آبدیدهی کورهی انقلاب مشروطیت ایران
رحیم رئیسنیا
سخنرانی به مناسبت بزرگداشت ستارخان در تهران
ستارخانام حسن خان اوغلویام
بؤیوک انقلابین جوان اوغلویام
ساریلدیم سیلاحا جانیمدان کئچدیم
انقلاب جامینین شربتین ایچدیم
یئدی-سکگیز ایگید یولداشدا تاپدیم
کهر آتی مینیب سنگره چاپدیم
اوردولار داغیدیب سنگرلر ییخدیم
تبریزی او باشدان بو باشا چیخدیم
اینها ابیاتی از سرودی است که در دوره مقاومت مسلحانه تبریز در سنگرها و در کوچه و بازار به گوش میرسید. سرودی که از ولادت یک قهرمان در عرصه یک انقلاب مردمی خبر میداد و مبارزان جان برکف راه آزادی را شور میبخشید.
ستار در روستای بیشک واقع در ۳۲ کیلومتری شمال غربی اهر به دنیا آمد. روستایی که شاید با تصمیماتی که در جریان برگزاری صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت گرفته شده رونقی گیرد و به یکی از جاذبههای توریستی تبدیل شود.
حاجی حسن پدر ستار بزاز دورهگردی بود که از تبریز پارچه میخرید و در دهات ارسباران میفروخت. وی چهار پسر داشت که اسماعیل بزرگترین آنها از همسر اولش بود. اسماعیل با یک قاچاق- یاغی- معروف قفقازی با نام قاچاق فرهاد دوستی داشت. اغلب قاچاقهای آن سوی ارس چون قاچاق نبی، قاچاق کرم و دیگران در این سوی ارس دوستان و همدستانی داشتند که وقتی از آن سوی میگریختند در این سو پناه میگرفتند. دولت روسیه هم مدام دولت ایران را برای تعقیب و تحویل چنان قاچاقهایی تحت فشار قرار میداد. چنان که قاچاق نبی که ترانههای سروده شده در ترنم مردانگی و دلاوری او و همسرش هجر هنوز شور و حال بر میانگیزند بنا به آگاهیهای موثق در ۱۱ شوال ۱۳۱۳/ ۷ فروردین ۱۲۷۵ یعنی در حدود ۱۱۰ سال و ۷ماه و نیم شمسی پیش در نیجه با خیانت یکی از یاران خودفروخته خویش و با همدستی ماموران و جاسوسان حکومتهای ایران و روسیه و حتی عثمانی در قریه لرنی واقع در ۱۴ کیلومتری شمال غربی ارومیه به قتل رسید.
در هر حال زمانی که قاچاق فرهاد در خانه اسماعیل پناه گرفته بوده، ماموران حکومتی خانه را به محاصره در آوردند. فرهاد در جریان زد و خورد به قتل رسید و اسماعیل دستگیر شده در تبریز اعدام گردید. داغ قتل فرزند چنان زخم التیام ناپذیری بر دل پدر بر جای گذاشت که تا زنده بود به تکرار میگفت: ستار باید انتقام خون اسماعیل را از قاجاریه بگیرد. وصیتی که همیشه درگوش ستار طنینانداز بود.
حاجی حسن ظاهرا پس از اعدام اسماعیل به تبریز مهاجرت میکند و ستار در این شهر نشو و نما مییابد. وضع روحی حاکم بر خانواده چنان بوده که احتمال میرفت ستار انتقامجو پای در راه یاغیگری که از دیر باز یکی از شیوههای سنتی مبارزه با نظامهای استبدادی در منطقه بود، بگذارد. در حقیقت هم چنان گرایشی در وجودش ریشه دوانده بود. تظاهر روحیه عصیانگر و ستم ستیز او را هنگامی که بیش از ۱۷ سال نداشته در درگیریاش با قاطرچیهای شداد و غلاظ ولیعهد که به زخمیشدنش منجر شد میبینیم. نام ستار قرهداغی هم در همان روزها بر سرزبانها افتاد.
