زبان مادری یا زبان پدری؟
مساله این نیست!
در حقیقت، زبان دستگاهی ادراکیست و نه صرفا ابزار ارتباطی. ( جولیان جینز )
مقدمه
«زبان (language) نمایندهییک نظم جمعی و یک نظم معنایی و شناختیست و چونان یک جهان بینالاذهانی (intersubjectivity) تاریخیست. از اینرو، زبان هم اندوختهی فرهنگی و انباشتگاه آگاهی و جهانبینی و ارزشهای یک گروه یا یک ملت است و هم روش موجهسازی و شیوهی استدلالآوری و داوری آنها است.» (دکتر رحیم محمدی، مقالهی نسبت زبان مادری و زبان ملی در جوامع چندزبانه و چندقومی؛ با تکیه بر مورد ایران)
«زبان مادری در گام نخست زبان احساسات مادر و کودک و روابط مادر و کودک است. در گام دوم زبان روابط و احساسات پدر و بقیهی اعضای خانواده با کودک است و در گام سوم زبان فامیل و قوم و قبیله و محله است. پس زبان مادری، زبان دورهی کودکی انسان و زبان احساسات و خواستههای غریزی و خواهشهای نخستین است. چون کودک با زبان مادری میگرید، میخندد، نیازهایش را میطلبد، بازی میکند، مشاجره و بگومگو میکند و نخستین شناختهای خود را از دنیای پیرامون، تنها با زبان مادری کسب و بیان میکند و با سخن گفتن به زبان مادری، از فردیت و تنهایی خارج و از تعلق بهیک گروه آگاه میشود.» (دکتر رحیم محمدی، همان)
دریدا به عنوان فیلسوفی شالودهشکن و پادمتافیزیسین، پیوند متافیزیکی دال و مدلول را که اساس متافیزیک حضور را شکل میدهد، میگسلد تا بدین وسیله دالها، انرژی بیپایان خود را پیوسته پویا و فعال داشته باشند و هرگز دریک نظامِ همزمان به ایستایی نرسند. (دریدا، ۱۹۷۷)
دریدا بر این نکته اصرار میورزد که سادهلوحانه است که در بررسی پدیدارها، با یک فراروایت و یک فراگفتمان، سراغ بررسی و مداقهی آن پدیدار برویم و شالودهشکنی به عنوان روشی کارآمد به ما کمک میکند که خود را از چنگ روایتهای یکسویه، ثنویتاندیش و تقلیلگرایانه خلاصی بخشیم .(دریدا،۱۹۸۸) گروهی از دریداشناسان بر این باورند که محور اصلی روششناسی شالودهشکنی، ستیز با دوئیتها و دوقطبیهای کاذب است؛ دوقطبیهائی مثل سیاه و سفید، مرد و زن، جوان و پیر و ارباب و بنده. (دیویس، ۱۹۸۷)
از این منظر، و با رویکرد دریدائی، اساسا جایگاهی برای دوگانه سازی زبان مادری یا زبان پدری قائل نیستم. ولی به فراخور گشایش بحثی نظری در این خصوص، تلاش میکنم دلایل اطلاق زبان مادری و نه زبان پدری به زبان اولیهی انسان را از چند منظر بررسی کنم. در این یادداشت موضوع مورد بحث، از منظر فلسفی (philosophic) ، منظر زبانشناختی (linguistic) و منظر روانشناسیِ زیست شاختی (Biological psychology) واکاوی شده است.
