به بهانهی انتشار “آذربایجان جزء لاینفک ایران”
رحیم رئیسنیا
پدیدآورندگان روزنامهی «آذربایجان، جزء لاینفک ایران»، نمایندگان مهاجران ایرانی در قفقاز بودند. پس از بستهشدن قرارداد ترکمانچای به دنبال جنگهای کمرشکن ایران و روس در اواسط ۱۲۴۳ق، زمستان ۱۲۰۶ش، ۱۸۲۸م، یعنی بیش از ۱۸۵ سال پیش از این و از دست رفتن سرزمینهای قفقاز جنوبی و تبدیل شدن ارس، به جای رشته کوه گذرناپذیر قفقاز به مرز بین ایران و روسیه، رفت و آمدهای مردمان دو سوی ارس که تا پیش از آن هموطن و خویشاوند بودند، به صورت مسافرت از کشوری به کشوری دیگر و گاهی هم مهاجرت موقتی یا دائمی از این سو به آن سو انجام شد.
دربارهی مهاجرتهای دورهی اول که در جریان و به دنبال قطع آن سوی ارس از پیکر ایران صورت گرفته و مشخصهی اصلیاش جابه جایی خاندانها و خانوادهها بود، میتوان مثال مشخص روشنگری زد و آن، جابه جایی چندبارهی خانوادهی میرزافتحعلی آخوندزادهی معروف است. پدر او میرزامحمدتقی، کدخدای قصبهی خامنه، خاستگاه چند نامآور در تاریخ معاصر ایران، بود. وی به جهت آنکه موردِ بیمهری عباسمیرزا نائبالسلطنه قرار گرفته، از کدخدایی برکنار شده بود، در دورهی اول جنگهای ایران و روس، دو سال پیش از تحمیل شدن قرارداد گلستان به ایران در ۱۸۱۳، زادگاه خود را ترک گفت و در «نوخا» رحل اقامت افکند. این شهر گویا به مناسبت کثرت خوییهای مقیم در آنجا به این نام که «خوی نو» معنی میدهد، لقب گرفته بود. او در سایهی حمایت جعفرقلیخان خویی، حاکم ولایت «شکی»، به تجارت پرداخت و اندکی بعد، با نعنا خانم، برادرزادهی آخوند حاجیعلیاصغر که اصلاً از طایفهی مقدم مراغه بود، ازدواج کرد و فتحعلی که در ۱۸۱۲ در نوخا به دنیا آمد، حاصل این ازدواج بود.
هنگامیکه فتحعلی دوساله بود، درنتیجهی درگذشت جعفرقلیخان خویی، پدرش مثل دیگر «غربای ایرانی» تحت حمایت والی، به زادگاه خود برگشت؛ اما چون همسر سابق وی، به مهمانان تازه وارد روی خوش نشان نداد، نعنا خانم به ناچار بعد از چهار سال، از شوهر جدا شد و همراه فرزند شش سالهاش، پیش عموی خویش بازگشت که در آن تاریخ و در محال مشکین در مصاحبت سلیمخان، حاکم سابق شکی به سر میبرد. روزگار فتحعلی از آن پس، زمانی در قریهی هوراند اهر و مدتی در میان ایل اُنگُوت قرهداغ و دامنههای سبلان که تأثیرات نازدودنی در ذهنش به جا گذاشت، سپری شد؛ تا اینکه در ۱۸۲۵، همراه مادر و عموی او که اینک جای پدر وی را گرفته و شهرت آخوندزاده را به همان مناسبت یافته بود، به نوخا مهاجرت کردند. تحصیلات میرزافتحعلی که از مکتبخانهی خامنه شروع شده و نزد آخوند حاجیعلیاصغر ادامه یافته بود، در نوخا و گنجه دوام پیدا کرد. آخوندزاده ضمن تأثیر دگرگونساز گرفتن از استادش میرزاشفیع