سرایههای مفتون؛ صدیقترین آیینهی صداهای انسانی- بخش دوم: تحلیل اشعار
حسن ریاضی
اشعار استاد مفتون در تمامی آنتولوژیهای معتبر که از سوی شعرشناسان و منتقدین برجسته تدوین شده جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده، از جملهی آنها میشود به “شعر نو از آغاز تا امروز” اثر محمد حقوقی، “روشنتر از خاموشی” اثر مرتضی کاخی، “هفتاد سال عاشقانه” اثرمحمد مختاری، “هزار و یک شعر” اثر محمدعلی سپانلو، “از پنجرههای زندگانی” اثر محمد عظیمی، “عاشقانهها” اثر علی بابا چاهی و همچنین در «ادبیات اوجاغی» اثر استاد یحیی شیدا چاپ شده. شعرها و نوشتههای او در اکثر مجلات معتبر ادبی همچنان چاپ و منتشر میشود و در کتاب ارجمند “تاریخ تحلیلی شعر نو” شمسلنگرودی، مجموعه شعرهای مفتون مورد توجه قرار گرفته به درستی ارزش گذاری شده است و اکثر منتقدین و شعرشناسان از شعرش با حرمت و قدرشناسی یاد میکنند. شعر آذربایجانی او نیز در مطبوعات آذربایجان جایگاه ویژهای به خود اختصاص داده و دربارهاش نویسندگانی همچون استاد یحیی شیدا، غلامحسین فرنود، جمشید علیزاده، علیرضا ذیحق، همت شهبازی، رضا کسگین، رضا همراز و… نوشتهاند. برگزیدهاشعارش نیز از سوی انتشارات مروارید زیر چاپ است. استاد همچنان پرشور، خستگی ناپذیر و پرامید به سرودن ادامه میدهد. هربار شعرهای تر و تازهاش را از زبانش میشنوم، کیفور میشوم. امید است که خوانندگانش هرچه زودتر آنها را هم بخوانند. مصاحبههای زیادی با اهالی مطبوعات و مجلات از او چاپ شده. در سال ۱۳۸۴ جایزهی شعر جلالی و سال ۱۳۸۸ جایزهی خبرنگاران را دریافت کرده است. ایشان آنقدر فروتن هستند که اینها را به زبان نمیآورند. حتی با ساختن فیلمی از زندگانیش موافقت نکردند. انجمنهای ادبی میخواستند بزرگداشتی برایشان برگزار کنند اما استاد رضایت ندادند…
در پی آفتاب
استاد مفتون با حافظخوانیهای برادر بزرگش با شعراشنا شد. از حافظ بسیار آموخت. تصویرسازیها و طنازیهای حافظانهی لسانالغیب را فرا گرفت و آنها را در غزلیاتش به کاربست. جوششهای جوانی، شور و شوق عاشقانه و سنت ادبی، فضای شعری آنروز او را در مسیر غزلسرایی به سیر و سلوک وا داشت. با دنیای شهریار از نزدیکاشنا و دوست صمیمیاش شد. از شهریار سخن، هم آموخت و یکی از غزلسرایان شیرین سخن ایران معاصر شد. امَا بدخواهان شهریار و مفتون خواستند او را در مقابل شهریار شعر علم کنند، که هوشیاری مفتون نقشهی آنها را نقش بر آب کرد، اما میانشان با شهریار شکر آب شد، ولی مفتون همچنان حرمت استاد را نگه داشته است.
از نخستین سیاه مشقهای شاعر که بگذریم و دفتر شعر «دریاچه» را ملاک قرار دهیم؛ با شاعری مواجه میشویم که در فرایند سرایش شعر از مراحلی چند گذر کرده است. در گام نخست، احساسات رقیق و سادهی یک جوان دلشده، شیفتهی طبیعت، غرق در اندیشههای رمانتیک مایهی چهارپارهها و غزلیات صمیمی و شفاف که نغمهی جان جوان و عاشق کام نیافته را با زبانی نرم و لطیف و با بیان و تصاویری دم دست آن دوره را به کار میگیرد. بعد از شکست نهضت ملی، رواج شعرهای سیاه، با درونمایههای کامجویانه و مبتذل، عاشقانههای آن دوره را مسموم کرده بود. اما شعر مفتون از این فضای سیاه و چندش آور به دور بود. او از فراق، هجران، ناکامیها، بیوفاییها و… با متانت و صمیمیت از درون دردمندش سخن میگفت. آنچه شعر او را از دیگر همگنان و هم قلمانش متمایز میساخت. احساسات پاک، صمیمی و انسانی شعرش بود. شعر مفتون شعر محبت و عشق است، آمیخته با رنگ و آهنگ طبیعت. شاعر هرچه پختهتر میشود و سمند سخن، راماش میگردد. غزلیاتش هم از نظر مفهوم و مضامین متنوعتر میشوند؛ بیان عواطف و عوالمات عاشقانه و شور حال شاعرانگیاش نیز با آمیزش حس و حال مشترک سرشارتر میشوند.. شعر عشق میسراید. به قول سعدی بزرگ:
تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاگران بستانیم
طبیعی است شاعری اندیشمند، درداشنا و مردمی مثل مفتون نمیتوانست در این منازل بیتوته کند. عشق او و دانش او به معنایی جهانی بینی شاعرانهی او نسبت به انسان و اجتماع و مسائل آنها، دقیقتر میشود و ذهنیتاش همپای تغییرات و تحولات اجتماعی نوتر میشود، دید و نگاهش به اجتماع و تحرکات آن دقیقتر. شان و مرتبت انسان، شاعر را به امیال و آرزوها و نیاز انسانها و جامعه حساستر میکند. به همراه شعرهای عاشقانه در موضوعات اجتماعی شعرهای جاندار، تأثیر گذار و ماندگاری میآفریند. هرچه عاطفهاش پر جوشتر، اندیشهاش ژرفتر و پردامنهتر میشود، او قالبها را میشکند به سوی شعرنو، شعر نیمایی رو میکند. شعرهای «توسن»، «سهند»، «گوزن» و «جنگل» و… را میسراید. این شعرها نه تنها در کارنامهی شعری استاد مفتوناشعار برجسته و درخشانی هستند، بلکه در شعر معاصر ایران هم جزء آثار ارزشمند به شمار میآیند.
