رحیم رئیس‌نیا
چئویرن: رحیم رئیس‌نیا
ترجمه: رحیم رئیس‌نیا
سسلندیرن: رحیم رئیس‌نیا

ساهر و …
[متن سخنرانی در مراسم بزرگداشت حبیب ساهر در فرهنگسرای بهمن (تهران- آذر ۸۰)]
رحیم رئیس‌نیا

زنده‌یاد دکتر محمدحسن لطفی، مترجم نستوه آثار کلاسیک فلسفی، در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۷۳ به این پرسش که در چه سالی متولد شده‌اید، پاسخ می‌دهد: ۱۲۹۸ و بلافاصله به گفته خود می‌افزاید: «و یکی از بزرگترین خوش‌بختی‌های من مدرسه متوسطه من بود. مدرسه متوسطه بسیار عالی داشتیم که گمان می‌کنم نظیرش در ایران کم بوده است. مدیران و معلم‌های ما بقایای ایده‌آل دوره مشروطیت را هنوز داشتند و انسان احساس می‌کرد که واقعا می‌خواهند به شاگرد خدمت کنند، خودشان هم باسواد بودند. معلمان ما کسانی از قبیل شهاب فردوس، جلال همایی، سید هادی سینا- که بدیع‌الزمان فروزانفر در باره‌اش گفته بـود: سینـااز علمای قرن پنجم هجری است- بودند، که پس از اندک مدتی آمدند و استاد دانشگاه تهران شدند ولی پیش از همه می‌خواهم از معلم فرانسه ذکر خیری کنم. مردی گمنام بود و گمنام ماند … بنام بناروش، و چنان کوششی در یاد‌دادن زبان فرانسه به ما داشتاز علمای قرن پنجم هجری است- بودند، که پس از اندک مدتی آمدند و استاد دانشگاه تهران شدند ولی پیش از همه می‌خواهم از معلم فرانسه ذکر خیری کنم. مردی گمنام بود و گمنام ماند … بنام بناروش، و چنان کوششی در یاد‌دادن زبان فرانسه به ما داشت که گویی پیشرفت ما معنی زندگی‌اش بود و ما را طوری پرورش داده بود که در کلاس ششم متوسطه توانستیم درس فیزیک را به زبان فرانسه بخوانیم. چون معلم فیزیک …. میناسیان که فارسی را خوب نمی‌دانست و به فرانسه درس می‌داد و ما هم به زبان فرانسه جزوه می‌نوشتیم و مدرسه هم چنان مدرسه‌ای بود که او را عمدا مأمور تدریس کرده بود تا زبان فرانسه ما پیشرفت کند … و من نشنیدم که هیچ شاگردی از اینکه رشته فیزیک را باید به فرانسه بخواند، شکایت کرده باشد. من پس از جدایی از بناروش در سال ۱۳۱۷ دیگر هیچ وقت آموختن زبان فرانسه را دنبال نکردم …. با این همه در پرتوی کوشش‌های معلم فرانسه در مدرسه متوسطه امروز هم می‌توانم تا اندازه‌ای کتاب فرانسه بخوانم و حتی کتابهای فلسفی را.
این مطالب را ذکر کردم تا هم ذکر خیری از معلم دلسوزی کرده باشم و هم مثالی باشد برای اینکه ببینند مدرسه و معلم در ایران چه طور بوده است ».

و شهریار بلندآوازه در مصاحبه‌ای، ۱۰ سال پیش از دکتر لطفی گفته است:‌ «من سیکل اول دبیرستان را در تبریز خواندم، ۱۴ سال داشتم که به تهران رفتم. از اول سال ۱۳۰۰ من در تهران بودم». یعنی که شهریار از حدود سال ۱۲۹۶ در دبیرستانی در تبریز که به احتمال قریب به یقین مدرسه محمدیه، یا همان مدرسه متوسطه مورد اشاره دکتر لطفی بوده، تحصیل کرده است. چه اسماعیل امیرخیزی از سال ۱۲۹۸ در همان مدرسه معلم ادبیات و از سال ۱۲۹۹ مدیر مدرسه بوده و شهریار خود در ادامه همان مصاحبه گفته است: « … بعد هم استاد خوبی داشتم، مرحوم امیرخیزی بود که در فرهنگ ایران نظیرش نیست … [وی] شاعری بسیار توانایی بود. من آن جور شاعر ارتجالی ندیده‌ام … در مورد من اصلا پدری کرد. حتی خرج تحصیل من را داد. رقت قلب فوق‌العاده‌ای داشت. .. مدیر مدرسه بود . خیلی هم مدیریت داشت …. ».

