- از هر رنگ / حمید نطقی
نگو،
نگو ،
که همهی گلها
مثل هماند.
هر رنگی
عطر خودش را دارد.
بادی که
از چهار سوی آرزو میوزد
به زبان دیگری حرف میزند.
چشم به راه
عاشقان است
در میان جنگلهای انبوه و سایه گون.
ستارهها حسودی میکنند
به چشمانی که
از عشق مست شدهاند.
زمان سپری میشود
درناها کوچ میکنند
دسته دسته …
اما
آنچه از این موسم
به یادگار میماند
رویاهای قسمت شدهمان است.
بیا
از هر رنگی
رویاهایمان را
دسته دسته گرد آوریم.
هر رنگی،
هر آوازی
عطر خودش را دارد.
- انسان آزاد / فیکرت قوجا
بر دوشم آسمان پرستاره.
در سکوت نمناک تصویر پیام تبلیغاتی رنگارنگ را
بر پاهایم می پوشانم
در روزهای شرجی،
در زیر سایه ی درخت خنک می شوم
گویی آب تنی می کنم.
از شب های سرد دل آزرده نمی شوم.
خود را به نور زرین ماه می پوشانم
تا صبح تماشا می کنم
به آشتی میان آسمان و زمین.
بیتوته می کنم ،
در میان چهار دیواری
یا
بدینسان در این دنیا
زور بازوهایم _ همچون ماری پیچیده بر عضله هایم
کوچ من _ هر آن آرزویی است که در دلم گرد آمده
کار من _ در هر آنجایی است که دست می اندازم
راه من _ هر آن نقطه ای است که می نگرم