نگاهی اجمالی به نقش زنان آذربایجان در انقلاب مشروطه
مجیدرضازادعموزین الدینی
نهضت مشروطه، حاصل تلاش و جانبازی افراد بسیاری بود که زمینه آن را، پیش از وقوع آن مهیا کردند و تا مدتها پس از آن نیز، در راه تحقق آرمانهای آن کوشیدند. در واقع این نهضت، راهگشای اعتراضهای بعدی شد. به گونهای که مردم دیگر نسبت به عملکردهای هیئت حاکمه بیتفاوت نبودند و در بسیاری از مسایل، اعتراض خود را بروز میدادند. زنان در لحظه لحظه این حرکت مهم سیاسی ـ اجتماعی فعالانه حضور داشتند و هنگامی که مخالفت با دولت آغاز شد و مردم در مسجد شاه تهران، بارها و بارها بست نشستند، زنان نیز عهدهدار مسئولیتهای مهمی بودند. آنان ضمن همراهی با مردان درآوردن علما به مسجد برای سخنرانی، مسئولیت حفظ جان علما را هم به عهده داشتند. یکی از این زنان، زن نیرومندی بود که در همه جا، او را به اسم زن حیدرخان تبریزی میشناختند. او از طرف زنان آزادیخواه تهران وظیفه داشت تا هر وقت علما برای سخنرانی بالای منبر میرفتند، با کمک دیگر زنان و با چماقهایی که در زیر چادر پنهان میکردند، ضمن اشغال اطراف منبر، آماده میشدند تا در صورتی که طرفداران استبداد قصد بلوا و اغتشاش داشتند به سرکوب آنها بپردازند.(۱)
یکی از بهترین توصیفات دربارهی نقش زنان در دوره مشروطه، بیان مورگان شوستر آمریکایی است که در همین اوان یعنی بعد از انقلاب مشروطه در کتاب خود تحت عنوان «اختناق در ایران» در مورد نقش سیاسی زنان به خصوص بعد از اولتیماتوم روس به مجلس مشروطه ایران نوشته است: «زنان ایران، نمونهی مشعشعی از لیاقت و دلهای پاکیزه خود، در قبول خیالات جدیده، اظهار نموده و با تهور و مجاهدت به تکمیل خیالات خویش مشغول گشتند».(۲)
به نوشته ژانت آفاری (Janet Afary) «در جنگ داخلی تبریز (۱۹۰۸ ـ ۱۹۰۹) زنان شهری و روستایی در ارتش مقاومت آن دیار، که تازه تاسیس بود، جنگیدند. آذربایجان و نواحی غربی دریای خزر را یونانیان باستان سرزمین قبیله افسانهای زنان آمازون میدانستند و تبریز، گویی در تعبیر این افسانه، شاهد قیام جنگاوران زن با لباس مبدل در صفوف مقاومت شد».(۳)
در ژوئن ۱۹۰۸ که مجلس به توپ بسته شد و مرکز مشروطیت به تبریز انتقال یافت، گروههای زنان این شهر به نهضت مقاومت پیوستند و برای اعاده مشروطیت مبارزه کردند. در جریان محاصرهی چندین ماهه تبریز توسط قشون سلطنتی، گروههایی از زنان با شجاعت و دلیری تمام با لباس مبدل برای دفاع از شهر به مردان ملحق شدند.(۴)
«روزنامه انجمن تبریز»؛ در یکی از شمارههای خود در این زمینه و در ذیل «انقلاب و نسوان تبریز» چنین گزارش میدهد:
«شیرزنان تبریز را در این دوره انقلاب موقع مخصوصی است که تاکنون در اوراق ملی موضوع بحث نگردیده، این نکته حیرتافزا که معیار حسیات و میزان شجاعت و بسالت جنس آذربایجانی میتواند شد بلخاصه جالب نظر دقت خبرنگاران جراید اروپا بوده و بارها غیرت و دلیری مردانه نسوان آذربایجان زمینه مقالات [ایشان را] تشکیل و ستونهای روزنامجات معتبر را اشغال نموده است».
