از محله امیر خیز تبریز تا پارک اتابک تهران
نیم نگاهی بهاندیشههای نهضت مشروطیت و مشروطه خواهی
حمید دادیزاده
چند گویی ملک شد آباد و آزادند مردم،
گر دو صد عطار گوید مشک باید خود ببوید.
سالگشت امضا فرمان مشروطیت سپری شد و بر آن شدماین نوشته کوتاه را با تغییراتی نشر کنم و بد نیست که برخورد میرزاده عشقی را نسبت به مجلس چهارم همین جا بیاورم و باشد که مجلسیان امروز با مطالعه تاریخ مستند در مورد جایگاه خویش و زندگی امروزی مردماندیشه کنند که وجدان تاریخ بیدار است:
این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود.—–دیدی چه خبر بود.
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود.——دیدی چه خبر بود.
زمانی که آخرین شعلههای آزادیخواهی و مشروطیت در تهران و شهرهایایران، حتی در بیشتر محلات تبریز به خاموشی گرائیده بود و نیروهای دولتی در پی نابودی کاملاین ندای آزادی بودند، همه چشمها به یک محله دوخته شده بود، «امیره قیز محله سی» ، محله امیر خیز؛ جائی که سرداران مشروطه سنگر آزادیایران را بر پا داشته بودند و با اردوی استبداد، که به سخن مورخین «چهره نفرت انگیزی» داشت، رو در روایستاده بودند. مشروطه خواهی سرداران ملی به مفهوم نفی استبداد داخلی و دفع و رفع سلطه خارجی بود. و نیز کوتاه کردن دست چپاولگران از نوامیس ملت و منابع مالی آن. آنان تلاش داشتند که حق و حقوق شهروندی مردم را اعاده کنند و در برابر فلان الادولهها و بهمان السلطنهها، کهایران و غرور ملی ما را به حراج گذاشته بودند و همه چیز کشور را میفروختند، بایستند. در واقعاین تکان اجتماعی که تا حدودی منبعث از افکار واندیشههای روشنگران عثمانی، قفقاز و اروپائی و نیزاندیشهوران و بازرگانان آذربایجانی بود، مرحله نوینی در رشد و گسترش موج آزاداندیشی درایران به حساب میآمد. موجی که از طریق جراید و مطبوعات مهاجرین سراسر کشور را فرا گرفت واندیشه آزادی و طرد امتیازات به بیگانگان را به متن جامعه تسری داد. موجی که حتی با شکست آرمانهای مشروطه و سلطه استبداد فرو ننشست و تداوم همان موجاندیشه ورزی بود که در دوران مصدق به ملی کردن نفت انجامید. و گرنه تخماندیشه قطعایادی بیگانگان از شریانهای حیاتی جامعه همان اوان مشروطه شکل گرفته بود. برایاین که به مفهوم مشروطه و مضمون آن پی برده شود و روشن گردد که اصحاب آزادی با چه نوع نظامیروبرو بودند، از زبان یکی از بستگان درباری، یعنی میرزا علیخان امین الدوله که انسان واقع بینی بود و مردی که زمانی صدر اعظم شاهایران بود؛ وضع دربار و شاه را بخوانید:
«شاه داد تفنن در انواع ملاهی میداد. از خلوتیان، معدودی محارم انتخاب شد. به خواستگاری دوشیزگان شهری اکتفا نکردند. از عاهرات {زنان زناکار} و موسسات و زنان بدکار هم که لایق مجلس پادشاه نبودند، روزهای جمعه، به مجلس خصوصی شاه میبردند. نیمیاز هفته به یاد مجلس گذشته میگذشت، نیم دیگر به ترتیب عیش و نوش جمعهای که در پیش است صرف میشد۱”.
