۱
نان، گرفتار قحطی
آب، متعفن
دریا، سربسته
هوا، آلوده
خاک، ممنوعه
بیجاست زندهگی در اینجا!
کسی
روراست بازی نمیکند در شهر،
همهچیز پنهانکارانه است
و زندهگی
به رازی عظیم بدل شده است.
ظاهرا شهر
به تونلهای زیرزمینی زنده است،
اما از این گذرگاهها
دیگر
نه دارو میرسد
نه نان
نه آب!
هوا هم پس میزند از آنها؛
بوی باروت
تونلهای زیرزمینی را خونرنگ کرده است
۲
زنگ به صدا در میآید:
– خانهتان را خراب خواهیم کرد؛ فورا بیرون بروید!
هنوز صدای پشت تلفن قطع نشده است که،
زندهگی خاکستر میشود
و بسیاری بیدست و بیپا؛
باز هم از دوردستها
آمبولانسهاست که آژیر ممتد میکشند
و خون فواره میزند از جنازههای دونیم شده!
۳
دیروز در تلویزیون گفتند:
کودکی شیشهی همسایه را شکسته،
سپس روزنامهها نوشتند:
امروز
همهی خاندانش را قتل عام کردند!
آقایان چنین گفتند:
برای هر جامی
هزار جان گرفته میشود!
دیگر کودکانمان
به صدای شکستن شیشهها
سراسیمه از خواب بیدار نمیشوند
و اینگونه برپا میشود عدالت!
زندهگی اما ادامه دارد؛
خون فواره میزند از آژیر آمبولانسها؛
برای صدها کودک
عزا گرفته میشود
و دوباره برقرار میشود
عدالت نوین آقایان…