رنگین کمان کودکی
لطفالله شیرین زبان
(خوانشی بر شعر «خاللی و آللی»)
نمیدانم شما آن لطیفه نزدیک به واقعیت را شنیده اید که یک نفر پیش متخصص اطفال رفت و گفت: دکتر جان کمیهم بیشتر میخواندی و متخصص بزرگسالان میشدی. این حکایت دیدگاه اکثر روشنفکران ما نسبت به نویسندگان کودک است و آنها فکر میکنند که کسی که در حوزه کودکان و نوجوانان فعالیت میکند توانایی کمتری دارد و آثار جدی نمیتواند بنویسد. این گروه نمیدانند که بعد از جایزه نوبل یکی از جوایز معتبر ادبیات مربوط به نویسنده بلندآوازه هانس کریستین آندرسن است که هر سال با شکوه خاصی به آثار شاخص ادبیات کودکان تعلق میگیرد.
انتشارات یایلیق بعد از وقفه چند ساله با نفس تازه و دست بسیار پر به میدان نشر و ادبیات برگشته است و آنهم با دو کتاب شعر کودک از جناب رامین جهانگیرزاده، که استاد مسلم شعر ترکی کودکان است.
کتاب دورد فصیل(چهار فصل) و خاللی و آللی از کتابهای جدید جهانگیرزاده هستند که با چاپ بسیار عالی و با نقاشی خوب خانمها زیبا کریمی و بیتا علی آبادی چاپ و منتشر شده است.
یکی از حسنهای بسیار خوب کتاب استفاده از ملودی شعر کودکانه و فولکوریک اوشدوم آی اوشدوم(سردم شد)است که بسیار خوب و عالی از کار درآمده است و تم بسیاری از شعرها هم نزدیک به همین شعرهای فولکوریک است که در نوع خود بسیار بی نظیر است و متاسفانه هیچکدام از این شعرها قابل ترجمه نیست و در ترجمه چنان بی ریخت میشود که انگار بلبل را به خاطر گوشتی که ندارد دوست داشته باشی. همانطور که حسن بلبل به صدای بی نظیرش است حسن شعرهای فولکوریک و کودکانه های جهانگیرزاده هم به ترکی خواندنش است ولی چون قصد معرفی این کتاب را دارم به ناچار یک شعر از کتاب خاللی و آللی را با ترجمه آن در اینجا می آورم و شما را دعوت می کنم به خوان الوان و گسترده رامین جهانگیرزاده عزیز:
:: خاللی وآللی
اونون آدی خاللیدی
دوستو ایسه باللیدی
باللی یوخدو یانیندا
داریخمالار جانیندا
شعر با معرفی خاللی و دوستش باللی شروع می شود باللی رفته بازار برای خرید و خاللی دلتنگ اوست.
باللی گئدیب بازارا
خاللی دوشوب آزارا
یادا سالیر باللینی
غم بورویور خاللینی
همه به دوستی و دوست داشتن نیازمندند و خاللی نیز در غم دوری باللی بی صبر و کم طاقت است.
اؤز اؤزونه اوخویور
غملی ماهنی توخویور
ـ آلچاق بویلو قولچاغام
نه آریغام نه چاغام
خاللی با خود زمزمه می کند و ما می فهمیم با یک عروسک زیبا و دوست داشتنی رویرو هستم و دنیای کودکی که برای عروسک هایش هم نام می گذارد و آنها را خوشحال و شاد می خواهد یادم می آید یک بار با دخترم که آن زمان پنج سال داشت به بازار رفتیم. او کنار یک عروسک فروشی ایستاد و عروسک بزرگی را برداشت؛ راستش پول خرید آن عروسک را نداشتم نگاه ملتمسانه ای به فروشنده کردم او منظورم را درک کرد و عروسک کوچکی که عین همان عروسک کوچک بود برداشت و داد دست دختر کوچک.
نیلوفر این بار خودش عروسک کوچک را گذاشت و گفت: نمی خواهم.
ما فکر کردیم به خاطر کوچکی عروسک آن را نمی خواهد ولی او حرفی را زد که فقط کودکان هم سن و سال او می توانند بزنند. او گفت: اگر این را ببرم مامانش برایش دلتنگ می شود.
فروشنده و ما حسابی به دنیای ذهنی او که عروسک کوچک را کودک آن عروسک بزرگه فرض کرده بود خندیدیم و فروشنده آن چنان از جمله نیلوفر ما خوشش آمده بود که خواست بدون پول عروسک را به نیلوفر ما بدهد؛که ما قبول نکردیم و به زور پول عروسک را دادیم. فروشنده گفت: نیلوفر عزیز این عروسک بچه های بسیاری دارد هرموقع دلتنگ شد آن دیگری را بغل می کند.
