واژهنامههای واقعی در حال از بین رفتن هستند!
دکتر مرتضی مجدفر
نخست
همۀ فرهنگها و زبانهای رایج در جهان و نیز زبانهایی که گویشوران قابل توجهی در کشورمان دارند، برای خود واژهنامهها، فرهنگنامهها و دایرهالمعارفهایی دارند که یا به همان زبان نوشته شدهاند یا دوزبانه و چندزبانهاند. این محصولات فرهنگی، معمولاً حاصل تفکر و کار علمی و عملی اندیشمندانی است که بیوقفه و بی هیچ منتی، عمر خود را در این راه صرف میکنند. برای مثال زندهیاد دکتر بهزاد بهزادی، ادیب و فرهنگپژوه سترک و ترکزبان ایرانی، در طول عمر پربار هشتاد و اندی سالۀ خود، در کنار سایر آثار ماندگارش، فرهنگنامههای متعددی پدید آورد که تنها ۲ واژهنامۀ ارزشمند تکجلدی آذربایجانی- فارسی و فارسی- آذربایجانی از آن جمله بود. وی همچنین به تنهایی یک مجموعۀ ۳ جلدی دوزبانۀ ترکی- فارسی و یک اثر ۶ جلدی ترکی- ترکی تألیف کرد که حاصل زحمات علمی او بود و در این راه، بینایی کامل یک چشماش را از دست داد و به چشم دیگرش هم آسیب فراوانی وارد آمد.
خوشبختانه امروزه همۀ این مجموعهها در دسترسم هستند: برخی از سر لطف و با امضای استاد کوچ کرده و بعضی دیگر با ابتیاع از کتابفروشیها. این واژهنامهها، به رغم آن که ترک زبانم، همواره عصای دستم در ترجمۀ آثاری است که از ترکی به فارسی یا بالعکس و یا به و از زبانهای دیگر انجام میدهم. البته چند واژهنامۀ مکمل هم دارم که تخصصی است و در گلوگاهها، کمک حال من در ترجمه میشوند.
دوم
سال ۱۳۸۳ تصمیم گرفتم اثری از زندهیاد رسول رضا، شاعر نوگرای جمهوری آذربایجان را که به نوعی پدر شعر نو در این سرزمین به شمار میآید، به فارسی ترجمه کنم. این اثر را سالها بود که داشتم و در سفر و حذر همراهم بود و از خواندن اشعارش لذت میبردم. در این مجموعه، رسول رضا، با در نظر گرفتن ۳۴ رنگ موجود در یک جعبۀ مداد رنگی، برای هر رنگ شعری سروده است . اثر که «رنگلر منظومهسی(منظومۀ رنگها)» نام دارد، یک مقدمه و یک مؤخره و دارای ۳۴ شعر برای ۳۴ رنگ است. او در این اثر، تصورات مثبت و منفی را که از شنیدن مثلاً رنگ سفید، زرد یا بنفش در ذهنمان بازنمایی میشود را در قالب اشعاری ماندگار و با نگارشی ویژه(تکگزارههای مفهومی و مستقل در مصراعهای اختصاصی، بدون ارجاع به مصراع قبلی یا بعدی با رعایت بسیار شدید علایم سجاوندی و نگارشی مدرن) به قلم آورده است.
وقتی شروع به کار ترجمه کردم، عدهای از دوستان گفتند زبان رسول رضا، بهویژه در این اثر، بسیار سخت و آکنده از لغات متعدد و ترکیبی ترکی است و کارت را دشوار خواهد کرد. دو- سه شعر را به عنوان نمونه ترجمه کردم و در یکی از مجلات ادبی به چاپ رساندم و با بازتابهایی که گرفتم، با انگیزۀ بیشتری کار را ادامه دادم. اثر با عنوان «یک جفت از چشمان دنیا»، همان سال چاپ شد و در بخش بینالملل جایزۀ کتاب سال جمهوری آذربایجان در سال ۲۰۰۵ که به معرفی بازتابهای آثار ادبیات کلاسیک و معاصر آذربایجان درسطح جهان میپردازد، حائز رتبه، جایزه و لوح تقدیر شد.
سوم
هنگام ترجمۀ منظومه رنگها، همواره چندین واژهنامه دور و برم بودند و نیز یک واژهنامۀ اختصاصی که هر گاه از یافتن معنای مناسب واژهای مأیوس میشدم، بلافاصله به آن رجوع میکردم و طرفه آن که بلافاصله هم پاسخ را مییافتم.