و «در منظومه‌ای بلند در ذکر مفاخر ادب و هنر ایران» سروده سال ۱۳۵۱، که در آن از غالب شعرای قدیم و جدید ایران، حتی از شعرای گمنام و درجه سوم زیادی نام برده و کنجکاوی‌انگیز است که از حبیب ساهر نامی نبرده، از همان استادش چنین ذکر خیر کرده است:

امیری خیزی استاد کم‌قرینه ما
جز انوری‌اش ندانم قرینه از قدما
به وصف او نه گمان کنی قلم به کار آید
فضائلش نه به حدی که در شمار آید
به شاعریش دگر قدرت عجیبی بود
که نقل بردن دستی به جوف جیبی بود

در مورد امیرخیزی باید بگویم که هم‌محله‌ای فرزند قهرمان آذربایجان، گرد آزادی ایران، ستارخان دریادل بود و از همان اوایل جنبش مشروطه، هنگامی که ۳۰ ساله بود، به صف مشروطه‌خواهان پیوست و در جرگه یاران سردار ملی درآمد و منشی ومحرم اسرار وی شد و تا فاجعه ارک اتابک او را همراهی کرد و پس از بازگشت به تبریز و با آغاز زورگوئی جنایت‌بار روس‌های تزاری استیلاگر و همدست دژخیمشان، شجاع‌الدوله از جمله آزادی‌خواهانی بود که از چنبر دار و شقه شدن جان سالم به در برد و در محرم ۱۳۳۰- دی ماه ۱۲۹۰- زادگاه خونبار خود را ترک گفته، به عثمانی تحت حاکمیت فرقه اتحاد و ترقی پناه برد و به مدت ۷ سال در استانبول و برلن و بغداد و کرمانشاه بسر برد و در گرماگرم جنگ جهانی اول به همراه تقی‌زاده، جمال‌زاده، پورداود، نوبری و بسیاری دیگر از ملّیون ایرانی در کنار عثمانی‌ها با روس‌های تزاری مبارزه کرد و سرانجام به تبریز بازگشت و چندماه بعد در مدرسه متوسطه، که به مناسبت محمدحسن میرزا ولیعهد در تبریز، محمدیه نامیده می‌شده، عهده‌دار تدریس ادبیات فارسی شد.

خود وی درباره آغاز خدمت فرهنگ خویش چنین نوشته است:
مدتی پس از بازگشت به تبریز جناب آقای فیوضات [مدیر مدرسه مذکور] به بنده فرمودند، آیا مایل هستید که در مدرسه متوسطه ادبیات فارسی تدریس کنید؟ گفتم با کمال امتنان حاضر هستم. در تاریخ [شهریور] سال ۱۲۹۸ تدریس ادبیات از طرف فرهنگ به عهده بنده واگذار شد. من از آقای فیوضات نهایت تشکر را دارم که سبب شدند بنده به محیط فرهنگ قدم گذاشتم و پس از اندک مدتی مدیریت مدرسه ضمیمه معلمی شد. با نهایت اشتیاق تا آنجا که می‌توانستم در انجام وظیفه می‌کوشیدم و در حزب دموکرات نیز از بذل مجاهدت دریغ نمی‌کردم…» .

امیرخیزی در این زمان ۴۲ ساله شده بود و چون شهریار به کمک مالی او اشاره کرده، خالی از لطف نیست که با استناد به ابلاغ وزارتی‌اش خاطرنشان ساخته شود که حقوق ماهیانه وی در سال اول استخدام ۵۰ تومان و در سال دوم با حق مدیریت و مدد معاش ۱۰۰ تومان بوده است.

ناگفته نماند که امیرخیزی تا سال ۱۳۱۴ همچنان مدیر مدرسه متوسطه، که در سال ۱۳۱۳ به مناسبت برگزاری هزاره فردوسی، فردوسی نامیده شده بود و پس از آن به ریاست مدرسه دارالفنون تهران منصوب گردید.