۱. از منظر فلسفی
بحث زبان در کالبد جدید آن ذیل مفهوم فرهنگ قرار میگیرد و انسان پیش از آنکه موجودی سیاسی باشد، وجودی معرفتی محسوب میشود. برای فهم این انسان نوین، نیازمند تمایز بین «ابزار» و «مأوا» هستیم. هنگامیکه به این تمایز آگاهییافتیم، امکان طرح مسالهی زبان مادری و جایگاه آن به مثابهیک موضوع «شناختی» (cognitive) در پروسهییادگیری و اندیشیدن را خواهیم داشت. این موضوعیسـت کـــه آکادمیسینهای ایرانی در حوزهی جامعهشناسی زبان یا در علوم شناختی و فلسفهی متأخر زبانی ویتگنشتاین، هنوز به آن ورود پیدا نکردهاند. (سیدجوادمیری، زبان مادری، ص۱۱)
همانطور که میبینیم این موضوع نهیک امر تاریخیست که تصور کنیم اطلاق زبان مادری امری تاریخیست و ما به روال تاریخی از این اطلاق بهره میگیریم و نه یک امر متافیزیکال و اسطورهای. بلکه دقیقا امری شناختی و عاطفیست که در بخش زیست شناختی (biological) به آن خواهم پرداخت.
از منظر فلسفی و به زعم دکتر بیژن عبدالکریمی،یک پرسش کلیدی در این جا پیش میآید: میان زبان و تفکر (ذهن / شناخت / معرفت) و میان زبان با جهان (واقعیت / حقیقت) چه رابطهئی وجود دارد؟
پاسخ به این پرسش از این رو مهم و کلیدیست که بدانیم نخستین ارتباط کودک با هردو مقولهی تفکر و جهان یعنی امر ذهنی و سوبژکتیو از یک سو و امر عینی و ابژکتیو از دیگرسو، بیواسطه از طریق مادر شکل میگیرد.
«در تاریخ فلسفه و متافیزیک یونانی، افلاتون نخستین کسی بوده است که به طرح پرسش در خصوص رابطهی زبان و حقیقت میپردازد. لااقل در تاریخ ۲۵۰۰ سالهی فلسفه و متافیزیک یونانی، این افلاتون است که برای نخستین بار دربارهی سرشت و چیستی زبان میاندیشد و در خصوص رابطهی زبان با حقیقت به طرح پرسش میپردازد. یکی از مهمترین پرسشهای افلاتون، طرح مسألهی رابطهی معنا و لفظ و طرح این سؤال است که بنیاد معانی الفاظ چیست و این بنیاد کجا قرار دارد و آیا رابطهی الفاظ با معانی، امری وضعی و قراردادیست یا امری ذاتی و غیر قراردادی؟ لذا توجه به مسألهی زبان و رابطهی الفاظ ومعانی امری نیست که دستآورد فلسفههای تحلیلی و زبانی دورهی جدید باشد. یکی از اختلافات و نزاعهای بنیادین میان ارسطو با استاد بزرگش افلاتون در خصوص رابطهی زبان با جهان یا رابطهی الفاط با معانی است. ارسطو، شاگرد افلاتون معتقد است که رابطهی لفظ با معنا رابطهئی وضعی وقراردادیست.یعنی ما انسانها هستیم که در جامعه بر اساس نوعی قرارداد اجتماعی و بر زبان نیامده رابطهی میان الفاظ و معانی را وضع و تعیین میکنیم.
چنانچه اگر سخن افلاتون را درنیابیم، قادر نخواهیم بود که سخنهایدگر را در روزگار کنونی، آنجا که میگوید: «زبان، خانهی وجود است.» درک کنیم. (بیژن عبدالکریمی، مقالهی فلسفه و زبان، ۱۳۹۷ )
به هر تقدیر هم سخن افلاتون و هم سخن هایدگر در خصوص زبان این است که زبان، صرفا مجموعهئی از قراردادها برای تعیین رابطهی الفاظ و معانی نیست.