… در محاربات سابق اجساد شیرزنان مسلح در میدانهای جنگ (امیرخیز) و (خیابان) میان شهدای حریت پیدا شده است. «به موجب استخبارات صحیحه و اطلاعات موثقه که در دست داریم، هستند زنان شیرافکن در یک نقطه مهمه شهر که بگاه جنگ با تغییر قیافت به یک مهارت خصوصی که در کار تیراندازی دارند، سینه دشمن را میشکافند و آتش به فرق نامردانه سپاه یزید میبارند».(۵)
در همین شماره از روزنامه «انجمن»، نامهای از طرف زنان تبریزی خطاب به «عینالدوله» فرمانده قشون دولتی آورده شده که خلاصهای از متن آن چنین است: «حضرت والا شاهزاده عینالدوله ما طایفه نسوان تبریز از خواب بیدار شده و زنجیر استبداد را یک باره پاره کردهایم، تنها شما را خواب غفلت گرفته و خدا و پیغمبر را فراموش کرده به محمدعلیمیرزا فریب خوردهاید» جای تعجب است که شما قبلاً تلاش میکردید که محمدعلیمیرزا ولیعهد نشود ولی امروز به امر وی به تبریز لشکر کشیده و خون مسلمانان را جاری نمودهاید. «راه آذوقه و آب را به روی ملت بسته نام خویش را تالی نامهای شمر و عمرابنسعد میکنی، آفرین به عقل و درایتت ای حضرت والا که در این آخر عمر فریفته مواعید آن بدتر از یزید [محمدعلیشاه] بوده مصیبتی را که به سر حضرتحسین(ع) آوردند، میخواهی به سر مسلمانان و شیعیان درآوری، عجبتر این است که خیال میکنی با این مظالم ملت از مشروطه دست برمیدارند و با بستن راه آذوقه تسلیم بیناموسان میگردند. هیهات؛ ای حضرت والا که خطا رفته و غلط تصور فرمودهاید، ما تا چند ماه آذوقه داریم بعد از آن برگ درختان و گیاه میخوریم. با میوه سدجوع مینماییم، حتی گوشت گربه و سایر حیوانات میخوریم، بالاخره در خون خود میغلطیم و تابع هوای نفس محمدعلیمیرزا نمیشویم، ولی شما بدنام میگردید» شما با این عمل خود؛ «خودتان را که رتبه صدارت داشتید هم ترازوی صمدخان دله و رحیمخان دزد کردید…»
امضا (عموم نسوان تبریز)(۶)
به نوشته «آفاری»؛ در جنگهای دوره مشروطه؛ «زنان دهقان در روستاهای کوچک آذربایجان نوزادان را به کول خود بستند و تفنگ به دست گرفتند و دوشادوش مردان جنگیدند. «حبلالمتین» گزارش داد که در یکی از نبردهای تبریز، بیست زن با لباس مردانه در میان کشتهها یافت شدهاند.(۷)
به هنگام محاصره یازده ماههی تبریز، زنان این شهر همچنین اغلب کارهای پشت جبهه را برعهده داشتند. آنان برای مجاهدان غذا میپختند، لباس میدوختند، جوراب میبافتند، پوکههای خالی فشنگ را پر میکردند، از سنگری به سنگر دیگر خبر و غذا میرساندند، شبنامه پخش میکردند. پرستاری و مداوای زخمیان را نیز برعهده داشتند. یکی از این زنان میگوید: در بحرانیترین روزهای قیام مجبور بودیم برای رعایت اصول پنهانکاری «تکههای نان را زیر چادر به سینه و شکممان ببندیم و به سنگر مجاهدان برسانیم. (عافیت، ۱۹۶۸، ص ۷۰٫)
زنان دیگری نیز بودند که مجاهدان را کمک مالی میکردند. آنان حتی از بذل زینتآلات و جهیزیه خود در راه پیشبرد انقلاب مضایقهای نداشتند. علاوه بر این کارها؛ گروهی از زنان نیز در سنگرها میجنگیدند و بیمحابا از کشتن و کشته شدن هراسی به دل راه نمیدادند.(۸)
زنان در جریان جنگ نه تنها در کارهای پشت جبهه شرکت داشتند، بلکه بسیاری در لباس مردانه و تعداد زیادی با همان لباس زنانه به سنگرها رفته و در نبرد با دشمنان آزادی شرکت جستند و تعدادی از آنها نیز در خون خود غلطیدند. از قول پاولویچ نویسنده تاریخ مشروطیت میخوانیم: «عکس یک دسته شصت نفری از زنان چادر به سر ایرانی تفنگ بر دست در اختیار ماست. اینها محافظ یکی از سنگرهای تبریز بودند».(۹)
