در سال ۱۳۲۳ شمسی کتاب کوچک ۳۱ صفحهای با عنوان «مهاجر داستانلاری» شامل دو داستان کوتاه به زبان ترکی به قلم «قهرمان قهرمانزاده» چاپ شد. ناشر کتاب نامشخص است.
قهرمانزاده متولد روستای «وردین» در شهرستان اهر از منطقهی قرهداغ بود که در کودکی به همراه خانواده به شهر گنجه در آن سوی ارس مهاجرت کرد و در دانشگاه پداگوگی باکو زبان و ادبیات آذربایجانی خواند. او با حملهی روسها به ایران بازگشت تا در شرکت راهآهن ایران- سووئت کار کند. کتاب «مهاجر داستانلاری» محصول این دوران است. وی بعدها به حزب توده ملحق شد و در سالهای بین ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ به عنوان معاون سردبیر روزنامهی آذربایجان فعالیت میکرد. داستانها و مطالب او علاوه بر روزنامهی آذربایجان در روزنامههای «وطن یولوندا» و «قیزیل عسگر» به چاپ میرسید. قهرمانزاده بعدها در باکو چندین مجموعه داستان به خط سیریلیک به چاپ رسانید.[۱] از آنجا که کتابهای درسی و غیردرسی ترکی در دورهی پهلوی تعمداً از میان رفت، گمان میرفت که نسخههای کتاب «مهاجر داستانلاری» همگی از بین رفته باشد.
کتاب «مهاجر داستانلاری» به دو جهت حائز اهمیت است. اول آنکه تا آنجا که میدانیم این کتاب اولین مجموعه داستان کوتاه به سبک مدرن است که به زبان ترکی در ایران چاپ شده است. البته داستانهای دیگری قبل از این اثر با صورتهای مختلف چاپ شده بودند ولی هیچ یک مانند داستانهای این کتاب شکل و محتوی نسبتا مدرن نداشتند. دوم، قهرمانزاده در هر دو داستان این کتاب به بحران اجتماعی-سیاسی و تاریخی منطقـهی آذربایجان در جنوب رودخانهی ارس در اواخر جنگ جهانی دوم پرداخته است.
«مهاجر داستانلاری» اولین داستان این کتاب است که عنوانش را نویسنده به کل کتاب نیز داده است. این داستان در سال ۱۳۲۱ در تبریز نوشته شد. قهرمانزاده در این داستان به برخورد بیرحمانهی ایرانیان با مهاجرین بخصوص در روستاها میپردازد؛ مهاجرانی که اغلب اهل همان محل هستند و فقط مدتی را در مهاجرت گذرانده و با تجربه زیستی و جهانبینی متفاوت به وطن خویش برگشته بودند و دیگر پذیرای برخورد ظالمانهی ارباب با رعیت نبودند و نظم اجتماعی حاکم را نقد میکردند.
داستان دوم «صاف قان: ایرانین استقلالی ایچون» (خون صاف: برای استقلال ایران) هم در تبریز در سال ۱۹۴۳م (۱۳۲۱ یا ۱۳۲۲ش.) نگاشته شده است. داستان که با تماشای عبور سربازان روس در خیابان آغاز میشود، دو شخصیت اصلی دارد که نماینده دو جناح متفاوتاند که مقابل هم قرار گرفتهاند. دختری نحیف، مریضاحوال و فقیر که چون زمانی یک شخص آلمانی به او خون داده، اکنون از همه ضعفا، کودکان و حتی حیوانات متنفر است (irony). دختر که از حضور روسها در منطقه منزجر است، آرزو دارد آلمانیها به جای روسها در ایران رژه میرفتند. او معتقد است که همه ایرانیان باید طرفدار آلمانیها شوند و در راه «ایران بزرگ» تلاش کنند.
آن سوی دیگر، راوی اول شخص کارگریست که خود بارها شاهد رفتار ستمگرانهی کارفرمایان آلمانی بوده و حتی از آنان کتک خورده است. به نظر او آلمانیها هیچکس را به غیر از خود قبول ندارند و ارزش و حقوق انسانی برای آنان قائل نیستند. هدف نهایی نویسنده از نگارش داستان و خواست قلبی او به عنوان این داستان داده شده است: «استقلال ایران»
تنها نسخهی شناخته شدهی این کتاب در کتابخانه عمومی صاحب الأمر (عج) در مسجد اعظم قم نگهداری میشود.
لیلا رحیمی بهمنی
برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:
Leila Rahimi Bahmany, Azeri Turkish Narratives in Twentieth-Century Iran: Resisting Monolingualism, Edinburgh: Edinburgh University Press, 2025, pp. 59–۶۶ and 120–۳۰.
[۱] Qəhrəmanzadə, Qəhrəman. Ayrılıq: hekayələr. Baku: Azərnəşr, 1971; Bayraqsız adam: hekayələr. Baku: Yazıçı, ۱۹۸۱; İftira: hekayələr. Baku: Azərnəşr, 1963; Qırmızı başmaq. Baku: Gənclik, 1974; Tanınmayan qonaq: povest və hekayələr. Baku: Yazıçı, ۱۹۸۹; Tozlu palto: hekayələr. Baku: A