این سخنان امین سلطان و امین دولتی است که قرار است با کنسول روس و انگلیس دست و پنجه نرم کند. در ایران عصر مشروطه غرور ملی مردم خدشه دار شده بود و هویت انسانی آنان زیر پاهای استبداد له میشد. حدود پنجاه سال زمامداری ناصر الدین شاه «محیطی مختنق و جوی آزادی کش» ایجاد کرده بود. خاکایران جولانگاه بیگانگان و سفرایشان شده بود که در پناه بی کفایتی شاهان با قدرت تمام بر مملکت حاکم شده بودند. به طوری که تمام منافعایران و امتیازات مالی دست بیگانگان بود. مورخی وضعیت فکری، و کیفیت زندگی مردم را در آن دوره چنین تصویر میکند:
«انگلیسیها به وسیله بانک انگلیس، که با نام فریبنده “بانک شاهنشاهیایران” دست به کار زده بودند، و روسها به توسط بانک استقراضی، تقریبا تمام رشتههای مالی و حیاتیایران را به دست گرفته بودند».۲
ازبانک شاهنشاهیایران فقط لقب شاهنشاه مالایرانیان بود و گرنه بانک و عملکرد آن در چپاول مالی در خدمت بریتانیا بود. تنها پسوند شاهنشاهی کافی بود تا خاطر شاطر همایونی را راضی نگه دارد. از بانک روسها هم واژه استقراضی کافی بود تا شاهایران را برای امضا قرارداد تشویق نماید. شاه “قوی شوکت” قاجاری تاسیس بریقاد قزاق درایران را نیز به روسها اجازه داده بود، همان بریقادی که دست پروردگان آن در تبریز و سایر نقاط به کشتار دست یازیدند. حرکت گردان مشروطه پاسخی بود توانمند بهاین تباهیها، بی حرمتیها، کارنادانیها، غارتها و ایلغارها. و ندایئ بود آزادی خواهانه در استیفای حقوق مردمایران و برچیدن سفره فساد و چیاول. هموار کنندهاندیشه نهضت مشروطیت در واقع تداوماندیشههای روشنگرانه کسانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده، طالبوف تبریزی و دیگران بود که با چاپ و نشر عقاید روشنگرانه و مدرن ریشههای استبداد و استعمار را سست کرده بودند. در نامهای که طالبوف (عبدالرحیم تبریزی) درشماره ۴۳ روزنامه انجمن تبریز نوشت چنین میخوانیم:
«ایرانی تاکنون اسیر یک گاو دو شاخه استبداد بود، اما بعد ازاین اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه استبداد دچار گردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف شادی کنان لاحول میکنند. فاش میگویم که مناین مسئله بی چون و جرا میبینم ۳.»
اداره کشور یا مردم داری همان مسئولیتی بود که محله امیرخیز را سر پا نگه داشته بود. مقاومت محله امیرخیز و تلاشهای ستارخان و همت و پایمردی زنان و مردان آزاده در درک همین نابالغی حاکمان و بی هویتی پیشکاران دولتی بود، کسانی که کارشان هوسرانی، زن بارگی و نیز سرکوب بی امان آزادیاندیشه و سانسور فکر بود. به یک نمونه از سخت گیریها در مورداندیشه ورزان و اهل قلم از زبان اعتماد السلطنه اشاره میشود:
«در اوایل طلوع نیراین دولت مقرر گردیده که هیچ کتابی و جریده و اعلانی و امثال ذالک در هر کارخانه از مطابع جمیع ممالک محروسهایران مطبوع نیفتد الا پس از ملاحظه مدیراین اداره و امضای وی» (باب هشتم،ص ۱۸، کتاب الماثر و الآثار).
با طلوع نورانیاین دولت قانون سانسور مطبوعات رسمیت یافت و آزادیخواهانی چون احمد روحی و مهدیخان تبریزی و.. ناچار بودنداندیشههای خود را در مطبوعات برون مرزی نشر کنند، تا از فشار پیشوایان حاکم و مظالم آنان در امان بمانند.
در برابراین اردوی دولتی که در منجلابی از فساد، رشوه خواری، ظلم و توطئه چینی غرق بود، مردم ستمدیده و آزادیخواهان مشروطه خواه قرار داشتند. تاریخ در مورد کردار اجتماعی سرداران ملت چنین داوری میکند. احمد کسروی و امیر خیزی هر دو به صراحت مینویسند که «ستارخان در رعایت فتوت و مروت نیک میکوشید و نسبت به فقرا و ضعفا تا آن جا که میتوانست از دستگیری خودداری نمینمود.»۴
هر چند که از آن زمان حدود صد واندی سال میگذرد، اما محله امیر خیز تبریز هنوز زنده است و از آنجا همهمه سردار بزرگ آذربایجان و نماد مشروطیتایران به گوش میرسد. و هر چند هنوز هیکلاین سردار ملی در ورودیهاین محله بر پا نشده، و آرامگاهش در شهر مورد علاقه و در رزمگاه خویش نیست، اما دراین محله راز و رمز نسلی از آزادیخواهان نهفته که بر استبداد داخلی و استعمار بیگانه شوریدند و شرف و غرور ملتی را با نثار جان خویش سودا کردند.