«دو سوسور (زبانشناسسوئیسی) زبان را نظامیخودبسنده از نشانهها و الفاظ میدانست که معانی آنها نیز در همین نظام و نه در بیرون از آن تعیین میشود. در واقع، فلسفهی زبان دوسوسور متناظر با نظام فلسفهی سوبژکتیویستی دکارتی است، با این توضیح که در چارچوب تفکر دکارتی، آگاهی یک نظام در خود فروبستهئیست که نمیتواند به فراسوی خودش دست باید و آگاهی همواره به آنچه درون ساختار آگاهیست، نایل میشود. متناظر با این سوبژکتیویسم دکارتی در فلسفهی زبان دوسوسور نیز، زبان یک نظام در خود فروبستهئیست که به فراسوی خودش نمیتواند دست باید و معنا همواره درون خود نظام زبانی و به واسطهی خودِ زبان و نه به واسطه و براساس آنچه خارج از حوزهی زبان است، تعیین میشود.» (دکتر بیژن عبدالکریمی، همان)
این تحلیلها نشان میدهد که کودک، پیش از آن که زبان را به واسطهی نشانههای مادی آن یعنی واژهگان باید بگیرد، از طریق رابطهی حسی و عاطفی و منطقِ بیولوژیکی و شناختی به دست میآورد. زبان تنها واژهگان نیستند بلکه مجموعهئی از عواطف، احساسات و شناختهای غریزیست که کودک را حتا پیش از تولد و از اوان تولد، قادر به برقراری ارتباط با جهان بیرونی (مادر و اطرافیان) میکند. فراموش نکنیم که این ارتباط از پیش از تولد با مادر و سپس از طریق او با جهان پیرامونی شکل میگیرد و تکامل میباید.
۲. از منظر روانشناختی
«زبان بیش از آنکه وجهی منطقی داشته باشد، ابعادی حسی و عاطفی دارد و به واسطهی این ابعاد عاطفی و حسیست که عواطف و احساسات فرد در بستر زبان مادریاش شکل میگیرد و شخصیت او تناورده شده و با اتکا به این عواطف و احساس، قوام میگیرد تا که به مرحله منطقی برسد و بتواند از مفاهیم و مقولات بهره گیرد. با بهرهگیری از این کارکردهای عاطفیست که قوای عقلی پرورش میباید. پس، از نظر شخصیتی این زبان مادریست که میتواند خصلت وجودی شخص را بارور کند، چراکه زبان فقط ابزار ارتباطی نیست بلکه ابعادی بودشناسانه و وجود شناسانه (ontoligic) دارد و وجه ارتباطی آن در اولویت دوم است. عدم توجه به این ابعاد بودشناسانه است که میتواند هستی و ابعاد وجودی کودک را به مخاطره بیاندازد.» (محمدعلی مرادی، مقالهی زبان مادری؛ پایهی تکگویی درونی)
«اگر سطح معنا را در زبان، عنصری عمده بدانیم پس باید به سطح درونی زبان توجه خاص مبذول شود. در واقع اصطلاح «گفتارِ درونی» با زبان غیر ملفوظ به کار گرفته میشود. گفتار درونی را میتوان حافظهی کلامیدانست. بدین شکل که واژهها در حافظه بازسازی میشوند و این بازسازی در فرم ذهنی، شنیداری، تصویری یا دیداری خود را نشان میدهد. آیا این گفتار درونی به صورت گفتاری درونیست که بهطور ناقص یعنی بدون صوت صورت میگیرد یا اینکه از طریق اصوات انجام میگیرد؟ اکنون باید بلافاصله به تمایز و تفاوت بین گفتار بیرونی و گفتاری درونی دقت کرد. میتوان گفت گفتار درونی فعالیتی بیشتر عاطفیست که واجد قاعدههای خاص است و با دیگر صور فعالیت زبانی روابط پیچیده دارد. میتوان آن را این گونه صورتبندی کرد که گفتار درونی، زبانیست که مختص خود شخص است، اما زبان بیرونی زبانیست برای دیگران. از اینرو است که گفتار بیرونی سازوکار خاص و ویژهئی را دنبال میکند و آن عبارت است از تبدیل اندیشه به واژه. پس واژه، ابزار تجسم و مادی سازی و عینیتیافتن اندیشه است.
