پیدایش باستانگرایی در دوران پهلوی و پدیداری ناسیونالیسم افراطیایرانی
ملیحه بصیر
با اندک تعمق در عمق قضایا و جریان کودتا و ظهور رضاخان بر اریکه قدرت در مییابیم که در شرایط خاص آن دوره از تاریخایران،که با اوج دخالتهای قدرتمندان خارجی در کشور، افزایش هرج و مرج، تهدید تمامیت ارضیایران و نارضایتی فزایندهی اقتصادی و سیاسی همراه بود، چگونه زمینههای عینی و ذهنی برای پدیدار گشتن یک “ناجی قهار” فراهم آمد.
رضا شاه در آغاز سلطنت خود نامایرانی قدیم پهلوی را برگزیدتا سلسله وی عظمت باستانیایران پیش از اسلام را احیاء نماید و آن را در دلها زنده نگاه دارد. او با انتخاب اسم پهلوی و بهیاد آوردن نام آوران تاریخ باستان همچون کوروش کبیر و داریوش در صدد بود خیل عظیمی از ملی گرایان و روشنفکران را به سمت خویش جلب نماید و تمایل به شاه پرستی افراطی و اطاعت بی چون و چرا از شاه را در مردمایران بیدار سازد. به همین سبب شعار “خدا، شاه، میهن، ” به شعار رسمی دولت در آمد.
وی در طرح سازندگی و مدرنیزاسیون خود، نیاز داشت زیر پوشش احیای فرهنگ ملی هویت ملی را نیز از بین ببرد. او با در پیش گرفتن شووینیسم عظمت طلبانه، شوینیسم زبانی را پدید آورد و سخره گرفتن زبان، فرهنگ و رسوم خلقهای دیگر آغاز شد.
تمایل رضاشاه به فاشیسم آلمان نازی و تلاش وی در پرورش افکار نژادپرستانه و برتری قوم آریایی سبب پیدایش پان آریائیسم و پان فارسیسم گشت که به دنبال آن برای نخستین بار در سال ۱۳۰۶،این واژه توسط محمود افشاریزدی از مدافعان سرسخت والایی و زعامت آریاییها در جهان، وارد فرهنگ واژگان سیاسیایران شد و بالاخره در ۱۵ شهریور ۱۳۲۶ مکتب پانایرانیست به عنوان مکتب اوبژکتیو یعنی عینی و واقعیت تاریخی بنیانگذاری شد.
وطن پرستی کذایی با کشف رمانتیک از عظمت گذشتهی تمدنایران باستان و توجیه غارتها و وحشیگریهای شاهان دوران باستان تحت پوشش مردان بزرگ و اسطورهای و پرداخت افسانهای به آن، با سیاستهای مبتنی بر تقلید از مدرنیسم اروپایی رضاشاه در هم آمیخت و شمار بسیاری از روشنفکران و اهل علم و قلم را به خود مجذوب ساخت. و این در حالی بود که بقول دکتر کاتوزیان وقتی استبداد و کشورگشایی ساسانیان همچون الگوی فضیلت مرتبهای رفیع مییافت، در کشوری که ناسیون و مفهوم اروپایی ملیت هرگز وجود نداشت مفهومی تنگ نظرانه از ملتایران جعل شد،این هیچ ثمری نداشت و فقط در میان واحدهای فرهنگی ایران تخم نفاق میافشاند…”
مروجان سیاستهای پانایرانیستی رضاشاه، بدون هیچ گونه استدلال علمی و موجه، تاریخ را با نگرش آریا محورانه به سود مقاصد سیاسی رژیم پهلوی تحلیل و توجیه نمودند. شوونیزم فارس بر تمامیعرصههای علمی و اجتماعی و تاریخی سایه افکند و در سرلوحهی سیاستهای روز قرار گرفت.
جرح کامرون ضمن اظهار تأسف به این نکته میپردازد که هنوز اثر یگانهای که به طور جامع به تاریخ فلاتایران باستان (پیش از استیلای کوروش براین سرزمین) بپردازد در دست نیست …..”
