مجید آقا شمس در خاطرات من
غلامرضا طباطبایی مجد
از اتّفاقات مهمّی که در این سال در زندگی ام افتاد پاگشایی ام بود به کتابفروشی شمس به مدیریّت مجیدآقا اروانی. تا آن روز دیدارم با این مؤسّسه ی فرهنگی از پشت ویترین گلچینی از کتاب های روز بود، همین! سال های سال بود که «شمس» یکی از مکان های مهمّی بود که قدم گذاشتن در حریم آن آرزوی خیلی از جوان های هم سنّ و سال من بود.
«شمس» به مدیریّت مجید اروانی در پنج دهه ی گذشته مهمّ ترین کانون شکل گیری و تداوم جریان های فرهنگی ـ سیاسی تبریز بود و پاتوقی مطمئن برای دیدار تمامی اهل کتاب وُ قلم وُ اندیشه. مجیدآقا شمس مدیر صبور وُ فهیم وُ دردآشنای سال های دور «شمس» با آن چهره ی جذّاب و سبیلی مرتّب و نه چندان انبوه و موهای مجعّد که اغلب با کمک روغن به بالا شانه می شد تا پیشانی باز و فراخ اش را بیش تر نمایان کند، همواره نقطه ی اتّکای تمامی کسانی بود که تا دو سه سال پیش شاهد ردّ پای مردان فرهنگ ساز و تأثیرگذار مثل صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل، امیرپرویز پویان، جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی، غلامحسین فرنود و خیلی های دیگر بود، امروز دیگر آن حال و هوای دیرین را ندارد، گردش روزگار مجید آقای شمس را خسته و کوفته از پنج دهه کار بی وقفه، به ناچار خانه نشین کرده و «شمس» را از فروغِ گذشته انداخته و شده «دانیال»!
پوست اندازی «شمس» و تبدیل شدن اش به یک کتابفروشی ـ که بیش تر به مغازه ی خرازی فروشی شبیه است تا به یک کانون فرهنگی ـ ادامه ی حرکت مصیبت باری است که از تبدیل شدن راسته ی شیشه گرخانه، به عنوان قلب تپنده ی کتاب وُ نشر به بازار مکّاره و فروش ادویه جات وُ مرغ و بلورآلات و… شروع شد و با بسته شدن کتابفروشی حقیقت، تبدیل شدن کتابفروشی «تهران» به بوتیک و کتابفروشی سروش به مغازه ی ادویه فروشی ادامه یافت و رسید به از جلا افتادن «شمس».
در خصوص حدیث شنیدنی و فراخ دامنِ بازار شیشه گرخانه که محلّ دفن دفتر خاطرات خیلی از محصّلین وُ کتابخوانان وُ اندیشمندان تبریز است، پیش از این با تو سخن گفته ام خاتون. این همان راسته ایست که در حقیقت تابلوی خاطرات نسل من است. همه ی نسل من در دهه ی چهل در فضای تنگ وُ عطرآگین آن، کتاب های درسی را با یکدیگر عوض بَدَل می کردیم، آخر روز چند ریالی هم می گذاشتیم جیب تا سال تحصیلی آینده را بدون آویختن به کیسه ی پول پدر، خودمان را به سال دیگر برسانیم.
خاتون، مجیدآقا برخلاف برخی از افراد که با تغییر کاربری قهوه خانه یا کفش فروشی، روی به «کتابفروش»ی گذاشته بودند، از بد حادثه روی به کتابفروشی نیاورده بود. عشق و دلبسته گی اش به کتاب بود که او را پنج دهه آزگار بر این شغل مقدّس وُ مفرّح پای بر جا نگه داشت. مجیدآقا چون کتاب و پژوهنده ی دانش را از ته دل دوست می داشت، از همان آغاز با گزینشی نیک، اگر هم نمی دانست با رأی زنی دانشوران و کتاب شناسان، کتاب های برگزیده از دانشمندان و نویسندگان ایرانی و اروپایی و آمریکایی می آورد و، چون نیکنامی خوش روی، مهربانی نیکومنش، نیک سگالی نیکوکنش و شوخ طبعی آگاه بود، کتابفروشی شمس به زودی پایگاه کتاب دوستان و دانشوران تبریز و آذربایجان گردید و، افزون بر آن «پاتوق» روشنفکران و آگاهان اجتماعی. بدین طریق کتابفروشی شمس به این اصل لطیف و گویا که «کتابفروشی پیوندگاه سه چیز است: کالای فرهنگی، رویداد فرهنگی، و دیدار فرهنگی» عینیّت بخشید.
