به مناسبت سالگرد فرمان مشروطیت درایران
ملیحه بصیر
در بررسی نهضت مشروطه درایران با تفکرات و دیدگاههای متفاوت و گاه متضادی مواجه میشویم. طوریکه عدهای آن را “انقلاب ناقص”، برخی “بلوا واشوب “و بعضی از آن با عنوان “انقلاب بورژوازی”یاد میکنند و بااشاره و تکیه بر فرماسیونهای اقتصادی و اجتماعی تاریخی که با تغییر در نحوه تولید و زندگی مادی انسانها در حال دگرگونی و تکامل اجتناب ناپذیر خود میشوند، معتقدند که درایران نیز نظام پوسیده فئودالیسم ضرورتا بایستی جای خود را به سرمایهداری یعنی( فرماسیون جدید بورژوازی) میداد و زمینداران خواهی نخواهی میباید از صحنه قدرت کنار رانده میشدند..
با همه مباحث فوق تاکید بهاین امر مبرهن و مستدل لازم میباشد که مشروطه صرف نظر از شکست و ناکامی و منازعات عقیدتی و سیاسیاش نقطه عطفی در تاریخ معاصرایران بوده است.
در پیدایشاین پدیده و حرکت بزرگ اجتماعی، عوامل متعدد سیاسی و اقتصادی و عوامل خارجی نقش داشتند که هریک به فراخور اهمیت خود بایستی جداگانه و با تعمق و تأمل هر چه بیشتری مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد که پیش ازاین به سیر تحولات ذهنی و عینی دراین ارتباط و موانع تحقق آن پرداخته شده است. متاسفانه به دلیل حجم زیاد و فشردگی مطالب نمیتوان آن را دراین مقوله گنجانید. لذا به مختصراشارهای دراین باب اکتفا میشود.
در روند نهضت رو به رشد مشروطه خواهی و آزادی طلبی که علیه استبداد و نفوذ بیگانگان در کشور آغاز شده بود سرانجام مظفرالدین شاه در سال ۱۴ جمادی الثانی ۱۳۲۴هـ. ق. مقارن با ۵ اوت ۱۹۰۶ م. و ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ ه. ش. فرمان مشروطیت را صادر نمود و نهضت بطور رسمیبا نام باشکوه مشروطه مزین یافت.
فرمان اول شاه مورد پذیرش روشنفکران قرار نگرفت، زیرا در آن نامی از ملّت بکار برده نشده بود و جملاتش نیز واضح و روشن نبود. دو روز بعد پس از بحث و گفت و گوهای بسیار، عاقبت شاه فرمان دوم را که اصلاح شدهی فرمان اول بود، امضا نمود.
مردم پس از دیدن دستخط مجدّد شاه مبنی بر اعلام فرمان مشروطیت، با شور و هیجان خاصی سه شب را در کشور مراسم جشن و سرور بر پا کردند. گرچه نه از معنای مشروطه (“کنستیتو شنالیزم” “constitutionalism ـ “حکومتی که بر مبنای قانون اساسی و نظام پارلمانی اداره میشد،) چیزی سر در میآوردند، نه از قانونهای برگرفته از آن که از قانونهای اروپایی بخصوص قانون اساسی فرانسه و بلژیک بوده و با تاکید بر تفکیک قوای سه گانه مجریه، مقننه و قضاییه به مساوی بودن همه آحاد مردم در برابر قانون تکیه داشت. (نا گفته نماند که مشروطه به عنوان صفتی برای حکومتهای ضد استبدادی و ضد ارتجاعی گفته میشود که قدرت حکومت و سلطنت را محدود و مشروط میسازد و علیه خودکامگان و اقتدارگرایان به ستیز بر میخیزد. در باره اینکه این واژه بر گرفته از ریشه عربی شرط میباشد یا ریشه در لفظ فرانسوی لاشارت la charte دارد و ترجمهای از کنستیتوسیون فرانسه هست، میان پژوهشگران تاریخ معاصر اختلاف نظر وجود دارد. پیرو نظر دوم این واژه بر گرفته از کنستیتوشن انگلیسی ویا کنستیتوسیون فرانسه میباشد که از غرب به ترکیه عثمانی و از آنجا توسط میرزا حسینخان سپهسالار سفیرایران در دربار عثمانی بهایران آمده است.)
