چون چهره بنماید صنم، پر شو ازو چون آینه!
رقیه کبیری
شاید هماکنون چونان مریدی در حضور مراد خویش نشسته است. شاید هم از بیمهریهای جامعهی ادبی مردسالار آذربایجان روی نهان کرده و در بی در کجایی دور از دسترس مأوا گزیده است.
تاکسیچینین الینده پول یوبانمیشدی
منیم سؤزلریمده آدرس
دئدیم:
باغیشلا،
کئچمیشدن
ایندی حالا یئتیشمیشم
هارا گئدیم؟
ترجمه:
پول در دست رانندهی تاکسی
و آدرس در لابلای حرفهای من تاخیر داشت
گفتمش:
ببخش،
جخ از گذشته بهاکنون رسیدهام
کجاست مقصد من؟
شگفت است؛ در روزگاری که به ثانیهای میتوان با اقصا نقاط این سیارهی خاکی ارتباط دیداری و شنیداری داشت، و بهیاری موتورهای جستجوگر اطلاعات دلخواهت را بهدست آورد، نتوان رد و نشانی یافت از شاعر- زنی که نقش برجستهای در شعر امروز ترکی آذربایجانی دارد. تو گویی سحر در هیاهوی این جهانِ جنگخیز و مرگپرور و تهی از عدل وُ داد، وجود فیزیکی نداشته و ندارد؛ گویی تنها در دنیای شعر نفس میکشیده و بس. شاید همین زبان شعری او بسنده باشد ادبیات آذربایجان را.
سحر سالهاست که برایم یک علامت سئوآل بیپاسخ مانده است. بهکسانی که گمان میبردم یحتمِل خبری از او داشته باشند پیغامها فرستادم، اما عبث؛ رد و نشانی از او یافت نشد که نشد. چار و ناچار دست بهدامن همشهری و یار ادبی دیر وُ دورش، محمدعلی نهاوندی (موغان) شدم. ساعتی با ایشان دربارهی وی بهگفتگو نشستم. لیک او نیز جز چندین سال بیخبری، خبری نداشت از حمیده رئیس زاده (سحر). گمانش این بود که شاید خارج از ایران پیش پسرانش باشد.
بیهیچ مقدمه از خصوصیات این شاعر- زن و جایگاه شعریاش در ادبیات آذربایجان پرسیدم.
«سحر زنی بود بیپروا، با صراحت کلام خاص خود. در روابط اجتماعیاش نیز بهسان شعرهایش جسور بود و پروای قیدوبندهای حاکم بر جامعه را نداشت. در یک کلام زنی بود از سنخ معجز و صابر؛ یعنی بالفطره شاعر، و نه ناظم. شعرش از درون میجوشید.»
رمکهدن تنگه گلیب
گرنهشهرک
توزلو تصویر چیخیب، وارلیق اولا!
عشقه کؤنلوم داریخیب
جنّتین اؤلکهلریندن قووولان آدمینه
دلیلیکلر دمینه
و ندامتله آخان
گؤز یاشی تک آلـلاه اوچون
عشقه کؤنلوم داریخیب
هانسی شئیطان
منه یاردیملیق ائدیر
آلـلاها خاطیر دییهرک؟
ترجمه:
بهتنگ آمده از حصار
خمیازهکشان
تصویر خاکآلود برون شود و هستی درآید!
دلم برای عشق
برای آدمِ رانده از بهشت
برای دم دمِ دیوانگیها
تنگ شده.
بهسان اشکهای ندامت
که تنها برای خدا جاریست
دلم برای عشق تنگ شده.