” کمیاطلاعات باستان شناسی و انسان شناسی موجب شده است که نظرات بیشماری در باره مردمیکه در سپیده دم تاریخ مکتوب درایران ساکن بودند طرح گردد و برخی ازاین نظریات تنها بر شالودهی زبان شناسی استوار است که رهنمودی خطرناک و غالبا گمراه کننده است. نظریات دیگر بر گرفته از سیماهای فرهنگیاند و در بسیاری از اوقات به تاثیراتی که اقوام گوناگون از بیرون مرزهای یک ناحیه فرهنگی بر میگیرند یا به دگرگونیهایی که در نتیجهی اقتباس از مهاجران تازه از پیشرفتهای فرهنگی مردم بومی پیش میآید توجهی ندارند.”
نگرش دو سویهی رضا شاه به باستان گرایی، آنچنان در تناقض با یکدیگر قرار داشت که نسل جوان آنروز را دچار سردر گمی میساخت. رضاشاه با بهرهگیری از همهی قابلیتها، از یکسو در صدد بود ایران را به سبک کاملا غربی و مدرن بازسازی کند. از سوی دیگر عصر پهلوی و شکوه و عظمت امپراطوریهای پیش از اسلام و جلال و هیبت شاهنشاهان بزرگ ساسانی و هخامنش و شکوه و عظمت امپراطوریهای پیش از اسلام را یادآوری مینمود تا به تاج و تخت شاهی و قدرت مطلقهاش مشروعیت بخشد.
پارسی گرایی و اشاعه و القاء نوعی هویت ملی جعلی به مردم با کشف رمانتیک از فرهنگ و تمدن ایران باستان و تجلیل از استبداد و کشورگشاییهای شاهان دورهی هخامنش و ساسانی با ترکیب غیر واقع بینانه از تجدد و تمدن غرب که با حقارت فرهنگی و تسلیم پذیری در برابر اندیشهها و ارزشهای غربی همراه بود، روح و روان جامعهیایرانی را دچار سردر گمی و تزلزل میساخت.
تحولات این دوره در ایران با رشد فاشیسم در آلمان همراه بود. آلمان دیکتاتوری همچون هیتلر را در بطن جامعهی خویش میپروراند که بزودی قرار بود مقدرات ملل جهان را رقم زند.
تبلیغات گستردهی آلمان بر تشکیل کمیتههای پان اسلامیسم و خویشاوندی نژاد آریایی ملتایران و آلمان، رضاشاه را بر آن داشت تا با ارتباط و نزدیکی با آلمان در تبلیغ پر سرو صدای نژاد آریایی بکوشد.
در آن دوره سیاست خارجی رضاشاه بر مبنای نزدیکی به آلمان شکل تازهای بخود گرفت. وی با اندیشهی اتحاد ایران آریایی با آلمان آریایی، در رویای احیای مرزهای زمان کوروش و داریوش بود و تصرف مناطق از دست رفتهی قفقاز برای او در اولویت قرار داشت. آلمان نیز با نفوذ هر چه بیشتر خود در ایران تلاش مینمود تا از ایران به عنوان پایگاهی جهت اجرای مقاصد شوم و فاشیستی خود بهره ببرد.
تبلیغ در فرضیهی برتری نژادی و متعلق بودن ایرانیان و آلمانیها به آن نژاد و ستایش از آلمان هیتلری در نشریات متعدد اشاعه مییافت. آن نشریات در صدد اثبات خالص بودن نژاد آریایی ایرانیان به احساسات نژادپرستانه برتری قوم آریایی ـ دامن میزدند و فرهنگ ستایش از زور و تزویر را رواج میدادند. پروفسور رواسانی با نگرشی عمیق به این مسئله مینویسند: “چگونه میتوان قومی را که در بارهاش هیچ کس درست چیزی نمیداند و تنها در بازیهای زبان شناسی یا رها کردن دامن تخیلات شاعرانه مقام شامخی در تاریخ مییابد، پایه گذار و مشعلدار تمدن جهان دانست و همهی افتخارات را بدو نسبت داد و برایش مقام برتر از همۀ مردم جهان قائل شد و بعد به همۀ این امتیازات و افتخارات خود ساختۀ نژادی، افتخار کرد.”