محله امیر خیز تبریز، زمانی که محمد علی شاه در دوم تیر ماه ۱۲۷۸ به فرماندهی لیاخوف روسی مجلس شورای ملی را به توپ بست و همه جای ایران، حتی بخش اعظم محلات تبریز در محاصره نیروهای استبداد بود، ایستاد؛ مقاومت نمود، و در برابر بهت و حیرت و ناباوری نظامیان و قداره بندان، به همت ستارخان،این تنها سردار ملی در تاریخ کهنسالایران، مهر ننگ و شکست بر پیشانی پدید آورنده “استبداد صغیر” زد و نهضت مشروطیت را جانی تازه بخشید.
آن زمان هیچ کس باور نمیکرد ستارخان در شرایطی که از همه سو در محاصره بود و رحیم خان چلبیانی با قشونهای دولتی، همراه با “دبدبه و کبکبه وارد شهر شده و در باغ شمال تبریز اقامت گزیده بود”، در برابر تمام توطئهها، حیلهها، قول و قرارها بایستد و به ترفندهای کنسول روس در تبریز یعنی آقای پاختیانوف، که خواستار تسلیم ستارخان شده بود پاسخ منفی دهد. چکیده مقاومت محله امیر خیز تبریز چنین است:
محله امیرخیز مورد حمله شدید قوای دولتی و نیروهای رحیم خان چلبیلانلو قرار گرفت به این امید که از کل کشورایران،این تنها محله امیرخیز نیز که آوردگاه “آزادیخواهان علیه استبدادیان” بود، فوری فرو ریزد، اما ستارخان و همراهانش در محله امیرخیز ماندند،ایستادند، و تاریخ مشروطه را نوشتند. به استبداد نه گفتند و تاریخ را سرافراز کردند. فردای روز حمله دولتیان به مشروطه خواهان، کنسول روس در تبریز؛ به یک حیله جدیدی دست یازید، بلکه ستارخان را مجذوب قدرت روس نماید. از محل کنسول خانه روس بیرق فرستاد و گفت: “بر بالای در خانه خود بزن و در زینهار دولت روس باش” و قول داد که از قره سواران آذربایجان نیروئی برای او تهیه کند، اما از محله امیر خیز، این تنها قلب تپنده فریاد آزادیخواهی علیه استبداد و بیگانه پرستی درایران، یک پاسخ تاریخی و ماندگار بیرون آمد: “آقای جنرال کنسول! من میخواهم هفت دولت به زیر بیرقایران بیایند، من زیر بیرق بیگانه نمیروم”.
مشروطیت از محله امیر خیز تبریز جان گرفت. محله امیرخیز تبریز پژواک فرو خفته عاشقان آزادی را به جهانیان بازتابانید. نیروهای دولتی با آن همه ساز و برگ و ارتش و قدرت ناتوان ماندند. استبداد لرزید، یورشهای دولتیان و تاراج اموال مردم با شکست روبرو شد. در کنار مردان و جوانان محلات تبریز زنان آزاده آذربایجان نیز به سنگرهای مشروطه خواهان پیوستند و با به تن کردن لباس مردان از سنگرهای آزادیخواهان قراول میدادند. کتاب سه مقاله در مورد انقلاب مشروطیت، با ترجمه م.هوشیار، چاپ امیر کبیر تهران دراین مورد به تفصیل سخن رانده است.
محله امیر خیز تبریز با مقاوت ستارخان و باقرخان پاسخی دندان شکن به “تاراجگران و جنایتکاران” فرستاد و در واقع رشد نهضت موسوم به مشروطه خواهی، بنا به گواهی مورخینی که همزمان و همراه با جنبش بودند، مقابله با شرایطی بود که یک محققایرانی آن وضعیت را چنین تصویر کرده است:»
منسوبین به خاندان سلطنت و درباریان فاسد، دمار از روزگار مردم بر میآوردند. محمد علی میرزا در آذربایجان با مردم رفتاری اوباشانه داشت؛ برادرش عضدالسطان خود را مالک الرقاب رشت میپنداشت و راهزنانه هست و نیست مردم را تاراج میکرد، عموی آنها ظل السلطان در اصفهان، قبل ازاینکه حاکم باشد، قصاب خلق بود (ملک منصور میرزا) پسر دیگر شاه در فارس عرصه را حتی بر مالکین هم تنگ کرده بود. آصف الدوله در خراسان رفتاری را معمول میداشت که از بدترینایلغارگران خارجی انتظار میرفت» ۵.
