ساهر و …
[متن سخنراني در مراسم بزرگداشت حبيب ساهر در فرهنگسراي بهمن (تهران- آذر 80)]
رحیم رئیسنیا
زندهياد دكتر محمدحسن لطفي، مترجم نستوه آثار كلاسيك فلسفي، در مصاحبهاي در سال 1373 به اين پرسش كه در چه سالي متولد شدهايد، پاسخ ميدهد: 1298 و بلافاصله به گفته خود ميافزايد: «و يكي از بزرگترين خوشبختيهاي من مدرسة متوسطه من بود. مدرسه متوسطه بسيار عالي داشتيم كه گمان ميكنم نظيرش در ايران كم بوده است. مديران و معلمهاي ما بقاياي ايدهآل دوره مشروطيت را هنوز داشتند و انسان احساس ميكرد كه واقعا ميخواهند به شاگرد خدمت كنند، خودشان هم باسواد بودند. معلمان ما كساني از قبيل شهاب فردوس، جلال همايي، سيد هادي سينا- كه بديعالزمان فروزانفر در بارهاش گفته بـود: سينـااز علماي قرن پنجم هجري است- بودند، كه پس از اندك مدتي آمدند و استاد دانشگاه تهران شدند ولي پيش از همه ميخواهم از معلم فرانسه ذكر خيري كنم. مردي گمنام بود و گمنام ماند … بنام بناروش، و چنان كوششي در ياددادن زبان فرانسه به ما داشتاز علماي قرن پنجم هجري است- بودند، كه پس از اندك مدتي آمدند و استاد دانشگاه تهران شدند ولي پيش از همه ميخواهم از معلم فرانسه ذكر خيري كنم. مردي گمنام بود و گمنام ماند … بنام بناروش، و چنان كوششي در ياددادن زبان فرانسه به ما داشت كه گويي پيشرفت ما معني زندگياش بود و ما را طوري پرورش داده بود كه در كلاس ششم متوسطه توانستيم درس فيزيك را به زبان فرانسه بخوانيم. چون معلم فيزيك …. ميناسيان كه فارسي را خوب نميدانست و به فرانسه درس ميداد و ما هم به زبان فرانسه جزوه مينوشتيم و مدرسه هم چنان مدرسهاي بود كه او را عمدا مأمور تدريس كرده بود تا زبان فرانسه ما پيشرفت كند … و من نشنيدم كه هيچ شاگردي از اينكه رشته فيزيك را بايد به فرانسه بخواند، شكايت كرده باشد. من پس از جدايي از بناروش در سال 1317 ديگر هيچ وقت آموختن زبان فرانسه را دنبال نكردم …. با اين همه در پرتوي كوششهاي معلم فرانسه در مدرسه متوسطه امروز هم ميتوانم تا اندازهاي كتاب فرانسه بخوانم و حتي كتابهاي فلسفي را.
اين مطالب را ذكر كردم تا هم ذكر خيري از معلم دلسوزي كرده باشم و هم مثالي باشد براي اينكه ببينند مدرسه و معلم در ايران چه طور بوده است ».
و شهريار بلندآوازه در مصاحبهاي، 10 سال پيش از دكتر لطفي گفته است: «من سيكل اول دبيرستان را در تبريز خواندم، 14 سال داشتم كه به تهران رفتم. از اول سال 1300 من در تهران بودم». يعني كه شهريار از حدود سال 1296 در دبيرستاني در تبريز كه به احتمال قريب به يقين مدرسه محمديه، يا همان مدرسه متوسطه مورد اشاره دكتر لطفي بوده، تحصيل كرده است. چه اسماعيل اميرخيزي از سال 1298 در همان مدرسه معلم ادبيات و از سال 1299 مدير مدرسه بوده و شهريار خود در ادامه همان مصاحبه گفته است: « … بعد هم استاد خوبي داشتم، مرحوم اميرخيزي بود كه در فرهنگ ايران نظيرش نيست … [وي] شاعري بسيار توانايي بود. من آن جور شاعر ارتجالي نديدهام … در مورد من اصلا پدري كرد. حتي خرج تحصيل من را داد. رقت قلب فوقالعادهاي داشت. .. مدير مدرسه بود . خيلي هم مديريت داشت …. ».