کدام ابلیس
بهقصد قربت حق
یاریام خواهد کرد؟
نگاه متفاوت و جسارت کلامی سحر را بیتردید میتوان نقطهی عطفی در شعر ترکی آذربایجانی شمرد. وی نه فقط در شعر آزاد، که در غزلهای ترکیاش نیز زبانی بدیع و هم جسور دارد. به گفتهی یار ادبی دیرینش سحر قبل از انقلاب در اردبیل میزیست و غزل فارسی میسرود. بعد از درگذشت همسرش در اوایل دههی ۶۰، در تهران بهکافهای در میدان انقلاب رفت و آمد داشت که اهالی ادبیات آذربایجان در آن گرد میآمدند. او در جمع ادبی شاعرانی همچون عمران صلاحی، تورک اوغلو و تنی چند از شاعران ترکیگوی دیگر شرکت میکرد. حضور در این جمع ادبی، بهویژه معاشرت با عمران صلاحی و تورکاوغلو سبب شد که سحر به سرودن غزل و شعر آزاد ترکی آذربایجانی روی آورد. در همان سالها بود که شاعر به عرفان گرایش پیدا کرد و با یکی از صوفیان مقیم مشهد، بهنام اولیاء، آشنا شد و هر از گاهی چون مریدی وفادار به دیدار مراد میشتافت. از سال ۶۴ در تبریز در جلسات مثنوی خوانی میرزاعبدالـله واعظ شرکت داشت. هرچند واعظ خود را هیچوقت در مقام مرادی نمیدید و از روابط اینچنینی پرهیز میکرد، اما سحر مانند کسی که خود را همیشه نیازمند مراد ببیند، به این مرد ارادت میورزید. این حال و مقام را میشود در پیشگفتار کتاب «آیلی باخیش» او بهصراحت دید.
هر شعرده کی دامجی بوییجان دورولوق وار
«واعظ» کیمی دریالرین عشقینده یازیلدی
بهگمان نهاوندی روی آوردن سحر بهعرفان بزرگترین آسیب را به شعر او وارد کرد و مانع از آن شد که شاعر به قلههای بلندی در شعر ترکی آذربایجانی دست یابد.
همت شهبازی نیر در کتاب «نقد شعر معاصر آذربایجان» ضمن اظهار ناخشنودی از غیبت سحر از جامعهی ادبی آذربایجان، بر عرفانِ بهگفتهی او ریاکارانهی این شاعر و خودباختگی عرفانی وی تاکید کرده و مینویسد: «سحر در آیلی باخیش شاعری مقلد و تاثیرپذیر و فاقد اعتماد بهنفس و [عاری از] ارادهی اجتماعی است. در مجموعهْ شعر «بیر دسته تزه گونش» نیز تزلزل فکری او کاملا مشهود است.»
شهبازی نمیگوید که سحر مقلد کدام شاعر یا چه کسی است. تنها بر تقلید او از اندیشههای دیگران تاکید دارد. برخلاف همت شهبازی، یار ادبی دیرین سحر، نهاوندی، معتقد است که روی آوردن سحر بهعرفان کاملا بیریا بوده و این گرایش از درون او میجوشید.
از آنجا که بهباور راقم این سطور رابطهی مرید و مرادی با مناسبتهای مقلد و «مقلدٌ به»ی فرقهای بسیار دارد، روی آوردن سحر بهعرفان باعث شده که وجه بدیعی از شعر او چهره بنماید. رابطهی مرید و مرادی او منجر به این شده که شاعر دریچهی تازهای به روی ادبیات آذربایجان در حوزهی زنان بگشاید.
به نظر میرسد که او در کتاب آیلی باخیش و بیر دسته تزه گونش در برزخ عشق زمینی و عشق عرفانی سرگردان است، و با هر غزلی که میسراید در جستجوی راهی برای دل کندن از عشق زمینی است. با اینوصف، وجه انسانی و ناسوتی سحر چنان قوی است که مانع از این میشود تا او به تمامی خود را به امواج عشقی عرفانی بسپارد.
قلم
چیگین قاچیردیر الیمدن
سؤزلر
اونودولماق کلمهسینه دالدالانیر
نیسگیلدیر دولانیر
هاستا آددیملارلا
خاطیرهلر کوللوگونده
منم یا نیسگیلدیر ؟
یوخ لحظهلر صفحهسینده
نه یازماق اولار؟
نه دن یازماق اولار؟
حقیقت دلّاللارینین اللرینده
سلامت گردنهلرینده سویولماقدان؟
اورهک تنگهلرینده
چیلغین دیلکلرله
ال به یاخا اولماقدان؟
نه یازماق اولار
نه دن یازماق اولار؟
ایچریده ییخیلماقدان؟
یاش پردهلرین دالیندا
اوتوزماق ایزلرینی آزدیرماقدان
دایانمیشام ایچریمده
بیر بینهایته قارشی
بودور….