در واقع نهضت مشروطه واکنشی بود در تغییراین شرایط ناعادلانه و غیرانسانی و عصیانی بود هویت طلبانه و عدالت خواهانه که نابودی استبداد را مد نظر داشت.
بااین حال،اندیشه آزادی خواهی و ظلم ستیزی در محله امیرخیز هنوز در غلیان بود. استبداد عربده کشان همه نقاطایران و بخشهایی از تبریز را زیر چنگال خونین خود داشت، اما باید تکرارا گفته شود کهاین محله و مقاومت تبریزیان در برابر دشمنان آزادی چهره استبداد را منفورتر کرد و امیدی تازه در دل مردمایرانایجاد کرد. مردم در برابر حیلههای دولتیان هوشیارتر عمل میکردند. مشروطه خواهی در واقع عصیانی بود مردمیعلیه ظلم و ستم شاهان و قداره بندان دولتی و حامیان خارجی آنها. تشکیل انجمنهای محلی در نوع خود نشانگر اراده مردم در مبارزه آزادیخواهانه با دولتیان و نیز مشارکت در تعیین سرنوشت خویش بود. برای درک آتمسفر مشروطه خواهان آن روز و نیز فهم میزان مطالبات مرم و سطح آگاهی آنان، بهتر است از زبان مورخی خواستههای هفت گانه انجمن تبریز را مرور کرد، که به خواست مبرم همگان تبدیل شد:
خواستهای هفت گانه
– شاه طبق دستخطی اعلام کند که دولتایران، مشروطه تمام عیار است،
– عدد وزرا در هشت وزارتخانهای که فعلن هستند تثبیت شود و افزایش نیابد.
– “موسیو نوز” و معاون او “اوپریم” فورا بر کنار شوند و “لاروس” رئیس گمرک تبریز فورا توقیف شود.
– ساعد الملک فورا عزل شود.
– نواقص قانون اساسی رفع و متمم آن نوشته شود.
– شاهزادگان از وزارت ممنوع باشند.۶ (همان منبع)
این مطالبات محتوای خواستههای مردم، سطح آگاهی اجتماعی و شعور آنان را نشان میدهد. از یک سو ملت آذربایجان خواهان کم شدن دست بیگانگان از منابع حیاتی کشور خویش است و از سوئی غرور ملی آنان حکم میکند که از حیطه اختیارات حکام کاسته شود و وابستگان درباریان از جان و ناموس مردم دستشان کوتاه گردد.
«شاهزاده با لجاجت و سر سختی با خواستههای مردم مخالفت کرد.» ۷ اما مردم تبریز و ملت جان به لب رسیدهایران، صرف نظر از اراده ملوکانه، به تمام فجایع دربار فاسد و عمله و اکره آنان نه گفتند و توطئه پشت توطئه بیگانگان و نوکران آنان را خنثی کردند. ستارخان در گیر ودار رشادتهای خود یکبار در تبریز زخمیمیگردد اما برایاینکه خللی در اراده دیگران وارد نشود آن را پنهان نگه میدارد تا پرچم آزادی را در اهتزاز نگه دارد. انجمن تبریز با رشادتهای ستارخان مشهور گشت و قدرت گرفت. قدرتی که به هیچایدئولوژی متکی نبود بلکه تنهااندیشه آزادی موتور محرکه اش بود. با یورش اوباش به مجلس در تهران، تبریز به حرکت در آمد و تمهیدیاندیشید. تلگرافی تهیه کرد و در یک جمله خواست تاریخی ملتی را با غرور و سربلندی بیان نمود. همین جا از الهام آوران آزادی و مقاومان محله امیر خیز متن تلگراف ذکر میگردد:
«از تبریز به همه شهرستانها. شاه موافق قانون مشروطیت ذکر قسم، و حالا نقض عهد؛ ملت آذربایجان او را به جهتاین خیانت از سلطنت خلع، و به قناسل (کنسولگریها) و به نجف اطلاع، شما هم او را خلع و به سفاریخانهها اطلاع دهید.»۹