امیرخیزی بعدها هم هوای شهریار را داشته است. چنانکه به گفته خود شهریار, وی واسطه راه‌یابی او به محافل ادبی تهران و آشنایی‌اش به ویژه با ملک‌الشعرای بهار، که بر نخستین دفتر شعر او مقدمه نوشته شده است. ناگفته نماند که نخستین شعر به چاپ رسیده شهریار هم به احتمال قوی در شماره ۸ (۱۲۹۹) مجله ادب که ارگان انجمن ادبی همان مدرسه بود و به مدیریت امیرخیزی و سردبیری یحیی میرزا دانش (آرین‌پور) انتشار می‌یافت، منتشر شده است. عنوان شعر مذکور «چراغ شام» و سراینده‌اش «میرمحمدحسین اسمعیل‌زاده، عضو مجمع ادب» است. نام اصلی پدر شهریار اسمعیل بوده است . گفتن آنکه شهریار و حبیب ساهر هم‌سن و سال و هم‌بازی و هم‌مدرسه بوده‌اند و شهریار در بعضی از سروده‌های خود و از جمله در قطعه «در جستجوی پدر»خود از وی یاد کرده است:

کم‌کم همه را در نظر آوردم و ناگاه
ارواح گرفتند همـه دور و بـرم را
گوئی پی دیدار عزیزان بگشودند
هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را
یک جا همه گمشدگان یافته بودم
از جمله حبیب و رفقای دگرم را

ساهر هم در بعضی سروده‌های خود به نوعی اشاره به شهریار دارد. از جمله در «منظوم مکتوب» خود به طنزی گزنده به انتقاد از دنیـای رمانتیکی تصویر شده در «حیدر بابایه سلام» برخاسته، «شاعر خشکنابی، یعنی شهریار» را «قلمدانی تیرمه قاب‌لی شاعیر» نامیده است .

نیازی به توضیح نیست که راه آفرینش هنری آن دو یار دبستانی از همان دوره تحصیل در مدرسه متوسطه از یکدیگر جدا شد و بعدها هم، همچنانکه دیدیم، هر یک در پرتو جهان‌بینی خود، راه خویش سپردند.

و سومین خاطره از حبیب ساهر است: «یک روز صبح، معلم جوانی، بسیار خوش‌سیما، با لباس مشکی و کراوات رنگین و با کلاه ترکان جوان وارد کلاس ما شد. او میرزاتقی‌خان رفعت بود که به زبانهای ترکی، فارسی و فرانسه شعر می‌ساخته. ابتدا در مجله ادب و بعدها در مجلات دیگر و روزنامه تجدد اشعار رفعت را می‌خواندیم … رفعت شاعر نوپرداز بود و به سبک ادبیات جدید ترک و به شیوه شاعران «ثروت‌ فنون» شعر می‌ساخت؛ به زبان پارسی بسیار جالب توجه. به زودی مکتبی به وجود آمد، مکتب رفعت. چون در مدرسه مبارکه محمدیه شاعر فراوان بود، بین آنان چند نفر از جمله احمد خرم، تقی برزگر، یحیی میرزا دانش … از چهره‌های درخشان شعر نو گردیدند» .
جالب است که شهریار نیز در منظومه پیش‌گفته به همین جریان اشاره دارد:

به شهر ما پس آنگاه، انقلاب ادب
شروع‌ شد که نه‌چندان به اصل بود و نسب
نخست رفعت و بانوی شمس‌کسمائی
نهاد، خشت نخستین به کار بنائی
دو تن دگر که به دنبال آن دو راهی بود
تقی برزگر و احمد کلاهی بود
همان که آخر سر پیشوای ما نیما
به مشق، نسخه کاملتری شد از آن پا …

برگردیم به ادامه خاطره حبیب ساهر:
«مدیر مدرسه، مرحوم امیرخیزی، گرچه ادبیات قدیم و عروض و قافیه تدریس می‌کرد و شعرای جوان را به سرودن غزل و قصیده، تشویق می‌نمود … ما ناخلف‌ها پیرو مکتب رفعت بودیم … ناگفته نماند که گاهی نیز برای خاطر امیرخیزی غزلی و قصیده‌ای هم می‌ساختیم. رفعت غزل و قصیده را نمی‌پسندید، امیرخیزی نیز به چشم حقارت به اشعار جدیده می‌نگریست.
نوپردازی رفعت غوغائی برانگیخت، هم در تبریز و هم در تهران و شیراز. چنانچه ایرج‌میرزا نوشت:

