یادماندهای از عروسی «آن سالها»
ابوالفضل جمالی
شبی از شبهای اوایل تابستان ۵۶ بود. یک جشن عروسی داشتیم در محلهی داداشآباد، توی خانهای از خانههای کوهپایهی عینالی در تبریز.
آن شب طنین نیرومند و با ملاحت عاشیق عبدالعلی که میخواند: «ای گؤزللیک نیشانهسی قیز قالاسی|عصیرلرین ترانهسی قیز قالاسی» همراه با نوای نرم و نالان بالابان مشعابباس۱ گامهای رهگذران را دمی چند سست میکرد.
گذرندهای که به محل عروسی نزدیکتر میشد خودبهخود گوشش را تیز میکرد و پایش را سنگین، تا گوش جان بسپارد به ترنم ترانهی پرسحری که از دهان عاشیق عبدالعلی بیرون میآمد و تبدیل میگشت به شهد شیرین نوایی که توسط انگشتان ساحرانهی مشعابباس از سوراخهای بالابان بیرون میریخت.
در آن سالها (دههی پنجاه) عاشیق عبدالعلی بنامترین و پرآوازهترین عاشیق شناخته شدهی تبریز بود. صدای خوش او میشد در هر کویوبرزنی به گوش میرسید.
«آراز آراز آی آراز
سلطان آراز خان آراز
سنی گؤروم یاناسان
بیر دردیمی قان آراز»
این ماهنی عاشیقی که آنروزها بهمناسبت غرق شدن صمد در رود مرزی آراز (ارس) سر زبانها افتاده بود و مطابق با ذوق و پسند روشنفکران زمانه تعبیری ضد قدرت یافته بود، نخستین بار توسط عاشقها خوانده شد و به زودی شهرهی محافل و مجالس عمومی، بویژه روشنفکران، شد. آن شب هم این ماهنی چند بار از عاشیق عبدالعلی درخواست شد، او هم خواند و نواخت، و بقول بوسعید وقت حضار خوش شد و طوفان کف زدنهای ممتد و پشت بند شعرها را در پی داشت.
«صمد گلیر گوله- گوله
دؤشونده باخ قیزیل گوله
هر الینده دؤرد کیتاب
دؤندریب بیزیم دیله»
تکرار هر بند ماهنی نسبتاً طویل آراز -آراز غلغله در مجلس افکنده بود.
مجالس شادمانی و گردهمآیی از این نوع در هر گوشه و کنار شهر خبر از حال و هوای دیگری میداد. جامعه در حال ورود به فضای «آگاهی خاصی» بود؛ نوعی خواست دیگرگونه زیستن.
آن شب حیاط بزرگ حاجی رحیم میزبان چهرههای خاصی در کنار همسرانشان بود. «حمید و هَجَر»، «حسن و سرور» هم جزو مهمانها بودند. این زوجها با ذوق و شوق فراوان دنبالهی ساز و سخن خواننده را پی میگرفتند و جملات را آهسته زیر لب تکرار میکردند. حمید در حیاط بود میان مردان و هَجَر در پشت بام میان زنان. حسن و سرور هم در جایی سرخوش و مسرور نشسته بودند.
رهگذری که هوس کرده بود از دم در سر و گوشی آب بدهد و بعد راهش را بکشد و برود، یک آن سرکی به داخل حیاط کشید و برگشت که بهراهش ادامه دهد ناگهان صدایی آشنا از پشت سر به گوشش رسید: «ذوالفقار۲، بس هارا؟» رهگذر درنگی کرد و از رفتن بازماند.
صدا، صدای عباس عبادیان بود ؛ صدای انسانیت، صدای کرامت انسانی، صدایی که نه از ظاهر و برون، که از باطن و درون عباس برمیخاست تا نان شبش را با همکار بیکار خود قسمت کند.
عباس آقا برخاست و با چهرهی گشاده و لب خندان دست ذوالفقار را گرفت و کشید داخل مجلس:
«ذوالفقار، چقدر آدم خوششانسیام من. امشب خیلی خستهام؛ تازه از ییلاق برگشتیم، بین ایلات ییلاق هم دو عروسی یکی پشت سر دیگری داشتیم. خوب شد تو را دیدم».
عباس اقا آن شب ذوالفقار را در میان گروه عاشیق عبدالعلی و در جایگاه خودش نشاند تا با نواختن بالابان عاشیق عبدالعلی را همراهی کند.
ذوالفقار هم انصافاً خوب هنرنمایی کرد و بالابانی بغایت دلانگیز نواخت.
با اینهمه، نوازندهی واقعی خود عباس آقا بود. او با رفتار نیکش انسانیت را به نوا درمیآورد…
اردیبهشت ۹۹
۱ – «عباس عبادیان» بالابان نواز معروف و مطرح آن سالها.
۲- «ذوالفقار» از بالاباننوازهای معروف آذربایجان
توضیح: فایل صوتی زیر قسمتی از عروسی «آن سالها»ست. ابتدا یک نوجوان اهل روستای «زنگاوا»، پس از آن عاشیق عبدالعلی آهنگ جلیلی و قیز قالاسی را برای حاضرین میخواند.
یک پاسخ
یادیما گلن او تویدا صداقتلی انسانلار، اوره ک دولی محبتلی آتمسفر همده عاشیق سوزی هامینی ماراقلاندیرمیشدی. چوخ آز یادیما گلیر، او داداش آباد دا بیر زامان معلیم اولدوم. نه لر چئکیب باشین سنین.ابول قارداش ساغ اول گوزه ل خاطیره دی. بیر آز جزییاتدان آرتیرسایدین داها گوزل اولاردی. یاشا.