فریاد محله امیر خیز تبریز، نهضت مشروطه را تکان داد و این جنبش به فریاد بلند تاریخایران تبدیل شد. هر چند ستارخان و مشروطه چیها به اهداف خود نرسیدند و به قول مردم تبریز که هر روز به طور طنزگونهای تکرار میکنند “هله قویون مشروطه میزی آلاخ” که هنوز ما به مشروطه مورد دلخواه خود دست نیافتهایم، این بار از محله امیر خیز تبریز تا پارک اتابک تهران مسیری در پیش پای سرداران مشروطه است که استبداد سنگ فرش میکند. این مسیر هر چند که سر انجامیتراژیک داشت اما چهره استبداد را نیک نمایاند؛ استبدادی که به سخن مورخین “خواه زیر چتر و تاج پادشاهی محمد علی میرزا و خواه در لباس و چکمه و شمشیر لیاخوف، و یا در هر لباس دیگر، محکوم به نابودی و ننگ تاریخی است. «مطالبات مشروطه چیها به ثمر نرسید، اما سطح خواستههای آنها در تاریخ ماند و جهانیان نسبت به عظمت کار ستارخان واقف شدند. مجاهدان صدر مشروطه به مسئولیت خود عمل کردند و به تعهد خود در قبال مطالبات مردم صادق ماندند. تاریخ نیز به سخن چارلی چاپلین “آخر و عاقبت خوبی نوشت” محمد علیشاه سرانجامینکبت بار یافت و زیر پرچم سراسر زبونانه بیگانه رفت و “مردم زبونی و خواری لیاخوف روسی را در ترحم خواستن و بوسیدن عتبه مجلسی که دیروز با توپ او ویران شده بود، دیدند و عبرت گرفتند»۱۰
باری، تاریخ سراسر عبرت است و در مواقعی تکرار دهشتناک. زمانی که سردار و سالار ملی میخواستند دو روز به پایان سال ۱۲۸۸ شمسی باقی مانده تبریز را به تمهید استبدادیان به تهران ترک کنند، محله امیر خیز و تبریز شور و حال عجیبی داشت. گواینکه مردم شجاع آذربایجان از پایان غمبار ماجرا اطلاع داشتند. تبریزیان به نوشته مورخین «سردارانی را که در سخت ترین روزهای گرفتاری پشت و پناه خود شناخته و آنهمه مردانگی و دلیری از آنها دیده بودند و از جانهای خود بیشتر دوست میداشتند؛ بیمناکانه به تهران روانه میکردند.» و غاقل بودند که در غیاب این آزادگان فردا به برکت استبداد در تبریز به جای درخت دار خواهد روئید و سالداتها و قزاقها آزادی دوستان را از آنها آویزان خواهند کرد. اما پارک اتابک تهران چشم به راه بود و توطئهها گام به گام عملی میشد. استبداد در صدد انتقام بود. سرداران مشروطه که همواره در دل مردم جای داشتند و همراه انان در سنگرها بودند اینک در تهران پارک اتابک نشین شده بودند و زمزمه خلع سلاح و سرکوب مجاهدان بلند بود. استعمار روس جای خود را به کنسولها و رایزنهای انگلیسی داده بود و مردمیکه برای آرمانهای مشروطه جان داده بودند، میبایستی چشم به تصامیم آتاشههای بریتانیایی بدوزند. نمایندگان روس و انگلیس موافقت کرده بودند که دولت مستوفی الممالک را وادار کنند که مجاهدان را خلع سلاح کند سفیر انگلیس میگوید: «من بیشتر سلاح گرفتن از دست مجاهدان را توصیه میکردم» ۱۱. ابتکار از دست مردم در رفته بود و مشروطه خواهان دروغین دل در دامان روس و انگلیس داشتند. کشاکش قدرت در صفوف مجاهدان نیز تاثیر گذاشته بود. کسانی چون یفرم خان از هیئت یک مبارز آزاده به دشمن آزادی تبدیل شده بود و پنجههای پولادین او به گلوی مطبوعات گیر کرده بود. اما هنوز پارک اتابک تهران، میزبان توطئه گر سردار زخمیبود. سرداری که تا آخرین لحظه به آرمانهای آزادی طلبانه خود وفادار ماند و دامن خود را با ننگ نیالود. ستار در پارک اتابک غریب افتاده بود و از آنجا زمانه و اوضاع را میپائید. اما در غیاب گردان مشروطه تاریخ درحال نوشته