در تــجدید و تــجدد وا شد،
ادبــیات شـلم‌شوربا شد
می‌کنم قافیه‌ها را پس‌وپیش،
تا شوم نابغه دوره خویش

محمود غنی زاده نیز ساکت نماند. چنانچه که در مجله کاوه که در برلین طبع و منتشر می‌شد قطعه شعری از رفعت را با غزلی مقایسه کرد و با استهزا چنین نوشت : ادبیات والده خانی [دراصل ادبیات خان والده است] سخن کوتاه … رفعت نخستین شاعر نوپردازی بود که اولین سنگ‌بنای شعر نو را گذاشت و رفت و … فراموش شد» .

ساهر در چند جای دیگر هم، و از آن جمله در شعر حیدرباباگونه خود، از رفعت چنین یاد کرده است:

جاوانلیق آه نه خوْش گونوموش،نه نعمت
یادیمدادیر اوْ منطیق‌لر و حیکمت
جام-ی جم‌له ناکام اوْلان گنج رفعت
اسکی ادب خراب‌ایکن، قورو یئر
ترویج ائتدی اوْ ایلک دفه یئنی شعر

اوْ اکدییی آغاج ائل اوْیماغیندا
چیچک آچیر بو گون شیاز باغیندا
یئنی شعرین لاپ گولله‌نن چاغیندا
کیمسه دئمز تقی رفعت کیم ایمیش
شعر یازان، درین حیکمت کیم ایمیش

یئنی شعر بار وئره‌رکن خزاندا
خراسان‌دا، اصفهان‌دا، تهراند‌ا
آنماز اوْنو کیمسه بوتون ایراندا
کیمسه اوْنا مرمر توْربا تیکدیرمز
توْرپاغینی قوجاقلاماز یاشیل رز
اؤیله شاعیر یوْخوموش آذر ائلینده
جواهرمیش شعری تورکو دیلینده
معرفت یوْخ یازیق تبریز اهلینده
بو گون ظولمت بیزیم یوردو بوروموش
بیرچوْخ‌رفعت‌توْرپاق ایچره چوروموش

که البته چنان‌که می‌دانیم یکی از زادگان بامعرفت تبریز، یعنی یحیی آرین‌پور، از نخستین فارغ‌التحصیلان مدرسه متوسطه و از برجسته‌ترین تربیت‌یافتگان مکتب رفعت حق استاد خود را، نیم‌ قرن پس از جوان‌مرگ شدن آن پرشورترین مدافع تجدد ادبی و اجتماعی، به شایسته‌ترین وجه ادا کرد و در کتاب ارزنده «از صبا تا نیما» جایگاه درخشان او را در روند پیدایی شعر نو بطور همه‌جانبه نشان داد. رفعت در شهریور ۱۲۹۹ یک روز پس از کشته شدن هم‌رزم و هم‌مسلکش، شیخ محمد خیابانی، هنگامی که تنها ۳۱ سال داشت، خودکشی کرد و به احتمالی کشته شد. و چهار سال پس از مرگ دردناکش، ساسان کی‌ارش در شماره خرداد ۱۳۰۴ مجله فرهنگ رشت درباره‌اش نوشت:
«اگر رفعت، این نویسنده زبردست و جوان … می‌ماند، تغییرات مهمی در ادبیات ایران می‌داد؛ [حتی] ممکن بود انقلاب ادبی ایران به نام او صورت بگیرد».

