ساعدی؛ نمایشگر صحنههای تئاتری جامعه (قسمت پایانی)
احمد عسگرپور
چوب بدستهای ورزیل
چوب بدستهای ورزیل دومین نمایش فستیوال تئاتر تالارسنگلج سال ۱۳۴۵ است. ورزیل ناکجاآباد استعاری نامشخص، اما فراگیر است و محل وقوع رویدادهای عینی در جامعه بسته روستایی که دایرهوار و تکراری، زندگی بر یک محور میچرخد. جامعهای که هیچ تحولی را بر نمیتابد. مردم این جامعه هراسان و ترسیده هستند که با تمایلات مذهبی زندگیشان آشفته و هراسناک است. مملکتی سمبلیک که کدخدایی دارد و مردمی وابسته به زمین و زندگی یکنواخت و بی درد سری دارند. روزی خبر تهدید آمیز حمله گرازها به کشتزارها و بدبختی محرم در از دست دادن دارو ندارش جامعه ورزیل را بهم میریزد. کدخدا آبزیرکاه و خل به اسداله مغز متفکر ده برای تاراندن گرازها دستور میدهد طبلهای مسجد را بیاورند. محرم آنارشیست طبلها را دزدیده است. مردم بناچار با دگنک به مصاف گراز ها هجوم میبرند. گرازها از طبل توخالی و هیاهوی روستائیان نترسیده و کشتزارهای دیگر را شیار میزنند. مردم بستوه میآیند و کدخدا میگویدچطور است ورزیل را ول کنیم و برویم ؟؛ مردم مخالفت میکنند. اخر سر موسیو بدادشان میرسد و به سراغ محرم که دیگر آبدیده شده و آنارشیست نیست میرود و با شکارچیهای دیگر به جنگ دو شکارچی دیگر که از گرازها بدتر شدهاند، میروند. شکارچیهای جدید نیز چون شکارچیهای قبلی پرخورند. روستائیان هرچه دست و بالشان هست برای پر کردن شکم شکارچیان به آنها میدهند ومنتظر میشوند که چهار شکارچی کی مقابل هم میایستند. چهار تفنگ آرام آرام چرخ میخورند و برمیگردند به طرف سینه های مردم. مردم چارهای ندارند جز اینکه فرار کنند و به زنجیرهای در مسجد چنگ بزنند (۱۸)
واهمههای بی نام و نشان
داستان واهمههای بی نام و نشان داستان خوف و وحشت و فقر و بیماری است. داستانی که با تاجگذاری خودشیفتگی تاریخی شاه همزمان است. از یک طرف فخرکاذب و تبختر تاریخی، از دیگر طرف دست و پازدن طبقه فقیر اجتماعی برای بدست آوردن نان روزمره و تلاش بیفرجام. فعال مایشائ شدن ساواک در حبس و شکنجه و سرکوبی کوچکترین فروغ روشنگری نیروهای مبارز اجتماعیست. واهمههای بی نام و نشان اثری است که ساعدی بعد از تجربیات اجتماعی عمیق که نشان از شناخت و آبدیدهگی مقاومت چندین ساله از پدیدههای غامض عوامل سرکوب دارد در سی و دو سالگی در اختیار نیروهای آگاه و مبارز جنبش دانشجویی و مردم میگذارد. واهمههای بی نام و نشان در جو و اتمسفر مرگ نوشته میشود و مرگ عامل برگزیده و انتخاب شده است که اگاهانه و صبورانه برای بیداری و آگاهی نیروهای فعال اجتماعی و سعادت و رهایی از ستم و سرنگونی عوامل ستم نوشته شده است. دراین داستان ذهن مرگاندیش که نشان از تجربه خودکشی ساعدی دارد نقل حکایت سیانور و نقش حیرتآور یک پروانه در نشستن در برابر ضربهها و لطمهها بسیار جالب است و ساعدی این حس مقاومت و ایستادگی را به جامعه درگیر با عوامل سرکوب عمومیت میدهد.