شدن بود. به گواهی اسناد شیوه اداره شهر تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان، که در آنها مشروطه خواهان حضور مییافتند، پاسخی دندان شکن برای مخالف خوانان بود”. حتی به نوشته سمنانی “راتسلاو” کنسول انگلیس در تبریز، که روزنامه دولت مطبوع او “تایمز لندن” مبارزان مشروطه را مشتی راهزن و تبهکار معرفی میکرد، تا امتیازات ویرانگر خود را از مشروطه فروشان سلطنتی بگیرند، در گزارش خود از امنیت ستارخانی یاد میکند: “در درون شهر {تبریز}ایمنی هر جه بهتر برپاست و راستی کوی مسیحیان و بیگانگان چندانایمن و آسوده است که تاکنون هرگز نبوده و.. همه بیگانگان از رفتار و کردار آزادیخواهان دراین چند گاهه شورش خوشنودی مینمایند. جز روسیان کسی سخن از ترس نمیدارد (نقل از تاریخ مشروطهایران ص ۸۰۶).
شک نیست که از محله امیرخیز تبریز تا پارک اتابک تهران مسیر پر حادثهای طی شد. تهران این بار کسی را زندانی خود کرد، و او را خانه نشین نمود که تا دیروز پیام آور آزادی او بود. سرداراین همه دروغ، نیرنگ، دوروئی، ریا و خیانت را می دید و جنایات روسها را در تبریز میشنید اما هم چنان به صورت سمبولیک از آرمانهای مشروطه مدافعه میکرد. در پارک اتابک بود که سرنوشت خفت بار برخی از خود فروختگان را میدید.«آن کس (یفرم خان) که تا دیروز برای استقلال مشروطیت نبرد میکرد، امروز مظاهر مشروطیت را به سود وثوق الدولهها، ناصر الملکها، سردار اسعدها و… که دست در دست بدترین دشمنان آزادی و استقلالایران داشتند، به محاق تعطیل میکشانید»۱۲.
امروز بعد از گذشت حدود صد سال از معجزه آفرینی مشروطه خواهان و در راس آن گرد آزادی، سردار ملی، کسانی اسم مشروطه طلب بر خود گذاشتهاند که با توجه به عملکرد و برنامههای آنان این پرسش در ذهن انسان شکل میگیرد کهایا اینان همان امین السلطانها و محمد علی میرزاهای زمان ما نیستند که با نام مشروطه در پی فرمانروائی خویش روز شماری میکنند؟ مگراین جماعتی که خود را امروز با لقب مشروطه خواه تعریف میکنند نگاهی به مطالبات هفت گانه رهروان مشروطیت نکردهاند؟ از برنامهها و شعارهای این جماعت که هنوز بر نظام موروثی پای میفشارند، چنین بر میآید که اینان هنوز بدون پاسخ گوئی به عملکرد پیشین خویش در صدد تحمیق مردم ما هستند. اندیشههای مشروطیت که در برنامههای انجمن غیبی و نیز در تفکرایجاد عدالت خانه مطرح شده، با طرد و نفی دو شاخص عمده استبداد یعنی دیکتاتوری فردی و تمرکز گرائی هم عنان است، حال چگونه مدعیان تاج و تخت سلطانی (موسوم به طیف مشروطه خواه) خود را مدافع آرمانهای پیشروان نهضت مشروطیت میدانند؟ به هر ترتیب هنوز فرزندان محله امیرخیز به مشروطه خود نرسیدهاند و آنان در صفوف خویش گردان آزادی را پرورش میدهند. هنوز پدید آورندگان سناریوی سیاه پارک اتابک تهران هم به مردم شناسانده نشدهاند؛ کسانی که در جلد مشروطه خواهی تیشه به ریشه آن زدند و شرف و غرور گردان مشروطه را با ثمن بخس معامله نمودند. در بزرگداشت حدود صدمین سال قهرمانی ستارخان و مجاهدان محله امیرخیز و همه آزادمردان و زنان جا دارد که مسئولانه با تاریخ برخورد گردد و حق مطلب در مورد زنان و مردانی که در راه کسب آزادی و استقلالایران بر سر دار رفتند ادا شود.