پس از آن سراغ ستار قرهداغی را در دژ نارین قلعه اردبیل که در زمان جنگهای ایران و روسیه و زیر نظارت افسران تحت سرپرستی ژنرال گاردان فرانسوی ساخته شده و از آن پس به زندان مخالفان حکومت و مدعیان سلطنت تبدیل گردیده بود، میگیریم. از آن جایی که نارین قلعه یک زندان عادی نبوده، احتمالا زندانی شدن وی در آن جا علت سیاسی داشته باشد. به قول خودش در آن جا در نهایت سختی زندگی شاقی را گذرانیده؛ چرا که کسی در آن مدت از حال وی خبری نداشته و حتی مجاز نبوده که با محبوسان دیگر ملاقات کند. سرانجام پس از دو سال موفق میشود که به همدستی یکی از همزنجیرانش از زندان فرار کند. وی بعد از آن مدتی در میان ایلات یورتچی و آلارلو گذرانده، عدهای را با خود همراه میسازد و به قول کسروی با دولت گردنکشیها میکند؛ یعنی که یاغی میشود. لیکن در رعایت طریق فتوت و مروت نیک میکوشد، تا آن که به خواهش پدر و واسطهانگیزیهای او بخشوده میشود و زندگی عادی از سر میگیرد. تا آغاز انقلاب مشروطه به کارهایی مختلفی از قبیل قره سورانی راه مرند- خوی- سلماس، تفنگداری ویژه ولیعهد، مباشرت املاک حاجی محمد صراف در سلماس، خدمت در سواره نظام حاکم خراسان، ..دشتگیری(دلالی اسب) میپردازد. به روایتی هم یک چند همراه خیل کارجویان ایرانی در قفقاز کارگری میکند و خواه ناخواه با فعالیتهای متشکل سیاسی آشنا میشود و این همه بر تجارب و آگاهی اجتماعی و سیاسیاش میافزاید.
با در نظر گرفتن انقلاب مشروطه مرحله نوینی در زندگی ستار قرهداغی آغاز میشود. او که به قول خودش پیوسته منتظر فرصتی بوده که دست از آستین انتقام بر آورده با دولتیان به ستیز و آویز پردازد، بی درنگ در صف آزادیخواهان جای میگیرد. با پیوستن به انقلاب نفرت فردی او جنبه ملی و دلاوری و مبارزهاش ابعاد گستردهتری پیدا میکند. شعلههای پالاینده و پویایی آفریننده انقلاب چنان تحولی در افکار و جهانبینی قهرمان ما ایجاد میکند که در جریان آن از وجود ستار قرهداغی یاغی ستارخان انقلابی و سردار ملی سر بر میآورد. به قولی وجودهای برجسته وقتی ظاهر میشوند که یک شخصیت قوی با یک حادثه بزرگ تصادف کند. ستارخان و غالب همرزمان نام آور و گمنام او نیز که عموما از اعماق جامعه برخاسته بودند در پرتو جنبش ترقیخواهانه و میزان صداقت وجه و قابلیتهای شخصی خویش پالایش و والایش مییابند. لمپنهایی چون یوسف خزدوز و ایت خلیل(خلیل سگه) که کسوت فداکاری را محض پیشرفت خیالات خود در بر کرده بودند، حتیالامکان از صفوف جانبازان انقلاب کنار زده میشوند. گو این که میوهچینان و کبوتران در برجه زیادی هم در جبهه انقلاب را میپایند تا در فرصتهای مقتضی ضمن برخورداری از دستاوردهایش ان را به بیراهه بکشانند؛ اما در این جا سخنی از آنان نیست، حتی فرصت ترسیم مسیر قطرهای که به دریا پیوست و دریا شد و با موجهای آن از دروازه تاریخ گذشت و در قلب تودهها جای گرفت و آوازهاش در فراتر از مرزهای ایران پیچیده و در جمع قهرمانان مردمیخلقهای جهاین منزلتی والا یافت و… نیست. علامه محمد قزوینی که از دو سال پیش از در گرفتن انقلاب مشروطه در انگلستان به سر میبرده، از انتشار صیت شجاعت و مردانگی او در تمام دنیا در دوره مقاومت تبریز چنین یاد کرده است:
«…در غالب جراید اروپا و آمریکا هرروز با خط درشت اسم ستارخان در صفحه اول روزنامهجات با تفصیل جنگهای او و مقاومتهای سخت او در مقابل قشون دولتی چاپ میشد و خوانندگان آن جراید را قرین اعجاب و تحسین مینمود.
باری این اتحمال حیرت آور ستارخان روی ایران را در اوایل قرن چهایردهم در تمام خارجه سفید گردانید و فیالحقیقه میتوان او را بطلالابطال پهلوان پهلوانان ایران و مبارزترین نمونه شجاعت و دلاوری و مردانگی و وطن پرستی نژاد ایران محسوب نمود… فی الواقع مقاومت … این شخص که از طبقه سوم مردم بیرون آمده بود در مدت ۱۱ ماه تمام در مقابل ۴۰ هزار نفر قوشون بی رحم و خونخوار دولتی تولید یک حس احترام و اعجاب و تحسین برای او و برای عموم ایرانیان در تمام دنیا نمود که نظیرش را در تاریخ ایران در دوسه قرن اخیر من سراغ ندارم…«
مخبرالسلطه هدایت که پیش از دوره استبداد صغیر والی آذربایجان بوده در نخستین روزهای بلوای تبریز به اروپا رهسپار شده بود وقتی پس از فتح تهران ابلاغ ایالت آذربایجان در اروپا به دستش میرسد روزی که عازم ایران بوده از صاحب خانهاش میپرسند« چه سوغاتی برای شما از ایران بفرستم« و پاسخ میشنود: « من از شما سوغاتی نمیخواهم فقط از شما این تمنا را دارم که سلام مرا به ستارخان برسانید« اما حضرت والی که وجود سردار ملی را در قلمرو فرمانروایی خود بر نمیتافته و در توطئههای دامنهدار اخراج سردار از آذربایجان نقشی برعهده داشته، توسط سردار بهادر به پدرش سردار اسعد بختیاری پیغام میفرستد که در تجلیل حضرات سردار و سالار ملی اندازه نگاه دارند و یکی از خود فروختگان هم به ادوارد براون که دست اندرکار نوشتن انقلاب ایران بوده چنین مینویسد:
«امیدوارم از ستایش ستارخان در تاریخ انقلاب میانه روی را پیشه خود سازید. ستارخان عنصری بیسواد نادان از مردم قراجهداغ و پیشهاش داد و ستد اسب و ایدهاش در باره مشروطیت مادون رحیم خان است… او به تاراج شهریان بی دفاغ پرداخت، خانه خود را از یغما آکند. دفتر او را یازده پیانوی یغمایی آرایش میداد…
آیا در سال ۱۳۲۶ پیانو در تبریز پیدا میشده که دفتر گرد آزادی ایران را آرایش دهد.
محمد خیابانی نزدیک به دو ماه پس از آغاز قیام ملی حمل ۱۲۹۹ یعنی در حدود ۱۲ سال پس از مقاومت استبداد شکن تبریز و ۶ سال بعد از در گذشت سردار ملی در یک سخنرانی خطاب به مردمیکه اغلبشان کم و بیش با وی آشنایی داشتهاند چنین گفته است: «در راه آزادی، در راه یک زندگانی شرافتمندانه باید از مال و جان گذشت… خوب به یاد دارم سردار ملی آن قهرمان گرامی ما که میدانید چگونه جان خود را فدا نمود و چگونه وقتی موفقیت مستبدین داشت نزدیک به اوج کمال میشد یکه و تنها بدون هیچ پروا خود را به میدان انداخت چگونه خون او به جوش آمد تفنگ خود را برداشت و به راه افتاد اول پنج – شش نفر سپس یک ملت بر جهاد او اقتدا نمودند… بلی باز خوب در یاد دارم که مدتی ملتیان برای تامین مخارج مجاهدین وجوه کافی نداشتند. ستارخان یک مبلغی را که دارایی شخص خودش بود آورده در سنگرها در میان مجاهدین قسمت کرد. آن چیز هزار تومان که یگانه ثروت آن سردار نامیبود در نظر او چندان… {اهمیتی نداشت} که یک لحظه در بذل و توزیع آن تردید روا بداند و آن فرزند غیور آزادستان بعد از آنکه جان خود را فداکرده بود پول خود را هم داد. آن همه موفقیت و شان و شرف را او از این راه تحصیل نمود…«
متاسفانه وقت در نظر گرفته شده برای این مقاله رو به اتمام است. قصد آن داشتم که به دلایل ارج یابی سردار ملی در تاریخ معاصر ایران دستکم اشارهای بکنم که امکان پذیر نمینماید. به ناچار مقاله خود را با جملاتی غرور شکن از آن مرد غرور آفرین به پایان میرسانم:
به هنگام ورود به تهران در پاسخ ستایشگران خود اظهار داشت:
.. بنده اگر خدمتی کردم به دستیاری ملت کردم والا از یک دست صدا بر نمیخیزد. قدرشناسی باید از مردم آذربایجان کرد، نه از ستار. من اگر افتخاری دارم اینست که خدمتگزار ملت بوده و هستم و همه این موفقیتها در سایه جانبازی جوانان رشید آذربایجان به دست آمده است…
و در همان روز ورود به تهران کتبا اعلام کرد:
محض اطلاع عموم اظهار میدارد که به جز از قانون خویش و پیوندی ندارم . خود و کسانم از جان و دل مطیع قانون هستیم. اگر یکی از کسان این جانب به خلاف معمول مصدر حرکتی شود که مخالف با قوانین موضوعه مملکتی باشد مصادر امور بدون این که به این جانب رجوع کنند باید مقررات قانونی را درباره وی مجری دارند.
حرف آخر، سردار مثل بسیاری از رجال تاریخ معاصر منطقه هرگز دستخوش افسون قدرت و بناپارتیسم و خود بزرگبینی نشد و در اوج قدرت خود به سادگی گفت: من خود را سگ ملت میدانم. نهایت این که شاید سگ اصیل بودم و جلوتر افتادم.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
یادداشتها:
فرهنگ جغرافیایی اهر، سازمان جغرافیایی وزارت دفاع ۱۳۷۶ ص ۸۰-۸۱
فرهنگ جغرافیایی ناتهلو سازمان جغرافیایی … ۱۳۷۵ ص
رحیم رئیسنیا، قاچاق کرم در چارچوب تاریخ و افسانه، مقدمه کتاب قاچاق کرم خاطراتی از دوازده سال طغیان و یاغیگری در قفقاز تهران ۱۳۸۰ ص ۷-۸
اسماعیل امیرخیزی، قیام ستارخان و تبریز ۱۳۵۶ ص ۲-۴ همان ص ۱۰-۷
بابا صفری، اردبیل در گذرگاه تاریخ ج۱ تهران ۱۳۵ ص ۱۴۹-۱۵۰ ۱۶۲
امیرخیزی ص ۱۲ و ۱۳
احمد کسروی تاریخ مشروطه ایران تهران ۱۳۴۶ ص ۴۹۱
رحیم رئیس نیا و عبدالحسین ناهید، دو مبارز جنبش مشروطه تبریز ۱۳۴۹ ص ۱۴-
منبع: “آذری- ائل دیلی و ادبیاتی” درگیسی، نومره ۲۱ – یای ۱۳۹۳
2 پاسخ
استاد گرامی
مثل همیشه مفید و قابل استفاده و روشنگر
با سپاس
جمشید از اصفهان
استاد فرزانه و فرهیخته جناب رئیس نیا خدا حضورتان را طولانی تر، قلمتان را گویاتر و قدمتان را استوارتر گرداند و برای این ملت حفظ فرماید که، شب و روز با کند و کاو در اسناد تاریخی، تلاش میکنید تا از چهره مردانهء قهرمانان ملی مان غبارزدائی نموده و بر درخشندگی آن جلوه ای تازه ببخشید که برازندهء آن میباشند، شما هم قهرمان این ملت اید.
با احترام : سولدوز. محّرم پریزاد «سورگون». از ایل محتشم قاراپاپاق.