«گریه در تاریکی»: نگاهی به فیلم ائو
سعیده پاکنژاد
انسانهای مسخ شده. لاشهی جامعهای که به دست خود مسموم شده و حالا روی دستشان مانده. جسدی که وقتی حیات گرمی داشت میدانست آنقدر بیکسوکار میشود که فقط به درد میزهای تشریح خواهد خورد تا تکهپارهاش کنند و ثروتاش را به تاراج ببرند. این تمامی مفهومی است که در سمبلها و بیانهای سینمایی در داستانی منسجم، بسیار ماهرانه به تصویر کشیده شده. فیلم ائو داستان زندگیای که هر روز دست به گریباناش میشویم و تنها وقتی فرصتی دست میدهد تا از بیرون تماشاگرش باشیم جز زهرخندِ تلخ طنزی نمیبینیم که بیرحمانه دلمان را ریش و لبهامان را به خنده وامیدارد. فیلم، بسیار زیبا و چیرهدستانه میتواند لایهی ظاهری زندگی را شکافته و لایههای دردناک درونیاش را با مسایلی که مبتلابهِ جامعه است به نمایش بگذارد. بهطور مثال سربازی که همراه پلیس برای ماموریت کاری وارد خانه شده، چشم به ناموس صاحب خانه، به جای انجام کار اداری، دنبال دختر راه میافتد و به بهانهی فاتحه خواندن شمارهی تلفناش را به دختر میدهد. یا در میزانسنی دیگر گرد آمدن بر سر مرده فرصت مناسبی میشود تا زن همسایه عکس دختری را با موبایلاش گرفته و به برادرش بفرستد و برادر برخلاف عرف معمول میگوید از جاهای دیگر دختر هم عکس بگیر. بهراستی بدا به حال جامعهای که از هر فرصتی برای سوءاستفادهی جنسی و لاتیگری سود جوید. چه آفتی به ریشههای جامعه زده که چنین آسان چشم به سوءاستفادهها میبندیم و نادیدهاش میگیریم؟
فیلم داستان پدری است که گذشتهاش را فراموش کرده و به دست دختر و دامادش مسموم و کشته شده. دختر مسخ شدهای که محصول جامعهی خود است و به قول خودش در چهار سال تحصیل در دانشگاه چیزی جز سلفی گرفتن، مسخرگی، بیمسئولیتی و به بازی گرفتن انسانها نیاموخته. همچنین در خانهی پدری الگوهای سنتی تربیت نتوانسته پاسخگوی پرسشها و خواستهای منطقی و معقولاش باشد، بنابراین هرگز نتوانسته آن محبت عمیق و بار عاطفی انسان و فرزند بودن را بچشد. بیگانه از عشق و محبت در دیالوگی اعتراف میکند که به همه نه مثل یک انسان بلکه مانند اجسام زنده نگریسته. که نهایت در تصمیمگیری غلطاش برای ازدواج، که برخلاف نظر پدر، زن مردی میشود که در کودکی مورد تجاوز فردی روانی قرار گرفته، این مسخ خودنمایی میکند. همان دامادی که یک عمر تحقیر و آسیب این تجاوز را در روح و جان خود حمل میکند و در نهایت نقشهی مسموم کردن پدرزن را میکشد و عقیده دارد و زن را هم قانع میکند که این به نفع همه است. همان دامادی که نقشهی قتل برادر زن را هم طوری طراحی میکند که هرگز قاتل شناسایی نشده حتی زن هم هیچ بویی نمیبرد و تنها وارث خانهی پدری میشود.
اسکیموها رسم غیرانسانی دارند مبنی بر این که وقتی کسی پیر میشود و از چرخهی کار و تلاش باز میماند، به دست خود روی تکههای سرگردان یخ میگذارند و روانهی اقیانوساش میکنند. منطق آنها برای این کار منطق سرمای پنجاه درجه زیر صفر است و منطق شکار. یعنی کسی حق زندگی و تغذیه دارد که بتواند شکار یا در کار شکار شرکت کند. یا باید بکشی یا کشته شوی. در فیلم ائو درست همان منطق حاکم است. پدر که دیگر از چرخهی سودآوری و تولید خارج شده، به نفع همه است که کشته شود و سرهای سودایی همه بر سر جنازهاش در سودای آناند که از این نمد کلاهی برای خود بدوزند. مامور دانشگاه که برای بردن جسد به دانشکدهی پزشکی به هر حیلهای دست میزند چون با این کار که اولین ماموریتاش هست ممکن است در کارش تثبیت شده یا ترفیع بگیرد. دختر هم که ترس این دارد که راز مسموم کردن پدر آشکار شود، مانع این کار میشود. در این میان تنها صورت معصوم عشق واقعی و سادگی و فداکاریها و ازخودگذشتگیها در قالب مجید رخ مینماید. او به آشیانهی پرندهها میرود و بال کبوتران را که توسط بچهها به هم قفل شده باز میکند و نجاتشان میدهد. یا در گیرودار و بلبشوی بدهبستانها با اعتراف به عشقاش تلنگری به روح دختر میزند تا خود را ارزیابی کند که چگونه انسانی بوده، سپس در نمایی زیبا و بیان سینمایی قوی، مجید این صورت واقعی عشق و معصومیتِ قربانی شده که شش سال تمام به یاد دختر در اتاقاش مسکن گزیده و مواظبت از دایی را به عهده گرفته، به تاریکی و سکوت دالانی در کوچه میرود و در حالی که نگاه حسرتباری به گذشته دارد با درد میگرید.
فیلم ابتدا با نماد بسیار زیبای جیغهای متظاهرانهی دختری که خود عامل بیکسی و فراموشی و قاتل پدر هست، شروع میشود و با نماد زیبای دیگری ادامه مییابد که جنازه هرگز نشان داده نمیشود و بیننده در انتظار دیدن جنازه میماند. زیرا همه در نهایت بانی و همچنین وارث این سرنوشتاند، درواقع مرده اما بیخبراند. البته فیلم ائو فیلمی با مفاهیمی چندلایه است بهطور مثال میشود با استناد به این دیالوگ نمادین دختر که میگوید:«حاج آقا این اصلا عاقلانه نیست که مردهای حرفی بزند و حالا هزار زنده مجبور باشند به حرفاش عمل کنند» از این زاویه فیلم را بررسی کرد که با کشتن پدر به عنوان سمبلی از گذشته و زمان سوخته و بردناش روی میز تشریح میشود از خوبیها و بدیهای گذشته درس گرفته، بدیها را دور ریخته و خوبیها را برگزید. میشود دلیل دیگری هم بر این مدعا آورد یعنی همان نقش خواهر مرده که مادر مجید است در جایگاه زنی که دچار فراموشی شده اما فقط خوشیها و عروسیها را به یاد دارد و تا میبیند عدهای گرد هم آمدهاند به یاد عروسی و عروس و بزنوبکوب میافتد.
کارگردان بیان موفقی در صحنهها و دیالوگها دارد. اما مهمترین ویژگی فیلم استفاده از زبان مادری است. برای ایشان و تمام بازیگران آرزوی موفقیت دارم.
۲۳/۱۱/۹۵