پاریلداییر جاوانلیق؛ پردهلری تیترهدیر
سعیده پاکنژاد
(نگاهی به اجرای موسیقایی «ساعاتین سسی» توسط گروه لاچین)
صحنه، میدان جلوی ساختمان قدیمی ساعت است. با دو نیمکت و دو چراغ و ساعتی که ناظر بر سرگذشتی است بلند و سرفراز. چرا صحنه میدان ساعت و نام اجرا ساعاتین سسی انتخاب شده؟
میدان ساعت میدانی است که همیشه صدای ساعت را شنیده و روح و تاریخ پرفراز و نشیب ملتی را در حافظه دارد و تجسم میبخشد. ساعت همواره چشم به زمان داشته. چهها که ندیده و چهها که نشنیده و ناظر شروع و پایان، زندگی و مرگهای فراوان بوده و حوادث تاریخی زیادی تجربه کرده و در نهایت این صدای ساعت است که قضاوت درستی از تاریخ دارد و همواره با صدای دینگ دانگ خود در برابر سیاهیها و تاریکیها سینه سپر و لرزه بر اندام سیاهیها انداخته است.
پیانوی سیاهی در قلب صحنه قرار دارد که با روکش سفیدی پوشانده شده که توسط پیانیست رونمایی شده و از گرد و خاک سالیان دراز زدوده و از زبان ساعت نواخته میشود. در آغاز اجرا، پیانیست سیاهپوش و وکالیست سفیدپوش مثل دو نت متضاد به عرصهی صحنه میآیند. نتی سیاه و نتی سفید که زندگی همنوایی سیاه و سفید است. چه، هنگامی که پیش هم نشینند و همآوا شوند اعجازی میکنند که صحنه میلرزد و این لرزش تا عمق روح تماشاگر نفوذ میکند. از سکوت شروع میشود. وکالیست سفید پوش بیحرکت چون مجسمهای، در خود فرورفته و سر به زیر، گویی مچاله شده. وقتی آوای فراموش شدهی ساعت پس از سالها نواخته میشود مجسمه جان میگیرد. هیکل خشک شده را میگشاید. چرخی در میدان میزند و شروع به خواندن زخمها و دردها و نوستالژیهایش میکند. گویی روحی از عمق تاریخ برمیخیزد و از عشقها و دردهای فراموش شده میگوید، بر صحنهای که به همت جوانان هنرمند این مرز و بوم جانی گرفته و گوش به صدای ساعت سپرده است. وقتی شعر فضولی در موسیقی زیبایی از گلوی قدرتمند فرهاد سلطانی خوانده میشود:
نالهدندیر نی کیمی آوازهی عشقیم بلند
ناله ترکین قیلمارام نی تک کسیلسم بند بند
تماشاگر خود را در عمق زمان همراه دینگ دانگ ساعت حس میکند و گوش به کاروان رهسپار تاریخ میسپارد. هنگامیکه آریای عسگر در صحنه ادامه دارد با ورود چند جوان گیتاریست شاد، رقصان وکوبان به میدان که نشاندهندی موسیقی پاپ است صداها و رنگهای متفاوتی وارد صحنه میشود و صحنه ترکیبی میشود از موسیقی آکادمیک و پاپ و دو نسل متفاوت با فرهنگهای متفاوت و عقاید متفاوت. گویی همچون زمان حاضر دو نسل به چالش کشیده میشوند. جوانانی که چند صباحی میآیند و میروند. اهل خطر نیستند و قهرمان میدان را به همراهی و همدلی میخوانند:
باخ قارداشییم الینی وئر منه …..
………………………………………………
دونیایا گلدیک بیر دفعه، ساواشی بیراک هر گون بو ماهنینی سؤیله
سئودیکجه گولر هر چهره، دردلریمیز بیر اولسون، قلبلر بیرلیکده
قهرمان داستان وسوسه میشود که به گروه جوانان بپیوندد، اما با خواندن آهنگ آکادمیک بنفشه نشان میدهد که همچنان به عقاید و اسلوب موسیقی خود عاشق و متعهد است.
جوانکها سرگرم خوشیها و جریانهای زودگذر، صید عشقهای کذایی شدهاند:
از دوری صیاد دگر تاب نیارم، رفتهست قرارم
………………………………….
بر خیز که داد از من بیچاره ستانی، بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی
گر بوی تو را باد به منزل برساند، جانم برهاند
ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند جز گرد و غبارم
ولی قهرمان همچنان عشق وطن در دل دارد و نغمهی «بیزیم داغلار» را سرمیدهد. جوانکها با تمسخر مینگرند و از درک وی عاجزند.
نوای دلنشین سهتار طنین میافکند و نقطهی اشتراک حسهای هر دو نسل میشود. چنان حال خوشی دست میدهد که وکالیست شروع به خواندن «دلبرین نغمهسی» با همراهی موسیقی پاپ میکند. در این میان پیانیست با سکوت و بیاعتنایی، نارضایتی خود را نشان میدهد. ناگهان دست در دل پیانو میبرد و صدای دینگ دانگ ساعت چون هشداری وکالیست را به خود میآورد. ساعت سرخرنگ میشود و حرف دل جاری میکند. در هر نقطهی عطف تاریخی، ساعت پا در میانی میکند و خشمگین از جوانانی که اصالت خود را زیر سوال میبرند ناگهان صدای دینگ دانگ صحنه را پر میکند. با صدای هشدار ساعت جوانان سست و بیبنیاد هر یک از گوشهای فرار میکنند. صحنه در قرق جدال صداهاست. صدای جدال خیر و شر، صدای قهرمانی که جسارت دفاع از خیر را برگزیده است و صدای ساعتی که برای نمایاندن سرگذشت و تاریخاش جدالی از شعر و موسیقی و نور و حرکت را انتخاب کرده و در حضور چشمها جان میبخشد. ساعت نمایندهی ایستادگی و استقامت صداهایی است که زندگی را پاس خواهند داشت. وکالیست در خلوت تنهایی خود برای ادای دین به وطن و نیاکان و پدر و برای قضاوت در اعمالاش گوش به نصیحت پدر میسپارد:
سنه دونیانی بخش ائلدیم، سنی من بؤیوتدوم
……………………………………………………………………..
