نگاهی به رمان «ائویم» رقیه کبیری
یاشین زنوزلو
زندان ائوین اکنون خانه دختری بیست و چند ساله شده است که واسطهاش با دنیای بیرون چشمهایی است که از پنجرهی بالایی در بازداشتگاهی که معلوم نیست چه مدتی را در آن سپری خواهد کرد به او نگاه میکند. دنیایی که بیشتر شبیه گفتگوی درونی و مرور اتفاقاتی است که انگیزهاش را تا حد خوردن غذایی که در آن استفراغ کرده بالا میبرد. اضطراب عادت ماهیانه برایش چیزی بسیار دردآورتر از سرمای غیر قابل تحمل بازداشتگاه است و تیر توهینهایی که به طور مستقیم زن بودنش را نشانه گرفته، خشونت کلامی که او را به مراتب بیشتر از خشونت فیزیکی آزار میدهد، “حیف دندانهایت نیست، فردا کسی نمی گیردت ها” و ترس از دیده شدن زیر دوش حمام که در آن در تلاش برای پاک کردن آخرین لکههای به جای مانده از زن بودنش است.
در سراسر اثر، وجود مردی احساس میشود که چشمهای بی حجابش را به سمت زنانگی شخص اول تیز کرده است. بیاعتمادی، ترس و اضطراب، سه شاخه اساسی تقابل دو جنس در اثر مذکور به شمار میرود.
زنِ «ائویم» پاسخ به سوالات درونی خود را بسیار مهمتر از سوالاتی میداند که از سوی قوه قهریه بیرونی مجبور به پاسخگویی به آنهاست؛ تا جایی پیش میرود که برای ساعاتی سرمای زندان را فراموش میکند و محکمه ای تک نفره برای خود برپا میکند، از خود میپرسد و به خود پاسخ میدهد، گاه در مقام شاهد و گاه در مقام وکیل مدافع، کشمکشی درونی که در نتیجهی آن میخواهد وجدان خود را به خاطر گذشته و حال آسوده کند. به آینه قسم میخورد و تلخ و شیرین همه را در “آینه” وجدان خود میسنجد، چه کسی مقصر است؟ پاسخ میدهد: تقصیری در کار نیست.
«ائویم» رویارویی یک انسان با درون خویش است؛ درونی که بخش اعظم آن با زنانگیاش گره خورده. مقاومت هم در« ائویم» به شکل ماهرانهای زنانه است، فیزیولوژی زنانه اگرچه در زندان، هنوزهم زجرآورترین مساله برای زنی است که نه توان مخفی کردن آن را دارد و نه جرأت ابرازش را و تنها راه رهایی از این دوگانگی پذیرش واقعیت است، واقعیت زن بودن.
حسرتِ بازیهایی که قاعدتاً مردانه محسوب میشود در زیر بند “سحر گل” که بر صورت زنان رقص میکند، به شکل ماهرانهای ماهیتش را از دست میدهد. حد و مرزهای جنسیتی در «ائویم» به نظر میرسد به عمد پُررنگ شده است تا این پُررنگی دست نویسنده را در زیر سوال بردن آنها باز نگه دارد.
نکته قابل تأمل در این رمان، درهمتنیدگی اتفاقاتی است که تنها به مدد قلم نویسنده توان تصور در خواننده ایجاد میکند، چشمهایی که نویسنده با آنها مستقیم به گذشته کانال میزند، آنجایی که زیر پتوی بازداشتگاه از نفسهای خود گرم میشود، تابستان کودکیاش را به یاد میآورد، کودکیای که او را آنچنان در خود غرق کرده است که همه علاقهاش به بازگشتن به دنیای حقیقی را از او گرفته است. در جایی دیگر سرمای غیر قابل تحمل بازداشتگاه را به سرمای زمستانی گره میزند و باز با عشق کودکانهای در صدد تصرف آدم برفی با گیسهای بریده شدهاش است. دختر رمان ائویم، گیسهای بافتهی خود را قیچی کرده و آویزان آدم برفی میکند.
هنجارشکنی؛ چیزی که شخص اول داستان را تا «ائوین» کشانده است و دوستی که جئیران نیست اما هست! شخصی که از او شرمنده و در عین حال به او مدیون است؛ تنها فردی که در آن شرایط توان بغل کردن و خنداندن او را دارد. “جئیران” در نگاه دیگر خود اوست، خود واقعی او، که آزاد است و نه در حبس، شخصی که بدون تأثیر گرفتن از محیط بیرون شرایط دشوار سلول فکر میکند و حرف میزند، خودی که سال ها پیش در درون خود دفن کرده بود، باری دیگر زنده میشود و به کمکش میآید.
«ائویم» از نگاهی دیگر پیوستگیِ سنت و مدرنیسم است، آنجا که دختر رمان ائویم شرمسار از لکه خون قاعدهگی به جای مانده روی صندلی بازجویی است و نگران از سرزنشهای مادری که او را مستقیم به سنت وصل میکند و در عین حال قبول واقعیتی که جز “من زنام” نمی تواند چیز دیگری باشد، پیوستگی و گسستگی از سنت، از آشکارترین وجه آن یعنی عقاید “آباجی” تا توالت فرنگی سلول به چشم میخورد؛ سرزنش وار عقاید بی بن و ریشه را به سخره میگیرد؛ مگر شما زندانی فرنگی دارید که توالت فرنگی استفاده می کنید؟!
