خودشناسی فردی و دگرشناسی اجتماعی (مدخلی بر آسیبشناسی ناپایداری فرهنگی)
مهدی پناهی
یک جامعه در محدوده یک کشور ترکیبی از افراد، خانوادهها، گروهها، قشرها، طبقات، قومها و ملتهای مختلفی است که در یک محدوده جغرافیایی در کنار هم زندگی و فعالیت میکنند و اگرچهاین ترکیبها در گذشتههای دور به صورت تصادفی و خود انگیخته بوجود میآمدند، اما امروز دارای شکل و ساختار مشخص و قابل تعریف میباشند که مبتنی بر یک سری قوانین انسانی و طبیعی از یک سو و یک سری سنن، عرف و عادات و اخلاقیات بشری از سوی دیگر میباشند. بخشی ازاین قوانین ذاتی و عینی یعنی ابژکتیو بوده و خارج از اراده هر کسی و در هر مقطعی از زمان و مکان که شرایط بروز آن مهیا شده و عرصه عمل آن باز شود عمل خواهند کرد و به تناسب شعاع عمل خود سایر قوانین و اقدامات را تحت تاثیر قرار داده و در یک شرابط کنش و واکنش اصولمند به سیستماتیک کردن اوضاع خواهد پرداخت، ولی بخشی از آنها ذهنی(سوبژکتیو) میباشند؛ یعنی مقررات و یا قوانینی هستند که بشر با توجه به شناخت و تجربه فردی و یا جمعی خود آن را تدوین کرده، برای مهار اوضاع و هدایت آن به نفع خویش به کار میبندد.
آنچه که در این میان بیشتر اهمیت دارد ویژگی بطنی و قابل شناخت بودن این قوانین است؛ یعنی نه ساخته میشوند، نه از بین میروند، بلکه در بطن هر پدیده اجتماعی و فردی وجود دارند و با مهار شدن بستر مناسب سمت و سوی تحول مورد نظر را تعیین کرده و نقش خود را ایفا خواهند کرد. از این دسته قوانین میتوان به تغییر و تعادل یا وحدت اضداد اشاره کرد که بطنی بوده، فعال است و نقش ایفا میکند. بنابر این شناخت قوانین اصلی هر پدیده اجتماعی و نیز درک نحوه پیدایش، رشد و گسترش هر پدیده و نحوه تحول دیالکتیکی آن یکی از ضروریترین مسائلی است که برای هدایت یک جامعه به سوی ثبات اجتماعی فعال و پویا لازم است. اما صرف شناختن قوانین کافی نیست، بلکه درک هر قانون یا اصل باید با درک نحوه عملکرد آن قانون هماهنگ باشد. باید دانست که روند پیدایش و رشد هر پدیده دارای یک فرآیند است و این فرآیند نیز قانونمند میباشد و باید آن را شناخت و اطلاعات دقیق به دست آورد که پدیده مورد نظر در چه مقطعی از رشد خود است و شرایط فعال شدن و نقش آفرینی کدام اصل از اصولهای ناظر بر رشد آن پدیده مهیاست تا برای آن بستر سازی کرده و تعادلها را در جهت رشد مورد نظر تغییر داده و به یک تعادل جدید دست یافت. مثلا برای تحکیم پیوند خانواده نمیتوان با گسترش سوءظن کمکی کرد، چرا که پایه اول هر وحدتی وجود اعتماد متقابل، بستر مناسب رشد گسترش نقاط مشترک و تحکیم زمینههای حس اجتماعی مبتنی برشناخت واقعی از شاخصهای فردی است؛ مضاف بر همهاین باید قبول کرد در بطن هر تعادل اجتماعی یک نوع تحول فعال در جریان است و این تحول در حینایستایی در حال گذر است، یعنی در حین تعادل در حال تحول و در حین وحدت دارای تضادند، چرا که در جریان زمان همه چیز در حال نو شدن با گذشته خود با کهنگی در حال درگیری است و این تضادها در حین وحدت وجود دارد و موجودیت آن پدیده را مشخص مینمایند و این موضوع نه صرفا در پدیدهها، بلکه در خود انسان مفرد نیز در هر لحظه با توجه بهاینکه دارای فعل و انفعالات روحی و روانی جسمی بوده و فکر آن به عنوان یکی از عناصر اکتیو مدام درحال تغییر و تعادل است نیز صدق میکند.