نمی دانم چرا خاتون رگ ادبیّاتی و احیاناً رگ پُرگویی و پُرنویسی ام گُل می کند تا چند کلمه ای در خصوص واژه ی «پاتوق» با تو صحبت کنم. ببین پاتوق یا پاتوغ کلمه ایست فارسی ـ ترکی، مرکّب از پا + توغ (= عَلَم، رایت، درفش) به معنی پایِ عَلَم؛ جایی که عَلَم یا رایت را نصب کنند، زیر و اطراف توغ. و مجازاً به معنی محلّ تجمّع، محلّ گرد آمدن، میعادگاه، محلّ تجمّع هر صنف و گروه و دسته به منظور معیّن. البتّه مهران افشاری، در یک پژوهش ارزنده واژه ی «پاتوق» را برگرفته از موضوع معرکه گیری و مدّاحیِ مناقب خوانان (= مدّاحان سال های بعد) می داند و می نویسد مناقب خوانان «نیزه ای بلند را که بر سر آن پاره ای نمد می بستند توق می نامیدند، آن نیزه را بر زمین میدان معرکه گیریِ خود فراز می کردند. تا جایی که سایه ی توق امتداد می یافت حیطه ی معرکه گیری مدّاح صاحب آن توق محسوب می شد… و اصطلاح پاتوق ظاهراً از همین موضوع سرچشمه گرفته است.»
پاتوقِ اهل فضل و دانش نه با کتابفروشی ها شروع شده و نه اختصاص به زمان ما دارد که از نعمت وجود کتابفروشی ها بهره مندیم. تاریخ، در دل خود، قصّه های شنیدنی از انواع و اقسام «پاتوق»ها دارد. تاریخ می گوید از گذشته های بسیار دور، اهل قلم انجمن هایی در خانه های بزرگان یا منازل خود داشته اند که در آن محفل ها با هم در باره ی موضوعات گوناگون مباحثه می کردند و از همدیگر چیزها یاد می گرفتند و یا به مطالعه و تفریحات سالم می پرداختند. ابوالفرج اصفهانی صاحب الاغانی در ذیل شرح حال عبدالله الاحوص، شاعر عرب می گوید:
در خانه ای، انواعی از شطرنج و نرد گذاشته بود و رساله ها و کتاب هایی از هر گونه ی دانش در آن جا فراهم آورده بود. به دیوار اتاق های خانه میخ هایی کوبیده بود که واردان به آن جا لباس های خود را هنگام ورود آویزان می کردند و سپس به خواندن کتاب و یا بازی شطرنج وُ نرد سرگرم می شدند.
تاریخ به جز این، سخن از مجامعی به میان می آورد که اهالی فضل و علم جهت مبادله ی اطّلاعات خویش و مطالعه ی کتب در آن جا جمع می شدند. از جمله ی آن ها مجمعی بود که در روزگار غزنویان در خانه ی خواجه نصراللّه منشی برپا می شد و صاحب خانه از شانزده نفر اهل فضل و علم که به خانه اش می آمدند به انواع پذیرایی و نگهداری می کرد. در عهد صفویّان بود که «قهوه خانه» به تدریج مکان گردهمآیی گویندگان و نویسندگان به دور هم گردید، تا آن جا که بعضی از اهل قلم، به قول محمّدطاهر نصرآبادی «از غلط نهادانِ کج اندیشه کناره جسته، در حلقه ی راست کیشانِ راست آیین درآمده و در قهوه خانه ها» رحل اقامت می افکندند. پس از صفویّه تا روزگار قاجاریّه نیز همچون گذشته حمایت «دربار» و «درباری» غالباً حمایتگر قلم زنان بود، که اگر «انجمنی» هم تشکیل می شد از نوع «انجمن وفا» یا «انجمن میرزا عبدالوهاب موسوی» و یا «انجمن مشتاق» و «انجمن خاقان» بود.