واضح، شاعر آزاد اندیش و فرزانه که در حجرهای واقع در جوار مسجد شاهعباس گنجه تدریس میکرد و ادامهی تحصیل در مدرسهی روسی نوخا که در ۱۸۳۱ افتتاح شده بود و آموختن زبان روسی در آنجا، به عنوان مترجم السنهی شرقی، در دفتر امور کشوری فرمانروای قفقاز استخدام و راهی نو در پیش رویش گشوده شد. [۱] ناگفته نماند که دختر آخوندزاده با خانباباخان، پسر بهمن میرزای قاجار که با باختن بازی قدرت به برادرش، محمدشاه قاجار، به دولت روسیه پناهنده شده و مهاجری بود از نوع دیگر، ازدواج کرده بود. [۲]
مهاجرت از اینسو به آنسو، با گذشت زمان و به ویژه از اواسط قرن نوزدهم، شتاب و وسعت بیشتری میگیرد که بیگمان، علل و انگیزههای مختلفی داشته است. این علل و انگیزهها را به طور کلی میتوان در دو زمینه موردِ بررسی قرار داد:
- دافعهی ایران
ایران شکست نظامیخورده از روسیه و وادارشده به پرداخت غرامت جنگی به فاتح و دادن امتیازات اسارتبار به استعمارگران روس و انگلیس و درمانده در چنبر قیدوبندهای بازدارندهی مناسبات ملوکالطوایفی و…، دستخوش فلاکتهای ناشی از قهر طبیعت، قحطی، ورشکستگی اقتصادی، ناامنی، نابسامانی سیاسی و اداری بود. در این میان، آذربایجان اگرچه به جهت موقعیت جغرافیایی و تجارتی خود نسبت به ایالات و ولایات دیگر، وضع روی هم رفته تحملپذیرتری داشته است؛ چنانکه انبار غلهی ایران به شمار میآمده و تبریز، پایتخت بازرگانی ایران نامیده میشده است، لیکن، براثر به تن داشتن زخمهای جانکاه جنگهای ایران و روس، به علت آنکه میدان بسیج لشکرکشیها بوده است، معروض بیداد فقر و بیکاری مزمن بود و خواهناخواه، به طور روزافزونی، گروههایی از کارجویان و ستمدیدگان را از دامن خود بیرون میراند.
ادبیات پیش از مشروطهی ایران، جلوههایی از روزگار این راندهشدگان را منعکس کرده است؛ به عنوان مثال، ابراهیمبیگ، قهرمان رمان «سیاحتنامهی ابراهیمبیگ» حاجی زینالعابدین مراغهای، تاجرزادهی سرمایه باختهای که «مانند بسیاری از تجار ورشکستهی آن زمان» [۳] در اوایل نیمهی دوم قرن نوزدهم، راه قفقاز را در پیش گرفت و در گرجستان و سپس کریمه و یالتا به کسب و کار پرداخت و سرانجام، در استانبول سکونت گزید و به نوشتن رمان خود پرداخت. [۴] ابراهیمبیگ در همه جای عثمانی و روسیه با گروههای انبوه روستاییان و تنگدستان شهری ایرانی مواجه میشود. یکی از چنین کارجویانی در باطوم به او میگوید که فقط در این شهر، چهار پنج هزار ایرانی به کارهایی چون فعلگی و حمالی و دستفروشی و… مشغولاند و دربارهی علل این دربه دریها توضیح میدهد: «اولاً در ایران امنیت نیست، کار نیست، بیچارگان چه کنند؟ بعضی از تعدی حکام، برخی از ظلم بیگلر بیگی و داروغه و کدخدا و…» دار و دیار خود را ترک گفتهاند.
