نگاهی اجمالی به تاریخ آذربایجان در قرون نخستین اسلامی (قسمت اول)
مجید رضازاد عموزینالدینی
یکى از معتبرترین اخبار در مورد فتح آذربایجان و سایر نقاط ایران، نوشته بلاذرى {وفات ۲۷۹ ه.ق} در کتاب «فتوح البلدان» می باشد، او در مورد فتح آذربایجان بوسیله اعراب مسلمان، می نویسد: «حسین بن عمرو اردبیلى، از واقد اردبیلى و او از مشایخى که زمانى ایشان را درک کرده بود روایت کرد که “مغیره بن شعبه” به عنوان والى از سوى “عمر بن خطاب” به کوفه آمد و نامه یى به همراه آورد که در آن حذیفه بن یمان به ولایت آذربایجان منصوب شده بود. نامه را براى وى ارسال داشت و او در نهاوند یا نزدیکى آن بود. پس از آنجا برفت تا به اردبیل رسید که کرسى آذربیجان بود و مرزبان در آنجا می زیست و خراج آن دیار نیز به همانجا مى رفت. مرزبان جنگجویانى را از مردم باجروان، میمذ، ونریز و سراه و شیز و میانج و جاهاى دیگر نزد خود گرد آورده بود و چند روز با مسلمانان نبرد شدیدى در پیوست، سپس مرزبان با حذیفه از سوى همه مردم آذربیجان صلح کرد بر این قرار که هشتصد هزار درهم(۱) به وزن هشت ادا کند و کسى کشته نشود و به بردگى برده نشود».(۲) «گویند سپس عمر، حذیفه را عزل کرد و “عتبه بن فرقد سلمى” را بر آذربیجان ولایت داد … واقدى در روایت خویش از راویان حکایت کرد که “مغیره بن شعبه” به سال بیست و دو از کوفه به غزاى آذربایجان رفت و به آنجا رسید و آن خطه را به عنوه بگشود و بر آن خراج وضع کرد…».(۳)
در تاریخ طبرى، در میان حوادث سال ۲۲ هجرى، به فتح آذربایجان بدست اعراب مسلمان اشاره شده و در این مورد آمده است: «آنگاه سال بیست و دوم درآمد، ابوجعفر گوید: در این سال چنانکه در روایت ابومعشر هست آذربایجان گشوده شد. گویند: فتح آذربیجان به سال بیست و دوم و سالار آن مغیره بن شعبه بود. واقدى نیز چنین گفته».(۴)
در مورد فتح آذربایجان برخى از منابع سالهاى دیگرى را نیز ذکر می کنند، ولى به نظر مى رسد که گفته بلاذرى و طبرى صحیح تر باشد. گفتنى است که در «تاریخ تبریز تا پایان قرن نهم هجرى»، فتح آذربایجان در سال ۲۱ هجرى آمده است(۵) ولى پروفسور مینورسکى با استناد به نوشته هاى بلاذرى سال ۲۲ هجرى را به عنوان سال فتح آذربایجان بوسیله اعراب، ذکر کرده است.(۶)
بهر حال بعد از فتح آذربایجان و به تبع آن تبریز، اعراب مهاجر به اقصى نقاط این منطقه حاصلخیز مهاجرت کرده و اسکان یافتند، و حکمرانى این مناطق را نیز به دست گرفتند. در تاریخ یعقوبى به یکى از این مهاجرتهاى مهم به ناحیه تبریز، که در زمان ابوجعفر منصور [۱۳۶ـ۱۵۸ ه.ق] خلیفه عباسى، انجام گرفته است، اشاره شده است: «ابوجعفر [منصور خلیفه عباسى]، “یزید بن اسید سلمى” را والى ارمنستان و “یزید بن مهلبى” را والى آذربایجان قرار داد، یزید، یمنی ها را از بصره به آذربایجان منتقل ساخت و نخستین کسى بود که آنان را منتقل کرد و “رواد بن مثنى ازدى” را در تبریز تا بذ فرود آورد، و “مر بن على طائى” را در نریز، همدانى را در میانه، و قبیله هاى یمنى را پراکنده ساخت و از قبیله نزار، جز “صفر بن لیث عتبى” و پسر عمویش “بعیث بن حلبس” کسى در آذربایجان نبود»(۷)، مؤلف «فتوح البلدان»، نیز بعد از ذکر اسکان یافتن اعراب ازدى در اورمیه به سرپرستى “صدقه بن على بن صدقه بن دینار”، در مورد تبریز مى نویسد: «اما تبریز، رواد ازدى و سپس “وجناء بن رواد” به این شهر وارد شدند، وجنا و برادرانش در آنجا بنائى بساختند. وى به شهر حصارى کشید و همراهان وى در آن بلد منزل گزیدند».(۸) گفتنى است که قبل از ورود این عده از اعراب به تبریز، این شهر از اهمیت زیادى برخوردار بوده است و دلیل بر این گفته، نوشته هاى بلاذرى و یعقوبى است که در آن ذکر شده است؛ رواد ازدى و سپس وجنا بن رواد به این «شهر» وارد شدند، و این نشان از بزرگى و اهمیت تبریز تا آن دوره بوده است، به هرحال مهاجرت اعراب ازدى به سرپرستى ـ یزید بن مهلبى از بصره به آذربایجان و وارد شدن “رواد بن مثنى ازدى” و فرزندان او به شهر تبریز نقطه عطفى در تاریخ این شهر محسوب مى شود. زیرا این خاندان شروع به آبادانى و ساختن بناهاى مهم در تبریز نمودند و از این به بعد، تبریز بعنوان یکى از شهرهاى مهم آذربایجان و حتى ایران مطرح گردید. لازم به تذکر است که شاخه دوم این خاندان عرب نیز، بعد از سالها دورى از حکمرانى آذربایجان، بار دیگر بعد از بر افتادن سالاریان در آذربایجان، به حکومت تبریز و آذربایجان رسیدند، که صحبت در این مورد فرصت دیگری را می طلبد.
گفتنی است که شاخه نخست این خاندان عرب عبارتند از رواد بن مثنى ازدى و سپس سه فرزند او بنام هاى وجناء، محمد، و یحیى بن رواّد ازدى. مسئله اى که در مورد روادیان نخستین باید متذکر شویم، اینست که متاسفانه منابع تاریخى در مورد شاخه نخستین روادیان ازدى، یعنى رواد بن مثنى ازدى و سه فرزند او اطلاعات زیادى در اختیار ما قرار نداده اند، و از این جهت قسمتهاى عظیمى از حوادث و وقایع دوران این سلسله و به تبع آن تاریخ تبریز و منطقه آذربایجان در تاریکى فرورفته است.
از نیاى نخستین خاندان روادى همین اندازه اطلاع در دست است که او در زمان ابوجعفرمنصور [۱۳۶ـ۱۵۸ ه. ق] خلیفه عباسى، به همراه “یزید بن مهلبى” والى آذربایجان به این منطقه آمده و همراه با اعراب ازدى از تبریز تا بذ ساکن شده اند. با تأمل در گفته هاى یعقوبى و بلاذرى، به نظر مى رسد که در زمان نیاى روادیان یعنى “رواد بن مثنى ازدى”، تبریز به حالت قبل از ورود ازدیان برقرار بوده است، زیرا بلاذرى یا یعقوبى، هیچکدام به کارهاى عمرانى رواد بن مثنى در تبریز اشارهاى ننموده اند. در حالیکه در زمان فرزندان او، تبریز رو به عمران و آبادانى گذاشته، و اهمیت فراوانى یافته است، بلاذرى به این مسله بصورت صریح اشاره کرده است، آنجا که مىنویسد: «رواد ازدى و سپس وجناء بن رواد به این شهر وارد شدند، وجناء و برادرانش در آنجا بنائى بساختند. وى بر شهر حصارى کشید …».(۹) و به گفته مؤلف کتاب مختصرالبلدان، «امّا تبریز، رواد ازدى بدانجاى فرود آمد، سپس وجناء بن رواد و در آن بنا کردند. و گرداگرد شهر بارو افراشتند این شد که مردم نیز، با وجناء به تبریز شدند و جاى گرفتند».(۱۰) در مورد کارهاى وجناء بن رواد ازدى، غیر از آبادانى تبریز و کشیدن حصار به اطراف شهر، منابع به جنگهاى او با والى آذربایجان در زمان خلافت هارون الرشید، نیز اشاره مىکنند: «پس از آنکه وجناء ازدى و “صدقه بن على” مولاى طایفه ازد [حاکم اورمیه ]بشوریدند و فساد کردند و خزیمه بن خازم [والى آذربایجان] در خلافت رشید به ارمینیه و آذربایجان ولایت یافت، باروى مراغه را بنا کرد و شهر را مستحکم ساخت و آن را تمصیر کرد و سپاه انبوهى را در آنجا منزل داد».(۱۱) ابن فقیه نیز در (مختصر البلدان)، تألیف به سال ۲۹۰ ه.ق، در مورد اتحاد وجناء بن رواد با حاکم اورمیه بر علیه حاکم آذربایجان [خزیمه بن خازم]، مطالبى را بیان کرده است، او در این زمینه می نویسد:
«چون وجناء ازدى و صدقه بن على ـ مولاى ازد، [حاکم اورمیه] دست به آشوب و تباهگیرى زدند، خزیمه بن خازم، در خلافت رشید، [۱۷۰ـ۱۹۳ ه.ق]، والى ارمینیه و آذربایجان شد. او باروى مراغه را ساخت و دژش را افراشت و آن را شهر کرد».(۱۲) امّا «شگفت است که طبرى و دیگران هرگز نامى از این حادثه ها نمى برند و نتیجه این شورش و پایان کار وجناء پاک تاریک و نامعلوم است».(۱۳) طبرى نیز در ذکر «سخن از کار بابک و قیام وى، در بیان کارهاى محمد بن بعیث حاکم مرند، از وجناء بن رواد و شهر تبریز مطالبى را بیان کرده است: «هزیمت دیگر را محمد بن بعیث کرد و چنان بود که محمد بن بعیث در قلعه اى استوار بود از آن خویش به نام شاهى که ابن بعیث [محمد]، آن را از وجناء بن رواد گرفته بود که پهناى آن به دو فرسنگ بود. وى را در ولایت آذربیجان قلعه اى دیگر بود به نام تبریز، اما شاهى استوارتر بود، ابن بعیث با بابک صلح بود، وقتى بابک دسته هاى خویش را مى فرستاد به نزد وى جا می گرفتند که ضیافت می کرد و نیکویى می کرد، چندان که با وى انس گرفتند و براى آنها عادت شد. پس از آن چنان شد که بابک یکى از یاران خویش را به نام عِصْمَه که از اسپهبدان وى بود با دسته اى فرستاد، که به نزد ابن بعیث جا گرفت …».(۱۴) که البته این بار «ابن بعیث» برخلاف دفعات قبل، فرستادگان بابک را با حیله از بین برده و عصمه، سردار بابک را نیز به اسارت درآورده و به نزد معتصم مى فرستد، و منظور طبرى از اینکه «هزیمت دیگر را محمد بن بعیث کرد»، اشاره به این حادثه است که طى آن تعدادى از نیروهاى بابک، توسط محمد بن بعیث، حاکم عرب مرند، از بین مى روند. و همچنین باید در نظر داشت که حوادث دوره روادیان نخستین با محمد بن بعیث و کارهاى او مرتبط مى باشند، و براساس نوشته طبرى، معلوم می گردد که بین محمد بن بعیث، حاکم مرند و وجناء بن رواد ازدى، حاکم تبریز برخوردى پیش آمده و محمد بن بعیث، در این جنگ، بر وجناء بن رواد غالب گشته و حتى قلعه شاهى را نیز از دست او خارج کرده است.
پس از وجنا برادرش، محمد بن رواد، به حکمرانى تبریز و قسمتى از آذربایجان مى رسد، و همزمان با حکمرانى این شخص است که بابک خرم دین به تبریز وارد شده و دو سال در این شهر بسر مىبرد. متاسفانه منابع تاریخى مطالب زیادى در مورد تبریز در دوره محمد بن روادى بدست نمى دهند. در کتاب «الفهرست» در مورد حضور بابک خرم دین در تبریز و همچنین در مورد محمد بن رواد، آمده است: «و سپس [بابک] به تبریز ـ که یکى از شهرهاى آذربایجان است، رفته و دو سال در خدمت محمد بن رواد ازدى بود و پس از آن نزد مادر برگشت».(۱۵)
مؤلف کتاب بیان الادیان که آنرا در سال ۴۸۵ ه.ق به نگارش درآورده است، در ذکر قصه اوائل بابک خرّم دین و دوران جوانى او و اینکه خانواده او مجبور به مهاجرت از اردبیل شدند، مى نویسد: «… تا به اردبیل کار بدیشان دشوار گشت و نیز نتوانستند آنجا بودن، از آنجا برفتند و به ناحیتى آمدند که آن را میمه خواندند و آنجا مقام کردند … تا روزى به موضعى افتاد که آن را «نوالند»، خواندندى و آن چند پاره دیه است که از آن محمد بن رواد الازدى بود، و اهل آن دیه مزدکیان و خرم دینان بودند».(۱۶) از مطالب فوق نتیجه گرفته مى شود که میمه همان قره داغ امروزى نیز از جمله املاک محمد بن روّاد ازدى بوده و گفتنى است که شاخه دوم این خاندان یعنى ابوالهیجاء حسین(۳۴۴هـ.)، نیز قدرت خود را از این منطقه یعنى قره داغ (اهر، ورزقان)، به سایر نقاط آذربایجان و تبریز، گسترش داده است. در مورد [میمه = میمد]، نویسنده کتاب «حدود العالم من المشرق الى المغرب» در سال ۳۷۲ ه.ق، مى نویسد: «اهر ـ قصبه میمدست و پادشاییى پسر رواد است…»(۱۷) مؤلف المسالک والممالک (۲۳۲ ه.ق)، نیز در ذکر شهرها و نواحى کوره آذربایجان، از محمد بن روّاد ازدى، صحبت کرده و مى نویسد: «مراغه و میانج و اردبیل و ورثان … [و سپس در مورد تبریز مى نویسد]: و تبریز که در اختیار محمد بن الرواد ازدى است».(۱۸) {پایان قسمت اول مقاله}
منابع:
۱- “هشتصد هزار درهم به وزن هشت” یعنی ، هر ده درهم به وزن هشت مثقال.”بلاذری، ۱۳۶۷،فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، پاورقی ص ۴۵۷” . و “زریاب خویی ” در این زمینه می نویسد: “به وزن ۸ یعنی ظاهرا هشت درهم مساوی یک دینار” بنگرید: دایره المعارف بزرگ اسلامی ، ۱۳۶۷، ج۱، تهران، ص۱۹۶٫
۲- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، ترجمه محمدتوکل (دکتر)، نشر نقره، تهران، ص۴۵۷٫
۳- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، همان، ص۴۵۸٫
۴- طبرى، محمد بن جریر، ۱۳۵۲، تاریخ طبرى یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۵، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ص۱۹۷۰٫
۵- مشکور، محمدجواد (دکتر)، ۱۳۵۲، تاریخ تبریز تا پایان قرن نهم هجرى، سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، تهران، ص۳۹۳٫
۶- مینورسکى، ولادیمیر، ۱۳۳۷، تاریخ تبریز، ترجمه عبدالعلى کارنگ، تبریز، ص۹٫
۷- یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب اصفهانى، ۲۵۳۶، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ترجمه محمدابراهیم آیتى (دکتر)، چ ۲، ترجمه و نشر کتاب، تهران،صص۳۶۱-۳۶۲٫
۸- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، همان، ص۴۶۴٫
۹- بلاذرى، احمدبن یحیى، ، همان، ص۴۶۴٫
۱۰- ابن فقیه، ابوبکر احمدبن اسحاق همدانى، ۱۳۴۹، ترجمه مختصرالبلدان، ترجمه ح. مسعود، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ص۱۲۷٫
۱۱- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، همان، ص۴۶۳٫
۱۲- ابن فقیه، ابوبکر احمدبن اسحاق همدانى، ۱۳۴۹، ترجمه مختصرالبلدان، همان، ص۱۲۷٫
۱۳- کسروى، سیداحمد، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام، چ ۶، جامى، تهران، ص۱۳۴٫
۱۴- طبرى، محمد بن جریر، ۱۳۵۲، تاریخ طبرى یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۱۳، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران،ص۵۸۰۵٫
۱۵- ابن الندیم، محمدبن اسحاق، ۱۳۴۶، الفهرست. ترجمه م. رضا تجدّد، چ ۲، چاپخانه بانک بازرگانى ایران، تهران، ص۶۱۲٫
۱۶- فقیه بلخى، ابوالمعالى محمدبن نعمت علوى، ۱۳۷۶، بیان الادیان، به تصحیح محمدتقى دانش پژوه، موقوفات دکتر محمود افشار یزدى، تهران، صص۱۲۰-۱۲۱٫
۱۷- حدود العالم من المشرق الى المغرب، ۱۳۶۲، به کوشش منوچهر ستوده، کتابخانه طهورى، تهران، ص۱۶۰٫
۱۸- ابن خرداد به، ۱۳۷۱، مسالک و ممالک، ترجمه سعید خاکرند، چ ۱، میراث ملل، تهران، ص۱۲۱٫
یک پاسخ
با سپاس فراوان از استاد مجید رضا زاد عمو زین الدینی ،بابت نگارش این مقاله بی بدیل و پر بار .ایشان همانند مقالات پیشین با دقت نظر و کنکاش در منابع دست اول و غنی این مقاله را نیز تالیف کرده اندو برای نخستین بار در سایت محترم ایشیق نشر نمو ده اند..این جانب با شناختی که از استاد دارم در تالیف مقالات تحقیقی و تاریخی بسیار دقت نظر دارند.و بارها در تالیف مقالات به منابع بی شمار مراجعه می کنند تا اثر بدون نکته ناگفته ای نشر شود.سعی و کوشش ایشان و موشکافی و رجوع به منابع غنی الگو یی است برای کسانی که می خواهند یک اثر تحقیقی را به سرانجام برسانند ..