نگاهی به رمان «اشک سبلان»
مهدی پناهی
«اشک سبلان» عنوان بامسمایی است که نویسندهی کتاب برای توصیف دلاوریهای زنان و مردان سرزمین آذربایجان از آن بهره برده است؛ دلاورمردان و شیرزنانی که سرنوشت آنها در یک شرایط خاص تاریخی رقم خورده است؛ شاید هم وجه تسمیه آن اشاره به مرد اول حکومت ملی دموکراتیک آذربایجان است که در قامت و استواری سبلان، ولی با چشمان گریان تصویر شده است؛ میتوان این طور نیز تعبیر کرد که نویسنده به تاسی از دلاوریهای فرزندان صدیق و مبارز مردم که قربانی فتنهها شدهاند این عنوان را برگزیده است تا در سراسر رمان تصویرگر مقاومتهای مردم سرزمین خویش در برابر نامردمان باشد و عشق به مردم، وفاداری به آرمانهای بشری را با عدالتجویی و آزادیخواهی یک ملت درهم آمیزد.
هر چه باشد «اشک سبلان» رمانی است تاریخی و سیاسی که مضمون و متن آن در بستر یک شرایط اجتماعی واقعی و در دورهای از تاریخ مبارزاتی مردم آذربایجان شکل گرفته است؛ دورهای که آرمانهای انساندوستانه، ملی و دمکراتیک مطرح در آن واجد ارزشهای سیاسی و اجتماعی قابل احترام بوده است؛ ارزشهایی که در شرایط فعلی نیز به گونهای شاهد ظهور و بروز آن در حیات سیاسی و اجتماعی مردم هستیم.
در رمان دو جلدی «اشک سبلان» که ظاهرا جلدهای بعدی نیز خواهد داشت نویسنده عرصهای از تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، بخصوص آذربایجان را سوژهی خود قرار داه که با به خون کشیده شدن حکومت ملی و دموکراتیک آذربایجان آغاز، با کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۳۲ و عواقب اجتماعی و سیاسی آن ادامه یافته و با حوادث منجر به انقلاب بهمن ۵۷ گره میخورد.
شکلگیری مضمون رمان «اشک سبلان» بر بستر ستم طبقاتی لجام گسیخته خوانین و فئودالها، زمینداران، ملاکین و سرمایهداران و دولتهای حامی آنها از یک سو و زندگی مردمان تحت ستم و تلاش آنان برای حفظ عظمت زندگی، شرافت انسانی، هویت ملی و آزادیخواهی و عدالتطلبی از سوی دیگر صورت گرفته است. به عبارت دیگر، نقطهی تلاقی حوادث رمان «اشک سبلان» تلاقی خیر و شر، نور و ظلمت است و عامل محرکه آن را مبارزهی مردم تحت ستم و اقشار فرودست جامعه برای کسب آزادی و توزیع عادلانه ثروتهای سرزمینی و قدرت سیاسی رقم می زند.
نویسنده با توانایی تمام این ویژگی تحولات را از درون تنهایی انسانها و نابرابریهای موجود و حوادث زندگی گذر داده و در متن جامعه در حوزههای اجتماعی و طبقاتی هدایت میکند. او بخوبی واقف است که این ویژگی در طبیعت انسانها با دو روی متضاد یعنی رفتار انسانی و طمع حیوانی تنیده شده و در برخوردهای فردی به شکل خصایل و اخلاقیات خوب و بد بروز پیدا می کنند، ولی آن گاه که در قامت اقشار و طبقات اجتماعی و در قالب منافع اجتماعی، اقتصادی فرودستان تبلور مییابد شکل سیاسی به خود گرفته و به یک حرکت اجتماعی تبدیل میشود.
درست در این نقطه هست که آقای «دارابی» بنا به تجربه شخصی و شناخت سیاسی و اجتماعی غنی خود، آن را در وجود قطبهای طبقاتی رمان خود مادیت بخشیده و نمایان میسازد. چهرهی کریه حرص قدرت و مالکیت را در رفتار و اقدامات ماموران و مزدوران حکومت و اوباشان مالکان و چهره زیبایی امید و عشق، جسارت، حقطلبی، عدالتجویی و نوع دوستی را در قامت ترقیخواهان و برابری طلبان.