در اینجا بی‌مناسبت نخواهد بود اندرز رفعت به جوانان تجددخواه که بی‌گمان یکی از آنان هم حبیب ساهر، بوده، آورده شود، تا معلوم گردد که شاعر نوپای ما چه رهنمودهایی در گوش و چگونه راهی در پیش رو داشته است:‌ «با کمال آزادی فکر و حس کنید تا تفکرات و تحسسات خودتان را بنگارید. تفکرات شما مستند بر علم و حقیقت باشد، در تحسسات خود زیربار هیچ‌گونه تاثیر و نفوذی نروید که بیگانه بر روح و اعصاب شماست. صمیمیت را هرگز و در هیچ موقعی از دست ندهید. در حین تقلید، اقتباس و یا ابداع و اختراع در حال خودتان باشید. انتقادات را از جانب هر کسی و از هر نقطه‌نظری ترشح کند، با امتنان و شادی زیاد استقبال نمایید، ولی هرگز افکار اولیه خودتان رابدون دلایل کافی و به محض وقوع در مقابل یک حمله سخت و ناگهانی ترک نگوید. افکار را پس از تجربت و آزمایش بپذیرید. به خصوص یاس و اضطراب خستگی و لاقیدی رانگذارید در دلاتان راه یابد و با یک عزم اراده راسخ با یک قوّت‌قلب ثابت به جانب فردا رهسپار شوید» .
تقی رفعت تحصیل کرده استامبول بود و پیش از بازگشت به ایران در حدود سال ۱۲۹۵ خورشیدی / ۱۹۱۶ میلادی در مدرسه ایرانیان شهر طرابوزان تدریس می‌کرد.

دوران تحصیل و تدریس جوینده جوان در عثمانی مقارن بود با دوران پس از انقلاب مشروطیت ۱۹۰۸عثمانی؛ برداشته شدن سرپوش خفقان آور سانسور و رنگ اجتماعی و حتی سیاسی گرفتن آثار شاعران و نویسندگان ثروت فنونی. چه آنان پس از توقیف مجله ثروت فنون در سال ۱۹۰۱ به مدت ۷ سال به سکوت وا داشته شده بودند و پیش از آن نیز بر اثر احساس سایه سنگین استبداد عبدالحمیدی در بالای سر خود بیشتر از تز هنر برای هنر و از ایده رسیدن به حس مجرد پیروی می‌کردند . اما با شعله‎ور شدن انقلاب ناگهان احساسات سرکوب شده در اعماق روح بعضی از شاعران «ثروت فنون» و به ویژه برجسته‎ترین نماینده آن توفیق فکرت منجر شد و شعرهایی از این دست از زمزمه درونی و در خفا، به فریادهای طنین انداز در کوچه و خیابان‌ها تبدیل گردید:

ظولمون توْپو وار، گوللـه‌سی وار، قلعه‌سی وارسا
گؤز یومما گونش‌ دن، نه‌قد‌ر نورو قارالسا
حقین ده بوکولمز قوْلو، دؤنمز یوزو واردیر
سؤنمز ابدی هر گئجه‌نین گوندوزو واردیر
که طنین‌اش دهه‌ها بعد در شعر مفتون امینی شنیده می‌شود:
حق چای کیمی دریایه آخیب یوْل تاپاجاق‌دیر
داش آتماق‌ایلن کیمسه اوْنو چؤندوره بیلمز
دونیادا قارانلیق‌لار اگر جمع اوْلا باهم
بیر خیرداجا شمعین‌ایشیغین سؤندوره‌بیلمز

توفیق فکرت در واپسین ماههای اقامت تقی رفعت در ترکیه، در اواسط سال ۱۹۱۵ درگذشت و همراه دیگر روشنفکران تحول‌یافته ثروت فنونی و نیز وابستگان جریان‌های نو پدید فجر آتی و ادبیات ملی و به‌ویژه نقدنویسانی چون رجائی‌زاده اکرم، ناجی معلم، نابی‌زاده ناظم و خصوصا” احمد شعیب و … تاثیر نازدودنی در روح و ذهن رفعت برجا گذاشتند.

تأثیری که بی‌گمان بخشی از آن به حبیب ساهر نیز منتقل شد؛ انتقالی که به گونه‌ای به همانندی سرنوشت‌ها نیز راه گشود و ای بسا که در سرنوشت حواریان جوان دیگر نیز کم و بیش تأثیر نهاد. احتمال آن وجود دارد که شاعر جوان ما حتی تخلص خود را از جلال ساهر یکی از ثروت‌ فنونی‌های جوان مرید توفیق فکرت گرفته باشد. رفعت از ترکیه آمده و هوای تازه‌ای با خود آورده بود؛ ساهر هم در اولین فرصت، که در سال ۱۳۰۶ خورشیدی / ۱۹۲۷ میلادی به دستش آمد به ترکیه رفت و به مدت ۷ سال در استانبول گذراند و ضمن تدریس در دبستان ایرانیان از دانشگاه استانبول لیسانس جغرافیا گرفت. موضوع پایان‌نامه تحصیلی‌اش هم «ایران آذربایجانی طبیعی جوْغرافییاسی» بود که در دو شماره سال ۱۹۳۴ مجله «آذربایجان یورت بیلگیسی» به چاپ رسید .

