به مناسبت آغاز مهر و جشن عاطفهها
رقیه کبیری
این قصه را اَلم باید
کز قلم هیچ ناید
(عینالقضات همدانی)
گرچه سی سالی میشود بنا بهخواست آنچه سرنوشتاش مینامند به تبریز سکنا گزیدهای، امّا بند نافات را چند خیابان پایینتر از مزار شمس تبریز بهخاک سپردهاند. عجبا! شمس به شهر من اندر و من به شهر او.
بهدوران جوانی ما که نه اینترنت بود و نه تلویزیونهای ماهوارهای برونمرزی، که دست به «تهاجم فرهنگی»، در معنای حقیقی خود بزنند، بزرگترین دلخوشی و دلمشغولی جوانانی که میخواستند بدانند آخر این جویبار کجاست و جاهای دیگر چه خبر هست، کتاب بود. نشستم و با خود اندیشه کردم: حال که جوانانمان شب و روز در معرض انواع و اقسام فرهنگهای بیگانه، اعم از نیک و بد، قرار دارند، لزوم کار فرهنگی صد چندان بیشتر از دوره و زمانهی ما نیست؟ بواقع، «مسئله» برای من بدین شکل مطرح بود و هست که بهترین راه برخورد با فرهنگهای دیگر نه مقابله و مجادله و طرد آنها، که گفتگو با آنهاست. اما نیاز به گفتن ندارد که تو وقتی میتوانی با دیگری به گفتگو بنشینی که حرفی برای گفتن داشته باشی، و گرنه خلأ فکری تو را دیگری بهراحتی پر میکند. به این نتیجه رسیدم که یکی از مؤثرترین شیوههای تجیهز فکری جوانانمان کمک به گسترش فرهنگ کتابخوانی در بین آنهاست، تا وقتی قرار است بنا به تکلیف، راجع به مطلبی تحقیق کنند، لقمهی حاضر و آماده برنگیرند. در استفاده از موتور جستجوی گوگل حرفی نیست، بهشرط آنکه نتایج جستجوی آن را بهنام خود عیناً کپی- پئیست نکنند؛ یا موقع رساله نویسی در پایان دورهی دانشگاه چند جلد کتاب هم خوانده باشند و «دانشجو»ی بیدانش نباشند.
در پی این افکار و عوالم، روزی که تقاعد شدم نذر که نه، بل عهد کردم که هر ماه از حقوق ناچیز تقاعدی خود مبلغی کنار بگذارم و مقداری کتاب- اغلب در زمینهی ادبیات داستانی- برای مدارس زادگاهم تهیه کنم.
نمیدانم امروز هم در دبیرستانهای ما از طرف مدرسین ادبیات فارسی موضوعاتی نظیر «فواید کتاب و کتابخوانی» برای دانشآموزان تکلیف داده میشود یا نه. یا معلمانمان خود کتاب میخوانند و دغدغهی کتاب و کتابخوانی دارند یا نه. نسل من نیک بهخاطر دارد آن دسته از معلمان را که کتابهای درسی را کافی نمیدانستند و در جنب کتابهای درسی، تعدادی کتاب غیردرسی هم به دانشآموزان خود معرفی و توصیه میکردند. میخواستند دانشآموزان را با ادبیات خودی و بیگانه آشنا کنند. همین کتابها برای خیل عظیمی ار همنسلان من راهگشای آگاهی و دانش بود تا آسیبهای اجتماعی را بشناسند و در حوزههای اجتماعی برای خود صاحب فکر و عقیدهای باشند. چنانکه چنین نیز شد.
هر چند این روزها بیشتر مدارس مجهز به سیستم کامپیوتری هستند، امّا یقین دارم هنوز هم کتابخانههایی که گاه یک قفسهی نیمهخالی را شامل میشوند، بهکل تهی از کتاب نشده است. از شعارهایی که به یک پول سیاه نمیارزند و حرفهایی که کمتر مصداق عملی دارند، باید قطع امید کرد.