و «در منظومهاي بلند در ذكر مفاخر ادب و هنر ايران» سروده سال 1351، كه در آن از غالب شعراي قديم و جديد ايران، حتي از شعراي گمنام و درجه سوم زيادي نام برده و كنجكاويانگيز است كه از حبيب ساهر نامي نبرده، از همان استادش چنين ذكر خير كرده است:
اميري خيزي استاد كمقرينه ما
جز انورياش ندانم قرينه از قدما
به وصف او نه گمان كني قلم به كار آيد
فضائلش نه به حدي كه در شمار آيد
به شاعريش دگر قدرت عجيبي بود
كه نقل بردن دستي به جوف جيبي بود
در مورد اميرخيزي بايد بگويم كه هممحلهاي فرزند قهرمان آذربايجان، گرد آزادي ايران، ستارخان دريادل بود و از همان اوايل جنبش مشروطه، هنگامي كه 30 ساله بود، به صف مشروطهخواهان پيوست و در جرگه ياران سردار ملي درآمد و منشي ومحرم اسرار وي شد و تا فاجعه ارك اتابك او را همراهي كرد و پس از بازگشت به تبريز و با آغاز زورگوئي جنايتبار روسهاي تزاري استيلاگر و همدست دژخيمشان، شجاعالدوله از جمله آزاديخواهاني بود كه از چنبر دار و شقه شدن جان سالم به در برد و در محرم 1330- دي ماه 1290- زادگاه خونبار خود را ترك گفته، به عثماني تحت حاكميت فرقه اتحاد و ترقي پناه برد و به مدت 7 سال در استانبول و برلن و بغداد و كرمانشاه بسر برد و در گرماگرم جنگ جهاني اول به همراه تقيزاده، جمالزاده، پورداود، نوبري و بسياري ديگر از ملّيون ايراني در كنار عثمانيها با روسهاي تزاري مبارزه كرد و سرانجام به تبريز بازگشت و چندماه بعد در مدرسه متوسطه، كه به مناسبت محمدحسن ميرزا وليعهد در تبريز، محمديه ناميده ميشده، عهدهدار تدريس ادبيات فارسي شد.
خود وي درباره آغاز خدمت فرهنگ خويش چنين نوشته است:
مدتي پس از بازگشت به تبريز جناب آقاي فيوضات [مدير مدرسه مذكور] به بنده فرمودند، آيا مايل هستيد كه در مدرسه متوسطه ادبيات فارسي تدريس كنيد؟ گفتم با كمال امتنان حاضر هستم. در تاريخ [شهريور] سال 1298 تدريس ادبيات از طرف فرهنگ به عهده بنده واگذار شد. من از آقاي فيوضات نهايت تشكر را دارم كه سبب شدند بنده به محيط فرهنگ قدم گذاشتم و پس از اندك مدتي مديريت مدرسه ضميمه معلمي شد. با نهايت اشتياق تا آنجا كه ميتوانستم در انجام وظيفه ميكوشيدم و در حزب دموكرات نيز از بذل مجاهدت دريغ نميكردم…» .
اميرخيزي در اين زمان 42 ساله شده بود و چون شهريار به كمك مالي او اشاره كرده، خالي از لطف نيست كه با استناد به ابلاغ وزارتياش خاطرنشان ساخته شود كه حقوق ماهيانه وي در سال اول استخدام 50 تومان و در سال دوم با حق مديريت و مدد معاش 100 تومان بوده است.
ناگفته نماند كه اميرخيزي تا سال 1314 همچنان مدير مدرسه متوسطه، كه در سال 1313 به مناسبت برگزاري هزاره فردوسي، فردوسي ناميده شده بود و پس از آن به رياست مدرسه دارالفنون تهران منصوب گرديد.