این حرف ها و این شعرها را آدم هایی که هنوز کودک درون شان کاملاً در زیر بار پول و آهن دفن نشده میتوانند درک کنند.
جانیمیغم بورویور
تکلیک منی سورویور
بیردن بیره سس گلدی
یئنی بیر نفس گلدی
خاللی همچنان دلتنگ دوستش باللی است و برایش ترانه می سازد که صدای ناآشنایی او را به خود می آورد.
اوردان بیری چیغیردی
خاللی دئییب چاغیردی:
ـ خاللی! خاللی! آی خاللی!
بیر ایکی دئ سای خاللی!
یک نفر خاللی را صدا می کند و از او می خواهد چشم بگذارد و تا سه بشمارد.
اوچ دئدینسه باخ منه!
دوست اولارام من سنه
بورالاردان گل قاچاق
مین بئلیمه تئز اوچاق
سه را که گفتی چشمت را باز کن و مرا ببین. این دعوت صداست از خاللی که هنوز نمی دانیم کیست.
خاللی باخدی اوتاقدا
اوزانیبدیر یاتاقدا
یاتاقداکی قارا تئل
قارا تئللی اینجه بئل
و ما با عروسک سومی روبرو می شویم پسرکی زیبا با موهای شبق گونه و کمر باریک.
گؤیدن یئره ائنمیشدی
دمیردن گئیینمیشدی
اوتاق بویو قاچیردی
گؤزوندن نور ساچیردی
پسرکی شوخ و چالاک که لباسی از آهن پوشیده و از چشمانش نور نشاط و جوانی می بارد.
خاللی باخدی اؤزونه
باخدی اونون گؤزونه
گؤزوندن نور الندی
دیل آچیب تئز دیللندی:
خاللی هم از نشاط پسرک آهن پوش به نشاط می آید و غم چند دقیقه پیش خود را از یاد می برد.
ـ آی قارا تئللی اوغلان!
قولتوغو یئللی اوغلان!
دمیر پالتار گئییبسن
هاردان بئله گلیبسن؟!!
پسرک نشاط پسرانه و خاللی نشاط دخترانه دارند. خاللی از آللی می پرسد از کجا آمده است؟
دمیر اوغلان بورولدو
قیچی اوسته قورولدو
فیرلاندی اؤز باشینا
گؤزو چیخدی قاشینا
آللی همچنان در جست و خیز است و در حال رقص و طرب؛ انگار آمده است تا فضای غم آلود نبود باللی را پاک کند و محیط غم آلوده نشاط بخشد.
خاللییا نورون ساچدی
دمیر اوغلان دیل آچدی:
ـ آی یاناغی خاللی قیز!
دوداقلاری باللی قیز!
پسرک به فوت و فن کوزه گری خوب آشناست و می داند چطور دلربایی کند.
من گؤیلردن ائنمیشم
دمیردن گئیینمیشم
آدیم آللیدیر آللی
گل بوردان گئدک خاللی
پسرک با خیال راحت دخترک را دعوت به کشور خودش که در آسمان شعر و ترانه است دعوت می کند کشوری که غم و اندوه در آنجا راهی ندارد.
خاللی دوردو یئریندن
آللییا دئدی بیردن:
ـ آی قارا تئللی آللی
قولتوغو یئللی آللی
گل آپار بوردان منی
سئودی اورهییم سنی
و حال خاللی و آللی در آسمان ها پرواز می کنند و شاید عروسک سخنگوی زنده یاد صمد بهرنگی هم همراه آنهاست با یاشار و اولدوز؛ در کشور کلاغ ها و جایی که کودکان همچنان دوست دارند قصه بگویند و قصه بشنوند.
یک خاطره شخصی هم بگویم و شما را دعوت کنم به خواندن بقیه شعرها و لذت بی نهایت نهفته در آنها. نیلوفر ما چندین عروسک بزرگ داشت و هرکدام نامی داشتند یکه باش(کله گنده)کچل باش(برعکس موفرفری؛ نتوانستم معنی کنم اینهم به عهده خود خواننده)او یک شب همه آنها را در رختخواب کوچک خود خواباند و آخرش برای خودش جای خواب نماند. او با عصبانیت به آنها گفت: کمی هم جا برای من باز کنید.
او همه آنها را بغل کرد و خوابید. رامین عزیز ما از این دنیا می گوید برای ماهایی که مدت هاست تمام کودکی ای مان را فراموش کرده ایم و شده ایم فقط یک مشت پول بی احساس و احتمالاً خودپردازی که برای خانواده خود فقط پول می دهد.
راستی دوست دارید به دنیای پر رمز و راز رنگین کمان سفر کنید؟ با هم و با رامین و سعداله دنیوی(مدیر انتشارات یایلیق)می رویم به این دنیای زیبا و بی تکرار.