باری بههر تقدیر، در یکی از روزهای داغ تابستان به ادارهی آموزش و پرورش زادگاهم مراجعه کردم و با بخش فرهنگی- هنری اداره در باب اهدای کتاب به مدارس صحبت کردم. بعد از ساعاتی گفتوشنید دانستم که لیست کتابهای اهدایی نخست باید به رؤیت دایرهی فرهنگی- هنری برسد. مسئول محترمی که طرف صحبتام بود، ابتدا امر به ارسال لیست کردند. اما هنوز لیست بهدستشان نرسیده بود که چند روز بعد در رأی خود تجدید نظر کرده و از طریق تلفن فرمودند که باید تمام کتابها را از نزدیک ببینند و پس از بررسی اعلام نظر فرمایند. پذیرفتم.
کتابها را از یکی از کتابفروشیهای معتبر تبریز تهیه کردم. از نویسندگانی ایرانی و یا غیرایرانیِ ترجمه شده بهفارسی، و همه با مجوّز وزارت ارشاد. در انتخاب کتابها تمام تلاشم معطوف به این بود که کتاب مناسب سن و روحیهی جوانان دبیرستانی باشد. کتابفروش شریف مورد مراجعهام وقتی از نیتام آگاه شد، خودش هم بهشوق آمد و ۴۰ جلد کتاب، که مبلغ قابل توجهی را شامل میشد، به ۱۰۹ جلد کتابی که تهیه کرده بودم، افزودند. باید اضافه کنم در بین کتابهای تهیه شده ۶ عنوان کتاب نوشته شده به زبان ترکی نیز موجود بود.
کارتن بزرگ کتاب را به ادارهی آموزش و پرورش زادگاهم فرستادم و نام مدارسی که کتابها باید در آنها توزیع میشد را مشخص کردند. پاسخی که بعد از بیست روز دریافت کردم حاوی این پیام بود: سرکار علّیه خانم… از توزیع این کتابها در سطح مدارس معذوریم. و چون در پی علت اعتذار برآمدم، فرمودند کتابها را سیستم نظارتی آموزش و پرورش تایید نکرده و صلاح ندانستهاند این رمانها و داستانها در اختیار دانشآموزان دبیرستانها بویژه دبیرستانهای دخترانه قرار گیرد. وقتی به اطلاعشان رساندم که همهی این کتب از وزارت ارشاد مجوز چاپ گرفتهاند، فرمودند: باشد. ممکن است نمایشنامهای، فیلمی، جشنواره و غیرهای را وزارت ارشاد تایید کرده باشد، اما علاوه بر آن باید تایید آموزش و پرورش را هم با خود باشد!
من ماندم و ۱۴۹ جلد کتاب خریداری شده از تبریز و فرستاده شده به شهر زادگاهم. کتابهایی که اغلب آنها از بهترینهای مجوز گرفتهی سالهای اخیرند.
من ماندم و این پرسش که من در کجای جهان ایستادهام!؟ چگونه ممکن است در کشوری یک مرجع صلاحیتدار دولتی کتابی را صالح دانسته و به آن اجازهی نشر دهد، اما یکی از ادارات متبوع و دست چندم همان دولت آن را فاقد صلاحیت بداند و وظیفهای را که خود میبایست انجام داد، وظیفهای که بخشی از بودجهی مملکت برایش اختصاص داده شده، انجام آن را از شهروندی که از هزار خرج و مخارج خانهاش زده تا جور او را بکشد، قبول نمیکند!
این چه جایی است که بارانش از زمین به آسمان میبارد؟!
جایی خوانده بودم که در برزیل از ایام حبس هر زندانی که در زندان یک کتاب را تا به آخر خوانده باشد، پنج روز کم میشود.