اميرخيزي بعدها هم هواي شهريار را داشته است. چنانكه به گفته خود شهريار, وي واسطه راهيابي او به محافل ادبي تهران و آشنايياش به ويژه با ملكالشعراي بهار، كه بر نخستين دفتر شعر او مقدمه نوشته شده است. ناگفته نماند كه نخستين شعر به چاپ رسيده شهريار هم به احتمال قوي در شماره 8 (1299) مجله ادب كه ارگان انجمن ادبي همان مدرسه بود و به مديريت اميرخيزي و سردبيري يحيي ميرزا دانش (آرينپور) انتشار مييافت، منتشر شده است. عنوان شعر مذكور «چراغ شام» و سرايندهاش «ميرمحمدحسين اسمعيلزاده، عضو مجمع ادب» است. نام اصلي پدر شهريار اسمعيل بوده است . گفتن آنكه شهريار و حبيب ساهر همسن و سال و همبازي و هممدرسه بودهاند و شهريار در بعضي از سرودههاي خود و از جمله در قطعه «در جستجوي پدر»خود از وي ياد كرده است:
كمكم همه را در نظر آوردم و ناگاه
ارواح گرفتند همـه دور و بـرم را
گوئي پي ديدار عزيزان بگشودند
هم چشم دل كورم و هم گوش كرم را
يك جا همه گمشدگان يافته بودم
از جمله حبيب و رفقاي دگرم را
ساهر هم در بعضي سرودههاي خود به نوعي اشاره به شهريار دارد. از جمله در «منظوم مكتوب» خود به طنزي گزنده به انتقاد از دنيـاي رمانتيكي تصوير شده در «حيدر بابايه سلام» برخاسته، «شاعر خشكنابي، يعني شهريار» را «قلمداني تيرمه قابلي شاعير» ناميده است .
نيازي به توضيح نيست كه راه آفرينش هنري آن دو يار دبستاني از همان دوره تحصيل در مدرسه متوسطه از يكديگر جدا شد و بعدها هم، همچنانكه ديديم، هر يك در پرتو جهانبيني خود، راه خويش سپردند.
و سومين خاطره از حبيب ساهر است: «يك روز صبح، معلم جواني، بسيار خوشسيما، با لباس مشكي و كراوات رنگين و با كلاه تركان جوان وارد كلاس ما شد. او ميرزاتقيخان رفعت بود كه به زبانهاي تركي، فارسي و فرانسه شعر ميساخته. ابتدا در مجله ادب و بعدها در مجلات ديگر و روزنامه تجدد اشعار رفعت را ميخوانديم … رفعت شاعر نوپرداز بود و به سبك ادبيات جديد ترك و به شيوه شاعران «ثروت فنون» شعر ميساخت؛ به زبان پارسي بسيار جالب توجه. به زودي مكتبي به وجود آمد، مكتب رفعت. چون در مدرسه مباركه محمديه شاعر فراوان بود، بين آنان چند نفر از جمله احمد خرم، تقي برزگر، يحيي ميرزا دانش … از چهرههاي درخشان شعر نو گرديدند» .
جالب است كه شهريار نيز در منظومه پيشگفته به همين جريان اشاره دارد:
به شهر ما پس آنگاه، انقلاب ادب
شروع شد كه نهچندان به اصل بود و نسب
نخست رفعت و بانوي شمسكسمائي
نهاد، خشت نخستين به كار بنائي
دو تن دگر كه به دنبال آن دو راهي بود
تقي برزگر و احمد كلاهي بود
همان كه آخر سر پيشواي ما نيما
به مشق، نسخه كاملتري شد از آن پا …
برگرديم به ادامه خاطره حبيب ساهر:
«مدير مدرسه، مرحوم اميرخيزي، گرچه ادبيات قديم و عروض و قافيه تدريس ميكرد و شعراي جوان را به سرودن غزل و قصيده، تشويق مينمود … ما ناخلفها پيرو مكتب رفعت بوديم … ناگفته نماند كه گاهي نيز براي خاطر اميرخيزي غزلي و قصيدهاي هم ميساختيم. رفعت غزل و قصيده را نميپسنديد، اميرخيزي نيز به چشم حقارت به اشعار جديده مينگريست.
