اگر چه ویرانام… (نگاهی به نمایشگاه نقاشی فریبا سلیمانی)
سعیده پاکنژاد
شادی پر ازدحام را رها کن
جهان در جشنهای دو نفره به دنیا آمده است.
دراسینا نگران هیچ چیز نباش
آدمها با مرگ پدران و مادرانشان یتیم نمیشوند
آدمها از لحظهی اندیشیدن یتیم میشوند.
«اردشیر رستمی»
سلیمانی خودش خوب گفته است: روزهای جنگ علنیاش را بر بوم کشیده. آدمها را سلاخی کرده، کلمات را جویده، اما در بیشترشان تکهای از خودش پاشیده است.
هر محصول هنری وقتی از سرچشمهاش یعنی هنرمند آفرینندهاش جدا شد، یتیم میشود و شروع میکند به تولید اندیشه، و ارزش هر محصول هنری بسته به قدرت تولید اندیشهی آن است. محصول هنری دیگر از آن هنرمند نیست، که هر مصرفکنندهی هنر خوانشی خاص و دیگرگونه دارد. اما در عین حال قدرت درونی هنرمند در تولیداتاش برای انگیختن اندیشه در مصرفکنندهی هنر، بالقوه ذخیره شده. به طوری که ما چه بخواهیم، چه نخواهیم، در میدان تاثیر اندیشههای هنرمند قرار خواهیم گرفت. همانگونه که اکسپرسیونیستها از سال ۱۹۱۱ تا به امروز بنای کارشان را بر بازنمایی حالات تند عاطفی و عصیانگری علیه نظامات ستمگرانهی حکومتها و مقررات غیرانسانی کارخانهها و عفونتزدگی شهرها و اجتماعات نهادند و برای رسیدن به اهداف خود رنگهای تند و مهیج و ضربات مکرر و هیجانزدهی قلممو و شکلهای اعوجاج یافته و خارج از چهارچوب با ژرفانمایی و بدون هیچگونه سامانی ایجاد کردند و هر عنصر آرامشبخش و چشمنواز را از کار خود خارج نمودند.
سلیمانی هم برای بیان جنگ بیتعارفاش با زندگی، تمام خصوصیات سبک اکسپرسیونیسم را به کار گرفته است البته با اضافات و ابتکاراتی خلاقانه در متن نقاشیها توانسته بر قدرت کوبندگی و تاثیرگذاری این مکتب بال و پر دیگری دهد. مضمون مشترک نقاشیهای سلیمانی انسان است. انسانی که دائما در تار و پود روابط اجتماعی و اقتصادی مجبور به درگیریهای بیپایانی، چه با خود، چه با دیگری و چه با اجتماع میشود. وقتی عشق به خفا میرود تراژدی انسان تنها شروع میشود. هیکلهایی که مجبور است در برهوت بیپشتوانهی تنهایی، قلم به قلم و رنگ به رنگ ترسیم شده و همچنان تبعات بیپایان این درگیری را با تمام خطوط رگ و ریشه و احساس و گوشت و پوستاش تجربه کرده، بستیزد، چارهجویی کند، امیدوار باشد و حیات را با تمام اینها بپذیرد تا بتواند ادامهاش دهد.
نقاشیهای سلیمانی به ترتیب چینشاش از ساده تا مرکب، از خط تا کلاژ، از تکرنگ تا ترکیبی از رنگهای مختلف، ما را به تدریج به دنیایش میکشاند و تارهای بیشماری از معانی و مفاهیم و احساسات و هیجانات انسانی بر افکارمان میتند. نگاهها، چهرهها، خطوط جسمانی، مفاهیم، حرفها و روابط، همانی است که هر روز در کوچه و خیابان در دوروبرمان، در زندگی هزاران نفر میبینیم اما فرصت تدقیق نداریم. میگذریم غریبانه و تنها. فرو میرویم در خود و خلوت خود. اینجاست که سلیمانی فریادگرِ تنهاییست و در تلاشِ یافتنِ پاسخی به این پرسش که من کیستم.
گرچه ویرانام
تکه تکه
جدا از هم
ملالآور و تکراری
شبیه اعداد و حروف
تکههایم را به هم بدوز
نخ و سوزن گذاشتهام برایت
تکههای وجودم را.
حیات بیر بوشلوق اولسادا بئله…
دستهایم را میشناسم
خواهم دوخت
دیروز را به امروز
امروز را به فردا
حتی اگر راه گلویم را شکافی بریده باشد
یا
هزینههای گزاف
بر سر راه
در سایه قرار بگیرم اگر
موانع بسیار
… چون سنگ
تجربه…
تجربه کردهام
اگر چه امروز بر بوم سفید.
فردا در هیاهوی حیات
پلهپله صعود خواهم کرد
از پلهی اندیشههای بلند
و به کار خواهم گرفت
آنچه را که دیروز نبوده است.
استفادهی اعداد و حروف در میانهی رنگهای پرجذبهی سرخ و سیاه و زرد و آبی مرا به وجد آورد. چنان شعفی قلبام را مالامال کرد که نمایشگاه «قناسه دن قاچیش» را به فال نیک میگیرم، مانند جوانهای که هر روز شکوفاتر و بالندهتر میشود. امید میرود استفاده از روشها و مواد و راههای گوناگون بیان در نقاشی را شاهد باشیم. نهالی که سلیمانی کاشت هر روز ستبر و پربار باد.
از در نمایشگاه که بیرون میآیم شروع به ارزیابی احساسام میکنم. قلم و کاغذی از کیفام بیرون میکشم و چند خطی مینویسم:
حوادث، تکهتکه ما را نخواهد برید
که ما بریدیماش
بر بومها و رنگها و نقشها
جایگاهمان این است:
نقاش شدیم
و تنهایی را نقش کشیدیم.
ختم به خیر خواهد شد
میدانم
مردها چهرهای دیگرگونه دارند…
۲۸/۵/۹۶