خزری سئو، آرازی سئو، وطنی سئو
اما گاهی تنهایی و ناامیدی و درد سرنوشت محتوم قهرمان میشود. نتهای وحشت و ناامیدی همزمان شنیده میشود و قهرمان تا عمق تنهایی و ناامیدی پیش میرود. صحنه سنگین و تاریک میشود گویی معشوقهاش را در کویر وحشت و سیاهی گم میکند و در آهنگ و شعر غمناکی ادامه میدهد:
هاردا قالدین ایتدین گؤزلیم
یاندی بوتون شعریم غزلیم
…………………………………………….
کیم دییشدی منیم طالعیمی
اومودوم گئتدی الیمدن
به گریه پناه میبرد. میگرید تا سبک شده روح بگشاید و با ناظم حکمت همنوا شده میخواند:
او بو گئجه اؤله بیلر
……………………………….
او بلکه ایندی یئره سریلیب یاتیب
دوداغلاریندا یانمامیش پاپیروس آغارا آغارا
گؤکسونده بیر یارا، بیر یارا
این ساعت است که در هر نقطهی عطفی به سخن درمیآید و با دینگ دانگ خود قهرمان صحنه را از انحراف بازمیدارد. تنها یک امید و یک نور از دل موسیقی کافی است که ساعت به نور سفیدی روشن شده و از عمق صحنه آوای خوش استقامت در بزرگترین مشکل انسان یعنی زمان به گوش برسد. لحظههای سیاهی و وحشت میگذرد و تو نایافتهها را خواهی یافت و ناشنیدهها را خواهی شنید چون گوش دل به نوای ساعت سپردهای. ساعت به هر نوایی فلسفهای دارد: هیچ چیز ابدی نیست و ما هر لحظه بر تختهپارهای بیبنیاد قرار داریم. آنچه خواهد ماند سرمنزلی است که حاصلی از جمع اضداد است. آهنگ شکوهمندی از نتهای امید نواخته میشود:
انسان میماند
زندگی میماند
تاریخ ابدی میشود.
او نمیمیرد و دوباره برمیخیزد و با موسیقی حزین و زیبای آریا ترکانبوری سخن از پاییز میگوید:
سپه سپه غم توخومون، پاییز قیزی سوزور گئچیر
…………………………………………………..
غملی غملی بو دنیزی هر دم بیری اوزور گئچیر
بیر من وارام بیر ده پاییز بیر ده سئوگی خاطیرهسی
هیجران گلیر آجی آجی دوداغینی بوزور گئدیر
معشوقهاش را در پس حوادث تلخ و ناگهانی گم کرده. از کرده پشیمان است و تنها مانده. با آریای بالاش ادامه میدهد:
گؤر نه گونلره قالدین اؤز جزاندیر چک بالاش
هامینین اوزو دؤندو، آخیر قالدین تک بالاش
اما ساعت دوباره از دل موسیقی به ضربآهنگی هشدار میدهد جلوتر برو رو به آینده بایست رو به تماشاگر، تو تنها نیستی تو تماشاگر را بههمراه داری. به این صورت است که در قسمت پایانی اجرا که زیبایی خاص خود را دارد همراه با دکلمهی شعر ساعاتین سسی عمران صلاحی و نورپردازی بسیار زیبای صحنه و تغییر نورهای متنوع ساعت و آهنگ شکوهمند آریا ترکانبوری، تماشاگر خود را در احاطهی موسیقی و آلات موسیقی و نوازندهها مییابد که با حرکتشان، یک حرکت دسته جمعی رو به صحنه میرود. گویی همه رو به صحنه در حرکتاند و در این اجرای موسیقایی شرکت میکنند و جمع میشوند روی صحنه و آن دقیقا زمانی است که به یک همدلی شوقآمیز جمعی میرسند. با رضایت خاطری که در چنین جمعی بوده گوش به صدایشان سپرده و لذت برده و سرشار از همزبانی برنامه را بهپایان میبرد. اتفاق تازهای روی صحنه افتاده. زحمات سالیان دراز این جوانان هنرمند به بار نشسته. چنان که اجرا در وحدتی انداموار از موسیقی، نور، شعر، حرکت، صدا فرمی ارائه میدهد تا تاریخ و سرگذشت ساعت و میدان این چنین به عرصهی ادراک درآید. که اگر تاریکی نرود، تنهاییها به سر نرسد، صحنه به نمایشی از وحدت نخواهد رسید. باید قدردان جوانان هنرمند این مرز و بوم بود. به قول عمران صلاحی:
پاریلداییر جاوانلیق
پردهلری تیترهدیر
۲۷/۵/۹۴