محققان مصلحتی و طرفداران سیاست پانایرانیستی رضاشاه با بیتوجهی به فرهنگ و اعتقادات سایر اقوام ایرانی نه تنها قادر به درک و تحلیل مسائل و مشکلات اجتماع خود نبودند، بلکه در شناخت ارزشها و تکنیکهای جامعه خود و تطبیق آن بر جامعه ایرانی نیز درمانده گشته به پیروی از سیاستهای استعماری در تحریف و جعل وقایع تاریخی نقش تخریب کنندهای را بر عهده گرفتند…
آنان در تخیلات واهی و بی اساس خود به تبعیت از نژاد پرستانی روی آوردند که از اواخر قرن هیجده در اروپا برای عملی کردن فرضیههای نژادی تلاشهای گستردهای را آغاز کرده بودند. بازتاب منفی تفکرات و تبلیغات برخی از آنان همچون گوبینو، واگنر، چمبرلین در قرن بیستم به نقطه اوج خود رسید و الهام بخشاندیشههای آدولف هیتلر گردید که نتایج شوم و دهشتناک آن در جنگ جهانی دوم تبلور یافت.
من با اجتناب از قضاوتهای سطحی و شتابزده و رویکرد منصفانه به سیر این اندیشهها و عواقب فاجعهبار تفکرات تفرقه افکنانه، با استناد به آثار پربار باستانشناسان معروف، تحقیقات دامنهداری را در ارتباط با پدیدهی ناسیونالیسم و هویت واقعی ایرانیان آغاز نمودم و در پژوهش و بررسیها مشاهده نمودهام که پیش از ورود آریاییها به ایران، فرهنگی عالی و دولتی متکامل مثلا در سرزمین ماننا وجود داشته و بدانگونه که دیاکانوف نیز اذعان دارد در تکامل نورسیدگان که سطح رشدشان پست تر بود، موثر واقع گشتند. اقوام و قبایل کهن و متمدن، دولتها و تمدنهای بزرگی را بوجود آورده بودند که میتوان به تمدنهای هوریان، ارتته، ماننایان، ایلامیان، سومریان، هیتها، فینیقیان و … اشاره نمود. در مورد جایگاه و خاستگاه اقوام متعدد درایران بخصوص در آذربایجان و زمان اقامت و زبانهای آنها از نظر ساختار گرامری و ترکیب لغوی ـ استدلالات و فرضیههای متعددی را ذکر نمودهام. و اینکه مباحث مربوط به آذربایجان از جمله اقوام ترک نژاد و زبان ترک، پیشینهی تاریخی ترک زبانان، حدود و مرزهای جغرافیایی آذربایجان و……چقدر با اقوال و نظرات پرتناقض و پر تنشی همراه است که در برخی مواقع با بغض و غرض ورزی توأم میباشد که دراین میان نقش مخرب و عمدی شاهستایان تاریخ نگار به وضوح نمایان میشود.
با همهی پندار بافیها و اختلاف نظرهای موجود میتوان گفت که بر انگیختن احساسات پر شور و هیجانات ناسیونالیستی زیر ردای وطن پرستی افراطی و عشق به وطن، زبان، قومیت، نژاد و……از خصوصیات شگفتانگیز فاشیسم و دیکتاتوری است که از یکسو برخی از مردم را به هم پیوند میدهد و از سوی دیگر چنان از هم دور میسازد که این دوریها به نفرت و کینههای ملی خودنماییها، حسادتها و در نهایت تفرقههای شدید میهنی میانجامد که راه همزیستی و تفاهم را ناهموار میگرداند.
ایجاد اختلافات بی اساس و غیر علمینژادی، مذهبی، زبانی و قومیمیان ملل جوامع مستعمراتی و پان بازیها و پان سازیهای متعدد تنها سلطه استعمار و نفوذ قدرتمندان جهانی را بر مستعمرات و کشورهای توسعه نیافته تحکیم میبخشد.
ایران سرزمین اقوام، ملل متفاوت، زیستگاه فرهنگهای مختلف،با پیشینههای کهن هست. پیوندهای تاریخی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی اقوام مختلف ایرانی را در چارچوب کشور ایران به هم نزدیک ساخته و آنان را در کنار هم حفظ نموده است. بر ماست تا با دور ماندن از افسونهای مکارانهی تبلیغاتی دشمنان بشریت، با عشق و دوستی و حرمت نهادن به همهی انسانها ـ، خصومتهای فرهنگی، قومی، زبانی و مذهبی را از خود زدوده خواهان سعادت و سرافرازی همهی اقوام بشری باشیم.
برگرفته از کتاب تاریخ ترقی خواهیایرانیان. گذارایرانیان به عصر جدید