نمایشنامه “آی با کلاه آی بی کلاه” و خانه روشنی
نمایشنامه ’؛آی با کلاه آی بی کلاه؛ و خانه روشنی درسال ۱۳۴۶منتشر شدند. بیان تئاتری ساعدی در نمایشنامه آی با کلاه و آی بی کلاه بیانی صریح و روشن از یک جامعه تمثیلی کوچک است که متشکل از جامعه طبقاتی متنوعی است که یک نفر بطور تمثیلی آنها را به بازی هوشیارانه و تلنگری به درون پر از وحشتی که آن جامعه را فراگرفته است. در این اثر صحبت از تاراج است و دزدهایی که به کمین نشستهاند. آدمیان این جامعه ناباور هستند و از لمس کردن حقیقت وحشت دارند. روشنفکر که وظیفهاش بیداری و آگاه کردن جامعه است به خواب کردن آنها مشغول میشود. ناظری که درد جامعه را میفهمد و تلاش میکند آنها را بیدار کند فریادش بجایی نمیرسد و تنها سعی میکند که ناچارا خود بیدار بماند و از تاراج حرامیها بگریزد.
ساعدی با حوصله و آرام و اندیشمندانه به عریان کردن فکری آدمها میپردازد و خوابزدگیشان را نفرین میکند و هشدار میدهد و فاجعه را پی درپی یاد آور میشود. این اثر درامیک کمیک است، اما در بطن خود تراژدی است و خندهها همه اندوهگنانه است. ساعدی تماشاگران را توسط بازیگران به بازی میگیرد و بازیگر را وادار میکند درون آشفته و درد آلود خود را بروی تماشاگر قی کند تا تماشاگر روشنفکر هم با آلوده شدن لباسش تکانی بخورد و تاسف ساعدی از آن است که روشنفکر جامعه مثل تماشاگر عادی و خالی از ادعا نیز همانقدر ابلهانه میخندد.(۱۹)
در پرده نمایشنامه آی با کلاه و آی بی کلاه که با محلهای تازهساز آغاز میشود با فریاد پیرمردی بادهنوش فاجعه تهدید موهوم موجودیت جامعه توسط ساعدی اعلام میشود. آدمهای درگیر با تهدید به جای مقابله عقلانی به جر و بحث ابلهانه میپردازند و حتی دکتر ثباتی هم که نماینده سمبلیک روشنفکر جامعه است حاضر نیست ماشین خود را برای خبر کردن پلیس از گاراژ بیرون بیاورد. پیرمرد که در بلندی ایستاده است و به رفتار و کردار آدمها احاطه دارد حماقت و بیهودگی جماعت را به رخشان میکشد و خشم و نفرت همه را بر میانگیزد. در انتهای پرده اول که بانام آی باکلاه است هیکل عجیب و غریب دیده شده که عامل تهدید است جز ننه علی پیرزن گدا نیست. همه مردم از دیدن وی وا میروند.
پرده دوم بانام آی بی کلاه خلاف پرده اول با قضیه جدی با مشاهده سیاهپوشان شمشیر بدست آغاز میشود. پیرمرد دوباره همسایگان را خبر میکند و چونکه حرامیان را دیده است به کوچه میاید، ولی مردم قبول و باور نمی کنند، اما او خطر در کمین را یادآور میشود.مردم او را طرد و جر و بحث های بیهوده شروع میشود. پیرمرد را از سر لجبازی قرص خواب میخورانند و خودشان نیز میخورند و بخواب میروند و حرامیان به خانهها میریزند و هستی آنها را به یغما میبرند. ساعدی کارهای مردم حقیر و خودبین بیگانه از شعور اجتماعی را روی صحنه میبرد (۲۰)
نمایشنامه دیکته و زاویه و داستان ترس و لرز