تصویر گلاویز شدن زنی مدرن در پشت میلههای سنت و زندان عریانترین شکل عدم اعتقاد به سنت است، مگر میشود دختری “ماندلشتام” بخواند و سنتی باشد، چیزی در حد غیر ممکن است. اما آنچه که هست سنت گریزی نیست، بلکه برعکس، در این اثر، کشش شدیدی علیالخصوص به بُعدی از سنت مداری وجود دارد که زنانگی را هدف گرفته، چیزی مانند پاره شدن کیسه آب زنی حامله.
و چهره رمزگونه عشق… جزء لاینفک بند بند «ائویم». گویی همه چیز از همین نقطه شروع شده و به همین نقطه نیز ختم میشود، پاسخ به همهی آن چیزی که اتفاق افتاده و خواهد افتاد، نیرویی که جاذبه و دافعه را در عین واحد دارد و چهره کریه شک و شبهه، آزار دهندهترین حس خفته در اثر و سوالاتی که پاسخ به آن ها به خواننده واگذار شده است.
«ائویم» در یک کلام چهره زنانه یک رویداد مردانه است و دقیقاً از همین جهت نیز حائز اهمیت است، اثری پست مدرن که همه ویژگیهای امر مدرن و پسا مدرن را یکجا دارد. اثری که نه چهرهای تماماً مدرن دارد و نه به کل از آن دور میشود، سنتزی از سنت و مدرنیسم، محصول پیچیدهای از حال و گذشته.
«ائویم» در اصل اثری دو بُعدی است، بُعدی که بر خودآگاه تو اثر میکند و آنچه که ناخودآگاه تو را با خود درگیر میکند و این دو مقوله شامل مفاهیمی کاملا جداست. انتخاب نهایتاً به خواننده واگذار شده البته در مسیری که قبلاً نویسنده مشخص کرده است!
2 پاسخ
با سلام…جناب بازاری یک سوال خیلی ساده از شما دارم، نظر شما در مورد اثرهای سوررئالیسم چیست؟ اثری که نیمی واقعی و نیمی دیگر محصول تخیل هنرمند است؟ با توجه به نظری که نسبت به بلاتکلیفی بنده در مورد مدرن و پست مدرن بودن رمان داده اید قطعا توان تصور اثری کی در عین زمان واقعی و فرا واقعی باشد برای شما به مراتب سخت تر خواهد بود. جناب بازاری در یکی از نوشته هایم دقیقا این جمله را نوشته بودم که “در جهانی که دو دوست آشتی ناپذیر یعنی ایده آلیسم و ماتریالیسم کنار هم قرار میگیرند چرا مدرنیسم و سنت این کار را نکنند” .در مورد اینکه من موئلفه هایی از اثر پست مدرن و مصداق های آن را از اثر مذکور نیاورده ام من را به این نتیجه رسانید که شما نه کتاب را مطالعه فرموده اید و نه نوشته بنده را چون من بارها مثال هایی از ابعاد مدرن و پسا مدرن اثر را ذکر کرده ام، مانند: عقاید آباجی، توالت فرنگی، بند سحرگل، ماندلشتام،خون قاعده گی، پاره شدن کیسه آب و … که چون شما رمان را مطالعه نکرده اید هیچ تصوری از این کلمات هم ندارد. البته به نظر بنده شما قبل دادن رای کلی، رمان “ائویم” رو مطالعه بفرمایید، بعد حاشیه ای که بنده نوشته ام برای شما قابل درک تر خواهد بود، اگرچه آن چیزی که بنده متوجه شدم، مشکل شما با بلاتکلیفی بنده در مورد مدرن یا پست مدرن بودن اثر نیست، مشکل شما گیاهانی است که در خاک حاصلخیز آذربایجان جنوبی رشد می کند!!! جناب بازاری حداقل بکوشیم در حوزه ادبیات مغرضانه قضاوت نکنیم. اگرچه مغز شما نیز یکی از میلیون ها مغز بیمار تربیت شده سیستم راسیستی این مرز و بوم هست و کسی از شما دلگیر نمیشود. با تشکر، یاشین زنوزلو.
جالب است نویسنده با تعریف خلاصه شده ی داستان رمان به پیش می رود و در پایان رمان را اثری مدرن و پست مدرن معرفی می کند بدون آنکه مولفه های رمان پست مدرنی را برشمرده و از نمود و بازنمود آنها در رمان مذکور مثالی آورده باشد! رمانی که همزمان هم کلاسیک باشد هم مدرن هم پست مدرن!!! از آن گیاهان نادر عجیبی است که بی گمان فقط می تواند در زمین حاصلخیز ادبیات آزربایجان جنوبی سبز شود. انگار نویسنده سطور بالا مثل خود رمان در پست مدرن کلاسیک یا مدرن نامیدن اثرنمی تواند تکلیفش را با خود معلوم کند. نوشتن، نقد و تفسیر و تحلیل یک متن هم برای خود چهارچوبی را می طلبد . بهتر است در نوشتن دقت کافی را داشته باشیم و تخیلاتمان را به جای واقعیت در اذهان عوام جا نزنیم…