باری! کمتر کسی باور داشت که در کشوری همچون ایران بدین سرعت صحبت از قانون، مشروطه و پارلمان ملی به میان آید. اندیشه مشروطه از بطن جامعهی سنتی ایران برخاسته بود و اندیشه مدرن بود و با ساختار جامعهی ایرانی همخوانی نداشت. اصول و قوانین حاکم بر آن بر مبنای فکر و دانش عقلا و فیلسوفان غربی همچون مونتسکیو، ولتر، ژان ژاک روسو و دیدرو، جان لاک و... بوجود آمده بود، به همین علت غریبانه و اندیشمندانهتر از آن بود که هر کس بتواند آن را دریابد.
در آن دوره جز عدهی معدودی از روشنفکران که به واسطهی آاشنایی با اندیشههای نوین غرب و نظامهای اروپایی، مبارزه با ارتجاع، استبداد و اندیشههای واپسگرایانه را آغاز نموده و نظام نوینی را طلب میکردند، هیچ کس به درستی از مفاهیم مشروطیت، دموکراسی، قانون و مجلس اطلاعی نداشت و از فواید آنها نیز چیزی نمیدانست، اما از آنجایی که قانونمندیهای اجتماعی توقف و ایستایی جامعه را در هیچ زمینهای نمیپذیرد روند رو به رشد تغییر شرایط اقتصادی و اجتماعی با تلاشهای رهروان نواندیش عجین گشته، وقوع نهضت ضد استبدادی و ضد فئودالی را تسریع بخشید. مردم ستمدیده به پشتیبانی از آزادیخواهان به راه افتادند و بتدریج با الفبای دموکراسی آشنا گشتند. آنها راه بس دراز و پر پیچ و خمی را در پیش رو داشتند تا بتوانند افکار نوین و ارزشهای ترقیخواهانهی حاصل از جامعهی روشنفکری را که در تقابل با تفکرات ارتجاعی و واپسگرایانهی آن روز جامعهی ایرانی بود، به خوبی درک نمایند
بطور خلاصه رشد شهرنشینی، گسترش ارتباطات، توسعهی اقتصاد و تجارت و رشد تجارت خارجی که به ظهور بورژوازی منجر گردید، ورود ایران به اقتصاد بینالمللی، دور جدید ارتباط ایران با دنیای غرب که به صورت جبری باعث رشد آگاهیهای ملی و دگرگونی در جامعهی ایرانی شد و بنیانهای کهن اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران را متزلزل ساخت و همچنین دخالتهای فزاینده و بی رویهی انگلیس و روسیه در امور داخلیایران، ضعف بنیهی اقتصادی، ورشکستگی تجار و سرمایهی ملی پس از سرازیر شدن کالاهای خارجی، ناتوانی دولت در حل معضلات اقتصادی و… نارضایتی مردم را برانگیخت و مشروعیت نظام پوسیده و سنتی قاجار را پس از یک قرن و نیم حاکمیت به چالش کشانید.
به تدریج با اتحاد اقشار مختلف جامعه، روحانیون، روشنفکران، تجار، بازرگانان و... قیامهایی صورت گرفت که این قیامها در واقعهی رژی به اوج خود رسید. در نتیجهی همبستگی و وحدت میان طیفها و مکاتب مختلف فکری جنبش بزرگ مشروطیت در ایران پدید آمد.. از پیروان فلسفه سیاسی لیبرالیزم و دموکراسی غرب گرفته تا سوسیال دموکراتها که اغلب روشنفکران آذربایجانی را شامل میشدند و افکارشان ملهم از اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی بود و نیروهای مدافع سرمایهداری ملی همراه با جریان گستردهای از کسانی که در چارچوب دین و شریعت خواهان رفع ظلم و تعدی، محدودیت در خودسریهای حکام قاجار، عدم مداخلهی استعمار گران در کشور، ایجاد عدالتخانه و حمایت از تجار و بازرگانان در جهت توسعه و عمران کشور بودند، در این نهضت حضور داشتند. گرچه هریک از جریانات با تفکرات و اهداف متفاوت و تعابیر مختلفی از مشروطیت گام به عرصۀ مبارزه نهادند، اما در نهایت همۀ آن آراء ناهمگون دریک نقطه بهم پیوند میخوردند و آن مبارزه با استبداد قاجار، استعمار وایجاد قانون و برپایی مجلس در کشور بود. اما در روند پیشبرد مشروطه و در تدوین قانون اساسی و متمم آن و در کل با روشن شدن ابعاد طرح مدرنیسم بود که میان آرمانهای والای مشروطه و دستاوردهای آن شکاف عمیقی پدیدار گردید و تضادهای اساسی نمایان شد. نهضت مشروطیت بنا به ماهیت قانونمند خود نتوانست با ساختار نظام استبدادی و فردگرایی درهم آمیزد. در نتیجه در تعارض میان مدرنیته با جامعه سنتی و استبدادی پایههای مشروطه متزلزل گردید.
