برای «غنیمت» عزیز؛ دختر سربلند ایلِ قشقایی
فاطمه ذوالفقاری(فیلمساز مستند، فعال محیط زیست)
غنیمت عزیزم!
بگذار بگویم که نه غصه تو را میخورم که بسیار جوان رفتی و نه غصه خانوده عزیز و داغدارت را، من غصه این سرزمین را میخورم، من دلم برای این ایرانه خانم میسوزد، این ایرانه خانم است که هر روز یتیمتر میشود، این ایرانه خانم است که با مرگ فرزندانش یتیم میشود، تلخی بیش از این؟
گاهی در میمانم از این حجم تحمل و تابِ ایرانه خانم. الان حالش چطور است وقت رفتن تو یتیم ترش کرد؟ تویی که هوای آب و خاک و جانورهایش را داشتی، تو که حتی فرصت دکتری خواندن در کنار ایرانه خانم را نداشتی و بخاطر او سفر کردی، و سفر، جانت را گرفت. این چطور ایرانه خانمی است؟
ایرانه خانم جان!
با فرزندانت حرف بزن، نکند خو کرده ای به غمِ یتیمی؟ نکند دلت به درد نمیآید دیگر؟ نکند همه چیز برایت عادی شده است؟ نکند غم، رنج و شادی از یک جنس شدهاند برایت؟ نکند بگویی که سالهاست دیگر معنیشان را نمیدانی و نمیفهمی؟ نکند کرخت شده باشی؟ کرختی اولِ مرگ است. ایرانه خانم، کرخت نشو، درد را بچش، شادی را بساز و در آغوشش بگیر. ایرانه خانم، رویاهای غنیمت نمردهاند، رویاهای او توی تن تو زندگی میکند. رویاها را بچسب، اگر در افق جز جنگ و وحشت نیست، اما گاهی چشم هایت را ببند رویاهای غنیمت را بقاپ و نگذار که بمیری.
غنیمت عزیزم!
رویاهات گم نشدهاند با رفتنت، من حتما روزهای بسیاری را کم خواهم آورد، اما روزهای بسیاری هم رویاهایت را از پس ذهنم – آنجا که دست هیچ کس به آنجا نمیرسد- بر میدارم. با آنها راه میروم، نفس میکشم و میخوانم.
غنیمت عزیزم!
مرگ تو، مرگ رویاهای تو نیست. رویاها اگر میمردند که ایرانه خانم بینوا هم مرده بود…. بسیار پیش از من و تو. ایرانه جانم، این روزهایت که به سامان نیست، لختی چشم هایت را ببند و رویا ببین…. مگر خودت به من یاد ندادهای که جهانِ ما رویاهای ما هستند؟ پس چشم هایت را ببند و رویا ببین.
در میانهی سفری به دشت مغان، قشلاق عشایر ایل شاهسون، همکار جدید «سنستا» به ما پیوست، دختری شاد، پر انرژی و پر توان. اسمش «غنیمت» بود و غنیمتی هم بود برای ما. ساعتها با عشایر و مردم ایلات و روستاهای مختلف مینشست و کار میکرد. «نقشه کشی مشارکتی» برای اینکه بدانیم عشایر در گذشته چه قلمرویی داشتهاند و چطور از آن محافظت میکردهاند. که تمام سعی ما بر این بود که شکل های مختلف حفاظتِ محیط زیست و منابع طبیعی را از عشایر -همانها که صدها سال در مراتع مختلف زندگی کردهاند بدون اینکه تالابی را خشک کنند، رودخانهای را محو کنند و زمینی را بیابان کنند- یاد بگیریم و آن را با زندگی امروزه همراه کنیم؛ که اعتقاد داشتیم و داریم که تنها راه نجاتِ محیط زیست این سرزمین، بازگشت به راه و روش و دانش بومی اجداد و نیاکانمان است. و غنیمت که مثل من و برادرم حامد از ایل قشقایی بود میدانست که از چه حرف میزند و چرا در این حیطه فعالیت میکند. در کنار «دکتر تقی فرور» و «دکتر خدیجه کاترین رضوی» روز به روز پر و بال بیشتری گرفت و دوست عزیزِ مردم بومی و محلی در نقاط مختلفی از ایران و دنیا شد. در سفرهای متعدد و حضور در جلسات بینالمللی فراوان راهی میجست برای احقاق حقوق جوامع عشایری و محلی و هدفی جز این نداشت.
فقدانش، ضایعه بزرگی است برای محیط زیست کشور و دنیا و برای منابع طبیعی کشور که آخرین نفسهایش را میکشد.
فقدان او را به «ایران» تسلیت میگویم، که فرزندانش را یکی یکی از دست میدهد و فقیرتر میشود از آدم.
غنیمت عزیزم!
تو نیستی اما رویاهایت نخواهد مرد، رویاها نمیمیرند، و ما جهانی خواهیم ساخت از رویاهایمان، رویاها هستند تا وقتی که زمینی هست. آسوده بخواب که در عمر جوانت، خرد و تجربه هزار پیر را داشتی. آسوده بخواب که تو از زیباترین فرزندانِ این سرزمین بودی و هستی.
درخشش چشمهای تو، امید ماست برای کم نیاوردن و به پیش رفتن. مگر آدمی چیست جز رویاهایش؟ تو جاودانه هستی، با رویاهای زیبایت. پس آسوده بخواب دختر سربلند ایلِ قشقایی که زمین هنوز نمرده است.
***
- برای غنیمت اژدری عزیز، همکارم در موسسه توسعه پایدار و محیط زیست(سنستا)، متخصص نقشه کشی مشارکتی، فعال محیطزیست و دانشجوی دکتری محیط زیست در دانشگاه Guelph کانادا که دیروز در هواپیمایی اوکراین پر کشید.