در هر حال، خاتون، قبل از این که کتابفروشی ها پاتوق اهالی فضل وُ فرهنگ شود، مکان هایی وجود داشت تا امر تجمّع و گردهمآیی مردان فضل را فراهم آورد.
سخن این مورّخین وُ محقّقین وُ پژوهشگران هر چی باشد، من می گویم پاتوق آن گونه که برخی فرهنگ های فارسی به نادرستی تعریف کرده اند، محلّ وقت گذرانی نیست. دیدار فرهنگی در ساعت های فراغت در محیط و فضای فرهنگی کتابفروشی ها، کشتن یا گذران وقت نیست، بلکه گاه از فعال ترین نوع فعالیّت های فرهنگی است. در دهه های پیشین و در شماری از کتابفروشی های تبریز، برخی از داغ ترین بحث های ادبی در محیط های کتابفروشی ها انجام می گرفت و دیدن برخی از پدیدآورندگان و پژوهشگران و امکان گفت وُ گو با آن ها فقط از راه کتابفروشی ها میسّر بود. بر این اساس واژه ی پاتوق وجه دیدار فرهنگی در فضای کتابفروشی ها بود؛ وجهی که صاحبان و مدیران کتابفروشی ها به آن توجّه دقیق داشتند و از پیامدهای جنبی آن بهره مند می شدند.
مرحوم علی اکبر صبا و مرحوم فیّاض را بیش تر می شد در کتابفروشی صابری در بازار مسجد جامع ملاقات کرد که دور شمع وجود حاج میرزا محمّدآقا صابری جمع می آمدند. به جز این دو بزرگوار، می شد شیخ علی اکبر اهری معروف به شیخ نحوی (یکی از بزرگان و ارکان مهمّ و تأثیرگذار جلسات ادبی ـ فرهنگی روزهای سه شنبه به محوریّت میرزا عبدالله مجتهدی ـ که پروفسور محسن هشترودی رییس دانشگاه تبریز در دوران نخست وزیری دکترمحمّد مصدّق ـ دانشکده ی ادبیّات دانشگاه تبریز، با آن عظمت را، شعبه ای از همان جلسه ی ادبی نامیده بود.) را نیز در جمع آنان زیارت کرد. کتابفروشی حقیقت در بازار شیشه گر خانه پاتوق عبدالعلی کارنگ، معلّم و باستان شناس برجسته ی تبریزی بود و سیّدودود سیّدیونسی، ادیب وُ نسخه شناس و سوّمین مدیر کتابخانه ی ملّی تبریز، با دیگر هم مسلکان و دوستان فرهیخته و فرهنگی شان. کتابفروشی تهران هم به مدیریّـت حاج حاجی آقا مشمعچی و برادرش محلّ رفت وُ آمد دیگر بزرگان علم وُ ادب وُ فرهنگ بود.
