نوری در میان تاریکی: فروغ فرخزاد
نسلیشاه بوزکورت (بوزقورد)
ترجمه : دنیز داوران
«آن داغ ننگخورده که میخندید
بر طعنههای بیهده، من بودم
گفتم: که بانک هستی خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم» (۱)
«آنها باید بترسند! چراکه ما با فروغ همسفریم، برای کنار زدن این تاریکی همانند او قوی هستیم، نمیترسیم.»
فروغ فرخزاد از برجستهترین شاعران قرن بیستم و شخصیت فراموشناشدنی شعر معاصر ایران، در ۲۲ بهمن ۱۳۴۶ در حالی که فقط سی و دو سال داشت، بر اثر یک تصادف، با زندگی وداع گفت. فروغ بیباکانه در مقابل ستم دورهی شاهی میایستاد. او با پنج دفتر شعر خود، که آخرینشان نیمهتمام ماند، در کنار فیلمها و دهها ترجمه، آگاهی سترگی در میان زنان تحت ستم برانگیخت.
اشعار فروغ، تاثیر عمیقی در دل زنانی که چالشها و سختیهای مشابهی را تجربه میکنند، برجای میگذارد. آنجا که ستم و بیعدالتی حاکم است، ابتدا دستبند بر زنان میزنند. تصمیم میگیرند زنان چه بپوشند، کجا و چهگونه صحبت کنند، با چه کسی و چه چیزی زندگی کنند. از آنها میخواهند به کارهایی که مرز مردانگی مشخصی دارد، نپردازند. ما ابتدا مرزها را در خانه و در میان خانواده احساس میکنیم، سپس در محل کارمان، در همهی عرصههای زندگی اجتماعی و سیاسی. از آنجا که نوشتههای فروغ فرخزاد با همهی این مسائل به مقابله برمیخیزد، به ویژه ما زنان را عمیقا تحت تاثیر خود قرار میدهد.
فریاد فروغ، دلیلی فراتر از یک تراژی سادهی شخصی دارد. او تلاش میکند از دایرهی محدودیتها بگریزد و بیهیچ ترسی بیرون از آن دایره زندگی کند. داستان خارج شدن فروغ فرخزاد از این دایره، داستانی مفرح یا رنگی نیست. او را از فرزندش جدا و به خاطر انتخاب خود و ازادیاش، در جامعه طرد میکنند. او در کشور خود، در خانهی خود تنها میماند، زیرا تسلیم قید و بندهای اجتماعی نمیشود و با عزمی استوار بر این کار اصرار میورزد. او میخواست زنانگیاش را در طبیعیترین شکل خود و با تمام شور و هیجاناش، زندگی کند.
پدر فروغ مردی سختگیر بود که عشق و محبت خود را بروز نمیداد و مادر، زنی که، زندگی درون مرزهای از پیش ترسیم شده را پذیرفته بود. فروغ سالها بعد در نامه ای به پدرش میگوید:
” … هر وقت به زندگی گذشته ام به زندگی یکسال گذ شته در منزل شما، فکر می کنم قلبم پایین می ریزد مثل دزدها همه کارم پنهانی: کارهای خوب و کارهای بد! چرا برای من شخصیت قائل نبودید و چرا مرا وادار می کردید که از خانه فراری باشم و مثل آدمی که در خواب راه می رود ندانم که کجا هستم و چه می کنم وبا که حرف میزنم؟ چرا جراُت نداشتم دوستانم را به خانه بیاورم و با شما آشنا کنم تا اگر خوب یا بد هستند به من تذکر بدهید و مرا کمک کنید؟ و ناچار خطا میکردم، خطاهای زیاد و امّا حالا چرا به اینجا آمدم و چرا رنج گرسنگی و در بدری و هزار بدبختی دیگر را تحمل میکنم؟ برای اینکه من خانه را دوست دارم من دلم نمی خواست صبح تا شب توی خیابانها بدون هدف راه بروم و از خستگی و فشار روحی صحبت هر کس و ناکسی راتحمل کنم، فقط برای این که در خانه غریبه هستم و نمی توانم خودم را بشناسانم و آرامشی داشته باشم حالا آمدهام اینجا، آزاد هستم، همان آزادی که شما ترس داشتید به من بدهید و من پنهان از شما تلاش میکردم که به دست بیاورم و به همین دلیل دچار اشتباه میشدم در حالی که حق این بود که شما در بدست آوردن این آزادی از راه صحیح به من کمک می کردید.» کار درست این بود.