پس از برقراری نظام مشروطیت، حکومت مشروطه و مجلس برآمده از آن، دستگاه اجرایی، علمیو عملی جدیدی را میطلبید. علم سیاسی نو سیاستمداران آگاه و برجستهای را نیاز داشت. به عبارت دیگر ایران نو، اندیشهی نو و افرادی نو را میطلبید واین افراد بسیار اندک بودند.
هریک از مشروطه خواهان معنایی خاص به مشروطه میداد و با توجه به دیدگاه و انگیزهی خود، برای رسیدن به آن در تلاش بود. واژههایی چون قانون، وطن، مجلس، دموکراسی، ملت، مصالح ملی و... واژههایی بودند که مدام از آنها استفاده میشد و تعبیر و تفسیر میگردید.
جامعه سنتی ایران با جنبشی تازه و الفاظی نامفهوم و گنگ روبرو گشته بود. جنبشی که در پی تحول و اضمحلال سنن و باورهای کهنه و قدیمیبود. چه بسا برداشتهای متفاوت از واژههای وارداتی، اختلاف و کشمکشهایی را نیز سبب میشد. بد فهمیها دربارۀ واژهها و مفاهیم غربی، ویژه یک گروه یا یک حزب نبود. مشکل، ریشه در جریانی داشت که از عمق فرهنگ جامعه سر میکشید.
مشروطه که در یک امتزاج اجتماعی بوجود آمده و گروهها و طبقات مختلف جامعه را به خود جلب نموده بود قادر نبود ارتباط و پیوند ریشهداری با مردم برقرار کند و جوهر اصلی خود را به آنان بشناساند.
گروهی از روشنفکران در پی آشتی دادن اندیشههای نو با عرف و دین برآمدند که با موانع و تعارضات جدی روبرو گشتند. عدهای دیگر که تحت تأثیر دستاوردهای غرب دچار خود کمبینی و شیفتگی شده بودند به صفوف سکولاریستها پیوسته به مبارزه با دین و عرف و سنن جامعه روی آوردند و با تندرویها و کج رویها، خود را از مردم و جامعه دور ساختند و بعضاً خود به عامل استعمار غرب تبدیل شدند. اما کسانی بودند که در مخالفت با غربگرایی و غرب ستیزی محض به پاسداری از هویتهای ملی و فرهنگی خود بر آمدند. آنها ضمن ارزش نهادن به دستاوردهای علم و مدنیت غرب تلاش نمودند تا هم خود و جامعه را از زیریوغ اسارت و استعمار برهانند و هم از خطرات ناشی از خود باختگی و شیفتگی نجات بخشند.
آن دسته از پیشروان و روشنفکران که به مشکلات و نیازمندیهای جامعه واقف بودند، فراتر از منافع شخصی خود میاندیشیدند و در جهت تحقق اهداف مشروطه تلاش مینمودند. آنان میدانستند که در ساختار استبدادی و فرهنگ ناشی از آن که ترس و زبونی، جهل و خرافات، تزویر و حسد و... بر جامعه مستولی است، سخن از تحقق آزادی اندیشه و دموکراسی خواهی سرابی بیش نخواهد بود.
در چنین فضای تاریک و بحرانی که فرصت تفکر به مردم داده نشده بود، برقراری حکومت قانون و محدود کردن قدرت خودکامهی قاجار، کار یک روزه و دو روزه نبود. جامعهی ایرانی گرفتار در استبداد و خفقان، فاقد رشد و عقلانیت لازم بود تا بتواند از مشروطه پاسداری نماید. وانگهی تزلزل و بی ثباتی افکار، ضعف فرهنگ همکاری و همیاری، عدم اعتماد، عدم صداقت، خود محوریها و دهها خصوصیت مخرب و زیانبار ناشی از تسلط قرنها فرهنگ استعماری و استبدادی که روشنفکران را نیز گرفتار ساخته بود، با فقدان تشکلهای مدنی و احزاب سیاسی همراه بود.
نخبگان سیاسی برای تغییر چنین فضای آلوده و تنشزا به منظور مبارزه با ریشههای استبداد، ایجاد احزاب و تشکلهای مدنی و سیاسی را اجتنابناپذیر میدانستند. شناخت از رابطه تنگاتنگ میان دموکراسی و احزاب و اینکه احزاب سیاسی تضمینی برای ایجاد دموکراسی هستند، بسیاری از روشنفکران و فرهیختگان را به سوی احزاب مترقی و ملی جلب نمود. پیش از آن نیز نقش قابل توجه انجمنهای ایالتی و ولایتی و نهادهای ملی و مدنی پدید آمده از برکت جنبش مشروطه، بخصوص انجمن ایالتی آذربایجان در برقراری نظام مشروطیت و احیاء مجدد آن بر هیچ کسی پوشیده نیست. اما همانطور که فکر آزادی، دموکراسی و قانون در ایران ناشناخته بود و اندیشهی مشروطه همچون نهالی میماند که خاکایران نتوانست آن را در خود بپرورد و بارور سازد، احزاب و سازمانها نیز در ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگیایران ریشه نداشتند، ادبیات سیاسی و فلسفی آنان که بیشتر مبتنی بر سوسیالیسم و لیبرالیسم بود با زندگی مردمایران عجین نشده بود.
در کشوری که فقر فرهنگی و اقتصادی بر آن غالب بود و استقلال آن، توسط قدرتهای بزرگ روسیهی تزاری و انگلیس مورد تهدید و مخاطره قرار میگرفت و فراتر از آن در کشوری که قانون وجود نداشت صحبت از مساوات در برابر قانون، آزادیهای فردی، حقوق زنان، دموکراسی، جامعهی مدنی، نهادها و تشکلهای مردمی و... بی معنا بود. امنیت، ثبات و استقلال کشور بیشتر قابل درک و تفهیم بود تا مفاهیم جدید و اصول قانونمند مشروطه، که برخاسته از جوامع آزاد و قدرتمندی بود که با ساختار تاریخی، فرهنگی و ذهنی و زبانی آنها سازگاری داشت. روشنفکرانایرانی که پس از قرنها جهالت و بی تدبیری و دور ماندن از قافلهی علم و تمدن متکی به علم و آرمانهای بشردوستانه و عدالت خواهی شده بودند، زمان و تجربهی کافی نداشتند تا راهکارهای اصولی و سازندهای را که با شرایط جامعهی ایرانی همسویی و همخوانی داشته باشد، بیاموزند و آن را به شکل مطلوب ارائه بدهند. آنها تنها طراح مشکلات جامعه بودند. از سوی دیگر عمر آزادی درایران بسیار کوتاه بود و خفقان نیز قدرت هرگونه خلاقیت وایجاد تغییر و ابتکار را از نخبگان سیاسی سلب مینمود. به همین جهت تشکلها، سازمانها و احزاب در روند پیشرفت اولیهی خود در نطفه خفه میشدند و چند سالی بیشتر عمر نمیکردند و درنهایت ماهیت و محتوای نظام استبدادی حاکم برایران بلاتغییر و بلامانع باقی میماند.
بایستی اذعان داشت که مشروطه در ایران با همهی کاستیهایش دستاوردهایی ولو اندک برای ایرانیان به ارمغان آورد و تلاشها، فداکاریها و جوانمردیهای هزاران مبارز مشروطه خواه را بی ثمر نگردانید. دستگاه مشروطه خود به کانون تربیت و پرورش استعدادهای سیاسی تبدیل شد و صدها متفکر ارزشمند و شایسته را به جامعه ایرانی عرضه نمود. افکار و آراء نوین آن همچنان افقهای جدیدی را بر دیدگان مشتاقان و کاشفان راه عقل و معرفت گشود و الهام بخش حرکتهای بعدی روشنفکران در مسیر آزادی و دموکراسی گردید.
مشروطه نتوانست نظام دموکراتیک و حاکمیت مردم سالاری را بنیان نهد و نظم و ساختار جدیدی را پی افکند، اما مشروطه توانست پس از گذشت نزدیک به سه قرن، نظریهی جان لاک فیلسوف انگلیسی (۱۶۳۲، ۱۷۰۴) را که به پدر اندیشهی حقوق بشر شهرت دارد و اعلامیهی استقلال امریکا و قانون اساسی ۱۸۷۱ م. فرانسه تبلوری ازایدهها و آرمانهای او است را در کشور عقبماندهای مانند ایران جامهی عمل بپوشاند. (جان لاک که در تدوین و نگارش قانون اساسی امریکا نقش اساسی را بر عهده داشت، قاطعانه اعلام نمود «سلطنت حق الهی و آسمانی برای شاهان نیست» و اربابان کلیسا به جای اتحاد با شاهان جنایت پیشه و خودکامه بایستی تساهل مذهبی و تسامح را پیشه خود سازند تا مبشر آسایش روح و روان آدمیگردند، )
مشروطه هر چند دیرتر اما همگام و همسو با حرکت جهانی جوامع بشری اصل کهن و اندیشه سیاسی متحجر و ارتجاعی چند هزار سالهی حاکم برایران را که سلطنت را ودیعه و موهبتی الهی میدانست و تمکین و اطاعت از فرامین پادشاهان را بر هر ایرانی واجب و جزء وظایف وی میشمرد، در هم شکست و قدرت لایزال و شکوهمند پادشاهان را محدود نموده آنرا تحت نظارت قانون و مردم درآورد.
زمانی بارون لابردو مونتسکیو (۱۷۵۵-۱۶۸۹) در بیزاری از اقتدار و حاکمیت فردی، ازایجاد قانون و نظم عقلانی و ضرورت جدایی قوای سه گانهی مقننه، مجریه و قضائیه سخن گفت و اصول کتاب روح القوانین وی به عنوان راهنمای مرجع توسط سیاستمداران برجستهی امریکایی در قانون اساسی امریکا گنجانیده شد. پس از گذشت سالیان دراز در کشوری مثلایران که از آشفتگیهای ناشی از بی قانونی، بی شباهت به قرون وسطی نبود و همهی امور مملکت تحت سیطرهی حاکمان مطلقالعنان و سودجو قرار داشت، درنتیجهی تدبیر و دانش روشنفکران مشروطه خواه، تقسیم قوای مملکت و اصل تفکیک قوا همراه با بسیاری از قوانین نو و ترقی خواهانه، با مناقشات و منازعات فراوانی، به تصویب رسید.
پس از آن که فرانسیس بیکن (۱۶۲۶-۱۵۶۱)یکی از پیشروان نهضت علمی و تجدید دانش و فلسفه در غرب، به مبارزه علیه تفکرات اسکولاستیک پرداخت و تحقیق و مشاهده و تجربه را سرلوحهی اندیشههای خود قرار داده اظهار کرد که «ما نیازمند انقلاب بیرحمانهای هستیم که بایستی در زمینهی افکار و روش و تتبعات ما صورت گیرد» یکبار دیگر اندیشه و علم از قیود کلیسا رها شد و پس از وی متفکران دیگری همچون کانت، هیوم، دیدرو، ولتر، ژان ژاک روسو و سایر طرفداران دموکراسی و آزادی، با تأکید بر عقل و دانش، منطق و استدلال، اندیشههای غیر علمی و موهومات را کنار زده، به بشر آموختند که بر پایهی عقل و دانایی، میتواند توانمند گردد و در اثر توانایی، قادر است همهی قوانین را متحول سازد. تاثیر تحولات شگفت انگیز غرب، پس از گذشت حدود سیصد سال در ایران خود را نمایان ساخت و مشروطهی تبلور یافته از اندیشه، آراء و جهان بینیهای نوین، به سمبل دفاع از قانون خواهی، عدالت طلبی و آزادیخواهی علیه رژیمهای ارتجاعی و ضد دموکراسی تبدیل شد.
لازم به ذکر است که به پیشروان و متفکرانی همچون سید جمال الدین اسد آبادی، مستشارالدوله، عبدالرحیم طالبو اف، فتحعلی آخوندزاده، ملکم خان و...... اشاره شود که با قلم و اندیشههای نوین خود تئوری مشروطیت را گسترش دادند و فصل نوینی را در تاریخ بیداریایرانیان گشودند. ناگفته نماند که پروسه تحولات جدید فکری و اجتماعی در ایران بر مبنای نوگرایی و تجددخواهی از قدمت تاریخییکصد ساله برخوردار است که نخستین جهش آن با اصلاحات و اقدامات نوسازی عباس میرزا پسر فتحعلی شاه شاهزاده خوشنام و دلسوز قاجاری آغاز میگردد.
اصل مهم و ستودنی در حوادث مشروطه، ایثار و جانفشانیهای مردم آذربایجان است که با تحمل رنجها و مشقات فراوان تحت رهبری ستارخان، باقرخان، علی مسیو و سایر اندیشمندان و بیداردلان این خطه، غیورانه جنبش رو به خاموشی مشروطیت را شعلهور ساخته و اتحاد سایر ایرانیها را برانگیختند. در دوره استبداد صغیر که مشروطیت در همه جا رخت بر بسته و مظهر و نشانههای آن به نابودی میگرایید، آزادیخواهان آذربایجانی در دفاع از حرمت مشروطه و پاسداری از قانون یک بار دیگر دشمن را به زانو در آوردند و لکهی سیاه و ننگ را از دامن ایران زدودند.