سرایههای مفتون؛ صدیقترین آیینهی صداهای انسانی- بخش پایانی: ادامهی تحلیل اشعار
حسن ریاضی
آواز رنگ ها
از دیرباز انسان رنگها را به عنوان نشانه یا نماد برای باورهای اسطورهای آیینی، دینی و اعتقادی خود به کار گرفته است. از آن روی رنگها و مفاهیم آن با زندگی معنوی انسانها عجین شده و علاوه براین جنبهها، جنبههای زیبایی شناختی رنگ در هنر به خصوص نقاشی مورد توجه بوده. در شعر امروز فارسی استاد مفتون به این جنبهی زبیایی شناختی و نمادین آن توجه بیشتری نشان داده و شعرهای زیبایی سروده:
در شعر «شورمایه» راه به هنگام آمدن او برای عاشق سفید رنگ و موقع بازگشتش خاکستری ستری میشود. سفید، رنگ پاکی، رنگ عفت، صداقت، معصومیت، صلح و دوستی است. رنگ سفید احساس پاکی و خلوص را در انسان به وجود میآورد، چه از جهت مادی و چه از جهت معنوی. برگشتنش عاشق را اندوهگین میسازد. عاشق پیشنهاد همگام شدن میدهد. نه دوشادوش که از روبرو، به گونهای که معشوق همیشه در حال آمدن باشد و عاشق هم همیشه در حال پیشواز. قید همیشه نشان میدهد که وصلتی درکار نیست. فاصلهای وجود دارد تا آنات عشق همیشه سرشار عاشقانگی باشند. یقیناً راه رنگ عشق میگیرد، رنگ آبی! تا معشوق زیر پای عاشق رنگ آسمان آبی را ببیند که رنگ به نیروی معنوی دست یافتن و به آرامش درونی رسیدن است. عاشق هم زیر پای معشوق را آبی آسمانی که نماد معنویت، قدرت، عصمت، صداقت و وفاداری است؛ ببیند. میشود استنباط کرد که این رنگ، رنگ آرزوی عاشق است که در زیر پای معشوق گسترده شده است. هر دو در عالم عشقاند و رنگ آبی ژرف است. تا آنها به جاودانگی و بیکرانگی عشق برسند. چه آرزویی!
آه!
شاید
زیر پای من آسمان آبی رنگ
و زیر پای او آبی آسمان… (شور مایه/۱۴ ص۱۴۳ یک تاکستان احتمال)
درجهان امروزی، در عرصههای دانش و معرفتشناسی انقلاب عظیمی صورت گرفته است که الگویهای اندیشگی را دچار تغییر و تحول عظیمی کرده. عمیقتر و گستردهتر شدن شناخت انسان از هستی، طبیعت و فرهنگهای مادی و معنوی بشری موجب تغییرات شگرفی در مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی شده است.
در نتیجهی این تحولات، شیوهی زندگی انسانها نیز دگرگون گشته، ذوقهای زیبایی شناسانهی انسان امروزی متنوع شده است. هنر آفرینان و هنر پذیران نیز همگام و همآهنگ بااین روند، از فرمها و شیوههای بیانی نخ نما شده و کلیشهای روی برگرداندهاند. شاعران امروز از عناصر، امکانات و شگردهای ژانرهای دیگر هنری در زیباییشناسی، ساختار و فرم و بیانِ شعر خود بهره میجویند. خصوصاً ترکیب بندی نقاشی و فرم موسیقیائی، گونههای روایت و شیوهها، الگوهای تئاتری و سینمائی را به کار میگیرد و برای انسان آگاه امروزی که در جامعهی مدرن زندگی میکند، شعر میسرایند.
در ایران، یکی از شاعران موفق این عرصه استاد مفتون امینی است که از کارکرد رنگها برای تاثیر عاطفی، روانی و القاء مفاهیم بهرههای فراوانی جسته؛ برای برجستهسازی عناصر غیر ملموس و تجریدی و برقراری روابط جدید بین عناصر عینی و ذهنی و همچنین برای کشف جنبههای ناشناخته و گنگ بعضی از پدیدهها از شگردهای تصویر سازی به شیوهی حسآمیزی استفاده میکند.
در برخی از شعرهایش، استاد از فرم بصری نقاشی، فرم ذهنی موسیقی، رویکردهای روایی، سینمائی و تئاتری تلفیقی بس زیبا میآفریند که هدف این آمیختگی، بیان ذهنیت پیچیده با واسطههای تصویری نوین شعری است. دراین شیوه و ساخت، بیشتر القاء حس و انگیزش جان مخاطب مد نظر اوست. جایی که ذوق زیباییشناسی درآنجا متراکم شده، نقطهای در مغز که عهدهدار دریافتهای زیبایی است. جایگاه جوشش و پذیرش استعداد هنری است. محلی که حسآمیزیها در آنجا صورت میگیرد. شعر او، آنجا را تحریک میکند که واژه به رنگ، رنگ به صدا مبدل میشود. نقطهی حسآمیزی ها. ازاین جا صداها، رنگها، مزهها، با جابجایی شان جهانی موزون و ریتمیک و رنگارنگ و آمیختهی اندیشه و احساس میآفرینند.این فضای معنوی، فضای مناسبی برای سر برآوردن ظریفترین، درونیترین عواطف و احساسات را آماده میکند. رنگ مایهها همچو ن مایههای صدا با آن بافت لطیف خود باعث والایش احساسات میشود. احساساتی که ممکن است نتوان آنها را درقالب واژهها بیان کرد.
«سُرایهی دو/۸۱» یکی از رنگ سُرایههای عمیق و پیچدهی ساده نمای استاد مفتون است. شعری چندلایه که با دلالتهای معنایی و هالههای تصویری فضای بسیار زیبایی آفریده است. دراینجا نشانهها و نمادها هستند که فضای شعر را بلورین کردهاند. مخاطب راویِ شعر، اهل معرفت است. نکته سنج و ظریف. راوی نیز خود از همان جنس است. اهل حکمت و معرفت. گفتگوی میان این دو سر میگیرد. بیشتر با اشارهها و نشانه. تنها یک بار راوی به مخاطبش جملهای میگوید. او انگشتری طلایی با نگینی از لعل سرخ در انگشت کرده است. انگشتر یا حلقه معانی دیگری تداعی میکند، اگر حلقه نامزدی باشد نماد پیوند و اتصال است و طلائی رنگ شادمانی و شور و نشاط و بلوغ. رنگ قرمز نگین نیز نماد جذبه، هیجان، شادی است.این دو رنگ همدیگر را تکمیل کرده و شور و التهاب درونی او را با شدت تمام نشان میدهند. اما با گفتن راوی «که آن طلائی و سرخ زیباست»، رنگ نگاه او افسرده میشود. شاید هم دوست دارد با زبانی که آن دو بوسیلهی آن همدیگر را بهتر میفهمند، با اشارات نظر باهم گفت و گو کنند! شاید هم خجالت میکشد. شاید هم نگاه افسرده بیشتر از شور و التهاب درونی است. اما شعر نشان میدهد زبان اشاره بیشتر مد نظر است.
راوی با مداد آبی بر کاغذ سفید کلمه «آب» را مینویسد و به برِ تنگ نیمه پر میگذارد. آبی رنگ آرامش با طراوت و شیرین و تسکین دهنده و در عین حال مکمل رنگ سرخ است و رنگی سرد است. کاهندهی التهاب. آب جوهر حیات، نماد باروری، شفافیت، صفای زنانه است. تنگ هم که آب، یعنی مایهی حیات و باروری را در خود نگه داشته، نمادی از شناخت رازها و الهامهاست. با این اشارهها و نشانهها راوی برای او آرزوی سعادت و خوشبختی و باروری میکند.
بعد از سکوت انتظار وار، او، راوی را به ایوان میبرد. طاووس جوانی را نشانش میدهد که در جلوی باغ روی بام گلخانه، زیر هوای پاییزی کز کرده است. طاووس نماد زیبایی، جاودانگی و بلوغ است. گوشهی گلخانهی جلو باغ انگاری اشارهایست به قلب باغ. گلخانه معمولاً جائی است نیمه گرم تا گلها و نهالها را از سرمای بیرون محافظت کند و در عین حال محل تکثیر و پیوند گلها نیز هست. طاووس درست در بالای گلخانه کز کرده است. آیا طاووس هم دوره بلوغش را میگذراند؟ اشارهای به قانون طبیعت است؟ آفرینش و تکثیر… و نهایت راوی از این اشاره پاسخ خود را مییابد و او هم از پاسخ دادن فارغ میشود. بااین پایان بندی بسیار زیبا شعر به پایان میرسد:
دیگر نه مِه، نه باران میخواستیم
گندم، گذشته بود از هوش
نزدیک نوش بود… (سرایهی دو/۸۱ ص ۱۱۱ عصرانه در باغ رصد خانه)
در آذربایجان، نیمهی دوم تابستان نزدیک به شهریور ماه البته در جاهای مختلف با اندکی تفاوت زمانی گندمها میرسند. خوشهها طلائی میشوند. وقت برداشت میرسد تا نان داغ با آن بوی هوشربا و مایهی جانبخشش. گندم رسیده دیگر نیازی به مِه و باران ندارد.
این شعر هم فرم موسیقیایی دارد، سه تایی است. پایان بندی شعر به نوعی از نظر رنگ و حس و حال، شروع شعر را تداعی میکند. شعر از نظر موسیقیایی حال و هوای موغام بیات شیراز در خواننده بر میانگیزد. جالب اینکه موسیقیشناسان آذربایجانی، دستگاه بیات شیراز را عروس موغامات آذربایجان مینامند.
شعر«رنگ سرایه»، شعر تجربههای زیسته شده است که با زبان رنگها سروده شده است. موسیقی رنگینی با انواع گوناگون رنگها و طیفها. تجربهی زندگی، عشق و مبارزه را با رنگها تجسم میبخشد. راوی به مخاطبی که انگاری با رمز و راز رنگها و مفاهیم آنها آشناست، مفاهیم و رنگ آنها را برایش دیکته میکند. یک فعل امری در شعر وجود دارد که سه بار تکرار میشود، شعر رنگ سرایه فرم موسیقیایی دارد. در واقع خود نیز اصلا یک سمفونی است که طنین سازها به رنگهای قابل رویت بدل شدهاند و یا رنگها با گوناگونی و هارمونیشان، صداهای متنوع سازهای گوناگون را بر ذهن مخاطب القاء میکنند.
این شعر از سه مؤلفهی کلمه، رنگ و صدا ترکیب یافته است. این سه عنصر درهم آمیخته و فرمی را به وجود آوردهاند که در نوع خود بی نظیر است. نوعی ازکمپوزسیونی که با واژه (نوشتن) و رنگ (مفاهیم) و نت (صدا) ساخته شده که از طریق القاء در ذهن مخاطب نمود مییابد و در تخیل مخاطب، خواننده تاثیر یک سمفونی، یک تابلو نقاشی را به جای میگذارد.
موومان اول شعر چنین شروع میشود:
سوال را سبز بنویس
تعجب را نارنجی
غم را خاکستری
فراغت را زرد (رنگسرایه [برای مفاهیمی چند] ص۷۵ سپید خوانی روز)
سبز و نارنجی و خاکستری و زرد؛ سبز رنگ رویش، بهار، امید، تولد و زندگی دوباره، خرد، ایمان و تلخی زندگی و… چرا سؤال را با رنگ سبز نمادسازی میکنند؟ سؤال، بینش و کنجکاوی انسان را در درون خود نهفته است. پرسش از خود، از دیگران، پرسش از چیستی هستی، پرسشها هر کدام برای ذهن کاونده مسائل جدیدی را مطرح میکنند. سؤالها در ذهنهای متفاوت انواع مختلفی دارند. از یک سؤال در بارهی امور ساده و پیش پا افتاده تا چرائی وجود جهان هستی. از کجا آمده ام، به کجا میروم، چرا آمده ام، چرا میروم، واین چراهای بی شمار در مقابل انسان سر برمی آورند و او را همیشه در تکاپو و تلاش اندیشه و خیال نگه میدارند.
تعجب به رنگ نارنجی رنگ جذب و هیجان زیاد و تهییج کننده و تسکین دهنده و آرامش بخش. چه چیزی انسان را به تعجب وا میدارد؟ اتفاقات ناگهانی، حوادث خوب و بد، کشف نکتهای، گشودن رازی و پیدا شدن چیزی که انتظارش را نداشتی و…
خاکستری رنگ دل گرفتگیها و اندوهها، که در افراد مختلف علتهای متفاوتی دارند. همچنان که شادیها. فراغت به رنگ زرد، رنگ درخشش فراوان خونگرمی، علم و خرد و مهربانی، فراغت هم به معنای تمام کردن کاری است، هم به معنای آسودگی است. هم به معنای بی نیازی و وارستگی. این چهار رنگ از چهار مفهوم به واقع مؤلفههای اصلی یک زندگی است. پرسش، تعجب، اندوه، وارستگی و آسودگی.
موومان دوم: با تکرار هفت بار زندگی و هر بار هم به یک رنگ؛ القاء کنندهی زندگیهای متفاوت انسان هاست. با رنگهای مختلف و متنوع و طیفهای گوناگون آن وسعت زندگی را متجسم میکند. شعر با این گسترش که درون مایه اصلیاش است و کنتراست و تقابل رنگها و همچنین ترکیب آنها در طیفهای مختلف و برای اجرای یک سمفونی عمیق و گسترده ارکستری عظیم را در جلو چشمان متجسم میکند. و آنگاه به موتیوها، بن مایهها، ملودیها وکنتر پوانهای این سمفونی گوش میسپاری و رنگها را میشنوی. آزادی؛ همچون نامش، انتخاب رنگش هم آزادانه است. مانده به پسند و ذوق شماست.
البته طبیعی است که این پسند خارج از ساختار سمفونی و برهم زنندهی تونالته نیست، بلکه خواه ناخواه هماهنگ با کمپوزسیون موسیقی است. پیروزی را نخست به رنگ ارغوان، رنگ خون، رنگ هیجان شدید، رنگ احساس شدید، پر انرژی، گرم و شاد میبیند. اما با گذشتی چند رنگش با آبی در هم میآمیزد و به رنگ بنفش در میآید که رنگ تعادل، وقار، میانهروی و تا حدودی غمگینی و حزن آلودگیست. یعنی فروکش کردن آن التهابات و جوش و خروشها و به حد تعادل و آرامش رسیدن. و اما عشق. عشق را نخست به گل لبخند معنا میکند. گل لبخند چگونه گلی است؟این راز را فقط و فقط عاشقان میدانند. آن لحظه و آن که محبت و کشش درونی؛ در زلالی جان آدمی همچون شکوفهای نو شکفته شفق خود را با شادمانی و جذبه و نور نگاه در هم میآمیزد و در لبان و چهرهی و چشمهای معشوق چون نوری ویژه ساطع میشود. آن گل لبخند است که در چهرهی یار میشکوفد و اما آخر عشق را با گل زخم قیاس میگیرد. گل زخم از سر شکافتهی فرهاد عاشقترین عاشقان جهان شکفته میشود. با تیشهای که چهره شیرین را بر سخره سنگی نقش میزد؛ فوران خون ازگل زخم، به گل داغ دل و… نیز میتوان تعبیر کرد!
موومان سوم شعر با غرش عظیم سازهای کوبهای با همراهی سازهای بادی و صدای بغض آلود و خشن باسها؛ سخت و قاطع به اتمام میرسد. رنگ قهوای، رنگ مرگ. رنگی که همهی رنگها را در خود فرو میبلعد. سمفونی زندگی به پایان میرسد.
گران بخشی
شعر گران بخشی (گران بخشی ص۱۲۰ فصل پنهان) به ظاهر ساده و شفاف مینماید، اما به واقع چنان عمیق و پر وجه و زاویه است که به تفسیر و تاویل تن در نمیدهد. اما با شفافیت و سادگیش در جان خواننده گسترده میشود و هر ازگاهی جلوهای از خود را به نمایش میگذارد. گاهی به عشق تعبیرش میکنی. زمانی به اثر هنری پرعمق! اما در هر بار، هنوز از فضای شعر فارغ نشده، همهی آن فرا معناها مثل ماهی قزلآلایی از دستت لیز میخورد و در آب رودخانه به سوی سرنوشت خود میلغزد و تو میمانی و حیرتات! برای مناین شعر یک بار چنین جلوه کرد:
در آن دورها، در آنسوی هزارههای تاریک، در ابتدای شناخت روز و شب، بین آفرینه و آفریدگارش گفت و گوی صورت میگیرد. آفرینه تمنا و خواهشی از آفریدگارش دارد، اما خواهش او اجابت نمیشود و سخن آفریدگار مونولوگ گونه درخطاب به آفرینه ساختار شعر را میسازد. اگر آن سوی این دیالوگ را در ذهن خود بازسازی کنیم، شاید به این صورت در بیاید:
ـ: آفریدگارا ! آن روشنای بزرگ را به من میدهی تا خرد خردش کنم و هزار تا ستاره بسازم؟
ـ: آفتاب را به تو نمیدهم
که خرده خرده بشکنی و از آن هزار ستاره بسازی
ـ پس آن کوه نور را به من بده.
ـ ماه را به تو نمیدهم
که به خاطر کوهی از نور
دریایی از مروارید را انکار کنی
اقلاً ستاره را به من بده
ـ ستاره را به تو نمیدهم
تا بگویی خوشا شبهای بی مهتاب
آفرینه جسم درخشان دیگری کوچک تر از ستاره درآسمان نمییابد تا بخواهدش ناگزیر سکوت میکند. یکباره بااین بخشش روبرو میشود که:
ـ آسمان را به تو میدهم که ندانی با آن چه کنی
آسمانی که لسان الغیب را هم زمانیاینچنین به حیرت واداشته بود:
چیستاین سقف بلند سادهی بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
او اکنون باید یکی یکی لایههای آسمان را بگشاید. کهکشانها را کشف کند. از رازهای هستی سر در بیاورد. این «ایکاروس» با بالهای مومین نه، بلکه باید با آلیاژی نو، با اندیشه و خیال و دانش نوین، در فضای بیکران آسمانها در جستجوی خواستهای خود بگردد، با ذهنیتی بسیار پیچیدهتر از آسمان، روز به روز لایهها و گوشه هایی از آسمان بیکران را بر خود آشکار کند و شاید هم چیز دیگری است این شعر؟! شعر مدور، بلکه هم کروی، چند لایه که لایهها از سطح تا به عمق چیده شدهاند و هرکس از آن برداشت خاص خودش را دارد. لایههای بیرونی اش مخاطبان خود را دارد و لایههای درونیاش، ساخت معنوی شعر، برای آنها که رو به عمق شعر میروند و از آن خواستار لذت عمیق و درگیری با معنای آن هستند. همه اسباب را مهیا ساخته است و منتظر خوانش است.این هم گرانبخشی مفتون است بر خوانندگان شعرش. دیر زید این خداوندگار شعر!
پایان