هم سَبیل، هم سِبیل *
غلامحسین فرنود
نقطه تلاقی انساندوستانه شرق و غرب کجاست؟ تفکیک دنیا به شرق و غرب یک امر طبیعی و گریزناپذیر است؟ برتری یک پارچه شرق بر غرب، و بالعکس را، قبول کردهاید؟
جعبه سوال را باز میکنی که بهانه یک بساط گستری تازه پیدا کنی، دو غول شرق و غرب پیش چشمانت سبز میشوند. تو که سریال فراموش نشدنی «خانه سبز» را دیدهای و بازی زیبای خسرو شکیبایی را از یاد نبردهای و در انقلاب جوی ماههای اخیر، به فلسفه پیدایش حزب سبزها میاندیشی، به احوال بحرانهای گوناگون میرسی که بدون وفقه از راه میرسند یا ساخته میشوند. آن وقت در خود و با خود و خودهای دیگر یک صدا میپرسید: چه باید کرد؟
یکی از سلاطین صنایع قرن نوزدهم غرب به مارک تواین، صاحب «تام سایر» و«ماجراهای هکل بریفن» میگوید: قبل از مرگ دوست دارم به زیارت کوه سینا بروم و ده فرمان حضرت موسی را از نزدیک بخوانم.
با آه و حسرت میگوید و خیره میماند به پاسخ مارک تواین. لبخندی از زیر سبیلهای پیرانهسر این طنزگو سر بیرون میکند و میگوید: چرا در خانهات نمیمانی و به مفاد ده فرمان عمل نمیکنی؟
مارک تواین، اگر در قرن ما، با این سلطان ورشکسته روبرو میشد، شاید توصیه میکرد: ده فرمان سینمایی سیسیل ب. دو میل را حتما تماشا نفرمایید، ده فرمان کیشلوفسکی را از غرب و فیلم «ده» عباس کیارستمی را از شرق، ضمن عمل به ده فرمان تماشا کن و آرام بگیر. ضمنا دهانت را ببند و احمق جلوه کن. چون وقتی باز میکنی حرفهایی میزنی که تمام شک و تردیدها را از میان برمیداری.
حق با شماست آقای مارک تواین، بگذارید در این دم آخر اعتراف کنم که در چهل سالگی توهاتم را از دست دادم، در پنجاه سالگی موهایم را، و در شصت سالگی آرزوها و دندانهایم را. بعد پاهایم از رفتن بازماند و هشتاد سالگی هم دست و پایم را بست. اکنون خمیده قامت و دل شکسته سر به زانو گرفتهام و نمیتوانم دل از زندگی برکنم.
مارک تواین پوزخندی میزند و میگوید: چون حماقتهای عزیزتان هنوز سالم و دست نخورده ماندهاند!
مارک تواین و آن سلطان بیتاج و تخت کم کم از صفحه ذهنم پاک میشوند و حمید آرشآزاد خودمان با آن چشمان مارک تواینی با ارزش ظاهر میشود و البته با سبیلهای دوست داشتنی و طنزهای منثور سالهای اخیرش. من اطمینان دارم که رنجهای آرش را مارک تواین هیچ وقت نداشته. تنگناهای جورواجورش را هم. مقاومت درنگ ناپذیرش را هم. تجربههای رنگ به رنگش را هم. اما در عناد ملیح، هر دو در یک سطر و یک عمق هستند.
مقایسه آزارتان ندهد. چون طنز واقعی در غرب و شرق یک سرشت و یک هدف و یک نوع انسانها را شکار میکند. رنج میدهد کار میخواهد و محصول سوخت و ساختشان را با حرمت و مباهات به صدر مینشاند و امانت روزگاران میکند.
روزی که میدان پژوهشهای هنری و ادبی از قعر بِبُر و بچسبان رها شد و طنز را در نقطه طلاقی شرق و غرب مقایسه کرد، مطمئن باشید که مارک تواین و آرش آزاد را در مجاورت هم خواهید دید.
• مطلب چاپ شده در ششمین ویژه نامه سالگرد حمید آرش آزاد