نوپردازي رفعت غوغائي برانگيخت، هم در تبريز و هم در تهران و شيراز. چنانچه ايرجميرزا نوشت:
در تــجديد و تــجدد وا شد،
ادبــيات شـلمشوربا شد
ميكنم قافيهها را پسوپيش،
تا شوم نابغه دوره خويش
محمود غني زاده نيز ساكت نماند. چنانچه كه در مجله كاوه كه در برلين طبع و منتشر ميشد قطعه شعري از رفعت را با غزلي مقايسه كرد و با استهزا چنين نوشت : ادبيات والده خاني [دراصل ادبيات خان والده است] سخن كوتاه … رفعت نخستين شاعر نوپردازي بود كه اولين سنگبناي شعر نو را گذاشت و رفت و … فراموش شد» .
ساهر در چند جاي ديگر هم، و از آن جمله در شعر حيدرباباگونه خود، از رفعت چنين ياد كرده است:
جاوانليق آه نه خوْش گونوموش،نه نعمت
یاديمدادير اوْ منطيقلر و حيكمت
جام-ي جمله ناكام اوْلان گنج رفعت
اسكي ادب خرابايكن، قورو یئر
ترويج ائتدي اوْ ايلك دفه یئني شعر
اوْ اكديیي آغاج ائل اوْیماغيندا
چيچك آچير بو گون شياز باغيندا
یئني شعرين لاپ گوللهنن چاغيندا
كيمسه دئمز تقي رفعت كيم ايميش
شعر یازان، درين حيكمت كيم ايميش
یئني شعر بار وئرهركن خزاندا
خراساندا، اصفهاندا، تهراندا
آنماز اوْنو كيمسه بوتون ايراندا
كيمسه اوْنا مرمر توْربا تيكديرمز
توْرپاغيني قوجاقلاماز یاشيل رز
اؤیله شاعير یوْخوموش آذر ائلينده
جواهرميش شعري توركو ديلينده
معرفت یوْخ یازيق تبريز اهلينده
بو گون ظولمت بيزيم یوردو بوروموش
بيرچوْخرفعتتوْرپاق ايچره چوروموش
كه البته چنانكه ميدانيم يكي از زادگان بامعرفت تبريز، يعني يحيي آرينپور، از نخستين فارغالتحصيلان مدرسه متوسطه و از برجستهترين تربيتيافتگان مكتب رفعت حق استاد خود را، نيم قرن پس از جوانمرگ شدن آن پرشورترين مدافع تجدد ادبي و اجتماعي، به شايستهترين وجه ادا كرد و در كتاب ارزنده «از صبا تا نيما» جايگاه درخشان او را در روند پيدايي شعر نو بطور همهجانبه نشان داد. رفعت در شهريور 1299 يك روز پس از كشته شدن همرزم و هممسلكش، شيخ محمد خياباني، هنگامي كه تنها 31 سال داشت، خودكشي كرد و به احتمالي كشته شد. و چهار سال پس از مرگ دردناكش، ساسان كيارش در شماره خرداد 1304 مجله فرهنگ رشت دربارهاش نوشت:
«اگر رفعت، اين نويسنده زبردست و جوان … ميماند، تغييرات مهمي در ادبيات ايران ميداد؛ [حتي] ممكن بود انقلاب ادبي ايران به نام او صورت بگيرد».