یک مهاجر دیگر ایرانی هم در تفلیس به اطلاع ابراهیمبیگ میرساند که میگویند، در خطهی قفقاز، قریب به شصت هزار ایرانی زندگی میکنند و ضمن آنکه، کم درآمدی مملکت، بیکاری مردم و تعدی زبردستان در حق زیردستان و… را از علل اصلی جلای وطن و اختیار غربت هموطنان خود دانسته، افزوده است که درنتیجهی اینگونه مهاجرتها «در قصبه ها و دهات حوالی دور و نزدیک سرحدات، در قبرستانها و سنگ قبور، کمتر نام مرد دیده میشود. همه نام زن است؛ گویی شهر زنان است!» [۵]
در یکی از شمارههای روزنامهی «ناصری» که در اواخر قرن نوزده، در تبریز منتشر میشده است، میخوانیم: «اگر دفترهای امنای تذکرهی سرحدات مرور شود، خواهند دید که هر سال نفوسی که به جهت کسب و کار و فعلگی به خاک روسیه و عثمانی عبور مینمایند، از آنان که مراجعت میکنند، خیلی بیشترند؛ چرا که این جمله، یا در غربت تلف شده یا در همان مملکت، توطن اختیار مینمایند…» [۶]
در شمارهی دیگری از آن نیز چنین آمده است: «… هرسال، محققاً از تمام نقاط ایران…، متجاوز از ۱۵۰هزار نفر تَرک وطن میگویند… ده سال قبل، از دهات اطراف شهر [تبریز؟] به هر دهی، یک تن مسافر خاک روسیه و عثمانی پیدا نمیگشت؛ ولی اکنون، همینکه بهار شد و آفتاب به برج حمل گرایید، جوانان هر ده از که و مه، جوقه جوقه و دسته دسته، به عزم فعلگی بار مسافرت میبندند… هیچ آبادانی و ده قفقازیه نیست که انجام خدمات رذل و ناشایست آن، به عهدهی ایرانی بدبخت محول نشود. اگر در داخلهی مملکت شغلی بود، چرا این بیچارگان دست از مولد و منشأ برداشته، اختیار این همه مصائب را میکردند…» [۷]
ز. ز. عبداللهیف آمارهای جالبی دربارهی روزافزونی مهاجرتهای ایرانیان به روسیه، به دست داده است. به نوشتهی او، در ۱۸۹۱ در تبریز، نزدیک به ۲۷هزار ویزا برای مسافرت به روسیه صادر گردیده که این رقم در ۱۹۰۳، به حدود ۳۳هزار رسیده است؛ اما بلووا (belova) تعداد ایرانیانی را که در ۱۹۰۵ به روسیه سفر کردهاند، درحدود ۳۰۰هزار نفر و سوبوتسینسکی (sobotsinski) تعداد مهاجران ایران به روسیه در ۱۹۱۱ را ۱۹۳هزار نفر برآورد کردهاند. [۸]
ناگفته نماند که بخشی از این کارجویان، کارگران فصلی بودهاند و بخشی، پس از توقفی چندساله، به وطن باز میگشتند. بخشی هم، سوای درگذشتگان، به طور دائم در قفقاز، به ویژه در منطقهی شرقی آن، رحل اقامت میافکندند. به قولی هم، از هر خانوادهی دهات اردبیل، سراب، خلخال و میانه، کموبیش، یک یا دو یا سه نفر، هرساله برای کار به قفقاز میرفتهاند. بعضی از این مهاجران هم، در محل کار خود ازدواج کرده، تشکیل خانواده میدادند. از همین روی است که به رغم گذرناپذیرشدن چندین دههای مرز ایران و شوروی، پیوند خویشاوندیها پایدار میماند. چنانکه با گشوده شدن مرزهای بستهی اتحاد شوروی درحال فروپاشی، در اواخر دههی ۱۹۸۰، هزاران نفر برای یافتن خویشاوندان نزدیک و دور معمولاً نادیدهی خود، از گذرگاههای مرزی بین آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان گذشتند و صحنههای هیجان انگیزی از وصال بعد از فراق طولانی را به نمایش گذاشتند.
- جاذبهی قفقاز
درحالیکه، ایران به علل یاد شده، نیروی کار دفع میکرد، قفقاز تازه به تصرف روسیه درآمده، در نتیجهی شتابگیری روزافزون رشد و توسعهی مناسبات سرمایهداری و ساخت و ساز و تولید در عرصههای مختلف صنعتی و کشاورزی و تجارت، به نیروی کار، نیاز روزافزونی داشت. درآن میان، بهرهبرداری از منابع نفت باکو از نیمهی قرن نوزدهم، تأثیر موج انگیزی در پدیدآمدن مؤسسات بزرگ سرمایهداری، به ویژه در باکو و اطراف آن داشت. با اتصال راه آهن باطوم – تفلیس به باکو در ۱۸۸۳ و به هم پیوستن دریای سیاه و خزر به یکدیگر و درنتیجه، تسهیل ارتباط با عثمانی و اروپا از یک طرف و آسیای میانه و ماورای خزر و نیز حتی غرب و شرق ایران باهم از طرف دیگر، تأثیر فوقالعادهای در رشد و توسعهی منطقه و نهایتاً جذب نیروی کار از ایران داشت. وجود همین خط سراسری غربی شرقی، گذشته از آسانسازی انتقال کالا، در عین حال، به وسیلهی نقلیهی ایده آلی برای زوار آذربایجانی مشهد و زائران خانهی خدا تبدیل شد. میرزاعلی امینالدوله که در ۱۹مارس۱۸۹۹، واپسین سال قرن نوزدهم، در انزلی به کشتی نشسته بود، در ۳آوریل در نزدیکی بندر اسکندریه، در عرشهی کشتی چنین یادداشت کرد: «بیست روز نیست [چهارده روز است که از انزلی] حرکت کردهایم. اقطار آسیا و اروپا و آفریقا را به هم پیچیدیم. باید به مخترعات زمان شُکر گفت. اگر کشتی بخار و راهآهن نبود، باید این راه به یک سال پیموده شود؛ آنهم، با نهایت مشقت.» [۹]
جالب توجه آنکه نمایندگان منتخب دورهی اول مجلس شورای ملی از آذربایجان، برای رساندن خود از تبریز به تهران، راه جلفا- تفلیس- باکو- خزر- انزلی- تهران را مناسب یافتند. دو تن از نمایندگان، در جریان توقفشان در باکو، دیدارهایی هم با کارگران ایرانی در نواحی نفتخیز اطراف باکو داشتند.
حال و روز کارگران ایرانی در باکو:
شرفالدوله، نمایندهی منتخب اعیان آذربایجان، از دیدار ایرانیها در قریهی صابونچی چنین یاد میکند: «عموم ایرانیها که در زاوُد (کارخانه)ها فعلگی مینمایند، آمدن ما را شنیده، تماماً در یک مسجدی جمع شده بودند که با وکلا ملاقات نمایند. حالت بیچارگی و فلاکت ایرانیها درمیان گل و شل نفت، سر و پا برهنه، قلب ما را پاره پاره و جگر مرا آتش زد. خداوند ذلیل و نابود و نیست و مضمحل نماید آن اشخاصی را که رعایای ایران را از وطن عزیز فراری و به این روزگار ذلت و پریشانی انداختهاند. این بیچارهها از کثرت ظلم و ستم و گرسنگی، از وطن مألوف، فراری و راضی به این ذلت شده، خودشان را به هلاکت انداختهاند و این شکل زندگی را ترجیح میدهند به اقامت وطن و با این شکل، این بیچارهها برای عیال و اطفال خود تحصیل روزی مینمایند و همینکه وارد خاک ایران میشوند، آن پولها را هم، از دست آنها، ظالمین ناپاک بدذات میگیرند… در مسجد، هم وکلا و هم از خود آنها نطقها شد و به آن بیچارههای فلکزده، اطمینان و امیدواری دادیم، بعد از آنکه مملکت ایران مشروطه شد، در سایهی این نعمت عظما، تمام بدبختیها ازمیان میرود و بعد از این، ایام و روزگار خوشبختی است.» [۱۰]
میرزاآقا فرشی، نمایندهی دیگر، شمار فعلههای «از وطن آوارهی» ایرانی را که در کارخانههای نفت صابونچی و بالاخانه کار میکردند، قریب ده هزار نفر برآورده کرده است. او نیز از ملاقات آن بیچارهها که «به چه ذلت از ایران، از دست حکام و مالکین، خودشان را در زیر پای چرخها و ماشین تلف میکنند» متأثر شده است. نمایندگان در روز بعد هم، از «چرنوغرود» که «به قدر چهارهزار نفر رعیت ایران [در آنجا] مشغول فعلگی» و در مسجدی گرد آمده بودند، دیدار کردند. فرشی خدا را شاهد میگیرد که «ابداً بنده تا حال، منظرهای مؤثرتر و غصهخیزتر جایی ندیدهام. بیچارهها اکثرشان گریه میکردند که به روی اهل و عیال خود حسرت ماندهاند. حضرات وکلا دلداری به ایشان دادند که انشاءالله، به تصحیح حال آتیه امیدوار باشند.» [۱۱] لیکن، به نظر میرسد که وعده و وعید وکلا، از نوع «هزار وعدهی خوبان» بوده باشد.
درحدود دو ماه پس از ملاقات وکلای آذربایجان با کارگران ایرانی، نامهای ازجانب آنها به مجلس رسید که بدینصورت، در شمارهی ۶۳ (۱۵صفر۱۳۲۵، ص۴) روزنامهی «مجلس» درج گردیده است:
قابلِ توجه حضرات وکلای عظام انجمن شورای ملی دامت برکاتهم
ما جماعت فعله و فقرای کاسب که در بادکوبه و سایر نقاط قفقاز ساکن هستیم، زباناً به وکلای آذربایجان عرض نمودیم که به جهت ما فقرای کاسب اجازه بگیرید که چند نفر ازطرف خود، وکیل روانه نماییم. الحال، از عموم عضوهای انجمن شورا التماس داریم که انشاءالله به زودی، اجازهی انتخاب داده شود که زودتر وکلای خود را روانه نماییم. امیدواریم که انشاءالله تعالی، از بذلِ توجه حضرت حجت عجلالله فرجه، ما را هم ابواب سعادت مفتوح گردد. (امضای وکالتاً از قبل، ۲۰هزار نفر ساکنین چهار قریهی محال بادکوبه . ابن سالک اردبیلی، ساکن قریهی صابونچی، نمرهی خانه: ۶۱«
بدیهی است که در آن اوضاع و احوال که مشروطه و مجلس دستخوش کشمکشها بود، چنین اجازهای به کارگران مذکور داده نشد؛ درحالیکه، فعالیت ترویجی تبلیغی تشکیلات اجتماعیون- عامیون در بین آنها از پیشتر از آن، شروع شده بود. ازجمله، همین تشکیلات در شرکت فعال و کارساز مجاهدان قفقازی… که اکثریت قریب به اتفاقشان همان مهاجران ایرانی در قفقاز بودند، در مقاومت مسلحانهی تبریز و جنبش گیلان و به زانو درآوردن محمدعلی میرزای وابسته و خودکامه و استقرار مشروطیت و… نقش مؤثری داشتند.
سیدجعفر جوادزاده، پیشهوری بعدی که در همان سالها همراه خانوادهاش از خلخال به باکو مهاجرت کرده بود و با محیط کارگران آشنایی مستقیم داشت، در گزارش از کار و گذران مهاجران گریخته از زورگوییها و افتاده در چنگال بهرهکشی سرمایهداران و مورد تحقیر آشکار و نهان قرارگرفتن آنها ازسوی قفقازیها که به طعنه «همشهری» خطابشان میکردند و برای به دست آوردن اجرتی ناچیز، حاضر میشدند در عمق دویست سیصد زرعی کار بکنند و قربانی بدهند و درحالیکه یک چاه، گاه بیش از پانزده قربانی بلعیده بود، همشهری باز میخواست شانس خود را یک بار دیگر امتحان بکند و بدین منوال، آرزوهای خود را در خاکهای نفت آلود دفن میکرد و… به تلخی یاد میکند. [۱۲]
داستان «مکتوب یئتیشمهدی» (نامه نرسید) عبدالله شایق بازنمای جلوهای از این آرزوهای زیر خاک سیاه رفته است. در این داستان، قربان، کارگر از ایران آمدهای است که در معادن نفت باکو کار میکند. کارش شاق، مزدش ناچیز و گذرانش دشوار است. با این همه، چارهای جز سوختن و ساختن و آرزو پرداختن ندارد. او در تلاش است که پولی به دست آورده و برای زن و بچههایش در ایران بفرستد. روزی، درحالیکه نامهای را که برای فرستادن به زنش نویسانده و در آن، از آرزوهایش سخن گفته بود، در بغل داشت، گرفتار فوران چاه نفت میشود. فورانی که قربان را در کام خود میکشد، برای حاجی قلی، صاحب چاه، ثروت و سرور به ارمغان میآورد. [۱۳]
بایرامعلی عباسزاده که از یکی از روستاهای سراب به باکو پناه برده بود و از سر ناچاری، در آنجا حمالی و به همان مناسبت، در شعرش «حمال» تخلص میکرد، احوال همشهریهای خود را در شعری به زبان مادری خود، توصیف میکند که ترجمهاش به فارسی، از این قرار است:
در کارخانههای باکو چه کسی کار میکرد؟
چه کسی هر روز صدها کشته میداد؟
چه کسی در پای دیوار جان میداد؟
چه کسی ازعهدهی این همه برمیآمد، اگر ایرانی نبود؟…
یادآور سرودهی میرزاعلی معجز شبستری، غربتکشی دیگر است:
ببین ایرانی سیهبخت به چه روزی افتاده است
درمانده است که چه کار کند ایرانی
چارهای جز رفتن و جان کندن در کارخانه ندارد تا مناتی به دست آرد
ازبس که در ایران کار پیدا نمیشود، آواره شده است ایرانی
هر چند نفر هم به گاه کندن تونل زیر آوار بماند
باز هم عین خیالش نیست، چونکه آگاهی ندارد ایرانی…
علی نظمی هم شعری باعنوان «ایرانلی دیر» (ایرانی است) در همان مضمون دارد:
بیقراری هرکجا دیدید، او ایرانی است
سینه چاک و داغدار غربت، او ایرانی است
حسرت اهل و عیال و منتظر، ایرانی است
هم دچار آمر و مأمور و فراش است، او ایرانی است…
و بالاخره، مصراعهایی از سرودهی یک ایرانی پناه برده از اردبیل به نخجوان، علیقلی غمگسار، از همقلمان و پدیدآورندگان «ملانصرالدین» و از یاری رسانان به نهضت مقاومت تبریز، به سرکردگی گرد آزادی ایران که معمولاً «اردبیللی» (اردبیلی) و «اوتایلی» (آن سوی ارسی) را زیر سرودههای طنزآمیز خود میگذاشت:
ایرانیای ندیدم که فریاد نکند
از دست ملا و خان بیداد نکند
در دیار غربت خانمانش را مدام یاد نکند
دست ظلم، ایرانی را از ایران فراری داده است…
اگرچه اکثریت مهاجران ایرانی در قفقاز کارگر و زحمتکش بودند، اقلیتی از آنان نیز وجود داشتند که بخشی میانه حال و به اصطلاح در لایهی خردهبورژوازی جای میگرفتند و بخشی دیگر، در کار تجارت و از درآمد بیشتری برخوردار بودند. در آستانهی درگرفتن انقلاب فوریه (مارس۱۹۱۷)، وضع و حال مهاجران ایرانی در قفقاز و تعداد آنان تغییر چندانی نیافته بود؛ جز آنکه با سرکوبی انقلاب ۱۹۰۵ – ۱۹۰۷ و تشدید ترور و اختناق، فعالیت مهاجران ایرانی و به عبارت دیگر «همشهریها»، هم به مانند شهروندان درجهی یک و دو و سه روسیه ازنظر قومی، یعنی روسها، گرجیها و ارامنهی مسیحی و بالاخره مسلمانان در ماورای قفقاز یا قفقاز جنوبی، به حداقل خود رسیده بود. غالب جمعیتها و سازمانهای سیاسی فعال در دورهی انقلاب ۱۹۰۵ – ۱۹۰۷، یا متلاشی و تعطیل گردیده یا به زیرزمین منتقل شده بودند. وضع گذران اکثریت قریب به اتفاق اتباع و ساکنین روسیه هم براثر مصائب جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ – ۱۹۱۸) به شدت به وخامت گراییده بود و فقر و گرسنگی و عوارض ناشی از آنها بیداد میکرد؛ چندانکه روسیهی تزاری براثر خون ریزی پایانناپذیر و نارضایی و نابسامانی روزافزون، آشکارا از پای درآمد و با ضربه ی انقلاب فوریه (مارس) ۱۹۱۷، رژیم تزاری و خانوادهی رمانوفها که در طی سه قرن، امپراتوری بدان پهناوری را پی افکنده و پایداری کرده بود، سرنگون شد و با آن سرنگونی و شکلگیری حکومت موقت انتقالی، فضای سیاسی نه تنها سراسر امپراتوری، بلکه حتی کشورهای همجوار تحت نفوذش ازجمله ایران، به سرعت باز شد و هستههای تشکیلاتی منجمدشده و حتی تمایلات سیاسی سرکوبشده، به سرعت و حدت و شدت هرچهتمامتری، به جنبوجوش و خروش درآمدند و به سازمانیابی خود پرداختند. از آن میان، در قفقاز جنوبی و به ویژه، در شهر باکو که مرکز تجمع اصلی مهاجران ایرانی بود، احزاب ایرانی هم در کنار احزاب و سازمانهای سیاسی محلی شکل گرفت که عمدهترین آنها عبارت بودند از: حزب عدالت، حزب استقلال ایران و کمیتهی باکوی حزب دموکرات ایران که «آذربایجان، جزء لاینفک ایران» ترجمان آن بود.
1- آخوندزاده، م. ف، «بیاغرافیا» (بیوگرافی)، در: «مقالات»، چاپ باقر مؤمنی، تهران، ۱۳۵۱، ص ۸ – ۱۷و آدمیت، فریدون، «اندیشههای میرزافتحعلی آخوندزاده»، تهران، ۱۳۴۹، ص۹ – ۱۵.
2- بامداد، مهدی، «تاریخ رجال ایران»، تهران، ۱۳۴۷، ج۱، ص۱۹۵ – ۱۹۸.
3- آرین پور، یحیی، «از صبا تا نیما»، تهران، ۱۳۵۱، ج۱، ص۳۰۵.
4- رئیسنیا، رحیم، «ایران و عثمانی در آستانهی قرن بیستم»، تبریز، ۱۳۷۲، ج۱، ص۴۳۶ – ۴۴۸؛ ملاعبدالرحیم طالبوف هم به طورکلی، سرگذشتی مانند سرگذشت مراغهای دارد. همان، ص۴۶۰ – ۴۸۸.
5- مراغهای، حاجی زین العابدین، «سیاحتنامهی ابراهیم بیگ»، به کوشش محمدعلی سپانلو، تهران، ۱۳۶۴، ص۱۹ – ۲۰.
6- روزنامهی «ناصری»، س۴، ش۱۰، ۱۱ژوئن۱۸۹۷، ص۱۲.
7- همان، س۶، ش۲۳، ۱۷اکتبر۱۸۹۹، ص۶ – ۷.
8- عیساوی، چارلز، «تاریخ اقتصادی ایران»، ترجمهی یعقوب آژند، تهران، ۱۳۶۲، ص۷۵ – ۷۶.
Taghiyeva، Sh. Ə. Jənubi Azərbayjan da XIX son rübündə،، in jənubi Azərbayjan tarikhinin ocherki، ۹- ed. A. S. Sunbatzadə and…، baku، ۱۹۸۵، p. 88
10- امین الدوله، علی، «سفرنامهی امین الدوله»، به کوشش اسلام کاظمیه، تهران، ۱۳۵۴، ص۱۱.
11- میرزا ابراهیمخان کلانتری باغمیشه، «روزنامهی خاطرات شرفالدوله»، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، ۱۳۷۷، ص۷۷ – ۷۸.
12- روزنامهی «انجمن»، ش۴۶، ۶محرم۱۳۲۵، ص۵، ش۴۷، ۱۳محرم، ص۱.
13- پیشه وری، تاریخچهی حزب عدالت، تهران۱۳۵۹، ص۶ – ۷.
- Mir Jəlal and F. J. Hüseynov، xx. əsr Azərbayjan ədəbiyatı، Baku 1969، p. 213 – 214.14-
متن ترکی شعرها که ترجمهی آزادشان در صفحهی متن مقاله آمده است:
حمال:
باکی زاوُدلاریندا آیا کیم ایش گؤرردی
هرگونده یوزلریله کیملر دوشوب اؤلردی
کیملر دیوار دیبینده غربتده جان وئرردی
کیم صبر ائدیب دوراردی ایرانلی اولماسایدی
معجز:
دو شوبدور گؤر نه پیس حاله بو بختی قاره ایرانلی
خدا شاهددی بیلمز نئیلهسین بیچاره ایرانلی
گرک گئتسین زاؤددا ایشلهسین بئش اوچ منات آلسین
ز بس ایراندا ایش یوخدور، قالیب آواره ایرانلی
تونل قازماقدا ایلده هر قدر قالسا داش آلتیندا
گئنه آزدیر، ز بس بیگانهدیر اسراره ایرانلی
علی نظمی:
هر مکاندا گؤرسهنیز بیر بیقرار ایرانلیدیر
غربت ائلده سینه چاک و داغدار ایرانلیدیر
حسرت اهل و عیال و انتظار ایرانلیدیر
آمره مأموره فراشه دچار ایرانلیدیر
نائبه، خانه، امیره مردِ کار ایرانلیدیر
علیقلی غمگسار:
گؤرمهدیم من بیر نفر ایرانلی فریاد ائتمهسین
ملانین خانین الیندن داد و بیداد ائتمهسین
غربت ائلده خانمانین دائماً یاد ائتمهسین
ظلمدن قاچمیشدیلار ایراندن ایرانلیلار
منبع: فصلنامه آذری- دورهی جدید نشر شماره ۱و۲ (۱۹ و ۲۰) زمستان و بهار ۱۳۹۲- ۱۳۹۳