خاتون، کتابفروشی های پاتوق، معمولاً از جمله نخستین کانون هایی بود که در دوره های اختناق سیاسی آماج حمله قرار می گرفت. گاه درش تخته می شد و مالک اش به مراجع قضایی معرّفی می گردید. کتابفروشی شمس در سپهر سیاسی آذربایجان، و تبریز همین نقش را داشت در سال های سیاه. شوخ طبعی آگاهانه ی مجیدآقا، به گفته ی معمّرین و کتاب دوستانِ نکته سنج، در روزهای سیاه به داد وی و کتابفروشی اش رسیده. بیت اللّه جمالی نقل می کرد آن گاه که دکترمصدّق انحلال مجلس را در ۱۲ خرداد ۱۳۳۲ به رفراندوم گذاشت و مردمان با رأی خویش پاسخی مثبت بدو دادند، مجیدآقا تنها کسی بود که به شوخی رأی مخالف داد. همین رأی مخالف چند روزی پس از آن واقعه، کتابفروشی اش را در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از خطر ویرانی و خسارت شاه پرستانِ آن روز نجات داد؛ کما این که دکّه ی مطبوعاتی حاج حمید ملازاده از این بلا نرست و بساط اش طعمه ی آتش دار وُ دسته ی حاج ابوالقاسم جوان و محمّد دیهیم گشت. حالا، بیت اللّه جمالی در بیان این واقعه ی تاریخی قصد مطایبه و طنز داشت یا نه، من نمی دانم.
چشمه ی لایزال کتابفروشی ها در تبریز، مثل بیش تر شهرهای ایران، از جریان سه رودخانه ی پرآب سیراب شده و همواره در حال جوشان وُ خروشان است. این سه جریان فرهنگی به ترتیب سنوات تاریخی و ظهورشان، عبارت اند از: راسته ی کتابفروشان، بازار شیشه گرخانه وُ بازار صفی و اطراف مسجد جامع؛ عصر مغازه ها که ظهور کتابفروشان در خیابان ها را با خود داشت و، کتابفروشی های «قفسه» (گیشه) یا بساطی وُ «دوره گرد».
وقتی از کتابفروشی (= محلّ فروش کتاب به مشتری) صحبت می کنیم، نباید از این موضوع ظریف غافل باشیم که در طول تاریخ اجتماعی ـ سیاسی تبریز، حداقل از مشروطیّت به این سوی پیش از شروع عصر مغازه ها و به دنبال آن گسترش دوران بساطی و دوره گرد در مقوله ی کتابفروش، مراکزی دیگر که رنگ وُ بوی فرهنگی و آگاهی دهی دانسته شده اند، بی آن که خود بدانند و اساساً چنین قصدی داشته باشند، بفهمی نفهمی، کار کتابفروشی (همان امر تحویل کتاب به خواهان در ازای دریافت وجه معقول) را هم انجام داده اند. مثلاً دفترهای روزنامه ها و جراید محلّی که از اوایل مشروطیّت در تبریز دایر شده (مثل اکثر شهرهایی که جوش وُ خروش آزادی خواهی در آن ها شنیده می شده) خود، به طور غیرحرفه ای محلّ فروش کتاب های تازه چاپ و حتّا کتاب های دست نویس و چاپ سنگی بوده اند. گذشته از این، چاپخانه هایی که از عهد مشروطه در تبریز دایر گشته نیز محلّ فروش کتاب ها بوده، البتّه بر این دو مکانِ مهمِ فرهنگی، بایستی حتماً «قرائت خانه»ها و «کتابخانه»های نوبنیاد عصر جدید را هم افزود که کتاب های مختلفی را در معرض فروش قرار می داده اند.
تاریخ، فضل تقدّم در احداث و راه اندازی نخستین قرائت خانه به متد جدید را از آنِ میرزا اسحق خان معزّزالدّوله پسر حاجی کلانتر صاحب قنات «مهدی آباد» یا «قنات کلانتر» در کوی باغمیشه و ششگلان می داند که مردم تبریز به خاطر تجلیل و سپاسگزاری از اعمال نیک وی در دستگیری از بینوایان در قحط سالی ۱۲۹۴ هجری قمری (سی سال پیش از مشروطه) تصنیف:
آنبار درین دی حاجی کلانتر
سویو سرین دی حاجی کلانتر
اللّه کریم دی حاجی کلانتر
را ساختند وُ خواندند. حاجی کلانتر، پدر معزّزالدّوله، در نزدیکی بازارچه و دروازه ی باغمیشه در بیرون از قلعه، چسبیده به سربازخانه و میدان مشق قدیم در سر کوچه ی میرزانصراللّه ـ که اکنون عمارت دانشسرای مقدّماتی پسران و کتابخانه ی تربیت بر روی زمین آن بنا شده ـ کاروانسرایی بزرگ داشت که به کاروانسرای کلانتر معروف بود. این کاروانسرا از راه توارث به میرزااسحق خان کدخدای باغمیشه تعلّق یافته بود که او آن جا را خراب کرده، ساختمانی با اتاق های متعدّد و آشپزخانه و سالن غذاخوری و رستوران پدید آورد و نام آن را «مهمانخانه ی نظافت» نهاد، و در جوار آن قرائت خانه ای نیز بنیاد نهاد که آن نیز نخستین قرائت خانه در شهر تبریز شمرده می شد.