بنابراین با توجه به این قوانین باید در پی ایجاد بستر مناسب بود و عوامل و مکانیزمی را بوجود آورد که این فعل و انفعالات در جهت مثبت قرار گرفته و رو به تعالی عمل نمایند. یکی از آن عومل موثر شناخت است که چه به معنی خودشناسی وچه به معنی دیگر شناسی به خودی خود میتواند با ایجاد روابط آگاهانه در تعیین سطح روابط متقابل نقش مثبت بازی کند و افراد جامعه با شناخت خود و با ایجاد تعریف معینی از شخصیت، قابلیت، استعداد خود موفقیت خود را معین کرده به ایفای نقش بپردازد. شناخت اگر در شرایط انفرادی به شناخت فردی منجر میگردد، اما در عرصه جمعی و اجتماعی به شناخت اجتماعی منجر خواهد شد و در تنظیم روابط متقابل تغییرات را به تعادلهای مثبت هدایت خواهد کرد و افراد با تعریف معین از خود و پیرامونش حین ورود به جمعهای مشخص جایگاه درستی را انتخاب کرده و به ثبات دیالکتیکی آن نیز کمک خواهد کرد و این خود شناسی با ورود به اتحادهای اجتماعیتر به یک نوع شکلیابی اجتماعی از لحاظ عینی و به یک خرد جمعی از لحاظ ذهنی تبدیل خواهد شد و در عرصه وسیعتر خود را تعریف خواهد کرد و هرچه این نوع رفتارها گسترش یابد به ساختارهای اصلی جامعه نفوذ کرده از شناخت فردی به شناخت خانوادگی، گروهی، صنفی، طبقاتی و ملی منجر خواهد شد.
البته هر شناختی تابع زمان، مکان و هستی است نمیتوان خارج از این ابعاد شناخت واقعی را بدست آورد و نیز باید گفت که هر شناختی نسبی خواهد بود، چرا که طبق تعاریف بالا موضوعهای مورد شناخت خود نیز درحال گذار بوده؛ بخشی از آنها در حال بودن است(حال)، بخشی از آنها در حال شدن(آینده ) و بخشی از آنها در حال زوال (یعنی گذشته) هستند. بنابراین برای شناخت نیز باید به اصولها و ابزار شناخت مهیا بود و باید قبول کرد که در ابعاد مشخص میتوان به شناخت مشخص دست یافت و همچنین باید پذیرفت که شناخت کاملتر باخرد جمعی ممکن است. اگر بخواهیم ازاین منظر وارد جامعه خود بشویم، اینک نیمه دوم دهه اول قرن بیست و یکم با سیستم سرمایهداری غالب و عصر فناوری و انفورماتیک و عصر اکتشافها و انفجارها است و در مقطعی قرار داریم که رشد علم و تکنولوژی، گسترش اطلاعات انفورماتیک و نفوذ سرمایهها و صنایع مرزها را در هم نوردیده است.
اطلاعات علمیو فنی از هر نقطهنظر به هم پیوند خورده، سرمایهها در هم تنیده شده، صنایع در هم آمیخته شده و سازمانهای مختلف بینالمللی بوجود آمده، بلوکهای گسترده اقتصادی، نظامی و فرهنگی، جهانی در ابعاد مختلف شکل گرفته و به سرعت مرزها را پشت سر میگذارد؛ دیگر تعریف مرزها برای ایجاد اتحادها و ایجاد تعادلها نقش قدیمی را بازی نمیکند، بلکه جهان تعاریف دیگری را نیز طلب میکند. تعاریفی که نه تنها بعد جغرافیایی داشته باشد که باید وزن و قابلیتها را نیز با خود حمل نماید. تعاریفی که ساختارها را میشکند و اجزای آن را نیز مشخص میکند. تعاریفی که جنسیت –نژاد- زبان –ملیت و قابلیت هرکدام از آنها را و نیز وزن اجتماعی – سیاسی – فرهنگی – اقتصادی را نیز در خود داشته و در نهایت هویت معینی را بیان مینماید.
در سیر تحولات فعلی جهان به سوی یک وحدت بین المللی علیرغم وجود نقاط قدرتمندی چونایالات متحده و تلاش آنها برای شکل دهی جهان به نفع عدهای خاص وایجاد هیاهوی جهانیسازی منافع جویانه، در بطن جوامع بشری تحولاتی در حال شکلگیری است که نتیجه آن جزء شکلگیری نهادهای دموکراتیک بینالمللی مبتنی بر حقوق بشر، آزادیهای دموکراتیک، نقش فعال طبقات اجتماعی، حق تعیین سرنوشت ملتها نخواهد بود و قطعا با شناخت، خودسازی، شکل یابی و با وزن هر فرد – گروه – طبقه و یا ملت تناسب نسبی خواهد داشت.
بنابر این باید برای ورود و حضور در چنین جامعهای شاخصهای جامعه جهانی و جامعه خود را بدرستی شناخت و در مرحله دوم و بدون هیچ نوع مقاومت منفی عرصه عمل قوانینی را مهیا نمود که در این عرصه تمامی تعادلهای ناپایدار را به سوی تعادلهای پایدار و مثبت تغییر داده و آینده مترقی و پیشرفته را رقم زند.
در جامعه ما حلقههای پوسیده فرهنگی، سیاسی، هنری، اجتماعی و اقتصادی زیادی وجود دارد که خواستهها و قوانین بالنده و مترقی را در چنگ خود گرفتار کرده است. این حلقهها در بطن سنن، اخلاقیات بافت اجتماعی و فرهنگ قدیمی جامعه جا خوش کرده است و به شکلهای گوناگون عرصههای مختلف مدیریتی، سیاسی و فرهنگی را در چنبره خود گرفته است و هر گاه تحرک و جنبشی در جهت یک پالایش اجتماعی و یا سیاسی و… صورت میگیرد آنها تحت عنوان مثلا حیثیت ملی، دینی، فرهنگی و غیره عرض اندام نموده، قشر اجتماعی پیرو خود را به تحرک واداشته، با اتوپیای عوامفریبانه شرایط بوجود آورده را خرد و نابود میسازد. در این جامعه افراد، قشرها، دستهها، طبقات و ملتها به تعاریف شاخته شده، کامل و یکپارچه نرسیدهاند. عبور از مرزهای حقوقی فردی و اجتماعی همدیگر به وفور دیده میشود؛ فعالیتهای اقتصادی کاذب از قبیل :دلالی، قاچاق کالا، فعالیتهای رانتی و غیر قانونی، دزدی و رشوه، اختلاس و مراکز اقتصادی غول پیکر خارج از حیطه قانون هنجارهای جامعه را به هم ریخته در قالب منافع و حقوق گروهی خود حرکت نمیکنند. اقشار قومی و ملی بدلیل وحشت بیجای قدرتمندان مورد ستم واقع شده، تعاریف درست از قوم و ملت نداشته و هویت قومی و ملی خود را لگد مال میکنند؛ مهاجرت بی رویه روستاییان بافتهای شهری را در هم ریخته، ناهمگونی فرهنگی و اجتماعی را دامن زده است. بازخورد این وضعیت مطبوعات ضعیف، حوزههای فرهنگی کاسبکارانه، احزاب سیاسی ناپایدار و بلاتکلیف شده است که در نهایت باعث پیدایش فرصتطلبان از خلا قانون، سوء استفاده از فرصت، فساد در ادارات، فحشاء در جامعه، قاچاق کالا و انسان، قتلهای گوناگون به انگیزههای مختلف، گسترش زندانها و بی ثباتی اجتماعی میگردد.
بنابر این در چنین شرایطی تلاش در جهت خودشناسی فردی و دیگرشناسی اجتماعی، احترام به حقوق متقابل و تلاش در جهت شناخت مرزهای درست فردی و اجتماعی، تعریف هویت جنسی، زبانی، ملی، طبقاتی و گروهی نه تنها یک حرکت مثبت، بلکه یک تلاش فرهنگی و اجتماعی در جهت تعیین موقعیت ممتاز ملت و جامعه در عرصه حضور ملی و بین المللی خواهد بود.
۱۷/۰۱/۸۵