در پایاناین سخن برای پرتو افکنی به راه و رسم کسانی که بر آن بودهاند زیر لوای مشروطه سلطنتی دستاوردهای مشروطه اصیل را بر باد دهند، به دو سند اشاره میشود.
امیر بهادر جنگ، که زمانی به مظفر الدین شاه گفته بود “قربان اگر یک بار دیگر نام مشروطه بر لفظ مبارک جاری شود، من شکم خود را خواهم درید” با مشاهده رشادتهای ستارخان و حمایت مردم ناگهان احساس میکند که با ستارخان قوم و خویش است واین تلگراف را برای او میفرستد:
«من اینک به شما مراجعت میکنم زیرا در همین اواخر بر حسب تصادف آگاه شدم که با شما نسبت خویشاوندی دارم. ما هر دو از قبایل قره داغ هستیم… مصلحت میبینم که شما بدون تاخیر روشی را که در برابر حکمدار ما {شاه} در پیش گرفتهاید، کنار بگذارید… اعلیحضرت به جای هر گونه مجازات، فرمان “خان” را برای شما صادر خواهند فرمود و اداره املاک متعلق به حکمدار نیز به شما محول میشود… (نقل از برخی از ملاحظات..ص۲۰۴-۲۰۵).
پاسخ رهبر نهضت مشروطه چه قدر عادلانه و طنزآلود است که برای یادآوری و بزرگداشت همه رهروان راه آزادی همین جا پایان بخش نوشته قرار میگیرد:
«بسیار سعادتمند و سپاسگزارم که شخص بی نام و نشان و سرباز سادهای چون من افتخار خویشاوندی با شما را دارد و اینکه من دراینده مشمول مراحم حکمدار ایران خواهم بود. حرف بر سراین است که ما و شما هر یک روی یک تخته جداگانه ایستادهایم و همدیگر را نمیفهمیم و یا نمیخواهیم بفهمیم. من در واقع همچون بیانگر خواست مردم آذربایجان به منظور رفع شر چپاول و قلدری از سر مردمی که میخواهند در آرامش زندگی کنند، به پا خواستهام. اگر نه آن بود که قشون اعلیحضرت به نام تامین آسایش مردم آذربایجان نقش چپاول و قلدری راایفا کرد، ما هم اکنون خواست و آرمان خلق را بر آورده بودیم. حوادث بعدی و روش ششماهه شاه، به نام رهائی مردم از انقلاب، بر ما روشن ساخته است که عجالتا موقع برای زمین گذاشتن سلاح مناسب نیست و ازاین رو به عالیجناب میگویم ما را به الطاف و مراحم شاهانه و اداره املاک او نیازی نیست. ما به مشروطیت نیازمندیم. ستارخان» (همان منبع).
جوهر اندیشه مشروطیت را به سادگی میتوان از بند بنداین پاسخ تاریخی و نهائی درک کرد. اندیشهای که بر آسایش و رفاه مردم استوار بوده و مشارکت آنان در اداره امور مربوط بهجامعه و سرنوشت خود را مد نظر دارد.
هیچ کس باور نمیکرد فرزندی از قاراداغ آذربایجان در محله امیر خیز تبریز با مقاومت خود، با قشون شاه مستبدی که به فرماندهی سرهنگ لیاخوف روسی مجلس شورای ملی را به توپ بسته بود مقابله کرده و دژ استبداد را به زانو در آورد.
منابع:
۱-خاطرات سیاسی میرزا علیخان امین السلطان
۲- آرین پور، یحیی؛ از صبا تا نیما،ج۱-ص۲۹۱-چاپ۷-۱۳۶۷
۳-همان منبع-ص۹۰-۹۱
۴-امیر خیزی، اسماعیل، قیام آذربایجان و ستارخان ، کتابفروشی تهران، تبریز ۱۳۳۹
۵- برخی ملاحظات پیرامون انقلاب مشروطیت، ص۷۵
۶- تاریخ بیداریایرانیان، ج۲-ص۸۲
۷- ستارخان، سردار ملی و نهضت مشروطه، پناهی سمنانی،ص۱۸۱
۸- همان منبع نخست، ص ۱۴۸
۱۰و۹- همان منبع ص ۴۰۱
۱۱و ۲- همان