در مورد گفتار درونی این رابطه سازوکار عکس و وارونه دارد. بدین شکل که گفتار به تفکر درونی تبدیل میشود، پس اینجا با دو ساختار روبهرو هستیم: یکی ساختار گفتار درونی و دیگری ساختار گفتار بیرونی. پیاژه در حوزهی روانشناسی کوشید با تکیه بر روشهای علوم تجربی به این موضوع نزدیک شود و به زبان خودمحور کودک توجه کند. پیاژه به واسطهی بهرهگیری از ابزارهای تجربی نتوانست به پیوند تکوینی زبان خودمحور باگفتار درونی بپردازد. از این رو تفسیرش از موضوع تـا حـدی مخدوشاست. پیاژه گفتار خودمحور کودک را ترجمان سرراست خودمحوری تفکر کودک میداند که در واقع، سازش میان درونمداری آغازین تفکر کودک و اجتماعی شدن تدریجی آن است. کودک در این مسیر از مرحلهی درونمداری تفکر به سوی جنبهی اجتماعی آن حرکت میکند. این در واقع، آغاز حرکت از فرآیندهای عاطفی به طرف فرآیندهای منطقیست. این گفتار، نخستین کوششهای کودک است که او را برای غلبه بر دشواریها یاری میرساند. سازوکار تبدیل گفتار خودمحور به گفتار درونی، سازوکاریست که در شکلگیری شخصیت کودک و قوامگرفتن آن نقشی حیاتی دارد. هر اندازه گفتار خودمحور، بیشتر استقلال داشته باشد، تظاهرات بیرونی آن کمتر است.
این گفتار خود را از دیگران جدا میکند و بر خود بسندهگی خود پافشاری میکند. اینجاست که آگاهی هرچه بیشتر به خودآگاهی تبدیل میشود. اگرچه این گفتار درونی به واسطهی واژهگان با گفتار بیرونی ارتباط پیدا میکند و به تدریج واژهگان را به مفهوم مبدل کرده و آنها را در قالب گزاره و قضیه، انتزاع میکند، اما این گفتار درونی هرگز محو نمیشود.» (محمدعلی مرادی، مقالهی زبان مادری؛ پایهی تکگویی درونی)
نکاتی که طرح شد، از منظر روانشناختی آشکار میکند که زبان در کودک صرفا یک ابزار ارتباطی نیست که بتوان از محیط یا اطرافیان کسب کرد بلکه بخش عمدهئی از آن در چهارچوب عواطف و احساسات شکل میگیرد که بیواسطه از مادر درک و دریافت میشود. چرا که در غیر این صورت، با جداکردن نوزاد از مادر و سپردن او به دیگری، علیالقاعده باید بتوان شاکله و پیکرهی شخصیتی او را تغییر داد. در حالی که مطالعات متعدد علمی، خلاف این موضوع را اثبات کردهاست.
«اینجا باید به تنش بین گفتار درونی که به شکل زمزمهها و نجواها، دعاها، شعر و ادبیات است و گفتار بیرونی که در فرم مفاهیم و گزارهها و قضایای علم، فلسفه و تئوری خود را متجلی میکند دقت کرد. اگر گفتار بیرونی، ابعادی ارتباطی دارد، گفتار درونی، وجهی وجودی یا بودشناسانه دارد و نمیتوان آن را از هستی یا بودِ انسانی تفکیک کرد.» (محمدعلی مرادی، مقالهی زبان مادری؛ پایهی تکگویی درونی)
یک مثال آشکار برای تبیین این موضوع، لالایی مادران برای کودکان است. کودک هیچ یک از واژهگانی را که مادر در «لالایی» بیان میکند و مفاهیم ناشی از آن را نمیداند. ولی نتیجهی غایی آن را که «خوابیدن» است، بهدرستی و دقت، دریافت میکند و به آن واکنش عینی نشان میدهد. چهگونه یک مفهوم ذهنی و سوبژکتیو (لالایی) در ذهن کودک به امری عینی و ابژکتیو بدل میشود؟ آیا این پدیدهئی فرایادگیری نیست؟
«ژان ژاک روسو، در مقالهئی راجع به خاستگاه زبان میگوید: زبان بشری بدواً از غرایز و خلقوخوی انسانهای نخستین برآمده است. از اینرو به باور روسو، پدیدهئی مثل فریاد، در مرحلهی نخست، فریادِ درد بودهاست که در واقع، بیان مستقیمِ احساسی درونیست که طبیعی و اصیل بوده است. به نظر روسو، همین زبان طبیعی، توانسته امکان زبانی پیچیده و انتزاعی را فراهم کند.” (محمدعلی مرادی، مقالهی زبان مادری؛ پایهی تکگویی درونی)
۳. از منظر روانشناسی زیست شناختی
«اگر بتوان پارهئی از برداشتهای نادرست اساسی را در بارهی آگاهی شناسایی کرد و کنار گذاشت، باید دید چه چیز دیگری برای ما به جای ماندهاست؟ اگر آگاهی همهی آنچه تاکنون تعریف شده، نیست و اگر به نظر ما آنچنان گسترده نیست، یعنی نه رونوشتی از تجربه، نه جایگاه ضروری یادگیری و نه داوری است و حتی تفکر نیست، پس آگاهی چیست؟ شگفتآورترین خصوصیت زبان، توانایی آن در ساختن استعاره است و این بیان چه جلوهی ناچیزی از زبان میتواند باشد. زیرا استعاره، صرفاً نوعی ترفند زبانی نیست که عموماً در کتابهای درسی قدیمی ادبیات و انشا مورد بی اعتنایی قرار گرفته است، بلکه استعاره، شالودهی بسیار ضروری زبان است. من استعاره را به کلیترین مفهوم آن به کار میگیرم که عبارت است از بهکار بردن کلمهئی برای چیزی به منظور توصیف چیزی دیگر، به سبب نوعی شباهت بین آنها و یا میان روابطشان با چیزهای دیگر. بنابراین در هر استعاره همیشه دو وجه وجود دارد: چیزی که باید توضیح داده شود که من آن را مستعار له مینامم و چیز یا رابطهئی که برای توضیح موضوع به کار گرفته میشود، که آن را مستعار منه مینامم.
به کمک استعاره است که زبان رشد میکند. پاسخ رایج در برابر پرسش «این چیست؟» هنگامیکه پاسخ آن دشوار باشد، این است که «خوب، شبیه… است.» بررسیهای تجربی نشان داده است که هم کودکان و هم بزرگسالان، هنگام توضیح دادن پدیدههای نامفهوم (مستعار له) برای کسانی که با آنها آشنا نیستند، از مستعار منههای گسترشیافته استفاده میکنند که در نتیجهی تکرار به برچسبهائی قراردادی تبدیل میشوند. بزرگترین و نیرومندترین کارکرد استعاره، آفرینش زبان جدیدیست که با هر چه پیچیدهتر شدن فرهنگ بشری بر حسب نیاز از آن استفاده میشود.» (جولیان جِینز، دکتر رضا نیلی پور، خاستگاه آگاهی در پیدایش ذهن دوجایگاهی، صص ۶۱ و۶۲)
این توضیح «جینز» را با مثال «لالایی» انطباق دهید تا به درک و دریافت مفهوم مورد نظر او کمک کند. برساخت مستعار منهها برای مستعار لههای مدنظر جینز، بهویژه در سنین نوزادی و اولین روزهای کودک، چیزی نیست که با آموزش اتفاق بیافتد و طبیعتا نه پدر و نه دیگران، کوچکترین نقشی در شکلگیری آن ندارند. (نوزاد چهگونه میفهمد لالایی را با خواب، برابرنهاد کند و بخوابد؟)
«ژان ژاک روسو برای بیان تز خود [دربارهی زبان طبیعی] به تمایز زبان جنوب و شمال میپردازد: مردمان بدوی که جنوبی هستند مردمانی طبیع و شورمند هستند و گفتارشان زنده، پرطنین، لهجهدار وخوشصداست، اما گفتار شمالیها، دربردارندهی برساختهای زبانی طبق قواعد و اصول تصنعی و تجویزیست. در واقع بیان روز در مورد لهجه، تاکید بر نقش صدای جنوبیها در بیان بیواسطهی احساسات درونی آنهاست. اما قاعدهسازی که از دل آن، گرامر بیرون میآید، مشخصهئی از زبان غیرطبیعی و مصنوعیست.» (محمدعلی مرادی، مقالهی زبان مادری؛ پایهی تکگویی درونی)
شاید بتوان چنین برداشت کرد که مادر، نمایندهی زبان طبیعی (احساسات، عواطف، گفتارِ درونی) است و پدر، نمایندهی زبان مصنوعی و گرامری که ما بعدا در فرآیند آموزش، آن را فرامیگیریم.