در اينجا بيمناسبت نخواهد بود اندرز رفعت به جوانان تجددخواه كه بيگمان يكي از آنان هم حبيب ساهر، بوده، آورده شود، تا معلوم گردد كه شاعر نوپاي ما چه رهنمودهايي در گوش و چگونه راهي در پيش رو داشته است: «با كمال آزادي فكر و حس كنيد تا تفكرات و تحسسات خودتان را بنگاريد. تفكرات شما مستند بر علم و حقيقت باشد، در تحسسات خود زيربار هيچگونه تاثير و نفوذي نرويد كه بيگانه بر روح و اعصاب شماست. صميميت را هرگز و در هيچ موقعي از دست ندهيد. در حين تقليد، اقتباس و يا ابداع و اختراع در حال خودتان باشيد. انتقادات را از جانب هر كسي و از هر نقطهنظري ترشح كند، با امتنان و شادي زياد استقبال نماييد، ولي هرگز افكار اوليه خودتان رابدون دلايل كافي و به محض وقوع در مقابل يك حمله سخت و ناگهاني ترك نگويد. افكار را پس از تجربت و آزمايش بپذيريد. به خصوص ياس و اضطراب خستگي و لاقيدي رانگذاريد در دلاتان راه يابد و با يك عزم اراده راسخ با يك قوّتقلب ثابت به جانب فردا رهسپار شويد» .
تقي رفعت تحصيل كرده استامبول بود و پيش از بازگشت به ايران در حدود سال 1295 خورشيدي / 1916 ميلادي در مدرسه ايرانيان شهر طرابوزان تدريس ميكرد.
دوران تحصيل و تدريس جوينده جوان در عثماني مقارن بود با دوران پس از انقلاب مشروطيت 1908عثماني؛ برداشته شدن سرپوش خفقان آور سانسور و رنگ اجتماعي و حتي سياسي گرفتن آثار شاعران و نويسندگان ثروت فنوني. چه آنان پس از توقيف مجله ثروت فنون در سال 1901 به مدت 7 سال به سكوت وا داشته شده بودند و پيش از آن نيز بر اثر احساس سايه سنگين استبداد عبدالحميدي در بالاي سر خود بيشتر از تز هنر براي هنر و از ايده رسيدن به حس مجرد پيروي ميكردند . اما با شعلهور شدن انقلاب ناگهان احساسات سركوب شده در اعماق روح بعضي از شاعران «ثروت فنون» و به ويژه برجستهترين نماينده آن توفيق فكرت منجر شد و شعرهايي از اين دست از زمزمه دروني و در خفا، به فريادهاي طنين انداز در كوچه و خيابانها تبديل گرديد:
ظولمون توْپو وار، گوللـهسي وار، قلعهسي وارسا
گؤز یومما گونش دن، نهقدر نورو قارالسا
حقين ده بوكولمز قوْلو، دؤنمز یوزو واردير
سؤنمز ابدي هر گئجهنين گوندوزو واردير
كه طنيناش دههها بعد در شعر مفتون اميني شنيده ميشود:
حق چاي كيمي دریایه آخيب یوْل تاپاجاقدير
داش آتماقايلن كيمسه اوْنو چؤندوره بيلمز
دونیادا قارانليقلار اگر جمع اوْلا باهم
بير خيرداجا شمعينايشيغين سؤندورهبيلمز
توفيق فكرت در واپسين ماههاي اقامت تقي رفعت در تركيه، در اواسط سال 1915 درگذشت و همراه ديگر روشنفكران تحوليافته ثروت فنوني و نيز وابستگان جريانهاي نو پديد فجر آتي و ادبيات ملي و بهويژه نقدنويساني چون رجائيزاده اكرم، ناجي معلم، نابيزاده ناظم و خصوصا” احمد شعيب و … تاثير نازدودني در روح و ذهن رفعت برجا گذاشتند.