۱۳۴۷انتشار نمایشنامه دیکته و زاویه و داستان ترس و لرز. دیکته و زاویه باز نمایشنامهای سمبلیک و تمثیلی است. دیکته نوعی دهنکجی به عناصر بی فکر و اندیشه و غیر ارادی و به نظم بینظم موجود است. تشتت و بینظمی و بهمریختگی میتواند در لایه لایه جامعه موجود باشد. در اقتصاد، درسیاست، در فرهنگ و آموزش و پرورش، در اهرمهای سلامتی و بهداشت روان جامعه و در سیاستهای کلان امنیت و حقوق مدنی آحاد جامعه. دیکته نوعی دهن کجی به سانسور و دیکتاتوری اجتماعی است. در دیکته نوعی اندرز و نصیحت جاری است. آدمهای اگاه و بیدار و جسور دیکته پذیر نیستند و اطاعت را بر نمیتابند. نمایشنامه دیکته و زاویه نوعی مقاومت است در برابر چیزی که واقعیت ندارد، ولی به او دیکته میشود که هست. مثل امید تنها راه نجات من است، ولی واقعیت ندارد. برای نجات من باید سیستم عوض شود و دیکته واقعیتهای تلخ را می پوشاند و گاهی به تطمیع متوسل میشود و برای اینکار ابزارهای متفاوتی را بکار میگیرد. عوامل دیکته گاهی فردی و گاهی گروهی عمل میکنند و ساعدی با طرح معلم و دانش آموز و ناظم چه استادانه این مسئله را باز میکند و در قسمت دوم نمایشنامه زاویه ساعدی گریزی سمبلیک به بساط روشنفکری میزند و با انتخاب سمبولیک آدمها و طیف و طبقه اجتماعی و پیرزن سمبل سرزمین آبا و اجداد نظر خود را به تماشاگر ارائه میکند. عوامل زاویه جسورند، دریده و شجاعند، از ارزشها دفاع میکنند، خلاق و بیدار و اگاهند، از گذشته خبر دارند، برای هر رفتار اجتماعی گذشته و تاریخ دارند، زندگی سرسری و باری بهر جهت ندارند، به تجربه و ریشهها میاندیشند، آدمهای معاملهگر و فروختنی نیستند، مسیولیتپذیر هستند، هرج و مرجطلبها را خوب میشناسند، آزادیخواه هستند، فیلسوفهای توجیهگر اجتماعی را با حرفهای قلمبه و سلنبه رسوا میکنند، شعرای احساساتی، خبرنگارهای حادثهساز را خوب میشناسند. در پایان نمایش همه بجان هم میافتند و هیچکس حرف روشنی ندارد، ولی ادعاهایشان بسیار است. پیرزن تمثیل همه ارزشها میگوید: دلم براتون میسوزد شماها همیشه دست و پا میزنید. میخواهید کاری بکنید ولی نمی توانید.
نمایش پرواربندان
ساعدی از دیکته و زاویه درسال ۱۳۴۸به نمایش پرواربندان میرسد. نمایشنامهای که چند لایه است. باید برای فهم آن سمبلها و استعارهها را شناخت. روبنای آن بسیار سطحی است و معنی و مفهوم خاصی ندارد. وقتی به لایههای زیر پرداخته میشود مفاهیم مهم اجتماعی رخ مینماید و لایه زیرین اشارهای رندانه به پروار شدن ساواک در دهه ۴۰ است. شخصیتهای هنری نمایش اکثرا از موقعیتهای اجتماعی خوبی انتخاب شده است. از نویسندهای که با چند تا مقاله میخواهد جهان را عوض کند. انسانهایی که پروارشدهاند و فقط ادعا دارند و مدام نویسنده را نصیحت میکنند. صاحب خانهای فراخ و مجلل که دور از شهر است و چنین مینمایند که محل امنی برای نویسنده درحال تهدید است، فردی اطلاعاتی است و با اتهامات واهی و خودساخته و حتی چاپ در مطبوعات و با پختن آشی خوشمزه بستگان نویسنده و قاضی را اغوا و به جان نویسنده انداخته است. بلاخره نویسنده از ضیافت شام که همه سرگرم خوردن و آشامیدن هستند استفاده و از راه پنجره فرار میکند. قاضی دستور جلوگیری میدهد و با سروصدای مردم و رم کردن گاو و گوسفند ناشی از صدای شلیک گلوله و پارس کردن سگها صحنه نمایش خاموش میشود.