«اما زبان به شیوهئی دیگر و مهمتر نیز در حرکت است. این حرکت به شیوهی «در زمانی» و یا حرکت در طول زمان و در ماورای تجربههای ما بر پایهی ساختارهای مستعدیادگیری در دستگاه عصبی برای خلق مفاهیم انتزاعیست که مصادیق آنها جز به شیوهی بیان استعاری قابل مشاهده نیست. این مفاهیم نیز به کمک استعاره تولید میشوند. در حقیقت این مساله، چکیده، جوهر، قلب، هسته و مایهی اصلی بحث من است که خود این استعاره را باید با «چشم» دل «دید». (جولیان جِینز، دکتر رضا نیلی پور، خاستگاه آگاهی در پیدایش ذهن دوجایگاهی، ص ۶۴)
«در دورانهای گذشته، زبان و مرجعهای واژهگانی آن از جایگاه واژههای عینی به کمک نردبان استعاره به قلههای انتزاعی صعود کرد و حتی میتوان گفت که جهان انتزاعی بر پلههای استعارهها خلق شد.
به سبب اینکه ما در دوران عمر کوتاه خود، تنها بخشی ناچیز از گسترهی تاریخ را شاهدیم، بیشتر مایل هستیم زبان را پدیدهئی پایدار همچون فرهنگ لغت و استوار چون سنگ خارا تصور کنیم و نه دریای ناآرامی از استعارههای موجود در آن. (جولیان جِینز، دکتر رضا نیلی پور، خاستگاه آگاهی در پیدایش ذهن دوجایگاهی، ص۶۵)
«بنابراین، واژهگان زبان، مجموعهئی محدود از واژههاست که به کمک استعاره، توان گسترش تا مرز بینهایت و موقعیتهای نامحدود و حتی خلق موقعیتهای تازه را دارد.
درک هرچیزی عبارت است از دستیافتن به استعارهئی برای آن از طریق جایگزین کردن آن با چیزی آشناتر برای ما و احساس آشنایی با چیزی، همان احساس درک کردن آن است.» (جولیان جِینز، دکتر رضا نیلی پور، خاستگاه آگاهی در پیدایش ذهن دوجایگاهی، ص۶۶)
پیش از آن که کودک، عبارت «بغلکردن/بغل شدن» را به مثابه عشق/دوست داشتن بیاموزد (چه از زبان مادر چه از زبان پدر)، استعارهی مورد عشق قرارگرفتن را دریافت میکند و این نخست در شکم مادر و سپس در آغوش او، تنها از سوی مادر منتقل میشود. ایرادی ندارد که حتا این نحوهی ارتباطیا تعاملیا گفتوگو را زبان بدن بدانیم و بنامیم، به هر روی زبانیست که کودک و مادر با یکدیگر گفتوگو میکنند و این رابطه، نخستین بار با مادر شکل میگیرد. از زبان جان لاک میتوان گفت که در آگاهی، هرچیزی تمثیلیست از چیزی که نخست در رفتار ما وجود داشته است. به عنوان مثال، کودک در ابتدا تصوری از واژهی بوسه/بوسیدن ندارد و نخست تصویر یا عینیت آن را به شکل بوسیدهشدن، از مادر دریافت میکند و همان لحظه، مفهوم بوسه را میآموزد؛ پیش از آنکه کسی (مادریا پدر) واژهی بوسه را به او آموخته باشد.
نتیجهگیری
«ولفگانگ بوتزکام»، زبانشناس کاربردی پیشگام، «ما فقط یک بار زبان را یاد میگیریم.» در مقالهی خود با جان کالدول، (اصلاحات دو زبانه؛ تغییر پارادایم در آموزش زبانهای خارجی) او استدلال میکند که زبان مادری، بزرگترین داراییست. همانطور که به زبان مادری خود رشد میکنیم، مایاد گرفتهایم که دنیای خود را مفهومسازی کنیم؛ ما تبدیل به نیتخوان و ارتباط دهندهی ماهری شدهایم، باید گرفتهایم که زبان را با زبان بدن ترکیب کنیم؛ ما یاد گرفتهایم که بهطور روان، نیات خود را بیانکنیم و از صدای خود بهطور موثر استفاده کنیم؛ ما درک شهودی از دستور زبان را به دست آوردهایم.
در این استعاره، به نظر میرسد که زبان از جانب مراقب اصلی شما میآید، شخصی که در جوانی بیشتر از شما مراقبت میکرد و بهطور سنتی، این شخص مادر است. بنابراین، شاید این نقطهی مبدأ، محل شروع عبارت استعاری «زبان مادری» باشد.
عبارت «زبان مادری» یک عبارت قدیمیدر زبانشناسیست، اما برخی از زبانشناسان معاصر به استفاده از «زبان اول» به جای «زبان مادری» متوسل شدهاند، زیرا این زبان تا حدی توصیفی و دلالتیست. با اینحال، این پرسش هنوز مطرح است که از میان تمام کلمات در فرهنگ لغت، چرا استفاده از «مادر» با «زبان»؟
روانشناسی زبان میگوید که کودک از شکم مادرش شروع به یادگیری میکند. سه ماه مانده به تولد،کودک در پایان هر سه ماه شروع به شنیدن صداها میکند. اولین صدائی که کودک میشنود صدای مادر است. شاید اطلاق زبان مادری، وجه دستوری (گرامری) هم داشته باشد، چرا که در اغلب زبانها، واژهی زبان، مؤنث است. (از جمله لغت در عربی) بنابراین، زبان، شخصیت زنانه محسوب میشود. به گفتهی بیبیسی (۲۰۱۹، ۳۱ اکتبر)، «در این استعاره، زبان از جانب مراقب اصلی کودک که بهطور سنتی، مادران هستند، نشأت میگیرد.»
وجه دیگری که میتواند به استفهام و پرسشگری نویسندهی یادداشت وجهی تاریخی دهد، این است که زبان، زمانی پدید آمد که جوامع مادرسالار بودند. این بدان معناست که استفاده از «مادر» در ابداع کلمه «زبان مادری» در جوامع باستانی، میتواند از چنین رویکردی نشات گرفته باشد.
در خاتمه، چه زبان مادری، چه زبان پدری، چه زبان اول و یا هر عبارت دیگری، زبان در درجهی اول برای برقراری ارتباط، بیان احساسات، عواطف و خواستهها است و فرهنگها بر اساس احساس و درک خود از آن استفاده میکنند. زبانشناسی روشن کرده است که نامها دلبهخواه، متأثر از فرهنگ، مفهومی و پویا هستند و نمیتوان قاعدهئی یکسان برای همهی جوامع در نظر گرفت.