شدیدترین درگیریهای دوره مشروطه؛ در تبریز روی میدهد که طی آن ستارخان و باقرخان رهبری نیروهای مخالف استبداد را برعهده میگیرند. در این درگیریها، زنان مشروطه خواه نیز در یاری رساندن به مردان اندکی اهمال روا نداشتند و به قول ناظمالاسلام: «عورات آذربایجان قطار فشنگ میبندند و با حالت محزونی بچه خود را شیر میدهند. مانند نرهشیران در میدان جنگ میکوشند که دست بیناموسی به او دراز نشود».(۱۰)
طاهرزاده بهزاد که خود از شاهدان وقایع این دوران بوده و از یاران «ستارخان» محسوب میشده در این زمینه واقعه جالبی را به شرح زیر تعریف میکند: روزی در انجمن حقیقت میخواستند یکی از زخمیها را زخمبندی بکنند، مجروح اصرار میکرد که دست به لباس او نزنند، و بگذارند جان بدهد، تعجب کردند، بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند. مجروح از روی ناچاری گفت من مرد نیستم و دخترم و میل ندارم لباس از تن بکنم. ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شده گفت: «قیزیم من دیری اولا اولا، سن نیه دعوایه گئتدون» (دخترم من که هنوز زندهام، تو چرا به جنگ رفتی).(۱۱)
پیرمردان و پیرزنان تبریزی میگویند که نام این شیرزن مجاهد «تئلی» بوده است. تعداد «تئلیها» چند نفر بوده است؛ کسی نمیداند. لیکن مسلم است که تئلیهای زیادی گمنام در سنگرها جنگیدهاند و گمنام شهید شدهاند.(۱۲)
در اثنای این کشمکشها، جمعی از زنان تبریز نیز، که به تشکیل «کمیته زنان» همت ورزیده بودند(۱۳)، تلاش داشتند تا در تماس با کمیته زنان ایرانی مقیم استانبول، فریاد مظلومیت مردم تبریز را به گوش جهانیان برسانند.(۱۴)
منابع:
۱ ـ دلریش، بشری، ۱۳۷۵، زن در دوره قاجاریه، چاپ اول، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، صص ۱۷۱ ـ ۱۷۰٫
۲ ـ شوستر، ۱۳۶۲، صص ۸ ـ ۲۳۶، به نقل از «فرهنگ» (فصلنامه)، سال شانزدهم، زمستان ۱۳۸۲، “ویژه مطالعات زنان”، تهران، ص ۹۴٫
۳ ـ آفاری، ژانت، ۱۳۷۹، انقلاب مشروطه ایران، ترجمه رضا رضایی، چاپ اول، نشر بیستون، تهران، ص ۲۷۳٫
۴ ـ آفاری، همان، ص ۲۵۶٫
۵ ـ انجمن (روزنامه)، ۱۷ صفرالمظفر ۱۳۲۷، نمره ۴۱، سال سوم، ص ۳٫
۶ ـ انجمن، نمره ۴۱، همان، صص ۴ ـ ۳٫
۷ ـ آفاری، همان، ص ۲۵۶٫
۸ ـ ناهید، عبدالحسین، ۱۳۶۰، زنان ایران در جنبش مشروطه، نشر احیا ، تبریز، صص ۸۵ ـ ۸۳٫
۹ ـ نامور، رحیم، ۱۳۵۷، برخی ملاحظات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطیت، انتشارات چاپار، ص ۱۸۸٫
۱۰ ـ تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، صص ۲۲۳ ـ ۲۲۲، به نقل از دلریش، ۱۳۷۵، همان، ص ۱۸۰٫
۱۱ ـ طاهرزاده بهزاد، کریم، ۱۳۶۳، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت، چاپ دوم، اقبال، تهران، ص ۳۲۷٫
۱۲ ـ ناهید، همان، ص ۸۶٫ «سهراب طاهر» این واقعه را با عنوان «قیز مجاهد پالتاریندا» (دختری در لباس مجاهد مشروطه) به صورت شعر درآورده و نام دختر مجاهد را نیز «زری» ذکر کرده است که این شعر با ابیات ذیل شروع میگردد:
گونش چیخیر، قیزیل شفق سپهلهنیر هر یانا
بیر مجاهد گؤز یاشیله تعظیم ائدیر ستارخانا
سردار بوردا بیر مجاهد یارالیدیر…
بنگرید: عافیت،محمدرضا، ۱۳۷۴، پژواک سیمای ستارخان در ادبیات آذربایجان، ترجمه اسد بهرنگی. (اشعار ضمیمه)،انتشارات بهرنگی، تبریز، صصص ۱۲ ـ ۹٫
۱۳- دلریش، ۱۳۷۵، همان، ص۱۸۱- ناهید، ۱۳۶۰، همان، ص۸۱٫
۱۴- رضازاد عموزین الدینی، مجید، ۱۳۸۸، زینب پاشا، نشر اختر، صص۴۵-۵۰٫