یادداشت دوم: سایه روشنهای کودکی و نوجوانی مرجان
فروردین ماه سال ۱۳۲۴ «حسنیه» و «صادق» در کوچه اوجوزلو، خانه پلاک ۱۵۲۷ شهر اسکو از توابع تبریز، صاحب فرزند دختری به نام مرضیه میشوند. این دومین دختر از سه دختر حسنیه و صادق است. دختری که در مدت کوتاهی آنچنان محبوبیتی برای خود دست و پا میکند که دوستانش او را «مرجان»، که کوتاه شدهی «مرضیه جان» است، صدا میزنند.
کودکی مرجان در شهری میگذرد که مثل همهی چیزهای دیگر دلبستهاش نیست، اما بیشتر روزهای زندگی و خاطرات کودکیاش در آن گذشته است.
خاطراتی که بوی درماندگی میدهد و دوستانی که یکی یکی زیر کرسی!ها یخ میزنند و میمیرند.
کرسی متضادترین بخش دوران کودکی و نوجوانی مرجان است. آنچه که باید گرمابخش خانهها میشد حالا یکی پس از دیگری قاتل جان مردمش به خصوص کودکان شده. رو به رو شدن با مردمی که در سالهای ۱۳۴۲ یعنی زمانی که مرجان ۱۸ سال بیشتر نداشته، ذغالی برای گرم کردن کرسیهایشان نداشتند. اما این آخرین تجربه تلخ او از کرسیهای سرد نیست؛ وقتی صدای زوزههای زنی را میشنود که دو فرزندش زیر کرسی! یخ زده و مردهاند؛ و در حالی که از شنیدن این زوزهها که برایش نشانهی نهایت درماندگی یک انسان است دلش به سختی فشرده شده است مینویسد: