آموختههایی از کتاب مانیفست فقر
صمد چایلی
کتاب مانیفست فقر، نوشتهی مشترک تاویس اسمیلی و کورنل وست، توسط دو اندیشمند برجستهی معاصر از زبان انگلیسی به زبان فارسی، ترجمه شده است. خانم فریبا عزبدفتری و آقای محمد حریری اکبری با ترجمهی سلیس و روان این کتاب، اثر ارزندهای را به محیط فرهنگی ما ارزانی داشتهاند. شناساندن فقر به طور عام و نمایاندن چهرهی فقر به عنوان یکی از با اهمیتترین موضوعها در ثروتمندترین کشور جهان، کار با اهمیّت این کتاب به شمار میرود. وظیفهی خود میدانم، ضمن قدردانی از زحمات مترجمها، که هر دو از استادان توانا و شناخته شدهی دانشگاه تبریز میباشند، شمّهای از آموختههایم را که با خواندن مانیفست فقر به دست آوردم، باز گویم. ص. چ
***
آذربایجانیها گفتاری از نیاکان خود را به مناسبتهایی بر زبان میرانند. آنها میگویند: «قیزیم سنه دئییرم، گلینیم سنه آندیریرام» یعنی، دخترم به تو میگویم، عروسم به تو میفهمانم. نویسندگان کتاب مانیفست فقر هم، سخنانی از دکتر مارتین لوتر کینگ را باز میگویند که هر چند به امریکاییها گفته شده، اما موضوع، یک موضوع جهانی است. «من خود میخواهم با تهیدستان تعیین هویت شوم. من برمیگزینم با فقرا تعیین هویت شوم، من میخواهم جان خود را در راه گرسنگان ایثار کنم. من برمیگزینم جان خود را نثار کسانی بکنم که آفتاب فرصتها هرگز بر آنان نتابیده است.» (ص- ۱۱) هویت انتخابی کینگ در اینجا آشکار است. هویت فقر او با اهمیتتر از هر هویت دیگر است. چرا که در این هویت، هر رنگین پوستی، هر باورمند، هر زبان و یا هر جنسی جای دارند. به باور نویسندگان کتاب، «فقر فرزند ناتنی رکود بزرگ نیست. فقر بخشی از حیات امریکایی بوده است.» (ص- ۱۴) به عبارت دیگر، مناسبات اقتصادی- اجتماعی امریکایی که در تار و پود جامعه ریشه دوانده است، فقر را تولید میکند. رکود هم، که بخش جداییناپذیر این مناسبات است، میتواند فقر را افزایش دهد. محصول محتوم این مناسبات این است که «یک درصد ثروتمندترین افراد ملت، چهل و دو درصد [منابع ملی] کشور را کنترل میکنند.» (ص- ۱۵) آیا تکان دهنده نیست؟ به نظر نویسندگان کتاب، «فقر یعنی کمپولی و بزرگترین دلیل کمپولی این است که بسیاری از کسانی که کار میکنند یا پول کافی دریافت نمیکنند و یا اینکه اصلاً شغل و کاری ندارند.» (ص- ۳۰) به عبارت دیگر، زمانی که کار به حد کافی وجود ندارد و یا برای کارگر پول کافی داده نمیشود، فقر به وجود میآید. آنان که میخواهند، فقر از بین برود، بایستی به یکی از عوامل مؤثّر تولید فقر، توجّه کنند. یعنی کار ایجاد کنند و دستمزد مکفی به انجام دهندگان کار، پرداخت نمایند.
فقر گرچه موضوع با اهمیّت جهانی است، اما در عین حال موضوعی مهم در شرایط داخلی هم میباشد. فقر یک کشور اروپایی، بالاخره فقر است. با این همه قابل مقایسه با فقر یک کشور افریقایی نیست. این موضوع، دقت تعداد زیادی از برنامهریزهای تلویزیونی ثروتمندان را به خود جلب کرده است. آنها، برای اینکه فقر محیط خود را بهتر از فقرهای دیگر جلوه دهند، فقر موجود در کشورهای عقبمانده را به رخ شهروندان خود میکشند. «پندارهای ساخته پرداختهی تلویزیون به امریکائیان کمک کرده بین خود و امکان فقر واقعی و دائمی فاصلهای حس کنند. تبلیغات اواخر شب تلویزیون تصاویری از کودکان کشورهای خارجی را به نمایش میگذاشت. کودکانی در روستاهای بدون فاضلاب و آب آشامیدنی و مملو از مگس و آلودگیهای دیگر.» (ص- ۳۷) بدون تردید، این مقایسه، مقایسهی درستی نیست. همچنان که نمیتوان ثروتمندان کشورهای توسعه یافته را با ثروتمندان کشورهای توسعه نایافته مقایسه کرد، به همان میزان نیز مقایسه فقرای این کشورها با همدیگر قیاس معالفارق میباشد. زمانی که گفته میشود، «ثروتمندترین یک درصد شهروندان ایالات متحده حدود چهل و دو درصد ثروت را زیر کنترل دارد و با این حساب چهارصد شهروند تارکنشین ثروتی معادل دارائیهای یکصد و پنجاه میلیون شهروند بخشهای زیرین کشور را در اختیار دارد.» (ص- ۵۰) نه تنها چشمان جهانیان از دیدن و شنیدن این آمار از حدقه بیرون میآید، بلکه، ثروتمندان کشورهای توسعه یافته نیز به آن همه ثروت که در دستان عدّهای معدود متمرکز شده، مات و مبهوت میمانند. خود نویسندگان، در این باره نظر علمی و صحیحی ارائه دادهاند: «اینکه در امریکا هر چه جوانتر هستید، احتمال بیشتری دارد فقیرتر باشید، نشان میدهد که چیزی از بیخ و بن غلط است.» و یا «خداوند ثروت مادّی فوقالعادهای به امریکا ارزانی داشته است. امریکا میتواند و باید برای از بین بردن عدم توازن فاحشی که برای حفظ منافع ثروتمندترینها و قدرتمندترینها ایجاد شده اقدام کند و آیندهی تمامی بچّهها را تأمین نماید تا از گرسنگی، ناامیدی و یأس آزاد گردند.» (ص- ۶۱)
جملات و پاراگرافهای متعددی از مانیفست فقر، بیانگر این واقعیّت مهم هستند که، نهادهای مدنی مستقل زیادی، آمارهای واقعی را در اختیار نویسندگان کتاب قرار دادهاند. از جمله اینکه «میانگین شغل با دستمزد بالا میان ۴۳/۱۷ الی ۳۱ دلار برای هر ساعت است. از سوی دیگر به مشاغل پایین تا متوسط ساعتی ۹۲/۸ الی ۱۵ دلار پرداخته میشود که بسیار پایینتر از میانگین دستمزدهای ساعتی ۶۰/۲۲ دلار میباشد.» (ص- ۶۹) از طرف دیگر مطابق آمار تأیید شده بیکاری و زندان در ثروتمندترین کشور جهان چنان دماری از روزگار ستمدیدگان درآورده که نمیتوان نظیر آن را در جای دیگری از دنیا مشاهده کرد. «در این جامعه ۳۰۰ میلیارد دلار صرف گسترش زندانها، مجتمع بازداشتگاههای صنعتی، ندامتگاهها و نهادهای عدالت جوانان میگردد و در عین حال ادعا میشود برای مدارس، تهیهی مسکن برای بیخانمانها، تغذیهی فقرا با ایجاد مشاغلی با دستمزد بخور و نمیر، پول ندارد.» (ص- ۱۳۳) «دادههای ادارهی آمار نشان میدهد که درآمد ۵۱ میلیون نفر کمتر از نصف رقمی است که خط فقر نمایانگر آن است.» (ص- ۱۸۵) اما، در بالای خط فقر موجود، طبقهای به نام طبقهی متوسط وجود دارد، که پیوسته به صف فقرا اضافه میشوند و شکاف عظیم بین ثروتمندان و فقرا را پهنای بیشتری میدهند. «سالانه در مجموع، یک خانواده با حدود ۵۰۰۰۰ دلار درآمد خانوادگی جزء طبقه متوسط درمیآید.» و اما برای رسیدن به این موقعیت طبقاتی، «بسیاری از خانوادههای امریکایی برای رسیدن به آستانهی طبقهی متوسط دو درآمد لازم دارند. در سال ۲۰۰۹ یکی از هر پنج نفر این کارگران نتوانستهاند صورت حسابهایشان را بپردازند.» (ص- ۱۸۶) اگر این آمارها را با آماری که در زیر میآید مقایسه کنیم، عمق فاجعه را از زبان گاندی خواهیم شنید که گفت «فقر بدترین شکل خشونت است.» (ص- ۸۴)
«در حالی که تعداد زیادی از امریکائیان درماندهاند که چگونه با ماهی ۱۵۰ دلار خانواده اداره کنند، کلان- ثروتمندان مشغول خرید و مصرف اقلام لوکس هستند. بازار دوباره با خریدهایی از قبیل دوچرخههای باطریدار ۸۰۰۰۰ دلاری، ساعتهای ۵۲۵۰۰۰ دلاری، خودروهای اسپورت ۶۳۰۰۰۰ دلاری، قایقهای تفریحی یک میلیون دلاری، نعرهی مستانه سر میدهد.» (ص- ۱۹۲)
«اندیشمندان، سیاستمداران و احزاب رگ و ریشهدار به راحت با یک درصد ثروتمند کنار آمدهاند تا شاید خود روزی به آنها بپیوندند.» (ص- ۹۷) آیا این اشخاص تصمیم درستی برای زندگی گرفتهاند؟ برای آنها چند درصد موفقیّت در کار را میتوان پیشبینی کرد؟ «کسی چه میداند. شاید یک فقیر ساکن میسیسیپی به این احساس برسد که ترانههای حزنآلود وی و همسرش همان آهنگهای اندوهناک ما هم هست امیدواریم به این معنا برسند که ترانههای حزنآلود فقط بیان شاعرانهی زندگی فاجعهبار شخصی آنان نیست.» (ص- ۹۸) واقعا چه کسی میداند که تپیدن دلها کی به نالهها و کدام وقت به فریاد تبدیل خواهد شد. جرقههایی از این فریاد، از طرف فعالان مدیسن امریکا مطرح شده است. «فعالان مدیسن بر این باورند که داشتن مسکن، گرفتن و اشغال کردن خانههای متروکه برای خانوادههای فاقد مسکن [حتی] بدون رضایت [مالک] حق هر انسانی است.» (ص- ۱۰۱) فعّالان مدیسن به همراه کسانی که نهضت حقوق مدنی جدید را در امریکا راه انداختهاند بر این عقیده هستند که «فقر نه تنها باید ریشهکن شود، حتی درآمد هر کس باید طوری تضمین شود که وی را از افتادن در ورطهی فقر باز دارد.» (ص- ۱۰۹) این دورنگری موجباتی فراهم میآورد که نه تنها شکاف بین فقرا و طبقهی متوسط پهنای بیشتری نیابد، بلکه با کم شدن فقر این شکاف روز به روز تنگتر گردد. «ریشهکنی فقر، سخت نیازمند گویندگان حقیقت است. انسانهای خاموش سخت نیازمند صداهای با عزم راسخ و متعهد هستند.» (ص- ۱۱۶) «سخن گفتن جدّی دربارهی فقر مثل گذر از دیوار نامرئی املاک ثروتمندانی است که به هزینهی محرومین این کشور ثروت اندوختهاند. این است کابوس هولناک اکثر سیاستمداران امریکا.» (ص- ۱۱۸) «قبل از در بر کردن لباس رزم در نبرد علیه فقر، باید با ترس خودمان مقابله کنیم. ترس از دست دادن وجوه مبارزات انتخاباتی، برگزیده شدن، محبوبیت یافتن یا ترقی از تلافی یا سایر پیامدهای ناشناخته. شجاعت نبود ترس نیست. بلکه داشتن ظرفیت ایستادگی است به خاطر حقّانیت یک نفر با خلوص هر چه تمامتر.» (ص- ۱۱۹)
سرمایهداران امریکا، اکثراً برجستهترین افراد آن جامعه به شمار میروند. در حالی که در کشورهایی نظیر فنلاند، این چنین نیست. «برجستهترین فرهیختگان دانشگاههای فنلاند، معلم میشوند.» (ص- ۱۲۴)
امریکائیهایی که علاقهای وافر به ثروتاندوزی دارند، خواستی واقعی به ساماندهی مسألهی غذا، سرپناه و بهداشت کودکان این سرزمین ندارند. اگر امریکاییها کودکان خود را به راستی عزیز میداشتند، «منابع افزونتری به مدارس تخصیص میدادند تا سربازانی کمتر و دکترها، آموزگاران، مهندسان و علمای بیشتری داشته باشند. با محبّت بیشتر توان بالقوهی جوانان در زندانها نمیپوسید.» (ص- ۱۲۵) جامعهای این چنینی که ثروتمندان افراد برجستهی آن به شمار آیند، نمیتواند شاخصهای انسانی مثل شفقت و دلسوزی را در خود تولید کند. آنان که فقر را در سوی دیگر زیستگاه خود میبینند و با بیتفاوتی از کنار آن رد میشوند، بیرحمی زراندوزانه را در دل خود میپرورانند. بدین دلیل است که امروز، «امریکا نیاز رنسانس دلسوزی است. دلسوزی راستین نمیتواند از تندروی بیطرفانهی نهضتی که موتور حرکتش خشم است و به سوی ریشهکنی فقر میتازد، جانبداری نکند.» (ص- ۱۳۰) «وقتی مردم گرسنهاند، وقتی مردم امیدی ندارند، مردمسالاری تهدید میشود. نگرانی عمدهی ما تهدید از خارج نیست. این فساد اخلاقی داخلی است که به طرز شومی کشور را روی نقطهای بیبازگشت میکشاند.» (ص- ۱۳۱) برای برطرف کردن این همه فقر چه باید کرد؟ کدام شیوهی عمل میتواند در یک جامعهی دموکراتیک، به مقابلهی جدی با فقر برخیزد. به نظر میرسد که این واقعیت موجود در امریکا «هرگز با جنگیدن تغییر نمییابد. برای تغییر هر چیزی، شیوهی تازهای ابداع کنید تا شیوهی موجود را منسوخ سازد.» (ص- ۱۶۳)
«پدیدهای به نام بهبود بدون کار، وجود ندارد.» (ص- ۱۷۰) بنابراین لازم میآید که با ایجاد کار برای همه و به رسمیّت شناختن حقوق متناسب با هزینهی زندگی کارگران، میتوان نه تنها از فقر بیشتر جلوگیری کرد، بلکه فقر موجود را نیز تا حدّ زیادی به عقب راند.
حال که معلوم میشود «۱۵۰ میلیون امریکایی در نتیجهی بیکاری، جنگ، رکود بزرگ، آزمندی شرکتی و نابرابری درآمد در فقر یا در آستانهی فقر به سر میبرند و ایالات متحده از سال ۲۰۰۱ به این طرف هر ماه به طور متوسط ۵۰۰۰۰ شغل ساخت و سازی از دست داده است.» (ص- ۱۷۸) چرا نباید اصرار شود که فقر یا بیپولی این کشور محصول مناسبات تولیدی خود میباشد؟ وقتی گفته میشود که «پنجاه میلیون امریکایی گرسنه سر به بالین میگذارند و تخمین زده میشود که ۶۷۰۰۰ نظامی از جنگ برگشته بیخانمان هستند، یا مطابق مالیاتبندی دورهی بوش ثروتمندترین امریکاییها از سپردهای اندوخته شده فقط ۵/۵ درصد میپرداختند.» (ص- ۱۷۹) به کدام واقعیت موجود اشاره میشود؟ آیا با دیدن این آمارهای تکان دهنده، نمیتوان به این نتیجهی منطقی رسید که مناسباتی که ثروتمندان آزمند امریکا را به این حد فربه کرده و فقرای آنجا را تا این حد لاغر کرده، یک نظم ستمگرانه است؟ مانیفست فقر، ضمن اعلام اینکه «شمار فقرایی که در مناطق حومهی شهرها به سر میبرند ۲۴ درصد افزایش یافته و از ۴/۱۴ میلیون در ۲۰۰۶ به ۸/۱۷ میلیون نفر در ۲۰۱۰ رسیده.» (ص- ۱۸۰) برای دگرگونسازی فقر و پیمودن مسیری به نام از فقر به فراوانی، پیشنهادات را مطرح کرده است. در این کتاب آمده است: «نرخ تورم از نرخ افزایش دستمزدها پیشی گرفته است. دادگستری اساسی به معنی ایجاد مشاغلی با حقوق و دستمزدهایی است که کفاف تأمین هزینه زندگی را بدهد. باید روی مهدکودکها و برنامههای راهگشا، به نوعی سرمایهگذاری کرد که مادران مجبور نشوند میان کسب درآمدی به خود و غیر و نگهداری از کودکانشان یکی را برگزینند. ایجاد کار، کار، کار و باز هم کار [ضروری است] بیخانمانی فاجعهی ملّی است و [باید همه صاحب مسکن شوند] هیچکس، خاصه کودکان نباید در امریکا گرسنه بمانند. زندانی کردن تودهای اقلیتها کشور را ورشکسته میکند، شهروندی درجه دوم را همیشگی و پایدار میکند. دیگر نباید اجازه دهیم داراهایی که خزانههای فکری و لابییستهای وابستهی بانکها را در اختیار دارند در مورد سرنوشت «ندارها» تصمیمهای سرسری بگیرند و خط مشی اجتماعی- اقتصادی ملت را تعیین کنند. در واشنگتن بیش از ۱۳۰۰۰ لابییست وجود دارد که بسیاری از آنها مدافع خواستههای ثروتمندان هستند. هنگام آن فرا رسیده که به تخفیفهای مالیاتی و امتیازاتی که به کورپوراسیونهای ثروتمند داده میشود که مشاغل امریکا را به خارج میفرستند پایان داده شود. کسانی که آتش رکود بزرگ را از روی حقّهبازی و شرارت برافروختند، بایستی بازخواست شوند. سالانه حدود ۴۵۰۰۰ نفر به علّت نداشتن بیمهی بهداشتی میمیرند. امریکائیان باید به تأمین بهداشت با کیفیت و بیمهی درمانی سهلالوصول دسترسی داشته باشند.» (ص ۱۸۱- ۱۸۵)