بویاقسیز بیر محراب
نه دن یازماق اولار
اوزون یوللاردان گلیب
اؤزومدن اؤزومه یئتیشمک سفریندن؟
غریبه بیر سؤزدوز!…
ترجمه:
قلم
شانه خالی میکند از دستم
کلمات
پشت واژهی فراموشی پنهان میشوند
خاطرهها حسرتی را مانند
که با تأنّی گام برمیدارند
در روزی خاکستری
این منم یا حسرت؟
بر برگِ لحظههای تهی
چه میتوان نوشت؟
از چه میتوان نوشت؟
از چاپیده شدن در گردنههای سلامت،
وقتی حقیقت در تیول دلّلالان است؟
در گردنههای دل
با تمناهای دیوانهوار
دست به گریبان شدن؟
چه میتوان نوشت؟
از چه میتوان نوشت؟
از فروپاشی درون؟
در پس پردههای خیس
از گم کردنِ نشانههای باخت؟
بهپای ایستاده در درون
رودررو با ابدیت بیکران
اینک
محرابی بیرنگ و لعاب…
از چه میتوان نوشت؟
بازآمده از راه دراز
از سفر در خویش و به خویش رسیدن؟
سخنِ غریبیست!…
روی آوردن سحر به عرفان و آفرینش ادبی او در قالب غزل مرا به یاد اشعار منسوب به قرهالعین میاندازد. از همقلم دیرین او دربارهی قرابت و غرابت سحر با قرهالعین میپرسم. نهاوندی را عقیده بر این است که زندگی و شعر این شاعر- زن، هیچ قرابتی با قرهالعین ندارد.
به شاعرانگیاش اشاره میکنم و اینکه او نقطهی عطفی است در شعر تورکی آذربایجان در حوزهی زنان، و از نهاوندی میخواهم پرترههای فروغ و سحر را در کنار هم قرار داده، این تابلو را تکمیل کند.
میگوید: فارغ از عنصر زبان (فارسی و ترکی)، اگر فروغ توانسته تا ذروهی سبلان صعود کرده باشد، سحر توانسته خود را حداکثر تا قلهی «عئینالی» برساند. بهنظرم علت عقب ماندن سحر از فروغ گرایش او به عرفان بود.
چنین مینماید که عامل اصلی تفاوت این دو جایگاه، تنها در روی آوردن سحر به عرفان نباشد. روی پنهان کردن شاعر از مجامع ادبی – به هر دلیل- عامل مؤثری بوده است؛ و نیز اقبالی که اهالی ادبیات فارس زبان، بخصوص در حوزهی شعر و داستان، از آن برخوردارند. عنصری که از اهالی ادبیات زبانهای پیرامونی (غیررسمی) هماره دریغ شده است. هم از اینرو، میتوان جایگاه حقیقی سحر را در شعر ترکی آذربایجانی مهجور و مغفول دید.
من بهنوبهی خود برای گزینش زندگی انزواطلبانهی این شاعر احترام قائلم. اما درست همپا با این احترام، بسیار مشتاقم تا اشعاری را که در انزوا سروده، بخوانم، و بیشتر از آن، مشتاقم تا از چرایی و چونی انزوای خودگزیدهاش سخنها بشنوم از زبان خودش.
رقیه کبیری
شهریور ۱۳۹۶
یک پاسخ
آغلایان دادا منله دیر
گولنده ده منله
دوغما دئییل
آنجاق منیمله.
بو سئوگی منیم اینان
قارشیما چیخمادی
نه بولاق باشیندا
نه اؤترگی بیر باخیش آستاناسیندا.
بلکه ده نه بیلیم
مندن اؤنجه
دارآغاجی نین
ایپیندن آسلانیب
آغلارمیش دئمه.
بوسئوگی منیم
سول یوءنوم ده
آجیان -آغرییان
دونیا بویدا بیر نوقطه دیر.
یوخ! ..یوخ!
بوسئوگی منیم طالعیم ایمیش
من محکومام بو طالعه .
قنیم کسیلسه ده
بوطالع منه
خوشبخت سانارام اوءزومومن . یازتبریز۹۷