تأثيري كه بيگمان بخشي از آن به حبيب ساهر نيز منتقل شد؛ انتقالي كه به گونهاي به همانندي سرنوشتها نيز راه گشود و اي بسا كه در سرنوشت حواريان جوان ديگر نيز كم و بيش تأثير نهاد. احتمال آن وجود دارد كه شاعر جوان ما حتي تخلص خود را از جلال ساهر يكي از ثروت فنونيهاي جوان مريد توفيق فكرت گرفته باشد. رفعت از تركيه آمده و هواي تازهاي با خود آورده بود؛ ساهر هم در اولين فرصت، كه در سال 1306 خورشيدي / 1927 ميلادي به دستش آمد به تركيه رفت و به مدت 7 سال در استانبول گذراند و ضمن تدريس در دبستان ايرانيان از دانشگاه استانبول ليسانس جغرافيا گرفت. موضوع پاياننامه تحصيلياش هم «ايران آذربایجاني طبيعي جوْغرافيیاسي» بود كه در دو شماره سال 1934 مجله «آذربایجان یورت بيلگيسي» به چاپ رسيد .
دوره اقامت ساهر در تركيه مقارن بود با دوران رياست جمهوري آتاتورك و فراهم آمدن مقدمات شكلگيري جريان ادبي «یئني ادبيات» (ادبيات نوين) و پيدايش شعر نو و ظهور شاعر نامآوري چون ناظم حكمت كه به شعر آزاد بدون وزن و عموما” قافيهدار داراي بار اجتماعي- انقلابي روي ميآورد و دنبالهرواني پيدا ميكند و …؛ كه بررسي آن همه و تأثيراتشان بر شخصيت و خلاقيت «شاعر خلقهاي اسير» مجال ديگري ميطلبد.
با اجازه حضار گرامي ميخواهم سخنان خود را با سخنان ميرزايحيي دانش هممدرسهاي حبيب ساهر در جريان تظاهرات مردمي كه به مناسبت انتقال رهبري قيام آزاديستان به عاليقاپو در روز 2 تيرماه 1299 در برابر همان بناي دولتي و در حضور شيخ محمد خياباني ايراد شده، براي اينكه بازتابي از آرزوهاي جوانان همنسل شاعر گراميمان را در دهههاي نخستين قرني كه پشت سر نهادهايم، بدست داده شود، به پايان ميرسانم.
با طرح اين پيبشنهاد كه شايسته است همايشي نيز در بزرگداشت آن زندهنام كه امسال صدمين سال تولدش و سيامين سال انتشار اثر ماندگارش، از صبا تا نيماست، برگزار گردد:
شاگردان متوسطه، كه بيگمان حبيب نيز در بين آنان بوده، زيرا كه در شعر «مكتب خاطيرهلري» به واگذاري حياط صندوقخانه عمارت حرمخانه وليعهد به فرمان خياباني به مدرسه متوسطه اشاره كرده است – همنوا با آهنگ مارسيز خواندند:
برخيز اي شير آزاديستان / آزادي از نو ميستان … / مادر تو آزاد زادت، بر استبداد انقيادت، از چه روي، از چه روي؟
و چون در جلوي تالار صف بستند، يحيي ميرزا كه يك ماه قبل فارغالتحصيل شده بود، بالاي كرسي رفته و چنين آغاز به سخن كرد:
«اي پدران، برادران ما آزاديستان آزاديستان ما شما را اينچنين دوست داريم، ما دوست داريم كه شما را اين چنين آزاديخواه و آزاديستان و بالاخره آزاد ببينيم. قيامهاي آزاديخواهانه و در نتيجه آن موفقيتهاي آزاديبخش هميشه كار و بار شما باشد. ميدان مبازه و مجاهدت با صداهاي بلند شما و همهمه مظفريات شما به ترنم درآيد، آتش شجاعت ومردانگي در چشمهاي شما برق زند. پاي شما نلغزد و در طريق تمدن و تجدد با يك متانت و قابل به تجليل راه پيمايد… و نلرزد قلب شما، قلب نيرومند شما، قلب فدايي و قهرمان شما در كار بزرگي كه پيش گرفتهايد، تا آخر، يعني تا به مرحله فيروزي و كاميابي، با يك اطمينان و جلادت روزافزوني كوشش ورزيد … نترسيد و آزادي و استقلال خود را تأمين نمائيد. آزادي و استقلال خودتان و مال ما را. زيرا كه ما آزادي و استقلال ميخواهيم. اين مملكت مال ماست ما قبل از آنكه فرزندان شما باشيم، مال اين وطن بودهايم.