در باره ی این مهمانخانه ـ که «زنگ اخبار» نیز داشت ـ و قرائت خانه، سیّدحسن تقی زاده در تهیّه ی مقدّمات مشروطه در آذربایجان می نویسد «برادران کلانتری باغمیشه، مخصوصاً برادر کوچک تر معزّزالدّوله در ترقّی طلبی مرکز بودند. این شخص قرائت خانه ای بنا کرد که بسیار مفید بود.» این قرائت خانه در اوایل مشروطه سه بار از طرف مستبدّان و قشریون مورد هجوم قرار گرفته به غارت رفته و از نو دایر گردیده است. خانم نوش آفرین انصاری (همسر شایسته ی محقّق و ادیب بزرگ: مهدی محقّق) در مقاله ی: کتابخانه های ایران از تأسیس دارالفنون تا انقلاب مشروطیّت از این قرائت خانه نام برده است.
در صدر مشروطیّت کتابفروشی تربیت در تبریز و قرینه ی آن کتابفروشی شرافت در تهران به مدیریّت سیّدحسن طهرانی معروف به شرافت یا سیّدشرافت، از مهمّ ترین کانون های فرهنگی بودند که کار واردات کتاب و روزنامه از خارج به ایران و در اختیار روشنفکران گذاشتن آن ها سهم مهمّی داشتند. محمّدعلی خان تربیت کتابفروشی تربیت را که در آن کتاب های فرانسوی و ترکی و عربی و کارت پستال و تمبر نیز فروخته می شد، همان سال پیروزی انقلاب مشروطه (۱۳۲۴ ق. / ۱۲۸۵ ش.) در جوار مدرسه ی طالبیّه بنیاد نهاد و چنان که ادوارد براون نوشته این کتابفروشی «در تاریخ بیداری آذربایجان حایز اهمیّت بود و نخستین کتابفروشی به اسلوب تازه در آذربایجان به شمار می رفت.» در همین کتابفروشی بود که تربیت اقدام به انتشار یک مجلّه (= گنجینه ی فنون) و دو روزنامه (آزادی، اتّحاد) کرد. افزون بر این ها، کتابفروشی تربیت مسئولیّت توزیع روزنامه های امید و روزنامه های تهرانی: حبل المتین، معارف، مجلس، ندای وطن، تمدّن، شرافت را هم بر عهده داشت. مدیر اولیّه ی کتابفروشی تربیت سیّدجواد برادر تقی زاده بود که بعد از مدّنی بر عهده ی رضاخان برادر تربیت قرار گرفت. این کتابفروشی نیز یک روز بعد از به توپ بسته شدن مجلس در تهران، به آتش کشیده شد.
محمّدعلی خان تربیت به جز تبریز، در تهران نیز «کتابفروشی تربیت» را در خیابان ناصریّه (ناصرخسرو فعلی) برپا داشت. وی در این مرکز فرهنگی به جز جمع آوری و خرید وُ فروش کتب خطّی و چاپی، کتابفروشی را پاتوق بزرگان اهل فضل وُ دانش آن روز تهران از جمله: میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، میرزاقاسم خان تبریزی، میرزاعلی اکبرخان دهخدا، میرزایوسف خان اعتصام الملک، عبّاس خلیلی، و مدیرالملک قرار داده بود. گذشته از این، محلّ اداری روزنامه ی صوراسرافیل نیز در سال نخست انتشار، همین کتابفروشی بود.
اصل قرینه گی در احداث و راه اندازی کتابخانه در دو شهر، یا دو مکان مختلف، به «کتابفروشی تربیت» ختم نشد، در موارد دیگر نیز خود را نشان داد. کتابفروشی ابن سینا، کتابفروشی چهر، کتابفروشی تهران، کتابفروشی شمس نیز این ویژگی را داشتند؛ هم در تهران بود هم در تبریز. همنام کتابفروشی «شمس» تبریز در تهران، کتابفروشیِ دست دوّمی بود که به دلیل عدم وسع مالی، مثل اغلب هم کاران علاقه مند و بی بنیه ی خود که بساط خود را مثلاً در خیابان شاه آباد و میدان مخبرالدّوله پهن می کردند اقدام به فروش کتب مستعمل در خیابان ناصریّه (ناصرخسرو) می کرد. کتابفروشی «شمس» تهران که گفته شده نخستین کتابفروشی دست دوّم ایران است همان کتابفروشی «شمس» است که در سال های بعد، به ویژه از اوایل ۱۳۶۰ شمسی، این کار را در بالاخانه های رو به روی دانشگاه تهران به صورت مغازه ای دایمی به راه انداخت.
کتابفروشی های بساطی یا «گیشه ای» یا «دوره گرد» که در تبریزِ ما اصطلاح زیبا و پرمحتوای «کتابفروشی یول اوستو» (کتابفروشی های سر راهی) بر قامت شان برازنده تر است، جای بحث و گفت وُ گوی مفصّلی دارد. نقش این کتابفروشی ها، مخصوصاً در روزهای نخست پس از انقلاب، از حیث ترویج فرهنگ کتابخوانی بر هیچ کس پوشیده نیست. فراموش نکرده ام که پس از انقلاب بهمن ۵۷ در ایران، که یک انفجار عظیم و وسیع در امر طبع وُ نشر کتاب (به ویژه کتاب های جلد سفید) رخ داد، سهم بیشین در ترویج فرهنگ کتابخوانی، به طور کلّی، از آنِ همین کتابفروشی های گمنام بساطی و کنار خیابانی بود که به درستیِ تمام از آن ها به «کار قهرمانانه ی کتابفروشی» تعبیر می گردید. از این بابت هم، خاتون، تبریز یک ویژگیِ خاص است، اختصاص محلّ مخصوص برای اسکان کتابفروشی های «یول اوستو» در ضلع جنوبی باغ گلستان از سوی سازمان فرهنگی شهرداری تبریز، هم جای تشکر دارد هم تمنّای عطف توجّه مجدّد که دلهره ی این زحمت کشانِ فرهنگی در فصول مختلف، که مراقبت های ویژه ای از کتاب ها ضروری ست، به تدریج رفع شود.
تا یادم نرفته از دو کتابفروشی دوره گرد و بساطی نام ببرم که یکی بالاخره خود را در ردیف تهران نشین ها جا داد و مرکز نشر و پخش و فروش کتاب هایش را به مرکز برد و دیگری پس از مدّت ها فعالیّت در خرید و فروش کتب مستعمل در مغازه ای ورودی بازارچه مقابل بانک ملّی مرکز، بساط کتابفروشی اش را به طبقه ای از خانه ی مسکونی خود برد و «ایاق اوسته» (اصطلاح خود این عزیز است به معنی: سرپایی) به خرید و فروش کتب کهنه می پردازد: تقی تلاش که مرکزنشین شد وُ عاقبت بخیر، و حاجی داود آقا که هنوز هم با لبخندی مهربان و ملیح بر لب مشکل گشای جویندگان کتب نایاب یا کمیاب است.
چرا یاد خیری نکنم از «حسین چاپ اوّل»؛ مرد سیه چرده با چهره ای استخوانی وُ یک لایه خنده ی ملیح بر آن، که نیم قرن پیش، از روستای «بیشک» زادگاه ستّارخان به تبریز آمد و در محلّه ی قیرخ مئتیر (چهل متری) تبریز مسکن گزید، در یکی از دفترخانه های اسناد وُ املاک تبریز به شغل منشی گری پرداخت، و از آن زمان شروع کرد به خریدن وُ جمع آوری کتب چاپ اوّل، از هر موضوع و، شهره گشت به «حسین چاپ اوّل». حسین نادری هنوز هم با آن چهره ی تکیده امّا سرشار از مهر وُ محبّت، در آن کت وُ شلوار قهوه ای رنگ وُ رو رفته و مندرس با آن کلاه پشمیِ قهوه ای محبوبِ قلوبِ اکثر کتابفروشان و کتابخوانان است. حسین عمو هنوز هم قصد ندارد عالم تجرّد را ترک گوید، امّا فشار زندگی در دوران کهولت و هراس بیماری های نخوانده وُ در راه، مجبورش کرده مجموعه ی سی هزار جلدی کتابخانه ی خود را ترک گوید و آن را بسپارد دست باکفایت محمّد زارع، مدیر شایسته ی کتابفروشی شایسته، تا بلکه این مجموعه ی نفیس در سر وُ سامان یافتن یک مجموعه ی فرهنگی در شهرمان تبریز، عاقبت بخیر شود.
خاتون، شیوه ی مرضیه ی منسوخ شده ی امانت کتاب، که کار خوبی بود و ای کاش منسوخ نمی شد، امروزه روز، با همّت یکی دو نفر در گوشه و کنار شهر «زیری ـ زاری» برپاست و گردانندگان آن ها به همّت و تلاش فرهنگی خویش کتابخوانان کم درآمد و ناتوان از تهیّه یا خرید کتاب ـ که گفته می شود برای اهل فرهنگ گران است ـ را یاری می رسانند. یکی از این مردان بزرگ و بی ریا فرهاد ورقائیان ست که در رأس یک باب کتابفروشی محقّر و تُنُک مایه (صد البتّه استیجاری)، امّا پُربار وُ پُرکار، در ورودی خیابان رسالت تبریز، این منطقه ی نوبنیاد و به اصطلاح نامتجانس از بابت ساکنین و اهالی، به یک منطقه ی فرهنگی و کتابخوان تبدیل کرده است. سعه ی صدر این معلّم پاکباخته و شریفِ مُتَخَلَّق به خُلق وُ خوی مردانِ الهی که فرصتِ به دست آمده را عاشقانه پاس می دارد، بذر امیدِ دسترسی به کتاب در دل جوانان و بزرگسالان دوستدار کتاب کاشته و اغلب آنان را از رجوع به کتابفروشی های وسط شهر و تبدیل تصمیم آنان به انصراف از بابت خرید کتاب را، بی نیاز کرده است. کاری که ورقائیان با آن چهره ی صمیمی و مهربان در این منطقه با دوستداران کتاب می کند، کار یک مؤسّسه ی فرهنگی سر و سامان یافته و متعهد به خدمات فرهنگی است.
جریان امانت کتاب در این کتابفروشی مرا گاه به یاد تلاش های بی وقفه و از سر شوق وُ شیدایی صمد بهرنگی می اندازد که با کوله باری از کتاب مهمان دل های مشتاق ده ها کودک چشم به راه کتاب بودند. فرهاد وُ صمد، هر دو، به طریق و توان خویش، بذر کتابخوانی را در دل جوانان می کاشتند و می کارند. این رفته وُ آن مانده، هر دو، چشم و چراغ مایند.
خاتون، همّت آذربایجانیان در سر وُ سامان دادن امر کتاب و کتابخوانی منحصر وُ محدود به آذربایجان و تبریز نبوده است. این فیض لایزال الهی، در هر زمان و مکانی به شکل های گوناگون جلوه ی ظهور یافته است. فرهیخته گان شیرازی همّت یک آذربایجانی به نام محمّدکریم احمدی مشهور به آقاداداش را فراموش نکرده اند که با اشاره ی یک آذربایجانی دیگر به نام آقامیرزااحمد وحیدالاولیا قطب سلسله ی ذهبیّه، کتابفروشی یا کتابخانه ی احمدی را به سال ۱۲۸۵ تأسیس کرد و مدیریّت آن را به حاج علی اکبر نوری زاده واگذاشت که مثل خود وی از مریدان خاص وحیدالاولیا بود. آقاداداش پیش از این، کتابفروش سیّار بود و کتب نفیس و ارزشمند را برای عرضه به اعیان و اشرافِ دوستدار کتاب عرضه می کرد.
این وحیدالاولیا از اقطاب نیک نهاد و محبوب سلسله ی ذهبیّه بود که در سال ۱۲۸۴ هـ . ق چاپخانه ی سربی از هندوستان به شیراز آورد و کتاب های عرفانی را به چاپ رسانید. وی خطّ نسخ را بسیار خوب می نوشت و، چندین کتاب به خطّ خود به چاپ رسانده است، از جمله کتاب مستطاب صفوه الصفا اثر ابن بزّاز اردبیلی در احوال و مناقب شیخ صفی الدّین اردبیلی. خاتون این کتاب را در سال ۱۳۷۲ شمسی با مقابله ی ۱۲ نسخه ی خطّی، به یاری مادّی و معنوی هیئت اردبیل شناسی چاپ و منتشر کرده ام.
حدیث مجیدآقا شمس ببین ما را از کجا به کجا کشاند، خاتون! پریشان گویی شد، می دانم. تو عادت کرده ای به این بی بند و باری ها در کلام وُ قلم من. برگردم دوباره به حدیث مجیدآقا شمس. اساساً آدم های نیک نفس، وجودشان همواره مایه ی خیر وُ نشاط است مجیدآقا اروانی را از این جنس آدم ها می شناسم. گفت وُ گو در باب کتاب و کتابفروشی در تبریز را با این حُسن ختام درز می گیرم:
ویژگی عمده ی تبریز همواره به وجود کتابخانه های خصوصی و مردان فرهنگی آن بوده است. اگر به سال های خیلی دور نرویم، یادداشت های خصوصی مردان بزرگ و والایی که طی هفت هشت دهه ی گذشته از اقصی نقاط جهان و ایران به تبریز آمده اند، حاکی از آن است که انگیزه ی اصلی مسافرت این عزیزان، دیدار از کتابخانه های خصوصی مرحومین برادران نخجوانی بوده است؛ کتابخانه ای که به قول روان شاد دکترمنوچهر مرتضوی، هیچ یک از محقّقین داخلی و خارجی در جهت تکمیل اثر تحقیقی و پژوهشی خویش بی نیاز از مجموعه ی کتب دست نویس آن نبوده اند.
این گنجینه ی کم نظیر همراه دو سه مجموعه ی دیگر در سال ۱۳۳۵ شمسی، به همّت علی دهقان مدیرکلّ وقت فرهنگ استان و استاندار سال های بعد آذربایجان، به همراه مردان علم وُ عمل آن روز تبریز، اساس و شالوده ی تأسیس کتابخانه ای گردید که امروز به نام «کتابخانه ملّی تبریز» یکی از مراکز عمده ی تحقیق و پژوهش است. مرحوم سیّدیونسی می گفت در گوشه و کنار شهرمان، در کنج حجره های مدرسه های قدیم و حتّا در میان بازاریان، خوشبختانه بودند فضلایی «که قوّه ی ناطقه مدد از ایشان بَرَد» مثل: میرزاجعفرآقا سلطان القرایی، حاجی محمود حبشی و حاجی علی اکبر آقا هریسچی. اینان هر کدام، فی نفسه، یک کتابخانه بودند. یادشان گرامی.
منبع: http://www.rezahamraz.com/