به مناسبت انتشار دورهی جدید فصلنامه بینالمللی «آذری»
قسمت دوم: در چیستی «آن»
حسن ریاضی*
کمتر از ذره نهای، پست مشو، مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان
“حافظ”
نوشتار پیشین را با عبارت «به جستجوی آن» به پایان بردیم. به راستی چیست آن «آن»؟ که بزرگان اندیشه، هنر و مصلحان اجتماعی این همه در بارهاش سخن گفته و میگویند؟ آن روشنابخش حیات آدمیاز چه جنس و گوهری است، که هر از گاهی رخی مینماید، پرتوی میافشاند و باز از نظرها نهان میشود؛ تا همواره انسانها به جستجویش درتکاپو باشند. همان «آن»ی که روزی دیوژن در روز با چراغ به دنبالش میگشت؛ روزگاری مولانا جویایش بود.
«آن»ی که در همهی فرهنگها مردم درپیاش بوده و اسطوره و افسانههای پرشماری برایش ساخته و پرداختهاند. آرزوی زندگی جاوید و بیمرگی و «آب حیات » خضر نبی هم خود از این مقولههاست. این گوهر تابنده در فرهنگ اقوام و ملل مختلف با جلوه و نمودهای گوناگون ظاهر میشود. متناسب با سطح دریافت و شناخت هر نسلی فروغی ویژه مییابد و نیز، درجهانبینی یکایک انسانها با معناها ومفاهیم متفاوت و گاها متناقض نمودار میشود.
به باور ما «آن» تبلوری از آرزوها، نیازها، خواستهها، تواناییها، بایستگیها و شایستگیها انسانی ست که با نیکی و پاکیها، عشق وامیدها، تلاش و تکاپوها، شجاعت و از خود گذشتگیها و هر آنچه شایسته و بایستهی انسان سرشته شده است، بهیک معنا « آن» چکیدهی همهی زیباییهاست! که انعکاسش در روح انسان و وجدان اجتماعی، چونان رنگینکمان زیباییها تا آن کجای افقهای جهان هستی گسترده شده است .« آن»ی که به قلبها پرتو امید، عشق و زیبایی میافشاند. به چشمها سو، به تنها توان، به دلها جرئت، به جانها شوق، به گامها توان پویندگی، به ادراکها تیزی و تابناکی و به اندیشهها روشنایی، عمق و گستردگی میبخشد و انسان را بهسوی جایگاه سزاوارش برمیکشد. درکنار وجود غرایز انسانی که نیروی محرکه حیات اوست، «آن» هم یکی از منابع انرژی پرتوان روح تعالیجوی انسانیست. همین نیروی درون آدمیست که انسان را به سوی اجتماعی شدن سوق داده تا او توانسته در درون جهان هستی، درمنظومهی شمسی کهکشان ما، دنیایی برپا دارد که بزرگترین و پویندهترین نیروهای جهان هستی را در خود متراکم سازد.
اما «آن» برآمده از ژرفای جامعهی انسانی، خود نیز همگام و هم آهنگ با انسانیت در حال شدن است،شدنی مدام. هر چه انسانها به جهان هستی ژرفتر مینگرند، «آن»شان نیز همانقدر زیباتر و جلوهنماتر میشود. نورش زندگی و جهان را فرا میگیرد، از منشور جان آدمی- که بلورینهای از جنس عشق، امید، شور زندگی، تکاپو و تلاش است – برمیگذرد، تا با عشق همگانی درمیآمیزد. ازین نکته هم نباید غافل بود که «آن» نیز بی انسان، معنا و مفهوماش را گم میکند. نه نوری، نه نیرویی، نه جلوه ای و نه جاذبهای؛ از خود هیچ نخواهد داشت. با انسان و «آن» ش، زندگی معنا مییابد. هر چه انسان خود را از پیرایهها و نارواییهای غیر انسانی آزادتر میکند، آن گوهر هستیبخش در دلوجانش درخشانتر میشود. هر چه انسان روشنبینتر، پرامیدتر و رهاتر میشود، «آن» نیز به همان اندازه زیباتر، فریباتر و پرمعناتر میشود. هرچه انسانیت بهسوی «زندگی» انسانیتر گام برمیدارد روشنایی «آن» نیز جهانگیرتر میشود. دقیقتر که میشوی میبینی تمامی تلاش انسان برای معنا بخشی به زندگی از همین سرچشمه، از سرچشمهی انسان با «آن»ش آب میخورد. تمامیطریقتها، راه و روشها، بینشهای فلسفی و عرفانی از این منبع نورانی فروغ میگیرند و به تبیین وتفسیر مقولهی معنا و هدف زندگی میپردازند!