ما علاقهمندترين عنصر ايرانيم. اسم ما استقبال آتيه، اسم ما فرداست! ايران معبود ماست. ايران جان ماست».
و شاگردان همآوا فرياد برآوردند «ايران، ايران جان ماست!» و ناطق به سخن خود ادامه داد: «ما در اين ايران عزيز و گرامي خودمان يك رژيم آزاد مستقل ميخواهيم كه آثار ملالتبار انحطاط و تدنّي را از اين محيط رفع و دفع نموده، علايم حيات تازه و شريفي را در جاي جاي آن پديدار سازد. ما در ايران پرستيده خودمان يك حكومت دموكراتيك ميخواهيم كه اين مملكت و ملت را مانند ساير وطنهاي ساير ملتها با مؤسسات و تشكيلات مدنيّه قرن حاضر مجهز گرداند و ما جوانان ايراني را اطمينان بخشد كه مثل جوانان ساير ملل خواهيم توانست با علم و معرفت زمان خودمان مسلح گشته، خود را براي آتيه، يك آتيه سزاوار و آبرومند حاضر نمائيم … و با اين حسّيات، اين افكار و اين عقايد است كه ما قيام و نهضت آزاديستانانه شما را تبريك و تحجليل نموده، صداي خود را در اين فضاي آزاد بلند ميكنيم زنده باد دموكراسي! زنده باد قيام دموكراتيك! زنده باد مجاهدين آزاديستان! زنده باد آقاي خياباني!».
منابع:
1. مجله كلك، شماره 60 (اسفند 1373). ص.ش- 95-194
2. كيهان فرهنگي، سال 1، شماره 2 (ارديبهشت 1363). ص 6
3. ديوان شهريار، ج 3، تبريز 1369، ص 377
4. قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، طاهرزاده بهزاد، ص 503
5. اسنادي از مشاهير ادب معاصر ايران، ميرانصاري، دفتر اول، تهران 1376، ص 448
6. مجله ادب، سال 1، شماره 8، (سنبله 1299) ص.ش.21-20، به همين سادگي و زيبايي، ج. عليزاده، ص. 685
7. ديوان شهريار، تهران 1366، ج 1، ص 360
8. ليريك شعرلر، ساهر، ص.ش. 107- 98
9. مجله راهنماي كتاب، س 20، ش 7- 5 (مرداد- مهر 1356) ص 473
10. ديوان شهريار، ج 3، ص.ش. 98- 397
11. راهنماي كتاب، ص 474، كاوه سال 5، شماره 3 (مسلسل 38) (رجب 1338)، ص.ش. 5-3 و همان مجله، ش 5-4 (40- 39 مسلسل)، از صبا تانيما، آرينپور، 1350، صص 62- 489
12. Cənubi Azərbaycan Ədəbiyyat Antologiyası, Yol 1, Bakı 1983, p 229- 30.
13. مجله گفتگو، ش18 (زمستان 1376) ص 20
14. مجله آزاديستان، ش 1، (15 خرداد 1299). به نقل از «از صبا تا نيما، ج 2، ص 462.»
15. ايران و عثماني در آستانه قرن بيستم، رئيسنيا ج 3، تبريز 1374، ص 54- 274
16. پيشين، ص 259
17. كولاك، مفتون، تبرز 1344، ص 48
18. Azeri Edebiyatı Araştırmaları, Akpinar, İstanbul 1994, p. 139.
19. روزنامه تجدد، ش؟، نقل از گفتگو، ص.ش. 18-9