دوره اقامت ساهر در ترکیه مقارن بود با دوران ریاست جمهوری آتاتورک و فراهم آمدن مقدمات شکل‌گیری جریان ادبی «یئنی ادبیات» (ادبیات نوین) و پیدایش شعر نو و ظهور شاعر نام‌آوری چون ناظم حکمت که به شعر آزاد بدون وزن و عموما” قافیه‌دار دارای بار اجتماعی- انقلابی روی می‌آورد و دنباله‎روانی پیدا می‌کند و …؛ که بررسی آن همه و تأثیراتشان بر شخصیت و خلاقیت «شاعر خلق‌های اسیر» مجال دیگری می‌طلبد.

با اجازه حضار گرامی می‌خواهم سخنان خود را با سخنان میرزایحیی دانش هم‌مدرسه‌ای حبیب ساهر در جریان تظاهرات مردمی که به مناسبت انتقال رهبری قیام آزادیستان به عالی‌قاپو در روز ۲ تیرماه ۱۲۹۹ در برابر همان بنای دولتی و در حضور شیخ محمد خیابانی ایراد شده، برای اینکه بازتابی از آرزوهای جوانان هم‌نسل شاعر گرامی‌مان را در دهه‌های نخستین قرنی که پشت سر نهاده‌ایم، بدست داده شود، به پایان می‌رسانم.

با طرح این پیبشنهاد که شایسته است همایشی نیز در بزرگداشت آن زنده‌نام که امسال صدمین سال تولدش و سی‌امین سال انتشار اثر ماندگارش، از صبا تا نیماست، برگزار گردد:
شاگردان متوسطه، که بی‌گمان حبیب نیز در بین آنان بوده، زیرا که در شعر «مکتب خاطیره‌لری» به واگذاری حیاط صندوق‌خانه عمارت حرم‌خانه ولیعهد به فرمان خیابانی به مدرسه متوسطه اشاره کرده است – هم‌نوا با آهنگ مارسیز خواندند:
برخیز ای شیر آزادیستان / آزادی از نو می‌ستان … / مادر تو آزاد زادت، بر استبداد انقیادت، از چه روی، از چه روی؟
و چون در جلوی تالار صف بستند، یحیی میرزا که یک ماه قبل فارغ‌التحصیل شده بود، بالای کرسی رفته و چنین آغاز به سخن کرد:

«ای پدران، برادران ما آزادی‌ستان آزادیستان ما شما را این‌چنین دوست داریم، ما دوست داریم که شما را این چنین آزادی‌خواه و آزادی‌ستان و بالاخره آزاد ببینیم. قیام‌های آزادی‌خواهانه و در نتیجه آن موفقیت‌های آزادی‌بخش همیشه کار و بار شما باشد. میدان مبازه و مجاهدت با صداهای بلند شما و همهمه مظفریات شما به ترنم درآید، آتش شجاعت ومردانگی در چشم‌های شما برق زند. پای شما نلغزد و در طریق تمدن و تجدد با یک متانت و قابل به تجلیل راه پیماید… و نلرزد قلب شما، قلب نیرومند شما، قلب فدایی و قهرمان شما در کار بزرگی که پیش گرفته‌اید، تا آخر، یعنی تا به مرحله فیروزی و کامیابی، با یک اطمینان و جلادت روزافزونی کوشش ورزید … نترسید و آزادی و استقلال خود را تأمین نمائید. آزادی و استقلال خودتان و مال ما را. زیرا که ما آزادی و استقلال می‌خواهیم. این مملکت مال ماست ما قبل از آنکه فرزندان شما باشیم، مال این وطن بوده‌ایم.
ما علاقه‌مندترین عنصر ایرانیم. اسم ما استقبال آتیه، اسم ما فرداست! ایران معبود ماست. ایران جان ماست».