از خود میپرسم آیا با چنین تمهیداتی میخواهیم به مقابله با «تهاجم فرهنگی» برآییم؟ با این خلأ فرهنگی که بدست خود ایجاد میکنیم، آیا جوانانمان را بدست خویش به طوفان «تهاجم فرهنگی» نمیسپاریم؟ وقتی مسئولان امر هر از گاه میآیند در صدا و سیما از ناچیز بودن زمان مطالعهی هر ایرانی (بطور سرانه) شکوه سرمیدهند، آیا به ریش نداشتهی من نمیخندند؟ در جهانی که بهصورت دهکده درآمده، چرا ما دهاتیان از وضع و حال خود اینقدر بیخبریم؟
اکنون دیگر هیچ تعجب نمیکنم که چرا جوانان، بخصوص دخترانمان خود را باور ندارند؛ چرا چنتهشان از ارائهی سخنی در مجامع جهانی تهی است. و اگر فیالمثل یکی چون مریم میرزاخانی پیدا شد و حرفی برای گفتن داشت، آه از نهادم برآید که جایزهاش را نه از دست مسئولان سرزمین خود، که از دست کسانی بگیرد که قدر کتاب و کتابخوانی و علمآموزی را بسا بیشتر از ما میدانند. دردا و دریغا، پرتو چراغی که روغنش از این خانه است به دوردستها میتابد نه به حول و هوش خود. ما با خود چه میکنیم!
دریغ و دردم را منصور خانلو در آستانهی جشن عاطفهها بهترکی، نیک سروده است:
بیر بئله غم- کدریله، بو قدر محنتیله
ایلده بیر یول دا هله «شادلیغیمی بؤلمهلییم!»
چوخ کیچیک دردلره باشلار قاریشیب عالمده
بو بؤیوک دردی داداش کیملره بیلدیرمهلییم؟
۲۷/۶/۹۳
یک پاسخ
دیلسیز آدام
داراشلیق بیر قارانلیق یئره دوشموشدوم. ال – ایاق چالیردیم چیخابیلمیردیم. سسیم چوخ اوجالیدی آمما اؤزوم ائشیدیردیم، کیمسه منی گؤرموردی، سسیمی ائشتمیردی.چوخ بیر دهشتلی شرایط ده قالمیشدیم من هامی نی گؤرودوم، منه باخیردیلار آمما منه یاردیم ائلی ین یوخودور. بیر بله آدام ایچینده نئجور او ییرتیجی حئیوانلار منه دیشلرین برلدیردیلر بیلمیرم.
اوزون زامان منیدیم بیر ده قارانلیق یئر، ییرتیجی حئیوانلارو آداما بئنزی ین آداملار. یاواش یاواش زوروم گئدیردی، سسیمده یونگیللشیردی. دورت دورمی او ییرتیجی حئیوانلار آلمیشدی. موحاصیرده قالمیشدیم، آمما بو حئیوانلار منه یوروش گئتیرمیردیلر. منی قورخودوردولار. اوشاقلیق زامانی بو ایشلردن بؤیوک قارداشیم گؤرردی، باشینا بیر قویون دریسی اؤرتوب منی قورخوداردی.
آمما او قورخو اورگیمی چیرپیلداتمازدی. اورگیم قورخودان آغزیما گلمیشدی، اؤلوم نن قورخموردوم، یالقیزلیق منی قورخودور، آداملار ایچینده ییرتیجی حئیوان اولماق منی قورخودوردی، علاجسیز قالمیشدیم، نئجه دفعه چؤلده گؤرموشدوم بالاجا قوزونی بو ییرتجی حئیوانلار یینده، فیکیرلشیردیم منی ده او جور ییئجکلر.
اؤزون زامان موحاصیره ده قالاندان سونرا بیر اؤلی تری هیکلیم بورودو، اؤلو قوخوسو وئریردیم، دای ایشیم کومک ایسته مکده کئچمیشدی، اؤزومو آماده ائلمیشدیم بیر یکه محاربه یه.
– گلون کؤروم سیز نجیسیز؟ بونو قورخا- قورخا من دئدیم.
– ییرتیجی حئیوانلار منه باخدیلار، آداملار کیمی گولدیلر.
دورت دوره دن منه یاخینلاشیب، منی توتدولار،آمما باغازیمی چیرمادیلار، بدنیم تیکه تیکه ائله مه دیلر، منی اؤلدورمه دیلر، آغزیمی زورلا آچیب دیلیمی قوپاردیلار.