی چه زحمات سنگینی را در گردآوری منابع متقبل می‌شوند و این نشان از عشق و علاقه وافر استاد به داستان سرایی و نویسندگی دارد .
    انشاالله استاد در این مسیر ، مثل همیشه درخشان و خلاق باشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مدخلی بر آداب و رسوم روستای«زنگاوا»: بولاغ باشی

ابوالفضل جمالی
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

مدخلی بر آداب و رسوم روستای«زنگاوا»: بولاغ باشی

ابوالفضل جمالی
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

مدخلی بر آداب و رسوم روستای«زنگاوا»: بولاغ باشی

ابوالفضل جمالی
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی