من، کرایه ماشین و کتاب(۱)
محمد حبوطن
چند هفته است روزهایی که با ماشینم سر کار میرم، مسافرهایی رو که سر مسیرم هستن سوار میکنم. همه جور آدم سوار میشن: جوان و سالخورده، خوشرو و عبوس، شیکپوش و شلخته، سرحال و بیحال، و از هر طبقهای: کارمند، کارگر، فرهنگی، دانشجو، شغل آزاد…. بعضی هاشون همون اول صبح خسته به نظر میرسن. بعضیهاشون انگار سی-چهل ساله نخندیدهان. اگه مسیرشون طولانی باشه معمولاً میخوابن و اگه نخوابن هم صحبتی رد و بدل نمیشه. خیلیها با گوشی موبایلشون مشغول میشن. البته فضای دودآلود و غبارآلود تهران وقتی از غرب واردش میشی خیلی هم دیدن نداره…. اطراف اتوبان همت هر روز یه برج سر از زمین بیرون میاره و کم کم دیگه کوه رو هم نمیشه دید. سکوت داخل ماشین فقط زمانی میشکنه که مسافری بخواد پیاده بشه. «آقا کرایه چقدر میشه؟» جواب میدم: «کرایه نمیگیرم». کمی کنجکاو میشن. ادامه میدم:«عوضش یه درخواست دارم که اگه دوست داشتین عمل کنید». کمی جدیتر میشن. مسافری که داشت پیاده میشد میپرسه:«چه کار باید بکنیم؟» جواب میدم:«اگه تونستید امروز یک ساعت کتاب بخونید». حالا دیگه دستم رو شده و بقیه مسافرها میدونن به جای پرداخت کرایه چه کار باید بکنن!.
عکسالعمل مسافرها متفاوت است؛ بعضیها تشکر سردی میکنن و پیاده میشن، بعضیها قول میدن حتماً درخواستم رو به جا میارن، بعضیها هم که به نظر میرسه نیازی به توصیه من نداشته و خودشان اصولاً اهل مطالعه هستن با لبخندی تاییدآمیز باب گپ و گفتگویی کوتاه رو باز میکنن. بعضیها هم همزبان از آب در میان و با گفتن «چوخ ساغ اول» تشکر میکنن.
به ندرت و بر حسب اتفاق ممکنه مسافر تکراری داشته باشم. نمونهاش همین دیروز بود که پسر جوانی که چند روز پیش مسافرم بوده، سوار شد. خودش باب صحبت رو باز کرد. پرسیدم:«به قولتون عمل کردین؟ کرایهتونو دادین!؟» منظورمو فهمید و جواب داد:«بله». پرسیدم:«کدوم کتاب رو شروع کردین؟» گفت:«اشک سبلان»….
چند روز پیش {هم} وقتی یکی از مسافرانم داشت پیاده میشد و از من تشکر میکرد، گفت:«شما که کرایه نمیگیرین، از کجا میدونید مسافرها به قولشون عمل میکنن و حتماً کتاب میخونن؟!» در حالیکه سعی میکردم در جایی مناسب ماشین رو نگه دارم تا پیاده بشه خندیدم و گفتم:«اعتماد میکنم و …». در همین لحظه صدای بوق مداوم ماشین عقبی فهماند که بد جایی نگه داشتهام. طوری بوق میزد که انگار عضوی از بدنش لای در مانده باشد! به سرعت و بدون اینکه به راننده ماشین عقبی “اعتماد” کنم(!) راه افتادم و صحبتهایم با مسافر نیمه تمام ماند. دو نفر از مسافرها که عقب نشسته بودند، ادامه بحث را در همین رابطه (اعتماد و سطح روابط شهروندی) به دست گرفتند و نتیجه بیست دقیقه صحبتی که بین ما سه نفر انجام شده، چیزی است که در اینجا خلاصه و ویرایش کردهام:
امروزه در بحث از توسعه و پیشرفت یک جامعه، در کنار سرمایه اقتصادی، انسانی و فرهنگی از سرمایه دیگری و گاهاً مهمتری تحت عنوان “سرمایه اجتماعی” یاد میشود. این سرمایه که به زعم برخی از اندیشمندان علوم اجتماعی و اقتصادی، حلقه گمشده توسعه در کشورهای توسعهنیافته است، دلالت بر اشکالی از سازمانهای اجتماعی چون اعتماد، قواعد و شبکهها دارد که میتوانند کارآیی جامعه و هماهنگی و همکاری افراد جامعه را در رسیدن به یک هدف مشترک جمعی تسهیل نمایند. سرمایه اجتماعی خصوصاً در شکل جمعی آن در قالب هنجارهای همیاری و اعتماد، میتواند افراد جامعه را در حل مشکل جمعی یاری برساند و در آن صورت همه افراد جامعه از برکات آن برخوردار میگردند. به صورت نمادین میتوان بحث سرمایه اجتماعی را در این جمله خلاصه کرد که: «مهم نیست چه میدانید، مهم این است که چه کسانی را میشناسید!»
اعتماد اجتماعی، انسجام اجتماعی و مشارکت اجتماعی سه مولفه اصلی سرمایه اجتماعی هستند که در یک رابطه متعامل قرار گرفته و هر کدام تقویت کننده دیگریاند و در این میان مولفه اعتماد مهمتر از بقیه است. اعتماد در یک جامعه مانند شیرازهای است که افراد یک جامعه را به هم پیوند میدهد و از پراکندگی آنها جلوگیری میکند. در سطح کلان، سرمایه اجتماعی شامل روابط قراردادی و روابط ساختاری نهادهای کلان(اعم از دولت، حکومت سیاسی و نظامهای حقوقی و قضایی) است. در این سطح روابط و ساختارهای رسمی مانند قوانین و مقررات حاکمیت سیاسی، میزان مشارکت سیاسی، شکلگیری نهادهای سیاسی، اجزاء سرمایه اجتماعی را تشکیل میدهند و اعتماد به حکومت مولفههای اصلی آن هستند. برخی اقتصاددانان نرخ بالای رشد اقتصادی در کشورهای آسیای شرقی را به میزان سرمایه اجتماعی در آنها ارتباط میدهند. کشورهای با سرمایه اجتماعی بالا دارای نظام مردمسالار و همچنین اقتصاد فراصنعتی هموارتر و شکوفاتر هستند.
تخریب سرمایه اجتماعی به عنوان آسیبی که زیر پوست اجتماع کنونی ما جریان دارد، بهویژه در عرصههایی خود را بروز میدهد که در آنها میبایست دولت و مردم و یا مردم با همدیگر بر سر یک منفعت ملی یا جمعی به یک همدلی و انسجام و اعتماد متقابل برسند و دولت برای اجرای طرحهای ملی خود برای توسعه کشور نیازمند مشارکت و اعتماد مردم و انسجام اجتماعی است. در چنین شرایطی است که اگر سرمایه اجتماعی جامعه پایین باشد، این طرحها با استقبال مردم مواجه نمیشوند. نمونهاش همین بحث دعوت مکرر دولت برای انصراف از دریافت یارانه نقدی در چند ماه گذشته است که در نهایت تنها ۴ درصد مردم به این درخواست دولت جواب مثبت دادند!.
مجموعه رفتارهای نابهنجار رانندگی، کاهش آستانه تحمل افراد، افزایش نزاعهای خیابانی و جرمها، تعرض به حقوق شهروندی، تخریب فرهنگ کار جمعی و … در حوزه اجتماعی تا رفتارهایی نظیر افزایش خودسرانه قیمت کالا و خدمات، سودجویی فردی، سوداگری با خرید دلار و سکه، فرهنگ مصرف بیرویه منابع انرژی و … در حوزه اقتصادی همگی نشان از تحلیل روحیه جمعی و عدم انسجام و اعتماد اجتماعی در جامعهمان است.
هرچند شرایط بیاعتمادی که در آن هر کس به دنبال منافع خودش است، در کشورمان ریشه تاریخی دارد و گویا در طول حیات اجتماعی-سیاسی این کشور و در نتیجه ساخت قدرت عمودی وآمرانه به مرور وارد ناخودآگاه جمعی مردم شده است بهگونهایکه در لایههایی از فرهنگ و ادبیات ما از جمله در ضربالمثلهایی نظیر “گلیم خود را از آب بیرون کشیدن”، “چسبیدن کلاهِ خود”، “آسته رفتن و آسته آمدن” و “دیگی که برای من نجوشد …” رسوخ کرده است، اما نباید از تاثیر اوضاع سیاسی و اقتصادی(بهویژه شکاف طبقاتی) جامعه بر افزایش بیاعتمادی و کاهش انسجام اجتماعی(و در مجموع کاهش سرمایه اجتماعی) غافل شد.
2 پاسخ
چوخ ساغ اولون عزیر دوست آقای مجدفر
سلام. شیوه روایی را به بهترین شکل به کار گرفته و حرف و منظور خودتان را بیان کرده اید. به شما تبریک می گویم. این نوع نگارش روایی یکی از روشهای مدرن و امروزی است. موفق و پایدار باشید.