چرایی زندگی و هدف و معنای آن، همیشهی تاریخ، دغدغهی خاطر انسان بوده و هست. هیچ انسانی را از مرگ گریزی نیست. آنکه زاده شده، به ناگزیر خواهد زیست تا نابوده شود؛ اما هر زندگی رنگ و آهنگ و درون مایهی خاص خود را دارد. در این « گهواره و گور » چه پر شمار آدمیانی که زاده شده، زیسته و خاموش و فراموش به تهی تاریک جهان پیوستهاند. و نیز بودند و هستند و خواهند بود انسانهایی که دایره بودنشان را فراختر کرده و سرنوشت شان را با سرنوشت انسانهای دیگر پیوند زدهاند. خلاقانه با آرمانها و آرزوهاشان درآمیخته و زندگی شان را درذهن و باور مردم جاری ساخته و ماندگار شدهاند. مردمانی پرسشگر، معنا جو، همواره درتکاپو و تلاش و عرقریزی روح بودهاند و در پی آن معنا و مفهوم گشتهاند و میگردند. و این تلاش و جستجو را نهایتی نیست. چرا که نه زندگی انسانی در جهان پایانیافته و نه جهان به آخر رسیده است.
دستآوردهای بشر ازین کوششها و پویشها، همانا فرهنگ مادی و معنوی اوست. فرهنگی که مایهی بالش و تکامل جامعهی بشری است. از این رهگذر هست که انسان تاریخی آموختهها و اندوختههایش را درجهان به جای گذاشته و به نسلهای بعدی میسپارد. فرهنگ و تمدنی که محصول کار و پیکار و تلاش و تکاپوی انسان در گذرگاه تاریخ است، که آن را از گذر زمان و گردش دوران نه تنها گزندی نیست، بلکه در پویهی حیات اجتماعی همچون میراثی گرانقدر از نسلی به نسلی دیگر، از سدهای به سدهای دیگر و از هزارهای به هزارهی دیگر همراه و همآهنگ با انسان؛ درحال ساخته و پرداخته شدن، گسترشیافتن و بغرنجتر وپیچیدهتر شدن و انتقال هستند.
فرهنگ انسانِ ماندگار است درجهان. باتمامی ناشناختهها و شناختههایش. فرهنگها گر چه از نظر نمودهای ظاهری متفاوتند، اما از نظر ماهیت و کارکرد همسان و همجنس و همگوهرند. همیافتههای جامعههای انسانی را در خود دارند و هم نایافتههایش را.«آن» مقصود هم در هر شاخهی فرهنگی و در یکایک عناصر و سامانهای آن مهر و نشان خود را دارد. همچون پرتو خورشید است در جان موجودات زنده. بی انسان و «آن»ش هیچ فرهنگی در هیچ سرزمینی برای هیچ قوم و ملتی قابل تصور نیست. «آن»ها خود از بستر فرهنگیست که نیرو و توان میگیرند و میبالند و تکثیر میشوند.
در حوزهی فرهنگ هم یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین دستاوردهای انسانی، هنر و ادبیات به معنای وسیع و متنوع کلمه است. هنر، ادبیات و اندیشه درطول تاریخ در آمیزش فرهنگها و انتقال آنها نقش بی بدیلی ایفا کردهاند. یکی از بسترهای بس مهم فرهنگی جوامع انسانی، آثار ادبی و هنری آن جامعه ست. فرهنگها رهگذر نزدیکی جوامع انسانی به همدیگر است.
زندگی انسان فرهنگ ساز، انسان هنرمند و خلاق، رنگ و آهنگ و درونمایه ویژهی خود را دارد. این درونمایه که آغشته به تخیلات هنری است؛ متاثر است از حوادث عظیم جهان امروز. جهانی که با زوایای گوناگون و چهرههای رنگارنگ، با درهمپیچی و بغرنجی مسائلش، با نویافتههای سرگیجهآورش، با تاریکینماییها وشبهافکنیهای نیروهای واپسگرای جهانخوارنش هنرمندان خلاق را به چالشی عظیم دچار کرده است. انسان و دنیای هزارتوی درونش،جهان هستی و ناشناختههای بیپایانش همچون کتابی حیرتآور در مقابل فرهیختگان خلاق گشوده شده و آنها را به خوانش و پاسخ فرا میخواند.
گفتیم که نیروی دیگری نیز در درون آدمیست که او را از عالم غرایز به وادی جمعی شدن، به عالم انسانیت سوق میدهد. منشاء هنر و ادبیات است. نیروئی که انسان تنها را اجتماعی میکند و اجتماع انسانی را از کمال انسانیت سرشار میسازد. هرچه این قلمرو گستردهتر میگردد آن نیر درخشانتر، پرتوانتر و همهگیرتر میشود. به اندرون تاریک جهان هستی نور معرفت انسانی میتاباند. درون و برون عالم و انسان را با نگاه زیبابین و تخیل تصویرساز میکاود، به راز و رمزشان پی میبرد،یافتههایش را در قالب آثار هنری و ادبی عرضه میدارد. از سوی دیگر با هر چه تاریکی است، زشتی و پلشتیست میستیزد. با نیروهایی که به منابع مادی و منعوی جهان چنگ انداخته و با هزار نیرنگ و فریب، سعی دارد، هنر و ادبیات، تئاتر و سینما، را ازعواطف و معاریف انسانی تهی، و با گند مایهای بر جوشیده از غرایز کور پرکرده، ملغمهای بنام هنر وادبیات ساخته و پرداخته کرده و از طریق رادیو و تلویزیون، ماهواره، اینترنت و دیگر رسانههای جمعی به خورد مردم دهد. دریغا که امروزه بدل هرچیزی ساخته میشود. حتا برای انسان و «آن»ش هم بدل تراشیدهاند. «آن» دروغین در همه عرصهها یکهتازی میکند. به کمک رسانههای وابسته به جهانخواران استعدادهای پایینتر از متوسط باد میشوند. غرایض جنسی به جای عشق انسانی جا زده میشوند. با فیلمهای اکشن نیروهای نهفته جوانان تغییرجهت داده شده و به ضد خود بدل میشوند. جهان درونی انسان را از توان اجتماعی بودنش خالی میکنند تا مردمانی پوک، تنها، گرفتار چمبرهی سرنوشت ببار بیاورند. انسان را ازهمهی توان اجتماعیاش خالی میکنند تا این موجودات حقیر و تنها و بیهویت،گرفتار بیمعنایی شده، در افق جهان تاریک، در لاک خود فرو رود؛ و جهانخواران با خیالی فارغ درکار چپاول ثروت مادی و معنوی باشند و زندگی پاک و زیبای انسانی را با بوی تعفن پستیها بیآلایند. غافل از این که انسانیت- انسانیتی که خود مجهز به همان دستاوردهای دانش و رسانههای جمعی است – پیکارگر، اندیشمند در کار ساختن آن جهان انسانی و آرمانی خویش است؛ و در این ساختن،یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین دستاوردهای انسانی، هنر و اندیشه را بکار میگیرد. این روند را توقفی در کار نیست. از برکت وجود انسانهای خلاق، دانشور، جهانکاو است که زندگی اجتماعی پررونق و پرشکوه میشود و سیاره خاکی شایسته زیستگاه آدمی…
در پایان سخن با فرازی از خطابهی نوبل نویسنده نامدار جهان ویلیام فاکنر- که خود از سر زمین مک کارتیها و نئو کانها بر خاسته و با ایدهها و حیلههای آنها به خوبی آشناست – به پایان میبریم تا درآمدی باشد برای پرداختن به ادبیات وهنر.
«…انسانها باید دوباره این مسائل را یاد بگیرند باید به خود بیاموزند که ننگی بیشتر از ترس نیست و چون این را آموختند ترس را یکسره فراموش کنند و در ذهن خود جایی برای هیچ چیز باقی نگذارند مگر راستی و حقایق دیرین دل آدمی، مهر و شرف و رحم و غیرت و رافت و فداکاری حقایق دیرین جهان که بی وجود آنها هر داستانی ناپایدار و محکوم به نیستی است. تا چنین نکنند، نفرین بر تلاشهایشان سایه افکنده، سخن از شهوت میگویند نه از عشق، از شکستهایی دم میزنند که در آنها هیچ کس، هیچ چیز ارزندهای نمیبازد. از پیروزیهایی که در آن امید نیست و از همه بدتر رحم نیست، رأفت نیست. غمهایشان از دردهای نوع بشر مایه نمیگیرد و آهی به جا نمیگذارد، سخن از دل نیست بلکه از غده است.
انسانها تا اینها را دوباره نیاموزند چنان خواهند نوشت که گویی در میان آدمیان ایستاده و انقراض انسان را مینگرند.
من از پذیرفتن انقراض انسان سرباز مینهم. به راحتی میتوان گفت که انسان تنها بدان است که پایداری میکند، جاودان خواهد ماند که حتی پس از محو شدن آخرین طنین ناقوس تقدیر از روی آخرین حنجره ناچیزی که در آخرین شامگاه سرخ و فروغی باز هم طنین دیگری باقی خواهد ماند طنین صدایی ضعیف و پایان ناپذیر انسان که هنوز سخن میگوید. من به قبول این سخن گردن نمینهم. اعتقاد من به این است که انسان نه تنها پایدار خواهد ماند بلکه پیروز خواهد شد. انسان جاوید است نه بدان سبب که تنها در میان مخلوقات تنها او صدای پایان ناپذیر دارد و بلکه بدان سبب که دارای روح است روحی که سرچشمه رأفت و فداکاری و پایداری است. بر شاعران و نویسندگان است که در این باره بنویسند. افتخار انسان به این است که در دل آدمیان شور برانگیزند. شجاعت و امید و روح فداکاری را که فخر گذشتههای انسان است به او یادآور شوند و به اینسان او را در پایدارییاری دهند. حاجتی نیست که صدای شاعر تنها وصف احوال آدمیان باشد این صدا میتواند همچو تکیهگاهی آنان رایاری دهد تا پایداری کنند و پیروز شوند… »
آبان ۹۳
* سردبیر و مدیر اجرایی فصلنامه بینالمللی «آذری»