اما بیان این همه کراهت و پستی عوامل مالکیت و قدرت ارادهی نویسنده را سلب نمیکند؛ او در تمامی فراز و فرود مضمونی رمان مواظب خوانندگان خود نیز هست. وقتی که هواداران ثروت و قدرت، مزدوران خوانین و مالکان برای حفظ موقعیت خویش و برای برگرداندن قدرت از کف رفته به زمین و زمان رحم نمیکنند، انسانهای عادی و معمولی را از دم ساتور و شکنجه می گذرانند و به دم اسب میبندند، با تبر به جانشان میافتند، خانه و کاشانهشان را به آتش میکشند، با وحشیگری و ددمنشی تمامیت جامعه را زخمی کرده و روند منطقی و عادی آن را به هم میریزند و از تمامیت مردم سلب اختیار و حقوق میکنند، او در کنار ترسیم این صحنههای دلخراش و آلام بی پایان آن، زیباترین صحنههای از خودگذشتگی، فداکاری و عشق به مردم، ستایش زلالیهای مناسبات انسانی، امید به چیرگی نور بر ظلمت و مقاومتهای تا به آخر را با قلم شیوای خود به بهترین شکل به تصویر میکشد. این تصاویرند که تحولات بعدی را در متن رمان تحت تاثیر خود قرار میدهند و در خط منطقی آن به خواننده نشان میدهد که خلق را یارای هضم و تحمل این همه ظلم و جور نیست و شاید انقلاب راهکار حل این معضلات باشد. با این چشمانداز است که در متن رمان با پیدایش گروههای زیر زمینی و دستههای چریکی، نهایتا روحیه انقلابیگری و زمینه تحول انقلابی آغاز و اوضاع به انقلاب ۵۷ منجر میشود.
سیر حوادث در اشک سبلان منطقی و مبتنی بر رئالیسم تاریخی است. تحولات از درون هم زاده میشوند؛ آدمها و عناصر داستان از متن جامعه متولد میشوند؛ در همان بستر نضج مییابند و قدرت میگیرند. با این حال توصیف این همه مظالم و نابسامانیهای نفسگیر، سنگینی اتفاقات و حجم متراکم حوادث بزرگ و گسترده امکان بیان جریان زایش و گسترش آن را تحت تاثیر قرار میدهد؛ اما قلم نویسنده آنقدر شیواست که وجود بعضی از نواقصات اینچنینی لطمهای به ساختار داستان نمیزند. نویسنده قدرتمندانه جریان حوادث را مدیریت میکند؛ با ایجاد پیچیدگی، گرهاندازی و گرهگشایی در روند داستان جذابیت آن را صد چندان کرده و خواننده را تا آخر کتاب با خود همراه میسازد. در این راه تسلط نویسنده به تاریخ اجتماعی و سیاسی صد سال اخیر آذربایجان و ایران که بستر تاریخی رمان را شکل میدهد، به استحکام ساختار و استخوانبندی موضوعی آن یاری میرساند.
آقای «دارابی» با قدرت قلم خود و با مهارت تمام اوضاع دوره تاریخی مورد بحث ،حوادث طبیعی ، اتفاقات سیاسی و روابط عادی اجتماعی را در هم آمیخته است و خواننده را با خود تا اعماق درونی حادثهها، عالم درونی انسانها و چهره کریه قدرت و حقارت پیش میبرد. جالب است: نویسنده از این که برای پیدایش، رشد و تداوم تحولات نجاتبخش در جامعه مورد بحث بهترین قهرمانان رمان خود را از دست بدهد نگران نیست؛ بلکه در متن رمان آنها را برای دفاع از نام انسان و انسانیت و حقوق ملی و طبقاتی خود تحریک کرده و امیدافزایی میکند. شاید دلیل آن، جو حاکم بر برههی تاریخی دههی چهل و پنجاه است که ذهن خود نویسنده نیز متاثر از آن است و او نیز همچون جامعه روشنفکری آن دو دهه، پیشتازان خود را تحریک به اقدامات خارقالعاده میکند؛ آنها را تشویق میکند به تاریکیها بتازند و برای به حرکت درآوردن «موتور بزرگ» «موتور کوچک»ی را روشن کنند و چون قهرمانان ظاهر شوند.
نویسنده با مرگ قهرمانانه و آرمانگرایانه رزمندگانش مخالفت نمیکند؛ ولی حاضر نیست ضعف بینشی و شخصیتی قهرمانهایش را افشا کند. اگر در جایی چنین چیزی اتفاق میافتد او را منزوی کرده و از متن اخراج میکند.
به هر حال، جناب «دارابی» با رمان «اشک سبلان» در کنار نویسندگان بزرگی همچون چنگیز آیتماتف، سعید اردبادی و واسیلی واسیلیان قرار می گیرد و جایگاه ویژهای در ادبیات رئالیستی و تاریخی ایران برای خود باز میکند . امیدوارم همیشه پایدار و سربلند باشند.
۱۲ /۱۲ ۸۷