سال ۱۳۴۸فیلمنامه فصل گستاخی، رمان توپ، فیلم گاو ساخته داریوش مهرجویی از مجموعه عزاداران بیل، داستان کودکان گم شده لب دریا توسط کانون پرورش فکری کودکان چاپ گردید. سال ۱۳۴۹ نمایشنامه وای برمغلوب نمایشی که ساعدی موضوع و سوژه آن را از بیماران خود گرفته است. خانم شوهرمردهای که در یک خانه اشرافی زندگی میکند و حال روانی دارد. خانواده برای رفاه حالش و ارامش خودشان دو نفرخانم مراقب استخدام کردهاند. موقعیت خانم در منزل جنون آمیز و مزاحم است. به توهم عجیبی دچار شده و مردم آزاری میکند. مراقبین از رفتارهای ناهنجار و پرخاشگر خانم به ستوه آمدهاند و در غیاب دختران خانم که هیچوقت حضور ندارند دست و پای او را به تخت میبندند. پسر جوانی که محجوب است و فلسفه میخواند بطور مهمان از راه میرسد، همدم خانم میشود. سؤالات خانم از جوان مسخره است. دخترها از دیدن پسر عموی جوان و باسواد خوشحال میشوند. در نمایشنامه وای بر مغلوب همه عناصر بیمار روانی هستند و هر کدام در جایگاه اجتماعی خود رفتار و اعمال ناهنجاری دارند. نمایشنامههای جانشین و فیلمنامه؛ما نمی شنویم شامل ۳ فیلمنامه کوتاه؛ نمایشنامه ضحاک که بدلیل سانسور وقت منتشر نشد همه محصول سال ۱۳۴۹هستند.
دهه ۵۰: دهه مبارزه و انقلاب
۱۳۵۱- ۱۳۵۰انتشار نمایشنامه چشم در برابر چشم به کارگردانی هرمز هدایت روی صحنه رفت.
۱۳۵۳ انتشار مجله الفبا با همکاری نویسندگان سرشناس تا ۶ شماره. نمایشنامه؛ مار در محراب؛ که بخاطر سانسور وقت در سال ۱۳۷۲ تحت عنوان ؛ماردرمعبد؛ توسط انتشارات بهنگار به چاپ رسید. نگارش داستان ؛بازی تمام شد؛ در مجله الفبا شماره ۱ و سفر به لاسگرد دراطراف سمنان برای تهیه تکنگاری راجع به شهرکهای نوبنیاد. دستگیری توسط ساواک و انتقال به زندان قزل قلعه و بعد به زندان اوین که مدت یکسال در سلول انفرادی گذراند و شکنجه شد. پیش از این بارها توسط ساواک و شهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود که حتی یکبار منجر به بستری شدنش در بیمارستان جاوید شد. نگارش رمان تاتار خندان که در زندان نوشته شده بود.
۱۳۵۴ انتشار فیلمنامه ؛عافیتگاه؛ که بعد از مرگش توسط انتشارات اسپرک درسال ۱۳۶۸چاپ شد. سفر به شمال و نوشتن نمایشنامه ؛هنگامه آرایان؛ که هنوز چاپ نشده است. سفر به تبریز و نوشتن رمان ؛غریبه در شهر؛ که بعد از مرگش در سال ۱۳۶۹توسط انتشارات اسپرک چاپ شد.
ساعدی در سال ۱۳۵۴اززندان آزاد میشود، ولی دیگر آن ساعدی قبلی نیست. شکنجه و یک سال زندان انفرادی کار خود را کرده است و عاقبت قلمفرسایی و این در و آن در محصول شرایط خاص زندان است. شاملو در وصف حال ساعدی مینویسد: آنچه از ساعدی زندان شاه را ترک گفت جنازه نیم جانی بیشتر نبود؛ ساعدی با آن خلاقیت جوشان پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین دیگر مثل سابق زندگی نکرد، آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. ساعدی برای ادامه کارش نیاز به روحیات داشت و ساواک این روحیات را از او گرفتند. رژیم شاه ساعدی را خیلی ساده نابود کرد.(۲۱)
۱۳۵۶ انتشار داستان؛گور و گهواره؛ (۳داستان) انتشارات آگاه. ساخت مجموعه فیلمنامه ؛دایره مینا؛ توسط داریوش مهرجویی بر اساس داستان آشغالدونی. انتشار نمایشنامه ماه عسل و چاپ نمایشنامه تک پردهای ؛رگ و ریشه دربدری؛ در شماره ۶ الفبا. سخنانی در شبهای شعر انجمن گوته تحت عنوان ؛شبه هنرمند؛ که مجموعه سخنرانیها و اشعار سروده شده در این انجمن تحت نام کتاب ؛ده شب؛ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شد. دراین سال برخی آثار ساعدی بزبانهای روسی و انگلیسی و آلمانی ترجمه شدند.
۱۳۵۷بدعوت انجمن قلم امریکا و ناشرین امریکایی برای ایراد سخنرانی و عقد قرارداد ترجمه کتابهایش با ناشر معروف ؛راندم هاوس؛ به امریکا رفت. در پائیز همانسال به لندن سفر کرد. در انتشار روزنامه ایرانشهر با احمد شاملو همکاری کرد و در زمستان سال ۱۳۵۷ به ایران باز گشت. کتاب داستان کودکان ؛کلاته کار؛ توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد.
۱۳۵۸انتشار مقالات سیاسی و اجتماعی در روزنامه های اطلاعات، کیهان، آیندگان و تهران مصور و نشریات دیگر و انتشار داستان “واگن سیاه” در کتاب اول جمعه.
۱۳۵۹نوشتن داستانهای “اسکندر و سمندر در گردباد”، “بوسه عذرا”، “خانه باید تمیز باشد”، “جوجه تیغی” و نمایشنامههای “خرمن سوزها”، “باران”، “پرندگان در طویله” و تعدادی داستان و نمایشنامه ناتمام و بدون عنوان چاپ نشده و بر جای ماندهاند. داستان بلند و بهم پیوسته “سفرنامه سفیران خدیو مصر به دیار امیر تاتارها” که چند قسمت آن در مجله آرش چاپ شده بود. داستان “شنبه شروع شد” و نمایشنامه تک پردهای “خیاط جادو شد”، داستان “میهمانی”، “ساندویچ”، “آشفته حالان بیدار بخت” در مجلههای آرش و آدینه و دنیای سخن و کتاب بهنگار چاپ شد.
ساعدی بعداز انقلاب سه سال پیگیرانه روزنامه نگاری کرد و در اکثر مطبوعات مقالات سیاسی نوشت و هیچ رومان و نمایشنامه و داستان کوتاهی را در این سه سال حساس و پر هیجان ننوشت. وقتی کانون نویسندگان در خیابان مشتاق اشغال شد و یکی از سردبیران کانون (سعید سلطانپور) اعدام شد، ساعدی روزنامهنگار مقالهنویس که اهل درگیریهای خیابانی نبود به جایی پناه برد که بعدها در خاطراتش از آن بعنوان دخمه نام میبرد. منظور از دخمهای که ماهیانش برای ساعدی صف میکشند و مانع تفکر و مطالعه و نوشتن ساعدی میشوند و ساعدی برای تک تک ماهیها اسم میگذارد و داستان مینویسد. دردسر ساعدی از مقاله قصاص شروع شد که خانم سیمین دانشور در جریان چاپ مینویسد: “در آخرین دوره مجله آرش من و ساعدی مسئول تحریریه مجله بودیم. مقالات و داستانها را میخواندیم و مقالات و داستانهای برگزیده را به چاپخانه میفرستادیم. مقالهای ضدنظام (قصاص) را کنترل نکرده بودیم و از دستمان دررفته بود. زمان حروفچینی لو رفته بود. من به ساعدی زنگ زدم و گفتم این داستان قصاص جنابعالی دردسر ایجاد کرد. به ساعدی گفتم بهتره چند روزی در خانه نباشی. مسئلهای که پیش آمده بود قابل حل بود، ولی ساعدی ترسید و رفت.(۲۲)
هما ناطق مینویسد: ساعدی در ۱۱فروردین سال ۱۳۶۱با موهای رنگ شده و سبیل تراشیده با چهره خسته و درهم و نگران و پریشان از طریق پاکستان با تهیه ویزای ورود توسط انجمن قلم وارد پاریس شد. ساعدی تابستان ۶۱ باعدهای از نویسندگان دور از میهن کانون نویسندگان در تبعید را پایهگذاری کرد و عضو هیئت دبیران شد و مجله الفبا را منتشرکرد. ساعدی آزاد اندیش و مستقل بود و برای ادامه انتشار الفبای آزاد نویسندهای آزاداندیش میخواست، اما چنین نویسندهای کمتر بود.(۲۳)
دهه ۶۰: دهه کابوس و مرگ و حسرت
۱۳۶۱تا ۱۳۶۴ انتشار ۶ شماره مجله الفبا و چند نمایشنامه به نامهای “اتللو در سرزمین عجایب”، “بردهداران آینه افروز” و فیلمنامه “دکتر اکبر”، “رنسانس” با همکاری داریوش مهرجویی فیلمنامه “مولوس کورپوس” براساس داستان “خانه باید تمیز باشد” را نوشت.
ساعدی در غربت که فرصت ارزیابی گذشته را داشت مدام داستان اساطیری لاچین آذربایجان را یادآور میشد که از درون سیاهیها و تاریکیها و ناامیدیها روزنی به امید باید گشود و مانند لاچین بدور از هیاهوها باید دنیال اهداف خود بود. اما ساعدی با نگاهی به گذشته و یادآوری جریانات فاجعهبار آذربایجان و شکست سال ۳۲، شکنجههای زندان اوین و جریان حرمتشکنی مصاحبه کذایی و جریان دخمههای متعدد دچار کابوسهای وحشتناک میشود. غمگین و گاه مایوس و مشوش است و هدایت وار به مرگ و خودکشی میاندیشد. اما او نمیتواند مقلد باشد. او مقاله در باره غریب در غربت مانده، مهاجر و تبعیدی را مینویسد که کاملا شرح حال خودش است. مهاجر به ظاهر دلبسته است. تبعیدی دلمشغول عمق تنهایی خود است. تبعیدی ریشههایش کنده شدهاند زخماش چون قانقاریاست که نخست از جایی شروع به سیاهی میکند و سپس به آرامی تمام وجود را در چنگ خود میگیرد.
خانم مهستی شاهرخی از آخرین روزهای ساعدی در پاریس مینویسد: “علاوه بر مشکل زبان که او را فلج کرده است. اکنون در سرزمین از ما بهتران است. طعم حقارت را میچشد. مناعت طبعش از دست رفته است. از روی لجبازی زبان فرانسه یاد نمیگیرد و حالت دفاعی دارد و همیشه بیمارگونه بیقرار است. ساعدی نمایشنامه مینویسد اما پای در هیچ سالن تئاتری نمیگذارد. بعد از شش ماه اقامت در پاریس به دوستی مینویسد: مطلقا جایی نمیروم. از همه چیز نگرانم. روزهای اول همه حضرات به سراغم آمدند. آب پاکی روی دستشان ریختم. من در اطاق دو متر در دو متر زندگی میکنم اندازه سلول زندان اوین. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: از خوابیدن و بیدار شدن. مدام به فکر وطنم هستم و خواب وطن میبینم. مواقع تنهایی نام کوچه پس کوچهها را باصدای بلند تکرار میکنم که مبادا فراموش شوند.(۲۴)
ساعدی در دوسال آخر عمرش بیمار بود. کبدش درست کار نمیکرد. در آبان ۱۳۶۴ حالش وخیم شد و خون استفراغ کرد. در بیمارستان سنت آنتوان بستری شد و یک شب که خیلی ملتهب بود دستانش را به تخت بسته بودند هذیان میگفت که دستهای مرا باز کنید. آل احمد و شاملو آمدهاند و در اطاق بغلی منتظرم هستند. مرا هم ببرید پیش خودتان، بنشینیم و حرف بزنیم. شب آخر که پدرش و همسرش بدری خانم در کنارش بودند با اکسیژن به زور نفس میکشید. هنوز پنجاه سالش نشده بود. حوالی سحرگاه به علت خونریزی در دوم آذرماه ۱۳۶۴ چشم از جهان فروبست و در گورستان پرلاشز پاریس دفن شد. یادش گرامی.
اضافات:
(۱) ساعدی میگوید که پشت خانه مسکونیمان در تبریز گورستانی متروک بود که گاه ساعتها در این گورستان قدم میزدم و در یکی از دفعات چشمم به گور دختری بنام گوهرمراد افتاد که بسیار جوان از دنیا رفته بود و همانجا تصمیم گرفتم تا از نام او به عنوان نام مستعار استفاده کنم. عبدالعلی دستغیب معتقد است گوهرمراد نام اثری عرفانی از حزین لاهیجی است.
(۲) منشور ۱۲گانه مصوب فرقه دموکرات آذربایجان ۱- باحفظ و رعایت استقلال و تمامیت ایران؛ آزادی داخلی و خودمختاری فرهنگی برای آذربایجان ۲- تشکیل انجمن ایالتی و ولایتی که در قانون اساسی پیشبینی شده است. تشکیل انجمن ایالتی و ولایتی نه فقط برای حل مسئله آذربایجان ضروری است، بلکه هدف آن تعمیم آزادی در سراسر ایران است.۳- تاکلاس سوم ابتدایی دروس فقط بزبان آذربایجانی تدریس گردد. در کلاس های بالاتر زبان فارسی به عنوان زبان مشترک در کنار زبان آذربایجانی تدریس شود. ۴- تاسیس دانشگاه ملی در آذربایجان. ۵ – توسعه تجارت و صادرات. ۶– تشکیل شورای شهر برای آبادانی شهرها و تامین آب تبریز. ۷ – اصلاح روابط زارع و مالک و منع سیورسات و عوارض قانونی. تقسیم اراصی خالصه و املاک مالکین فراری بین دهقانان و تامین کشاورزان با ابزار و وسایل کشاورزی. ۸– مبارزه با بیکاری و ایجاد اشتغال. ۹– اصلاح قانون انتخابات و تامین آزادی انتخابات و افزایش نمایندگان آذربایجان به تناسب جمعیت. ۱۰– مبارزه با فساد و رشوهخواری کارکنان دولت و تشویق افراد سالم و افزایش حقوق و مزایا آنها. ۱۱– کاهش مالیات غیر مستقیم و اختصاص بیش از ۵۰درصد مالیات آذربایجان به مصرف احتیاجات آذربایجان. ۱۲- طرفداری از حفظ و توسعه روابط دوستانه با دول دموکراتیک بویژه با متفقین.
(۳) آشنایی ساعدی با صمد در کتابفروشی معرفت تبریز اتفاق افتاد. صمد که ۴سال با ساعدی فاصله سنی داشت برای گرفتن کتاب “چه باید کرد” چرنیشفسکی آمده بود؛ ساعدی میگوید من تعجب کردم که این بچه چه جوری میخواهد این کتاب نایاب را. من صداش کردم. من کتابهایم را بعداز کودتای ۲۸مرداد توی صندوق و توی بک باغ چال کرده بودم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد و از وقتی محصل بود او را میشناختم تا دم مرگ. و این دوستی تا مرگ نابهنگام صمد ادامه داشت. (علیرضا ذیحق مقاله همسرایان غبارالود)
(۴) محفل صمد چگونه تشکیل شد؟ درمصاحبه با اقای حسن روزپیکر یکی از اعضا فعال محفل صمد وی اظهار میدارد: در واقع آشناییها از دانشکده ادبیات شروع شد. فریدون قاراچورلو، ملجایی(کاراکتر تئاتر)، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی؛ همه شبانه درس میخواندند. من روزانه درس میخواندم. در دانشکده ادبیات به مدیریت دکتر مرتضوی انجمن ادبی دایربود. در آن انجمن صمد بهرنگی نوشتهای خواند که جنبه طنز داشت. به مذاق دکتر مرتضوی خوش نیامد و صمد را تخطئه کردند و من به دفاع از صمد برخاستم و با صمد بدینوسیله آشنا شدم و سامانده این آشناییها مسعود رسولزاده بود. بعدها خودمان جمع میشدیم و انجمن ادبی داشتیم. بیادم هست که صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، مفتون امینی و من بودم و در منزل بهروز دولتآبادی جلسه تشکیل میدادیم و اکرم خانم همسر بهروز دولتآبادی از ما پذیرایی میکرد. بعدها علیرضا نابدل هم اضافه شد.
(۵) داریوش آشوری مینویسد: آشنایی ما با ساعدی در کافه فیروز آغاز شد. در نیمه اول دهه چهل. خیابان نادری نزدیک چهارراه قوام السلطنه بود. … ما جوانان نوقلم در زیر فشار سانسور فزاینده که سرانجام کارش به فضای خفقان کشید تمرین نویسندگی میکردیم و میآموختیم که چگونه بنویسیم که هم نیش خود را به دستگاه دیکتاتوری زده باشیم و هم از زیر سانسور در رفته باشیم. این گونه بود که رفته رفته ادبیات رمزی دهه چهل بوجود آمد و ساعدی یکی از پیشکسوتان این ادبیات شد. درهمان سالها انتشارات نیل جزوهای به نام انتقاد کتاب به مدیریت آل رسول منتشر میکرد. سپس ساعدی آن را بدست گرفت.