بیشتر زنانی که این نامه را میخوانند عمیقاً متوجه معنای این سطور خواهند شد.
فروغ زنی است تنها، خشمگین، مغموم و در عین حال جسور و سرشار از زندگی. تجربیاتش موجب گوشهنشینی او نمیشود. بهرغم همهی تحمیلها، هرگز به زندگی خود و آنچه بر او میگذرد، خو نمیکند. او که در ۱۶ سالگی ازدواج میکند، به دلیل نارضایی از ازدواج خود، با تصمیمی که نسبت به شرایط آن روزگار بسیار رادیکال مینمود، طلاق میگیرد. محرومیت از دیدار فرزند تا آخر عمر، جزای این تصمیم بود.
«بیا ای مرد، ای موجود خودخواه.
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی،
رها کن دیگرم این یک نفس را» (۲)
فروغ در هیچ دوره ای از زندگی خود دست از آفرینش برنداشت. در دورهای که با مشکلات مالی مواجه بود، به عنوان منشی، وارد استودیوی فیلم گلستان، محل برگزاری گفتگوهای روشنفکری در ایران، شد. خیلی زود پشت دوربین رفت. او، که بسیاری از شاخههای هنری، مورد علاقهاش بود، در سال ۱۹۶۲ فیلم مستندی با عنوان خانه سیاه است، میسازد، که در آن به توصیف آسایشگاه جذامیان باباباغی میپردازد. این فیلم موفق به دریافت چندین جایزه و نشان شده است. مستند فروغ نه تنها نگاهی دقیق به بیماران جذامی دارد، بلکه جامعهی بسته، منزوی و گرفتار هژمونی رژیم سیاسی آن دوره ایران را نیز به تصویر میکشد.
«اگر من فقط میخواستم یک فیلمی راجع به جذام درست کنم، خُب، یک فیلمِ محدود به مسئله جذام و جذامخانه میشد، یک فیلم جدی میشد، ولی این محل برای من یک نمونهای بود، یک الگویی بود از یک چیز کوچک و فشرده شدهای از یک دنیای وسیعتر با تمام بیماریها، ناراحتیها و گرفتاریهایی که در آن وجود دارد، و من وقتی که میخواستم این فیلم را بسازم سعی کردم که به این محیط با یک همچو دیدی نگاه کنم.” (۳)
فروغ فرخزاد در روزهای فیلمبرداری فیلمش در خانهی بیماران جذامی، کودکی را به فرزندی پذیرفت و با او به زندگی خود ادامه داد.
«فکر و غصه کامی راحتم نمیگذاشت، مرا می کشت، مرا از درون میتراشید، حسین که آمد آرامتر شدم. اصلا گاهی توی صورت این پسرک کامی را می بینم. وقتی دستش را در دست میگیرم و یا موهایش را نوازش میکنم هیچ نمیتوانم فکر کنم که حسین است یا کامی؛ فرقی ندارد فقط احساس میکنم پسرم است.»
فروغ فرخزاد فراتر از زمان خود و خارج از چهارچوبها، توانست راههای سخت و ناهموار را پشت سر گذاشته، در عمر کوتاه خود چیزهای زیادی به ما بیاموزد. پس بیایید آنچه را ازفروغ آموختهایم فراموش نکرده، به راه خود ادامه دهیم. بگوییم که در وسط تاریکی هستیم، دستبند بر دستانمان زدهاند، یا فرض کنیم همه به ما می گویند ما کی هستیم و چه باید بکنیم… ما با باورهای عقبمانده احاطه و از زندگی اجتماعی طرد شدهایم… پس بیایید پاسخشان را با شعر فروغ بدهیم. آنها باید بترسند، چراکه ما با فروغ همسفریم، برای کنار زدن این تاریکی همانند او قوی هستیم، نمیترسیم.»
«من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آنسوی زمان جاری است
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرذ
و گل قاصد که بر دریاچههای باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد…” (۴)
05/۱۲/۱۴۰۰
توضیحات:
1- نام شعر «برای تو» از کتاب عصیان
2- نام شعر «به لبهایم مزن قفل خموشی» از کتاب اسیر
3- مصاحبه برناردو برتولوچی، شاعر و فیلمساز ایتالیایی با فروغ فرخزاد
4- نام شعر «من پشیمان نیستم» از کتاب تولدی دیگر