شعرهایی که مهر و نشان مفتون امینی را دارند.
مجموعه شعر«کولاک» به معنایی از نظر فرم، جلوهگاه شعر مفتون تا ۱۳۴۴ شمسی است. امّا از نظر مضامین و موضوعات آیینهی تمامنمای شعر مفتون است. این مجموعه از موضوعات گوناگون با درونمایههای رنگارنگ فرآهم آمده است.اشعار غنایی با زبانی شفاف و نرم درکناراشعار اجتماعی نو حماسی، طنزآمیز نشان میدهدکه سرایندهاش از تاریخ، طبیعت، جامعه و مسائل انسانی شناخت گسترده و عمیقی دارد. شاعری پرمایه و خلاق است که با بیان هنری پخته و زبان ورزیده در قالبهای غزل، مثنوی، قطعه، رباعی، ترانه و ترکیببند و نو قدمائی و نیمائی تواناییاش را نشان میدهد. شعر «ارک» در این مجموعه با بیان حماسی، دردمندانه، اما پر غرور، صمیمی و پرشور از دههی چهل ورد زبانهاست. خیلیها مفتون را نخستین بار با این شعرش شناختهاند، از جمله خود من. و این مصراعها هنوز هم از اعماق جانم بر میجوشند:
ای ارک ترا به جان آزادی
همواره مدافع وطن باشی
ناظر به گذشتههای شورانگیز
یادآور عزت کهن باشی
چون بر سرکوی عشق من بودی
شاهد به نیاز قلب من باشی
ای شاهد بس امید و بس حرمان (شعر ارک ص ۲۰ کولاک ۱۳۴۴ تبریز انتشارات شمس)
در بخشاشراق کتاب کولاک شعرهای عاشقانه، شهودی و عرفانی به همراه شعرهای اجتماعی و حماسی نشان رویکردی جدید و تحولی :عمیق و امید بخش در خلاقیت شعری مفتون دارد. از ورود پیروزمندانهی شاعری کارآزموده به قلمرو شعرنو خبر میدهند. در اینجا بر چند تایی از آنها نگاهی گذرا داریم:
آبی
شعر رؤیای بیداری است. بیانی گنگ از عشق نخستین که در ناخودآگاه او هر از گاهی با جلوههای گوناگون ظاهر میشود. در این شعر هم بی هیچاشنائی قبلی، مثل داستانهای عشقی آذربایجان که عاشقان همدیگر را درخواب میبینند. «بوتا» میگیرند و عاشق هم میشوند و ماجرا در عالم واقع ادامه مییابد و عاشق و معشوق از موانع گوناگونی میگذرند تا به هم برسند. وصلت دوام نمییابد و هر دو ناکام میمانند. اما عشق دوام مییابد.
نمیدانم کجا بودیم
که من در نیلیِ چشمان او
او در کبود رود شعر من
زمانها در شنا بودیم (آبی ص ۱۶۲ کولاک)
آن موجود اثیری در شبی طوفانی بی ماهتاب و بی فانوس میآید و سوار قایق میشوند، بی آنکه راوی روی او را ببیند. میزنند به قلب دریا و میرانند… میرانند تا موجود اثیری را موجها در کام خود میکشند و تنها یادگاری که از او برای راوی باقی میماند: «و اینک هر سحر در قلب من، نیلوفری نمناک میروید…»
سرود اطلسیها
از روزهای آرام و کامبخش پاک و بلند اطلسی گون: آبی، سپید، سرخ، بنفش با عطری گرم و نرم و غروباشنا. روزهای مست هوسهای تازه نقش در خوشی و مستی عشق بی آنکه با سیاهی اندوهاشنا باشد. حال آن روزها همه رفتهاند و به جز عطر اطلسیها، چیزی برایش باقی نمانده و اینک، از یک خزان زرد تا یک بهار سبز، در خیال خویش به سوی روزهای پرشور کودکی بال میکشد:
در عطر اطلسیها، اینک برای من
رؤیای نمیدیدهی رنگین کمان عشق
تکرار میشود
پیمانه ی حیات از آهنگ و رنگ و نور
سرشار میشود
در بوی اطلسیها افسون دمیده اند. (سرود ا طلسیها ص ۱۵۱ کولاک)
اشراق
شعراشراق هم روایت دیگری است از صبح عشق. در باغ صبحگاهی، صبحی که نسیم عطرانگیز با روشنایی سحرگاهی فضائی خاص و عارفانه ای ایجادکردهاند که باز آن موجود عجیب آن روشنایی، با دشنهای بنفش و لبخند مهتاب گونش هزار زخم برتن او میزند و حالتی در «راوی» شعر ایجاد میشود. حالتاشراقی. بوی نطفهای جای بوی گل اطلسی را میگیرد. بوئی که نوید رویش و بارداری و سرسبزی و انبوهی را در جان او میگذارد واشک افشان بر دستمال آبی بزرگ «آسمان» با لبخند آفتاب رنگش او را وداع میگوید. این سرشاری و دگرگونی او را به سوی نوعی عرفان، عرفانی که زمین و آسمان را به هم پیوند میزند، میکشاند. او با لبخندی که تراوش جان شادان اوست، لبخندی که به هنگام جلوهاش رنگش ماهتاب گون است. چون بارش را بر جای گذاشت و صبح کامل شد، بدل به رنگ آفتاب میشود.
و او کهاشک میفشاند روی دستمال آبی بزرگ
مرا وداع گفت با تبسمی
که رنگ آفتاب داشت. (اشراق ص ۱۸۱ کولاک)
توسن
استاد مفتون، با شعر مشهور توسن (کتاب کولاک) به عنوان شاعر پیشرو، انسان دوست و مردمی از سوی قشر آگاه جامعه پذیرفته شد. این شعر به همراه چند شعر دیگر شاعر ورد زبانها گشت. شاعر با این شعر نشان داد که نبض جامعه را در دست دارد و مفهوم سفارش اجتماعی در شعر را به خوبی دریافته است. توسن، تصویر و تجسم خشم نهفته در اعماق اجتماع ست. به بیان دیگر تجسم وجدان بیدار شدهی جمعی است. روح نجابت سر به عصیان گذاشته است، که دیگر تحمل بندی شدن را ندارد. ارادهی معطوف به آزادی است که فریاد بلندش شب را میشکند. شیهه بلندش یاد آور شیههی تمامی اسبهای اسطورهای، افسانهای، رؤیایی و تاریخیست.
اسب وحشی، صفت وحشی برای اسب، یعنی آزاد، رها. همچون غولی، از بطری رها گشته چراغ. به پا میایستد و یالش را در دریا میشوید و چشمان پرخشم و تیزش را چون خسوف ماه بدر در برکه میچرخاند با تمام نیروهای رها شدهاش بر دروازهی قلعه بیداد میکوبد و خواب نگهبانان را برمیاشوبد، ناقوس وحشت در سرسرای ظلمت به صدا در میآید. با سم ضربههایش دروازهی کهنهی سنگی قلعه را در هم میشکند و شیههاش با خروش رعدها هم پژواک میشود. شیههای همچون خروش رعد در حمام کهنه سنگی» تا رهایی را تجربه کند.
ناظر شبگرد، نماد نومیدان، شکست خوردگان. شب اندیشان، با تردید، با خود میاندیشد که این اسب یا طعمه توله سگان خواهد شد. (توله سگان نگهبانی) یعنی حقیرانه، مکافات خیره سریهایش را خواهد دید و یا اینکه در شمار مشهوران خواهد شد و در میدان بزرگ شهر به جای تندیس قبلی خواهد نشست. اما رهنورد صبح (آگاه) که رو به روشنایی درحال تلاش و تکاپوست. با یقین تمام در پاسخ شبگرد میگوید:
خواه این یا آن
شیههی توسن که قلب کوشک را لرزاند
در نوار ضبط صوت کوچه
خواهد ماند… (توسن ص۱۸۴ کولاک)
این شعر که برآیند دید اجتماعی و تاریخی سرایندهاش است، به واقع نوعی پیشگویی حوادث بعدی است که به حقیقت پیوست. صدای رهروان صبح، صدای آزادیخواهان، کوشندگان راه رهایی، درحافظهی تاریخ واقعی، در حافظهی جمعی مردم مانده؛ چنانچه آرزوی آزادی و عدالت درحافظهی جمعی انسانها باقی است. ضبط صوت کوچه استعاره بدیع و تازهای است از حافظه جمعی.
به دنبال کولاک در سال۱۳۴۷ کتاب انارستان از چاپ در میآید و از سوی منتقدین و خوانندگان با استقبال گرمی مواجه میشود و نقدهای زیادی برآن نوشته میشود. شعر «سهند» و چند شعر دیگر از این کتاب را مروری میکنیم:
سهند
شعر «سهند» یک شعر خوش ساخت، عمیق و برجستهی نیمائی است که از ۵ بند تشکیل شده. دیروز، امروز و فردای سرزمینی در سیمای کوه سهند در هم تنیده شده است. راوی نخست قلهی پر برف را میبیند و عبارت برجستهی سپید طهارت بر زبانش جاری میشود. به اعتبار سپیدی و بلندی قله و روشنائی آن به یک عنصر دو سویهی مادی و معنوی یعنی طهارت تشبیه میشود. پاکی، روشنائی، بلندائی، سپیدی، در ذهنش زرتشت را تداعی میکند. بنا به روایتی آنجا جایگاه و پایگاه زرتشت بوده است. از یک عنصر مادی – معنوی به عنصر اسطورهای – دینی میرسد. از این اسطورهی دینی، اسطورهی دیگری«خروج نهنگ از کنار نیل» در سلسله تداعیهای ذهن شکل میگیرد. از امروز به ابتدای تاریخ بر میگردد. راوی زمان تاریخی – اسطورهای را از حافظهی قومی و انسانی عبور میدهد. در اسطورهها آمده که مردم نیل به فرعون خبر میرسانند که نهنگی از رود نیل ظاهر شده است. تا افراد فرعون برسند نهنگ در نیل غیب میشود. آن نماد روح قومی انگار دوباره اینجا زنده شده و به صورت کوهی، نهنگ سفیدی سر بر آورده است. تداعی نامیرایی؟
بند اول و دوم، اپیزد اول شعر را تشکیل میدهند. اینجا چهرهی درونی سهند وضوح بیشتری مییابد. درونش آتشین (سهند کوه آتشفشانی است)، برونش برفپوش. تضادی که از آتش و برف ایجاد شده، معنا را عمق میبخشد، جای چتر زرتشت آیینهی محدبی نشسته که کولاک قرنها را در خود منعکس میکند و میرسد به سینهی سفید تاریخ. از اسطوره به تاریخ.
بند سوم شعر اپیزد دوم شعر است. در این اپیزد تاریخ هر چهاشکارتر به تماشا در میآید. سهند سپیدپوش شبیه یک خرمن غنیمت ابریشم میشود که از سوداگران شرق و غربش زدهاند؛ یا چادر بزرگی شده است برای اسیران دربند. آنگاه که رودهای خون جاری میشود، داغ سینهی این سرزمین است سهند: عقدهی زخمی خونآبه چکندهی کتان پیچی شده. زاد و بوم روشنبینان و عارفانی همچون نسیمی، سهروردی، حلاج، بایزید و… هزاران بالای دار رفته است.
بند چهارم در واقع تکرار بند اول است به یک معنا. صخرهی بزرگ که نوح از آن آخرین فلاخنش را پرتاب کرده است. باز شعر عمق تاریخی بیشتری مییابد.
بند پنجم، جمعبندی بندهای قبلی است و اپیزد سوم شعر. برجسته سپید طهارت در واقع تلاقی اسطورهها و درهم تنیدگی آنها در این سرزمین است. این قشلاق امین بجاماندهی سیمرغ، تجسم حرمت معنوی است. آخرین ضربه نواخته میشود. از اعماق اسطوره و تاریخ حجم شرف سرزمینی سر بر میآورد:
موج منیّع کشمکش خون و برف و باد
حجم شرف، سهند (سهند ص ۶ ا نارستان چ۲ نشر ابن سینا – تبریز ۱۳۵۶)
اندیشه و عاطفهی سراینده تا سطح آمال و آرزوی مردم میبالد و از کوه، اسطوره، تاریخ، مبارزه، شکست، پیروزی، از ذهنیت تاریخی، فرهنگی و حافظه قومی میگذرد و با آنها میآمیزد. همچون سپیدیِ طهارت و حجمِ شرف به الماسگونگی میرسد. با سویههای بیشمار و درخشندگیهای خیره کنندهاش. صدای یگانهی مردمی میشود از راز سرزمینشان با یک دهان و هزاران زبان سخن میگویند. این شعر تاثیر یک سمفونی عظیم و حماسی را در ذهن خواننده به جای میگذارد.
از نیمهی دوم دههی چهل، مضامین اجتماعی فضای شعر ایران را انباشت، گرچه گروهی اندک شمار تحت نامهای دهان پرکن خود را از مسائل اجتماعی کنار کشیدند و با فرم و بیان و مفاهیم انتزاعی مشغول شدند، امّا شاعران بسیاری شعر را رسانهای برای بیداری و آگاهی جامعه برگزیدند و به شعر نمادین اجتماعی روی آوردند. در این دگرگشت، تبریز کانون اندیشه ساز و پرجوش و خروش آن دهه در کشور بود و مفتون هم یکی از برجستگان این کانون ادبی – فرهنگی و پیشتاز تبریز بود که در کشور مقبولیت عام داشت. کتابهای کولاک و انارستان او از پر خوانندهترین کتابهای شعر بود. شعر جنگل یکی از بهترین شعرهای نمادین کتاب انارستان است که در بین شعر خوانان و خصوصاً جوانانی که بر علیه رژیم ستمشاهی مبارزه میکردند، محبوب بود.
جنگل (جنگل ص ۲۲ انارستان)
بند آغازین شعر با ترکیبات و تصاویر بکر عینی – ذهنی آغاز میشود که آزادی و آزادگی را به ذهن متبادر میکنند و با این وصف تداعیهای بسیار در ذهن ایجاد میشود. ازدحام رشد، تداعی آزادی، رهائی، انبوهی، وارستگی، رویش، بالش و بسیاری تداعیها و معانی ضمنی دیگر که شاعر آن را شوکت تداعی مینامد. انبوهی از درختان بیشهای، اما نه موازی ونه همسطح بلکه رها، هرکدام با قامت وقوارهی خود، اما در کنار همگنان خویش. دور ازنظمی که شبیه نظم جامعههای میلیتاریستی است که همه را در نظمی آهنین، موازی و هم سطح فرمانبردار میخواهند. جنگلی که او وصف میکند از یکدستی و بی ارادگی رهایی یافته است.
بند دوم در تقابل با بند اوّل است. بر فراز جنگل، ابر سنگینی سایه گسترده. یعنی خفقان و ظلم حاکم است که خورشید، نماد روشنائی و حقیقت و باد نماد جریان و جنبش بر آن راهی ندارند. رگبارهای پی در پی ابر سنگینبار بر سرش میبارد، روزانش ابری، شبانش پراشک و اندوه. اما برغم این روزهای خاکستری و غمفزا و خفقان آور، جنگل در اعماق خویش در کار بسیج نیروهای سبز وشورندهی خویش است. چه پیشبینی هوشیارانهای!
در بند سوم، جنگل با صفات انسانی مورد خطاب قرار میگیرد. صمیمی، ساکت ژرف، رازدار، و… نماد جنگل به سوی نماد جامعه فراروی میکند و آن که در اعماقاش شورش سبز را تدارک میبیند، مأوای پر حفاظ است، آیینهی سبز ناب امیدهاست، روح بزرگ، واسطهی دعوت از بهار است. در خواب سبزفلات کانون باغهای دور از هم خیال است. چه آرزوی بزرگی! هرچه به نمادها و معناهای ضمنی و هالهی تداعیهای شعر میاندیشی، شعر گستردهتر و عمیقتر میشود.
بندآخر به واقع بیان دیگری از شروع شعر است. امّااشیاء و عناصر بیشتر انسانی شده و حتی به معنویات انسانی، به زبان انسانی، به ذهن انسانی بدل شده است. جنگل نماد ناخود آگاه هم هست. این مشوش سبز همچون ستایشنامهایست مفصل با تداعیهای فراوان. اگر چه درهم تنیده، پریشان، ناآشکار، امّا سر تا پا زیبائی و خوشروئی پر رمز و رازی است.
حجم انسان
شاعر ستایشگر مردانی است که در زندگی اجتماعی و زندگی فردیشان از گذرگاههای خطرخیز گذر کرده، از تلاطمات روحی و خلجانهای درونی در خود پیچیده، اما در مقابل بی عدالتیها، نامردمیها و رویدادها و حوادث ناگوار، آزمونهای دشوار و عذابها را تاب آورده اند وبا شرف زیسته اند:
یک مرد با تمامی وزن وقارش
ایستاده است تنها
روی حرف سرخ و تر، شین و را و فا (تکیه گاهها ص ۷۰ انارستان(
جاودانی، نامیرایی یک انسان با اثر او سنجیده میشود. کسی تمامی جان واندیشهاش را، گرامیترین دارائی زندگیش را، ایثار میکند تا جهان زیبا باشد، انسانی باشد. انسانی که با آفرینش خلاقیتاش قدر آدمی را پاس میدارد و باعشق و دانائی در هم میآمیزد تا جهانی زیبا برای انسان ساخته شود که درآن صلح، آزادی و عدالت حاکم باشد. این ویژگی را کسانی دارند که قلبشان از عشقی فراگیر سرشار است و ایثار در راه عشق را خویشکار خود میدانند، چونان سنبلهی گندم که به نان بدل میشود و یا بمانند آفتاب که نور بیدریغاش مایهی حیات زمین ماست. انسان زیباترین موجود هستی است، آنگاه که دلش ازعشقی والا لبریز است و آنچه از همچون انسانی باقی میماند، ابدی است. شاعر فرزانهی ما در سه خط شعر اندیشهی جاودانگی انسان از دیدگاه خود را اینگونه تعمیم هنری داده است:
حجم یک انسان
امتداد اثر اوست به پهنای مکان
و درازای زمان (حجم یک انسان ص۲۶ انارستان)
عاشیقلی کروان
عشق به زبان مادری و افسانه و روایتهای عاشیقی آذربایجان در سرایش عاشیقلی کروان تأثیرسازندهای داشتهاند. فرهنگ و ادبیات و هنر فولکلوریک سرزمین مادری شاعر بر شعر فارسیاش هم بی تاثیر نبوده است. آمیزش عمیق روح زبان و فرهنگ آذربایجانی با عواطف و احساسات و یاد ماندههای استاد مفتون به تصاویر و بیان و لحن شعرهای ایشان طراوت و شیرینی خاصی بخشیده است، به گونهای که یکی از جنبههای سبکی هنر ایشان است که او را از دیگر سرایندگان معاصرش متمایز میسازد. این ویژگی دراشعار فارسی استاد شهریار و استاد ساهر هم به وضوح دیده میشود. باید آذربایجانی باشی تا این ویژگیها را دریابی. ویژگی هایی که در شعر خاقانی، نظامی، صائب هم به گونهای خود را مینماید و یا اینکه در نثر غلامحسین ساعدی، صمد بهرنگی و… خود را به رخ میکشد. این رنگمایه، لحن و تعبیرات سرشته در مایههای آثار این بزرگان به وضوح نکتهای را عیان میکند و آن اینکه زبان یک ملتی را نمیشود به راحتی و یا با آسیمالاسیون نابود ساخت. زبانی که این همه گنجینهی فرهنگ مردمی سر زنده و پویا را در خود نهفته است، جان سخت تر از آن است که با این شیوهها نابوده شود. زبان، اندیشه و روح یک ملت است. تا ملتی وجود دارد، روحش، اندیشهاش، باورهایش نیز به همراه زبانش به زندگی ادامه خواهد داد و حتی اگر چندی اجازهی بیان زبان مادری از او گرفته شده باشد.
زبان، عطیهی مادر
و مادر، زندهترین حقیقتهاست (اعتراض ص ۸۵ انارستان)
عاشیقلی کروان آن مروارید کمیابیست که در درون صدف هنر مفتون پرورده شده است. شاعر این منظومه را آرام آرام در ذهن خود شکل داده با نرمای عاطفه و برایی اندیشه و جانمایهی زندگی، عشق به سرزمین مادری و مردم و زبانش در آمیخته و آنگاه از اعماق جانش بیرون آورده و به مردمش سپرده است. ازنظر فرم، به قول استاد مفتون: این ترانهها که با ترکیب ویژهی خود همراه با پیش سخنهای هر فصل تابلوئی ابدائی و سمفونیک بوجود آوردهاند، صرفا در لحظههای خاص و حساس از درون شاعر جوشیده و بیرون جهیده است و منظور سراینده از ثبت و ردیف کردن آنها – تا انجا که من اطمینان یافتهام یک نوع زبانپردازی متعمدانه نبوده است، اما نوعی آگاهی و دلسوزی که طی سالها خصلت غریزی طبیعت اجتماعی و ادبی شاعر گردیده و به حصول این منظور یاری فراوان نموده است. استاد شعرهای زیادی به زبان مادریاش سروده و در هر مجموعه شعرش چند شعر به زبان آذربایجانی را گنجانده است. در این اواخر، همهی آنها را به همراه عاشیقلی کروان با عنوان «آجی چای» در یک مجموعه گرد آورده است.
فصل پنهان
با در آمدن کتاب فصل پنهان که گزیدهای است ازاشعار سالهای ۱۳۴۹- ۱۳۷۰؛ اهل شعر و ادب شگفت زده شدند. شگفتی از آن بود که شاعر مشهور و نوگرائی چون استاد مفتون امینی سرایندهیاشعار درخشان و ماندگاری به شیوهی کلاسیک و نیمائی، برخلاف بعضی از بزرگان شعر معاصر که به سوی شیوهی قدمائی رو کرده بودند؛ و یا با نحو شکنی شعر را تا حد بی معنائی و هذیانهای شیزوفرنیک کشانده بودند، قدم به وادی شعر سپید گذاشته بود. البته این شگفتکاری دوم شاعر بود. چرا که او در سال ۱۳۴۴ هم، با انتشار کتاب کولاک بسیاری را شگفتزده کرده بود. غزلسرائی که با غزلیات بکر و نابش مورد توجه شهریار، سایه، مشیری، نادرپور و بسیاری از بزرگان بود؛ قدم به قلمرو شعر نیمائی گذاشته و با شعرهای «توسن،اشراق و…» مورد توجه و تحسین نوگرایان قرار گرفته بود. این شگفتکاریها ثمرهی سر زندگی، پرتکاپویی، سخت کوشی استاد مفتون است. همین امروز هم او همچنان با دلی جوان، امیدی پر فروغ در کار نوآوری در سرایش است.
کتاب فصل پنهان در دو بخش تدوین شده، بخش اول را اشعار نیمائی و قدمائی تشکیل میدهد، بخش دوم را شعرهای سپید که حقیقتاً چند تایی ازآنها از نمونههای بسیار زیبا و درخشان شعر سپید فارسی هستند. در بخش اول شعرهای ارزشمندی هم در قالب غزل و هم در فرم نیمائی وجود دارد که در میان آنها چند شعر ساختمند، پر محتوا و ممتاز میدرخشند. بعنوان مثال شعر مازندران که از بهترین شعرهای ساختمند و عمیق نیمائی است. خوانش من از این شعر چنین است:
مازندران
سکانس اول، با این نما شروع میشود: در اوج، بالای کوه سبز ابرهای سفید گرم در نقطهای درحال گسیختن هستند. بالی بلند بر قلعهی سفید بالای کوه گسترده میشود. در این نما، ابر، بال، قلعه، کوه و جنگل در هم نشینی با هم منظرهای زیبا و خیالانگیز میسازند. این ظاهرِ چشم اندازی است که از دید راوی شعر برای ما نشان داده میشود. اما ابر گرم، ابر بارانی نیست، سفید رنگ است. رنگ قلعه هم سفید است. ابرها که از هم میگسلند، آسمان آبی نمایان میشود. اگر چه آن نقطه را بالی بلند و خیس پر میکند، امّا به هر حال رنگ آبی دیده میشود. از هماهنگی رنگ سفید، آبی و سبز یک حالت آرامش درونی و یک احساس عمیق به انسان دست میدهد. این حس و حال خاطره و خیال را بر میانگیزد و ذهن راوی را به دنیای اساطیری میکشاند. کوه سبز، نمادی میشود از کوه قاف اسطورهای که گویا از زمرد خالص است و قلعه سفید، شاید اشارهای باشد به دژ سپیدی که فردوسی از آن این گونه یاد میکند:
دژی بود کِش خواندندی سپید
بر آن دژ بُد ایرانیان را امید
بالی را که به ظاهر بال عقابی است، میشود نمادی از بال سیمرغ دانست که بر بالای کوه قاف مسکن دارد. ابر نیروی بارورساز است. همچنان که بال نیز نماد تخیل، صعود معنوی، نماد روح، با این خوانش از سطح ظاهری به سطح زیرین، به ژرف ساخت شعر میرویم، از اکنون به دور دستهای تاریخ.
با حرکت عمودی از بالا رو به پایین کوه، میرسیم به نمای دوم. نما نزدیکتر میشود: در مزرعه اسبان لخت پیر کاهلانه در محاصرهی پشهها میچرند. اسبانی بدون یراق (لخت )، از کار افتاده (پیر )، کاهل (در محاصره پشهها) در ذهن بیننده سوارانی را تداعی میکنند که با این اسبان در یورشها و شورشها چهها که نمیکردند؟ اما اکنون از صحنه غایبند یا مردهاند. یا مثل اسبانشان کاهلانه در گوشهای کز کرده و در محاصرهی مگسها روزها را شب میکنند.
در یک چرخش افقی به یک نمای نزدیک در کنار راه دو طفل (در تقابل با پیران) سبد فروش را میبینیم که با زبانی چرب و نرم با مشتریها صحبت میکنند تا کالایشان را بفروشند. امّا با هم دیگر در جدال و کشمکش هستند. با مشتری شیرین زبان، با همدیگر سخن تلخ و پرخاشگر. این نسل امروز است، در تقابل با نسلی که اسبها نشان رها وکاهلانه میچرند و خودشان از نظرها غایب.
سکانس دوم: با یک نمای بسیار دور آغاز میشود، بیشتر نمای ذهنی است تا عینی: دریای دوردست در پس کوه، کوهی که نمایش را در سکانس اول دیدیم. راوی از دریا توصیفی به دست نمیدهد، امّا واژهی دریا که نماد روح مادرانه است و این روح مادرانه با آن کودکان سبد فروش، در ذهن راوی خیال مادر را زنده میکنند. خاتونی با موهای نقرهای و چشمان فیروزهای. خاتون غرفههای کبود. هارمونی رنگها یاد مادر را از عمق خاطره، از ژرفای ذهن ناخودآگاهش تا جلوهگاه چشم اندازش بر میکشد. آنگاه به وقوف میرسد که مادر همیشه در او جاری بوده است، حتی اگر از یادش هم غفلت کرده باشد. چون دریای پس کوه، درآن دور دستها همچنان در تلاطم و تموج است.
نمای بیرونی سکانس سوم عینی و ذهنی است. و ریتم تندی دارد. تکرار رنگها. رنگهای عشق، خدا، آرامش، رویش، اندوه و…
نیلوفری و سبز
خاکستری و سبز
تکرار بینهایت رنگ خدا و عشق و… (مازندران ص ۳۴ فصل پنهان انتشارات مرغ آمین ۱۳۷۰ تهران)
نیلوفر رنگهای گوناگونی دارد: صورتی، لاجوردی، سفید، زرین، و… که هر کدام از این رنگها نمادهای متفاوتی هستند. از خورشید، سعادت، زیبائی،اشراق و سبز که رنگ رویش و آرامش است و اینها در عین اینکه در چشمانداز راوی تکرار میشوند، مفاهیمشان هم در درون او تداعی و تکثیر میشوند و این ادامه دارد. تا شروع بارانی، تند و سریع.
باران، و باز، باران
باران؛
شویندهی قدیمی سنگ و درخت و شعر (مازندران ص۳۴ فصل پنهان)
تکرار سریع و جابجایی رنگها در چشم انداز و دگرگونیهای پی در پی هوا نهایت به باران منجر میشود. باران نماد رویندگی، نور و باروری است. باران ترکیبی از نور و رنگ است. چنانچه رنگ ترکیبی از شئی و نور است. سنگ که نماد بودن، پیوند، آشتی و جسم است و درخت که نماد استمرار، رشد، تکثیر، تولید و باز تولید و در اسطورهای جهانی: درخت معرفت، درخت زندگی، درخت کیهانی وجود دارد. دامنهی معنایی هر شئی بسیار گسترده است و از ترکیب این معناها معناهای فراوانی تولید میشود. ترکیبی از طبیعت، اندیشه، عاطفه، موسیقی و… که باران شوینده اینهاست، یعنی نوکننده، زنده کننده، پاک کننده، درخشان کننده همه اینهاست. آب، نور، باران تا چیزی را که در اعماق جان راوی از ابتدای شعر در حال بیدار شدن و شکل گرفتن بود، یعنی روح «مازیار» قهرمان مردمی مازندران را اشکار کند. این باران تند، برای راوی تجسم اشک سرزمینی میشود، اشکی انگار درحال بدرقهی روح مازیار است. شعر تصور و تجسم فضای اسطورهای، طبیعی، روحی و عاطفی سرزمین مازیار است. روای همهی یاد ماندههای تاریخی، اندیشگی و روحی خود را درهم میآمیزد و در عبارت«آه! مازندران» درهم میافشرد. تا ما با این پایانبندی دوباره به آغاز شعر باز گردیم و با گذر از هزار توی آن، دریافت خود را با دیگران درمیان بگذاریم و آنها هم برسند به این عبارت:
آه!
مازندران… (مازندران ص۳۵ فصل پنهان)
سپید سرایی
بعداز انقلاب به دنبال تحول و تطور اجتماعی، فرهنگی سیاسی و اقتصادی، مبانی فکری و اندیشگی جامعه نیز دستخوش تغییر و دگرگونیهای حیرت انگیزی شد. حرکتی که از زمان مشروطیت در عرصههای گوناگون اجتماعی در سطح ساختارها شروع شده بود و آرام آرام به سوی درون آنها رخنه مینمود، در دههی ۶۰ شمسی، همگام و همسو با سیر تحولات جهانی به عمق اندیشگی و بینشی جامعه نفوذ کرد و آن را از درون متحول ساخت به گونهای که در تمامی عرصههای فکری، فرهنگی، هنری و اجتماعی خود را نشان داد و نقاب از چهرهی ناموزونیها، گسستها، ناهمخوانیها و ناهمآهنگیها برگرفت. فعالان اجتماعی و فرهنگی، خصوصاً آفرینشگران هنری با دنیای دیگرگونهای مواجه شدند و به تأمل و ژرفنگری روی آوردند. در این میان نیز ترجمه و نشر آثار فلسفی، نظریههای جدید ادبی و آثار متفکران و منتقدان نحلههای گوناگون نقد و نظریه و همچنین داستانها، رمانها،اشعار ملل جهان شتاب بیشتری گرفت. استعدادهای هنری با این آثار آشنا شدند. این رویدادها و دیگر مسائل چهرهی ادبیات ما را دگرگون کرد. فضای تازهای در عالم هنر و اندیشه باز شد که منجر به دگرگونی در دریافت و اندیشهی زیباشناسی آفرینشگران هنری و ذوق زیباییشناسی مخاطبان، هنر پذیران و خوانندگان آثار ادبی شد. شاعران برای بیان اندیشه و عواطف و دریافتهای هنری خود یا به عبارتی محتوای نو به زبان و بیان و فرم جدید نیاز پیدا کردند. لذا بسیاری از تابوها شکسته شد. انسان متفکر ایرانی، با نگاهی نو به خود و پیرامون خود نگریست. درحوزهی شعر، سپید سرائی ازسوی شاعران جوان با استقبال فراوانی روبرو شد. آنها از بیان کلیات به ترنم جزئیات روی آوردند. از انعکاس بیرونی و تأثیرگذاری شعر به دیگران چشم پوشیدند و به خودسرائی پرداختند. بیشتر از محتوا و مسائل انسانی و اجتماعی، ساخت و فرم و زبان آوری و نوجویی ذهنشان را مشغول ساخت. از مخاطب روی گردان و خود محور شدند. شعر، روی به انحطاط نهاد. خوشبختانه شاعران برجستهی نیمایی با تجربههای گرانقدر خود این جریان نوپا را یاری کردند. آن را از ورطهی انحطاط نجات دادند. آنها از تجربههایشان در شعر نیمائی سود جستند و با مطالعهی نظریههای نوین ادبی و توجه به ساختار و فرم انواع دیگری هنری، سعی کردند که برای شعر سپید نیز تا حدودی چارچوب بیانی، بدیعی و دیگر معاییر زیباییشناسی تعریف کنند. به ساختار، فرم، موسیقی، و دیگر جنبههای هنری شعر سپید پرداخته و در این راه به موفقیتهایی هم دست پیدا کردند. حال که به چشم انداز شعر سپید نظر میاندازیم، شاعران برجستهی سپید سرائی را میبینیم که در میان دوستداران جدی شعر از اعتبار برخوردارند. در این میان استاد مفتون با حضور جدی و خلاق و سرایش شعرهای پرمایه و تر و تازه، شعر سپید ایران را به مرتبه والا و درخور توجه رسانیدند.
در نگاهی کلی به روند خلاقیت استاد مفتون در مییابیم که او، در سیر و سلوک شاعرانهاش هرچه فراخاندیشتر میشود، آنقدر هم باریکبینتر میشود. هرچه نازکاندیشتر میشود آنقدر هم عمقنگرتر میشود. در این روند اشیاء در شعر او از سطح به حجم میرسند. کلمات، رنگ، حجم، نور جان میگیرند. صداها رنگی میشوند، رنگها به سخن در میآیند، او نه تنها با رنگها که با اشیاء نیز به گفت و گو مینشیند، چنانچه با خود. در این هستی شاعرانه، تفکر، عاطفه و تخیل هنری با جهان و طبیعت به یگانگی میرسند. این هستی در زبان به صورت تصاویر زبانی و بیان شعری در میآید. عوالم عاطفی، بینش اجتماعی، دید فلسفی به یک معنا جهانبینی او در پرداختی هنری به بیان غنائی و درونی سمت و سو پیدا میکند و با گذر زمان به سادگی عمیق و شفافیت میرسد.
شعر مفتون شعر بازتابیده از آیینهی تخت نیست. بلکه شعریست رشکانگیز که از منشور ذهنیت نوین حکیم شاعر، برگذشته است. شعر تأمل، تعمق، شهود و تجربههای گوناگون و رنگارنگ شاعری حکیمِ خلوت کرده با طبیعت و انسان است. او، انسان را از صافی جان طبیعت و طبیعت را از صافی ذهن انسان میگذراند؛ مرایا و مناظرش را با تپشها و نوازشهای عاطفی و عاطفههایش را با رنگ، آهنگ و بوی طبیعت در میآمیزد. شعر از این سرچشمه آب میخورد و به «سرایه»ها، «گویه»ها، «شور مایه»ها، و دیگر سرودهها بدل میشود. همچون جویباری آرام و زلال، در میان بیدزارها و تلألو برگها و رقص نور آفتاب در شفافیت خود جاری میشود…