در گذر از ترجمۀ رنگها، به رنگ «شیرمایی» رسیدم؛ رنگی که در محاورات روزمره هیچ گاه به گوشم نخورده بود و در هیچ یک از واژهنامههای در دسترس هم، مدخلی که به شیرمایی اختصاص داده شده باشد، وجود نداشت. چارهای جز مراجعه به واژهنامه اختصاصی نداشتم. به مادر زنگ زدم. آن هنگام مادرم ۷۱ سال داشت. دیر وقت شب بود و اول باید به سرعت یادآور میشدم که نگران نباشد، چرا که فقط میخواهم دوباره از او که به مثابه واژهنامۀ اختصاصی و همیشه در دسترسم بود، معنی واژهای را بپرسم:«شیرمایی؟! به چه رنگی میگیم شیرمایی؟»
لحظهای مکث و بعد ذکر این که نمیدانم، الان چیزی یادم نمیآید و بلافاصله یک جرقۀ ذهنی و گفتن این که:« قدیما وقتی ما میرفتیم حموم، شونههایی داشتیم که بهشون میگفتیم شیرمایی داراق!(شانهای به رنگ شیرمایی)»
بلافاصله پرسیدم:« خب! این شونه چه ویژگی داشت؟»
گفت:« بابا خودت دیده بودی که … از این شونههایی که دو طرفه بود و اغلب از چوب ساخته میشد. البته میگفتن نوع گرونتر و مرغوبترش از عاج یا صدف فیل ساخته میشه!»
معما حل شده بود. شعر در توصیف رنگ صدفی بود. شیرمایی، یعنی صدفی. در متن شعر هم که مثل دیگر اشعار مجموعه به توصیف رنگ خاصی اختصاص داشت، از صدف یا عاج فیل سخن رفته بود:
درد آفریقا.
پدر بزرگ و شانۀ ریشهایش.
سراغی از یک درآمد کم.
شانس سیاهان.
افسانۀ افسانهها.
وصال با آرزوها-
در رؤیاهای انسانی.
سود حاصل از مرگ.
انگشتر زندان.
طناب اسیر در گره فرش.
تازیانۀ مفتولی.
بهانهای برای مرگ فیل.
دنیای حسرت.
زحمت هفت سالۀ
سفالینههای پرنقش و کوچکِ هفت لایه.
و سکینه و سلمان و احمدِ
سرزمینهای نالان از درد.
میبینید که شاعر چقدر زیبا استعمارزدگی کشورهای آفریقایی را در قالب رنگ صدفی به تصویر میکشد. در واقع بقیۀ شعرها هم چنیناند: به غایت موجز و زیبا!
چهارم
اکنون و به هنگام نگارش این یادداشت، درست دو ماه است که مادرم رفته است. دیروز دوباره لازم شده بود سراغ واژهنامۀ واقعی و اصیل خود بروم که دیگر در دسترس نبود. ممکن است بگویید زیادی در حال بازی کردن با احساسات خودت هستی! سریع هر واژهای را که دنبال معنایش هستی، گوگل کن و در کسری از ثانیه معنی یا معادل واژۀ مدنظرت را ببین. ولی من واژهنامهای بااحساس، سخنگو و متکی بر تجربۀ زیسته میخواهم. واژهنامهای که راوی آن، با واژهها زندگی کرده باشد.
دیروز که داشتم یکی از اشعار ترکی استادم دکتر حسین محمدزادۀ صدیق از مجموعۀ «خزهللر(خزانها)» را به فارسی ترجمه میکردم، به واژۀ ترکیبی «امن کؤمنجی» برخوردم:
بیلیرسن نه دئییر رادیو بو گون:
– امن کؤمنجیلری درمهیین داها
هاوادا بومبا وار
خوشهای بومبا!
میتوانستم این گونه ترجمه کنم:
میدانی رادیو چه میگوید امروز:
دیگر امن کؤمنجیها را نچینید
هوا بمب دارد
بمب خوشهای!
یادم آمد یک بار که در دوران کودکی من، خانوادگی در تبریز به ائلگولو رفته بودیم، مادرم میگفت:«بساطمان را همین جا کنار اطلسیها و امن کؤمنجیها پهن کنیم. بوی خوش اطلسیها عالی است و وزش باد در دل امن کؤمنجیها هم معرکه است…»
حالا گوگل بیخود کرده نوشته است امن کؤمنجی در ایران نمیروید و اصلاً از روی توضیح یک خطی که با واژهها و توضیحات انواع و اقسام جک و جانور برایم ردیف کرده، چگونه جایگزین مناسبی برای عبارت خوشترکیب امن کؤمنجی پیدا کنم؟
پایان
واژهنامههای واقعی زبان مادری من، یعنی پدرم و با فاصلهای ۱۸ ساله، مادرم از دنیا رفتند. نمیدانم در تحقیقهای بنیادی یونسکو که هر روز در گوشه و کنار دنیا در مورد انقراض زبانها به عمل میآید، در کنار تدریس نشدن بیدلیل زبانهای قومی، حاکمیت بیچون و چرا و بیمنطق یک زبان در کل محدودۀ جغرافیایی یک کشور، استحاله شدن گویشوران زبانهای محلی در زبان و فرهنگ رسمی با هجوم بیامان فرهنگی به زبان آن گویشوران و دهها دلیل دیگر، در مورد حذف تدریجی واژهنامههای واقعی انسانی هم پژوهشهایی به عمل میآید یا نه؟
۱۳۹۸/۵/۷ – تهران