و شاگردان هم‌آوا فریاد برآوردند «ایران، ایران جان ماست!» و ناطق به سخن خود ادامه داد: «ما در این ایران عزیز و گرامی خودمان یک رژیم آزاد مستقل می‌خواهیم که آثار ملالت‌بار انحطاط و تدنّی را از این محیط رفع و دفع نموده، علایم حیات تازه و شریفی را در جای جای آن پدیدار سازد. ما در ایران پرستیده خودمان یک حکومت دموکراتیک می‌خواهیم که این مملکت و ملت را مانند سایر وطن‌های سایر ملت‌ها با مؤسسات و تشکیلات مدنیّه قرن حاضر مجهز گرداند و ما جوانان ایرانی را اطمینان بخشد که مثل جوانان سایر ملل خواهیم توانست با علم و معرفت زمان خودمان مسلح گشته، خود را برای آتیه، یک آتیه سزاوار و آبرومند حاضر نمائیم … و با این حسّیات، این افکار و این عقاید است که ما قیام و نهضت آزادی‌ستانانه شما را تبریک و تحجلیل نموده، صدای خود را در این فضای آزاد بلند می‌کنیم زنده باد دموکراسی! زنده باد قیام دموکراتیک! زنده باد مجاهدین آزادیستان! زنده باد آقای خیابانی!».

منابع:
1.  مجله کلک، شماره ۶۰ (اسفند ۱۳۷۳). ص.ش- ۹۵-۱۹۴
2.  کیهان فرهنگی، سال ۱، شماره ۲ (اردیبهشت ۱۳۶۳). ص ۶
3.  دیوان شهریار، ج ۳، تبریز ۱۳۶۹، ص ۳۷۷
4.  قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، طاهرزاده بهزاد، ص ۵۰۳
5.  اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران، میرانصاری، دفتر اول، تهران ۱۳۷۶، ص ۴۴۸
6.  مجله ادب، سال ۱، شماره ۸، (سنبله ۱۲۹۹) ص.ش.۲۱-۲۰، به همین سادگی و زیبایی، ج. علی‌زاده، ص. ۶۸۵
7.  دیوان شهریار، تهران ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۳۶۰
8.  لیریک شعرلر، ساهر، ص.ش. ۱۰۷- ۹۸
9.  مجله راهنمای کتاب، س ۲۰، ش ۷- ۵ (مرداد- مهر ۱۳۵۶) ص ۴۷۳
10.  دیوان شهریار، ج ۳، ص.ش. ۹۸- ۳۹۷
11.  راهنمای کتاب، ص ۴۷۴، کاوه سال ۵، شماره ۳ (مسلسل ۳۸) (رجب ۱۳۳۸)، ص.ش. ۵-۳ و همان مجله، ش ۵-۴ (۴۰- ۳۹ مسلسل)، از صبا تانیما، آرین‌پور، ۱۳۵۰، صص ۶۲- ۴۸۹
12.  Cənubi Azərbaycan Ədəbiyyat Antologiyası, Yol 1, Bakı ۱۹۸۳, p 229- 30.
13.  مجله گفتگو، ش۱۸ (زمستان ۱۳۷۶) ص ۲۰
14.  مجله آزادیستان، ش ۱، (۱۵ خرداد ۱۲۹۹). به نقل از «از صبا تا نیما، ج ۲، ص ۴۶۲.»
15.  ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، رئیس‌نیا ج ۳، تبریز ۱۳۷۴، ص ۵۴- ۲۷۴
16.  پیشین، ص ۲۵۹
17.  کولاک، مفتون، تبرز ۱۳۴۴، ص ۴۸
18.  Azeri Edebiyatı Araştırmaları, Akpinar, İstanbul 1994, p. 139.
19.  روزنامه تجدد، ش؟، نقل از گفتگو، ص.ش. ۱۸-۹

چاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ساهر و … / رحیم رئیس‌نیا

رحیم رئیس‌نیا
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

ساهر و … / رحیم رئیس‌نیا

رحیم رئیس‌نیا
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

ساهر و … / رحیم رئیس‌نیا

رحیم رئیس‌نیا
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی