کنکاش و بررسی کتاب خشم آیتاخلی
صمد چایلی
مرگ مؤلف به هنگام تولید متن و پیدایی خواننده به ظهور میپیوندد. مؤلّف اثر میتواند بعد از آفریدن متن، همچون خوانندهای مستقل با متن رابطه برقرار کند. این رابطه، یک رابطه دیالکتیکی است. بنابراین، در مقابل خوانندهی تولیدگر، متن نیز به سخن در میآید و کنش گفتگو میان آنها شکل میگیرد.
خشم آیتاخلی رمانی است، آکنده از تلفیق واقعیت و خیال، که توسط راوی فاعل روایت میشود. این رمان تصاویری از جامعه و زندگی را انعکاس میدهد. تجاربی از زندگی روزمرّه در آن شکل یافته و تا حد ممکن از داوریهای اخلاقی به دور است.
«پلات کلی داستان، مهندسی چگونگی تقابل اشیاء است.» (حاشیه ـ ۶۵) این پلات از پلاتهای جزء مثل پلات شخصیت، پلات روایت، پلات زمان و پلات مکان تشکیل یافته است. هر یک از این پلاتها با به هم پیوستن واحدهای کوچک و بزرگ به وجود میآیند. خطوط به وجود آمده از به هم پیوستن این واحدها، لاجرم افقی نیست. خطوط زیگزاگی دیگری، محصول این پیوستگی هستند.
پلات اصلی خشم آیتاخلی، مهندسی چگونگی تقابلهای اشیائی است، که در نهایت به آسیبشناسی حرکات روشنفکری در مقطعی از تاریخ آذربایجان میپردازد. پلات زمانی آن مقطعی از سالهای وقوع جوشش عظیم اجتماعی تا زمان حادثهی زلزلهی آذربایجان را در برمیگیرد. مکان رویدادهای این رمان شهر تبریز، منطقهی قرهداغ و مناطق محدودی از آذربایجان است. پلات شخصیتهای اصلی با تکوین مراحل شخصیتی هر یک از آنها شکل یافته و درونمایهی شخصیتها با تناسبهای معیّنی به نمایش درآمدهاند.
شخصیتهای اصلی این رمان در اول پنج نفر هستند. اما، در مراحل بعدی داستان، دو شخصیت اصلی دیگر از بین رویدادها سر در میآورند. رمز نهفته در اسامی این شخصیتها این است که اولاً آنها در اول داستان مثل یک ستاره هستند، ثانیاً مجموعهی آنها، نماد دو اندیشهی متفاوت و مختلفاند. نمایندگان اندیشهی اول پروین، ناهید، زهره، مهتاب و نمایندگان اندیشهی دوم کیوان، مهران، خان آغا و یاور خان نام دارند. گروه اول یاریگرهای فاعلی و گروه دوم رقیبهای فاعل هستند. هریک از این شخصیتها بر پایهی آنچه که انجام میدهند، توصیف میشوند. «مهتاب ـ معلم گفت: اگر بتوانیم راه خود را به سکونتگاه تهیدستان و فرودستان روستا مرتبط کنیم، گفتارمان را به کردارمان پیوند زدهایم.».(ص ـ ۱۱۱)
در برابر مهتاب ـ معلم، یاور خان کارهایی انجام میدهد که شخصیت رقیب او را به نمایش میگذارد. «یاورخان چراغ خود را از ساختمانهای بلند آویخت.». (ص ـ ۱۰۹)
کیوان هم که چهرهی دیگری از شخصیت رقیب است، میگوید:«در این موقع ارباب و رغبت در یک صف قرار میگیرند. حتی به دلیل این که ممکن است خسارات ارباب بیشتر باشد، دستگیری از او هم، بایستی بیشتر شود.». (ص ـ ۱۰۹)
«داستان شامل منطق کنشها و نحو شخصیتهاست.». (شناسی ـ ۲۶) و در عرصهی توصیف، نظم و آرایش، یکی از مؤلفههای بلاغت به شمار میرود. نظمی که در اسامی جغرافیایی و توالی رویدادها و یا معنای اسامی برگزیده دیده میشود، از چیدمان منطقی برخوردار است.
واژگانی مثل تریز (تر = انبوه برف کوهستان و ایز = نشانه) و یا کوه ساه (سههت)، کوه ساو(ساوالان)، استخرشاه (شاه گؤلو)، مار آژی (رود آجی) از نظامی برخوردار هستند که در صورت ابهامزدایی، و گرهگشایی، لذّت خواندن را فزونی میبخشند. همچنین نامهایی که برای شخصیتها برگزیده شدهاند، با محتوای عملکرد آنها تناسب دارند. کنش آنها نامشان را معنا میدهد.
دسترسی به هر یک از این تناسبهای رمزآلود، خواندن رمان را با علاقهی بیشتری به جلو میبرد. به عنوان نمونه، نامهای پروین و زهره که ستارههای روشن هستند برای شخصیتهای یاریگر فاعل و نامهای آغاخان و یاورخان که متداعی افراد زورگو و مستبد میباشند، برای شخصیتهای رقیب برگزیده شدهاند. «نیروی محرکهی روایت، طلب و خواستی است که به صورت معرفتخواهی و ارادهی دانستن وجود دارد.». (ادبی ـ ۱۲۳)
اما، طلب با گرایش به همذاتپنداری و گرایش آغازین شروع میشود. همذاتپنداری هم که با تقلید و رقابت همراه است، مقدم بر طلب است. در خشم آیتاخلی میخوانیم: «مهران گفت: استراتژی و تاکتیک ما را پیش قراولهایمان مشخص کردهاند.». (ص ـ ۴۴)
او با تقلید از پیش قراولها همذاتپنداری میکند و برای طلب و خواست این که ایدئولوژی ما اجازه نمیدهد هر کس و ناکسی را در جمع خود بپذیریم.». ادامه میدهد که «باید با دشمن در افتاد.». (ص ـ ۴۴)
«طرح از هر طلب و آنچه بر سر آن میآید، برایمان میگوید. تأکیدش بر چگونگی چیزی، مکانی و شخصی است. به توصیف شخصیتی، صحنهای و حادثهای میپردازد. طرح توالی رویدادها و کنش متقابل روابط متقابل آنها و نیز قطعات برگزیدهی داستان است که گسست زمانی دارند.». (داستان ـ ۵۲۲)
در خشم آیتاخلی بر چگونگی حرکت یک جمع روشنفکری و چگونگی تکوین شخصیتها تأکید شده است. صحنههای زیادی توصیف شده و رویدادهای متوالی و روابط متقابل آنها نشان داده شدهاند. در این رمان قطعات برگزیدهی داستان گسست زمانی دارند. خواست شرکت در حرکت اجتماعی و برقراری تناسب بین گفتار و کردار طرحی است که از چگونگی آنها سخن به میان میآورد.«عملهای فردی و اجتماعی، اصلیترین کردار آنها را تشکیل میدهد.». (ص ـ ۴۲)
در این رمان رخدادها و یا تغییر حالتی به حالت دیگر، توالی منطقی دارند. «جوش آمدن آب کتری و آماده شدن چایی، زمان سخنرانی مورّخ را از هم گسیخت.».(ص ـ ۲۹)
رخدادهایی که با توالی خود خشم آیتاخلی را میسازند، در این رمان حلقههای ارتباطی مستحکمی دارند.
راوی داستان که خود یکی از شخصیتهای رمان است به هنگام نقل روایت از زبان ادبی استفاده میکند.
اما، زمانی که یکی از شخصیتها و یا فردی از جامعه به سخن در میآید و یا در دیالوگی شرکت میکند، زبان او عوض میشود. زبان روزمرّه بخش مهمی از زبان این داستان است. لحن گفتهها تا حدّی با گفتار افراد هماهنگی دارد. به عنوان نمونه، دائی میگوید:« دخترهی بد ترکیب مگر نگفته بودم حق ندارید پای به این خانه بگذارید؟ حالا که زبان آدم سرت نمیشود، نشانت میدهم چه کار باید بکنی.». (ص ـ ۱۰۰) و یا « مهران برای اینکه صحبت کند، ابتدا دست چاقو گرفتهاش را بلند کرد، تا بعد از قورت دادن میوهاش موضوعی را مطرح کند.». ( ص ـ ۴۴) این زبان با زبان فصیح یکی نیست زبانروایی آن با واحدهای روایی و نیز با زبان روزمرّه هماهنگی دارد. بنابراین خواندن خشم آیتاخلی، هم واژه به واژه و هم سطح به سطح ادامه پیدا میکند. گفتمان که شامل زمآنها، جنبهها و حالتهای روایت است در واحدهای ویژهی خود در رمان رخ مینماید. کل داستان یا پاراگرافی از آن و یا هر آنچه که بلندتر جمله است، گفتمان خشمآیتاخلی را هم تشکیل میدهد. با همهی اینها، کاستیهایی نیز در زبان روزمره و زبان ادبی این کتاب دیده میشود. به همین ترتیب، حالتهای به نمایش درآمده در آن، میتوانست با دقت بیشتری تجسم یابند. نام کتاب،از سر سطر شروع شود تأمل برانگیز است.
پسوند«لی» این نام، نشان میدهد که رویدادهای رمان به منطقهای ربط دارد، که اهالی آنجا ترک زبان هستند. عنوان اولین بخش کتاب، یعنی باغتریز نیز اشاراتی به محتوای واژهی تریز دارد. به همین ترتیب، اسامی جغرافیایی به کار رفته در کتاب با نظم ویژهای مورد استفاده قرار گرفتهاند. جذابیتی که انتظام این اسامی را به وجود آوردهاند، لذت خواندن آن را فزونی میبخشند.
ابهام آفرینی تا حدی که گره ایجاد شده قابل بازکردن باشد، یکی از خصوصیات رمان محسوب میشود. وقتی بعد از خواندن واژهی تریز (تر + ایز)، تر به معنای انبوه برف کوهستان و ایز به معنای نشانه فهمیده میشود، خواننده از معنای به دست آمده مسرور میگردد. به همین ترتیب، هنگامی که نام شهر خوجا به میان میآید و بلافاصله معنای اشترسواران و بازرگانان مطرح میشود. ذوق خواننده برای ادامهی خواندن بیشتر میگردد. خواندن واژه به واژهای خشم آیتاخلی به دلیل وجود واژگان ملموس و جملات کوتاه راضی کننده است. زمینهچینیها و توصیفهای آن از لحاظ زیبایی شناختی دلگشا و مشروح است. با این همه، به کار بردن برخی از واژگان، گرچه در حدّ محدود، دقت لازم را ندارند. به عنوان مثال اگر در صفحهی ۱۴ به جای کلمهی شناگر، واژهی شناور به کار برده میشد، جمله صحیحتر میگردید. در صفحهی ۹۰ سطر سوم نیز اگر به جای کلمهی «برای» حرف اضافهی «به» مورد استفاده قرار میگرفت، جمله گویاتر میگردید.
به غیر از دو مورد ذکر شده، واژگان چندی نیز، به زبان خشم آیتاخلی آسیب رساندهاند. این واژگان عبارتنداز: گرده به جای سینه (ص ـ ۸)، میشود به جای شده، به دلیل تکرار یک فعل (ص ـ ۱۳)، باز میکند به جای میگشاید (ص ـ ۱۶)، ستیغهای آن، به جای ستیغها، قلّه آن به جای قلّهی دن (ص ـ ۲۲)، ستیغ به جای ستیغها (ص ـ ۲۴)، حالت به جای حال و زنجیر به جای زیپ (ص ـ ۶۳)، پرتاب به جای پرت (ص ـ ۶۷) و آب به جای باد و باران (ص ـ ۸۹)
خواندن سطح به سطح این رمان، مثل هر روایت دیگری از حساسیت بیشتری برخوردار است. واحدها و حلقههای گفتمانی زنجیرهای را در رمان میسازند که سطوح توصیفی گوناگونی دارند. «هسته یا بذری کاشته میشود، سپس این بذر توسط کاتالیزورها و نشانههای اشاره مستقیم و نیز آگاها نندهها گسترش مییابد.». (شناسی ـ ۲۷)حلقههایی که این سطوح کارکردی ایجاد میکنند، روایت را در زنجیرهای از توالیهای گفتمانی، میآفرینند.
«زن با نگاهی حیرتزده قوطی را گرفت و در حالی که کاسهی زیر چادرش را نشان میداد، گفت: اما من برای بردن شیر کاسه آوردهام. قوطی به چه درد من میخورد؟». (ص ـ ۷۲)
«اشکال گفتمان روایی، مثل کنشها، صحنهها، گفتگوها و تکگوییهایی درونی.». (شناسی ـ ۳۰) در هماهنگی با حالتهای رفتاری، احساسات، انگیزهها و توجیه شخصیتها در خشم آیتاخلی، در حد قابل ملاحظهای نشان داده شدهاند.«پیر آیتاخلی چشم از سرزمین خود برنداشت. همه جا را پایید و به هر گوشهای از دامنهها نگاه کرد. شاهد رخدادها شد. مسیر هر جنبندهای را ردیابی کرد. صداها را شنید. همه جا را لمس کرد. طعم اشیاء را چشید و بوی آنها را درک کرد.». (ص ـ ۷۶) و یا «در اطراف استخر دایچا، کره اسبهای بازیگوش به سر و کول هم میپرند و شیهههای مستانه سر میدهند.». (ص ـ ۱۵)
تصاویری که صحنههای زیادی از رمان خشم آیتاخلی را نشان میدهند تصاویری زنده، گویا و سخنگو هستند.
« تابش خورشید تپّههای به هم پیوسته زنجیر را تا درّهی بریش نمایان میسازد. بریش بارویی است که در آن هم نور و شعاع و هم صلح، پاس داشته میشود.». (ص ـ ۱۰)
زبان رمزی که در آن آفرینش این صحنهها به کار رفته، اشارات زیادی به کنشهای متقابل دارند. مثلاً نابرابری حقوق زن و مرد و گفتمان فمینستی که در صحنهی زیر نشان داده میشود. «در قسمت پایین طویله، مرد لاغر اندامی که گویا صاحب طویله است، لگد به شکم پیرزن فرتوتی میزند. دستان پیرزن روی شکم رفته و دندآنهای پوسیدهاش از دهان بازش نمایان گشته است.». (ص ـ ۶۴)
درونمایهی خشم آیتاخلی، از مضامینی اسطورهای برخوردار است. در این رمان، اشکال، اعداد، رنگها و باورهای عمومی در موارد بسیاری مفاهیم اسطورهای یافتهاند. شکل چهارگوش باغ تریز که هستهای در مرکز دارد، همانند استخر چهارگوش شاه، پیوستگی زمان و مکان را تداعی میکند. در نمادپردازی شکل چهارگوش، نماد زمینی و شکل دایره نماد زمان است. بنابراین، انسانی که در این شکل مکانی زندگی میکند و به آن باور دارد، میتواند اسطورهاندیش باشد. در باغ چهارگوش تریز، مکان ممتاز نشان دیگری از باورهای اسطورهای را به نمایش میگذارد. این مضمون، از اولین جملهی کتاب قابل شناسایی است .«باغ تریز نمونهای از باغ گمشده است.». (ص ـ ۷) به طوری که گفته شد، شکل مربع و چهارگوش نماد زمین و شکل دایره نماد زمان است. تلفیق این دو زمان در شکلهایی که دایره در داخل چهارگوش کشیده میشود، متصور میشود. استخرشاه یکی از این اشکال مکانی در خشم آیتاخلی است. «در مرکز استخر، چارداق دایرهای شکل همبستگی نمادین زمین و زمان را در اندیشهی انسان تریزی جای میدهد.». (ص ـ ۱۲)
این شکل نمادین در نمایاندن شکل تریز هم، به چشم میخورد. «مرکز باغ تریز، همانند کانون هر باغ گمشده و رؤیایی جایگاه هستهی باغ است.». (ص ـ ۱۸)
درونمایهی اسطورهای این رمان گفتمانهای اسطورهای برخی از اسامی را نشان میدهد. «سامبیر، چوبدستی طبیعت است، که آب دریاها را به گردش در میآورد.». (ص ـ ۲۹)
بخشی از رویدادهای رمان، در منطقهی قرهداغ به وقوع میپیوندد. واژهی قره در زبان ترکی به معانی سیاه، بزرگ، سمت شمال و آفرینندهی درون زمین، است. این آفرینندهی اساطیری به این دلیل با رنگ سیاه معرفی شده، که درون زمین جایگاه ظلمت و تاریکی است.«قره تواناترین نیروی ذهنی و یاور قرهداغی به شمار میرود. او خان بزرگ، یا قرهخان است.». (ص ـ ۴۸)
نانای تریز و یا روشنفکران تبریز یک جمع روشنفکری است. آن طور که راوی خشم آیتاخلی میگوید و یا شخصیتهای آن بر زبان میرانند، فعالیت این جمع در دو مرحلهی زمانی از قوّه به فعل در آمده است. گفتار و کردار فردی آنها سالها به طول انجامیده و کردار اجتماعی مهم آنها در دو مقطع تاریخی نمایان شده است.
«نانای تریز روز به روز پر نورتر شد. با این همه نتوانست تا زمان جوشش عظیم اجتماعی، میزان نفوذ نور خود را در هر جای باغ بیازماید.». (ص ـ ۴۲)
دومین کردار اجتماعی این جمع زمانی شروع شده که زلزلهی آذربایجان روی میدهد. آنها یکی از جمعهای فعال کمکرسان در امور زلزله میشوند. افراد این جمع، در جریان عمل، دو پاره میشوند. تعدادی در صف فرودستان باقی میمانند و تعدادی دیگر سر از خانهی ارباب در میآورند.«حرکت نانا یکنواختی خود را از دست داد. دو پاره گردید. یکی راست رفت و دیگری سمت چپ را برگزید.». (ص ـ ۱۱۳)
در آغاز مطالعهی این رمان، زمینهچینی برای ورود به چشماندازها قانع کننده است. توصیف طبیعت تریز و مکان ممتاز آن، خواننده را برای ورود به متن اصلی آماده میکند. در این مکان چهارگوش که هستهای در مرکز دارد، افرادی در بین شهرنشینها زندگی میکنند که نانایی هستند. مثل نانا و ماه نور افشانی میکنند روشنفکراند. این افراد سالهای سال با فانوس گفتار نورافشانی کردهاند. زمانی هم که چراغ کردار به دست گرفتهاند، تعدادی از آنها چراغشان را به مشعل تبدیل کردهاند و تعدادی دیگر چراغشان را به حد فانوس برگردانده حتی فتیلهی آن را پایینتر هم کشیدهاند. در این رمان روشنفکرهایی که مدرنیته را دریافتهاند، از حرکت باز نمیمانند و روشنفکرهایی که با فرهنگ روستایی پیوند مستحکمی دارند، در عمل ره گم میکنند. شخصیتهای نانایی و روشنفکر این رمان، در اول پنج نفر هستند. آنها مثل ستارهایاند، که هر کدام گوشهای از آن ستاره را تشکیل میدهند. تعداد آنها در طول عمل افزایش مییابد.
اما، آنچه در موقعیت این شخصیتها اهمیت دارد، این است که آنها در واقع دو نفر با اسامی متفاوت هستند. یکی از سوژهها، با گسیل کنندهها و دریافت کنندههایش یاریگرها و رقیبهای فاعل خود را میشناساند و سوژهی دیگر با کارهای خود افراد یاریگر و رقیب خود را در جمعی فراهم میآورد. یک ستاره و نانای تریزی به هنگام بازگشت به باغ سرخ میرود و آن دیگری باغ باتلاقی را برمیگزیند.شخصیت اول، شدن را بر بودن ترجیح میدهد و شخصیت دوم بالعکس، بودن را انتخاب میکند. ردهبندی و توصیف شخصیتها بر پایهی آنچه که انجام میدهند، صورت میپذیرد. در این رمان گفتار و کردار شخصیتهایی مثل مهتاب و پروین از یک درونمایه برخوردار هستند. بنابراین، و توصیف آنها در یک رده قرار میگیرد. به موازات این شخصیتهای یاریگر، شخصیتهایی نظیر کیوان و مهران نیز در یک ردهی دیگر وجود دارند. مضمون کار هر کدام از این ردهها با ردهی دیگر فرق میکند.
مرکز رمان برای هر خواننده فرق میکند. مرکز این رمان در نگاه من در آن دورها و در اعماق مفاهیم پنهان است. فاصلهی فرهنگی شهر و روستا، اختلاف سطح طبقات اجتماعی و دوری حقوق زن و مرد، در مراکز
خشم آیتاخلی قرار دارند. مناسبات اقتصادی و اجتماعی مستقر در شهر و روستا در سطوح مختلفی از همدیگر قرار دارند. طبقات اجتماعی در هر دو آنها به اقشار فرادست و فرودست تقسیم شدهاند. حقوق زنان و مردان گرچه در هر دو آنها به حد قابل ملاحظه ای از هم فاصله دارند ولی شکاف این حقوق در روستا، هم ژرفای بیشتر و هم سطح گستردهتری دارد.
به نظرمن، مرکز اصلی این رمان در آسیبشناسی جنبش روشنفکری «باغ تریز» نهفته است. آنچه در دوردستهای خشم آیتاخلی دیده میشود، بروز ضعفهای عملی ناناییها در سطوح گوناگون است. در یک زمان گفتار آغشته به شعار، تمامی فضای ناناییها را در برمیگیرد. در زمانی دیگر، آنگاه که کردار و عمل از را میرسد. نقاط ضعف آنها برملا میشود. برخی از روشنفکرهای متعلق به اقشار فرودست جامعه، به هنگام حرکت عملی، سُر میخورند و سر از خانهی فرادست در میآورد. در خشم آیتاخلی گره حل این مشکل این طور گشوده میشود که گفتار به تنهایی چیزی قابل اطمینان نیست. باید به عمل سازنده و صادقانه روی آورد، زیرا گفتار در کردار سنجیده میشود.
ابهام آفرینی و استفاده از ایهام از اولین جملات خشم آیتاخلی پدیدار میشود. «باغ تریز، نمونهای از باغ گمشده است.». (ص ـ ۷)در اینجا باغ گمشده جانشین واژهی بهشت شده، فراگرد تأیید و تصدیق نشانههای اشاره مستقیم را عمودی میکند. ابهام در آفرینش اسامی افراد، گرچه در نام شخص عملگرایی مثل امره ( اشاره به ستارخان که اهل محلّهی امره قیز تبریز بود) پیچیده به نظر میرسد، اما در مواردی مثل «ناناییهای توانمندی مثل رشد (رشدیّه)، باغچه (باغچهبان) و مرآت (نام مستعار بهرنگ).». (ص ـ ۳۱) به آسانی قابل دریافت است. ابهام جذابیّت رمان را فزونی میبخشد. ابهاماتی که در آفرینش نظامی از اسامی مبهم در خشم آیتاخلی وجود دارد، خواننده را به سیر در نظمها و زنجیرههای موجود راغبتر میکند. به غیر از آن ابهاماتی که در جملات و پاراگرافهای کتاب وجود دارد، کشش زیادی در خواننده ایجاد میکند تا از چند و چون آنها و گشایش رموز رمزآلود لذّت ببرد.«ماری که در میان درختان باغ تریز میخزد، دستی در دامان کوه ساه و دستی دیگر در کرانهی دریای آبی رنگ اور دارد.». (ص ـ ۸)
خواننده با خواندن این جملات ابهامات موجود را در مییابد. زمانی هم که در صفحات بعدی مار خزنده در باغ تریز را کشف میکند از این ابهامزدایی لذّت میبرد. در اینجا مار تریز، رودخانهی تبریز است که دستی در کوه سهند و دستی دیگر در دریای آبی اورمی دارد. گشایش ابهام و باز شدن گره ایجاد شده، خواننده را شاد میکند.
نویسندهی رمان با تلفیق امر واقع و خیال تصاویر زیبا و مناسبی از جغرافیای منطقه آفریده است.«در اطراف استخر دایچا، کرّه اسبهای بازیگوش به سر و کول هم میپرند و شیهههای مستانه سرمیدهند.». (ص ـ ۱۵)
در اینجا یکی از استخرهای لاله، به نام دایچا به تصویر کشیده شده است. دایچا در زبان ترکی به معنای کرّه اسب است. این تصاویر در تمام طول رمان به چشم میخورند. جای زنجیرههای چرخ اتومبیل درجادهی کولاک گرفته، شکل زیبایی از به زنجیر کشیده شدن جادههای خاکی و نامناسب را به دست میدهد. «دندانههای حلقههای فلزی در روی جاده، مثل دندان حیوان وحشی دیده میشوند. حلقههای زنجیر به رهروان هشدار میدهند.». (ص ـ ۸۴) نویسندهی رمان با ابداع قاعدهها، مانع از آنارشی میشود. این نویسنده برخلاف راوی داستان، حضور جسمانی دارد. در خشم آیتاخلی قاعدهای که با ابداع اسامی مخصوص برای نامهای جغرافیایی پدید آمده است. نظم ویژهای به این واژگان داده است. خواننده با گشودن ابهام و گرههای موجود، نهتنها از آن لذت میبرد، بلکه با شرکت در تولید متن، خود را عنصر مشارکتکننده در تولید رمان نیز جای میدهد. «مشاهدات نویسنده بر اساس دیدن، شنیدن، بوئیدن، چشیدن، لمس کردن و استشهاد صورت میپذیرد.».(حاشیه ـ ۳۸)
بنابراین، روایت او بر پایهی این مشاهدات است. «گریهی سیل آسای اسب ساه (اسب تندرست یا سهند) لباس تیره به تن او (مارتریز یا رود تبریز ) میپوشاند.». (ص ـ ۹)
رمان خشم آیتاخلی روایت است. در جای جای آن، گفتمان حضور دارد. راوی آن هم روایت میکند و هم گزارش میدهد. زنجیرههای گفتمان در همهجا قابل مشاهده است. حلقههایی که ایجاد شده، محصول واحدهای گفتمان است. هر حلقه به مثابه بذری افشانده شده که در جملات بعد به محصول مینشیند. هستههای گفتمان کارکردهای اصلی آن هستند. کاتالیزورها، نشانههای اشارهی مستقیم و آگاهانندهها هستهها را به بار مینشانند.
گفتمان اجتماعی رمان با هستهای به نام «نانا» که در اول بخش سوم کاشته شده آغاز میگردد. نانا، مفهومی روشناییبخش است و دل سیاهی را میشکافد. کاتالیزورها و تسهیلکنندههای کار نانا، روشنفکرهایی هستند که با نام مهتاب و زهره و … شناخته میشوند. نشانههای اشاره مستقیم و آگاهانندههایی که صریحاً به کار میآیند و پرتوافشانی نانا را تسهیل میکنند، در همه جای رمان دیده میشوند. هنگامی که خوک وحشی به روستا حمله میکند، شکارچی تفنگ برمیدارد، میدود، سنگر میگیرد، نشانهگذاری میکند، انگشت روی چکاننده میگذارد، اما، شلیک نمیکند. پیدایی خوک سبب پیدایی کاتالیزورهای بعدی میشود. عدم شلیک هم، بذر دیگری را
میکارد تا روایت قوچ زیبای کوهستان شکل گیرد. «شکارچی به کنار صخره خزید. تفنگاش را دوباره بر کتف راستش فشار داد. زانوی چپ بر زمین نهاد و در حالی که چشم چپاش را بسته بود چشم راستش را به سوراخ مگسک تفنگ دوخت … اما برخلاف انتظار، درست در لحظهی حساس، انگشت سبابهی شکارچی به عقب تغییر مسیر داد. دست او از ماشه جدا شد و گرازها در میان چشمان بهتزدهی روستائیان در سراشیبی درّهای ناپدید شدند.». (ص ـ ۹۰)
این قطعه و قطعهی دیگری به نام سرشک غم، تلفیق موضوعی رمان را به انجام میرساند. درد مشترک زن روستایی و مرد شهرنشین ونیز حفظ محیط زیست از طرف یک نانایی، تلفیق در سطوح متفاوت را به نمایش میگذارد. تعلیق نیز در جملاتی از رمان برای خود جای مناسبی باز کرده است. «اوغلان جواب داد: روایت این داستان زمان و مکان مناسبی میخواهد.». (ص ـ ۹۷)با این گفته، اوغلان روایت را به تعلیق میکشاند. تعلیق دیگر به هنگام استراحت تئللی و اسفندیار صورت میگیرد: «برگهای خزانزدهی پائیزی، با وزیدن نسیم به کنجهای خس گرفتهی حیات کشیده میشدند.».(ص ـ ۳۷)
معطّل گذاشتن موضوع به هنگام گذار از حلقهای گفتمان به حلقهی دیگر، درونمایهی رمان را غنای بیشتری میبخشد. در اینجا تعلیقی که اتفاق افتاده، گسست یک نانایی از فرایند زنجیرهای گفتمان است. «مهتاب ـ معلم در حیات مدرسهی روستا به روی زمین نشسته و برای این همه ویرانی و بدبختی روستا و روستایی چارهای میاندیشید.». (ص ـ ۱۱۰)
واحد روایت در هسته و گسترشهای روایی که عبارتند از کاتالیزورها، نشانههای اشاره مستقیم و آگاهانندهها شکل میگیرد. حلقههای پیاپیای که این واحدها میسازند زمانی که با پیامد خلط میشوند اساس روایت را تشکیل میدهند. «ضربهی عمو کاری بود. عذاب شدیدی از درون چشمم احساس کردم. مادر بزرگ به روی زخمم حولهی گرم گذاشت. اما درد چشم، دست از سرم برنداشت. درست یک هفته ناله کردم. بعد از آن توان از دست دادم، و نالهام را به فریاد تبدیل کردم. همسایگان جمع شده، مرا به بیمارستان بردند. در آنجا معلوم شد که بینایی چشمم از بین رفته است.». (ص ـ ۱۰۶)
رخدادهایی که در خشم آیتاخلی به وجود میآیند، زنجیرهای روایی بسیاری را انتظام میدهند. تشکیل جمع نانایی، رفت و آمدهای پیاپی، کنشها و پیرفتها در خط زیگزاگی به انجام میرسند و زنجیرهای از حوادث را به همدیگر پیوند میدهند. کشمکش و درگیرهای فراوانی در رخدادها به وقوع میپیوندد و در آخر هم، هر یک از آنها گرهگشایی میشوند. خلط پیاپیها و پیامدهای مناسب، این رمان را در موقعیت خوبی قرار میدهد. «اسفندیار در همان عنفوان جوانی، تئللی سیزده ساله را به زنی گرفت. دختر بایرام صاحب خود را در مراسم عقد، واضحتر دید.». (ص ـ ۳۶)
در حلقهی رخدادها، کشمکشهای فراوانی صورت پذیرفته و در آخر به سرانجام میرسند. «اخلاق و منش بُنهای آنها به تدریج کمرنگ شد و جای آنها را آموزههای نو پر کرد.». (ص ـ ۳۸)
دیالوگهای فراوانی که رخ میدهند، گرچه درونمایهی خوبی دارند ولی در نشان دادن حالتها و زبان عمومی با درونمایهها هم طراز نیستند. «داد زد: همسایه درب را باز کنید. برایتان چایی آوردهام.». (ص ـ ۳۶) لحن هر گویندهای در دیالوگها متناسب با شخصیت و موقعیت اوست. بنابراین، موضوع لحن از اهمیت زیادی برخوردار است. «زن که دندان روی دندان میسائید، جواب داد: نه من نمیخواهم کاپشن تو را بپوشم. هرچه باشد، ما روستاییها جان سختتر از شما هستیم.». (ص ـ ۸۹) این لحن زمانی که شکارچی از طرف قوچ زیبا بر زبان میراند فرق میکند. «زندگی زیباست، زیبایی را دریاب! تفنگت را زمین بگذار.». (ص ـ ۹۳)
زاویهی دیدی که راوی از آنجا سوژههای یاریگر و رقیب را مینگرد موقعیتهای قابل قبولی را از بیرون و درون شخصیتها به نمایش میگذارد. «پوستین اهدایی ارباب هیکل کیوان را درشتتر نشان میداد. تازیانهای که به دستش داده بودند، او را به شکل قزاقهای روس در آورده بود.». (ص ـ ۱۱۴)
توالی رخدادهای رمان چنان نشان میدهد که هر یک از آنها با دیگری مرتبط است. آنجا هم که پیرنگ پدیدار میشود، موجبیت و روابط علت و معلولی بر داستان حاکم میشود. در خشم آیتاخلی قطعات برگزیدهی رمان، گسستهای زمانی دارند. جزئینگاری بر کلیگویی تفوق و برتری دارد و رخدادها، شخصیتهای آفریده شده را احاطه کردهاند.
در رمان خشم آیتاخلی، جایگاه ویژهای به موسیقی داده شده است. تلفیق رمزآلو نوای موسیقی در حلقههایی از گفتمان دیده میشود. «مار خاکستری با ناز و کرشمه راه میرود. ملودی آرامی مینوازد و نوای دلکش دارد… مار قهوهای یا مار زرد رنگ، حرکتی دیوانهوار دارند. هر یک موسیقی تندی مینوازند و نوای چهارگاه دارند.».(صـ۹)
در اینجا رودی که به آرامی در جریان است، رنگ خاکستری دارد و موسیقی آرامشبخشی مثل دلکش مینوازد. اما، رودی که خروشان و قهوهای یا زرد رنگ است، پر تلاطم بوده و هیجانزده است. صدای آن مثل چهارگاه صدای مبارزهطلبی است. صدای آهنگینی که دختر شال یا رود شال به هنگام ضربه زدن به سنگ مانع تولید میکند، اشارهای به نشانه رمزی گوشههای حصار و منصوریهی موسیقی دارد.«صدای ضربههای پی در پی آب به صورت سنگ مانع، نوای حصار دارد، که شکسته میشود و پشت سر آن، منصوریه اوج میگیرد.». (ص ـ ۱۱)در رمان خشم آیتاخلی، تلفیق جملاتی از گفتهی مؤلفهای دیگر، جنبههایی از گفتمان را برجسته کرده است. وقتی گفته میشود که «مهتاب میتراود …». (ص ـ ۱۴) و یا «خواب را بر چشمان تر روستا میشکند.». (ص ـ ۸۵)
شعری از نیما یادآوری میشود. در جایی دیگر وقتی شکارچی از زبان قوچ کوهستان میگوید تفنگت را زمین بگذار، شعری از فریدون مشیری را به یاد میآورد.
خشم آیتاخلی روایتی است که در کالبد خود خرده روایتهای چندی هم، دارد. روایت ارکناز و پری از جملهی این خرده روایتهاست. «اما، برخلاف نظر ارسلان، پری هم در عرض مدت کوتاهی سه دختر زائید. هر دفعه هم که از بار خود فارغ شد، در همان ساعات اول زایمان سیلی محکمی از شوهرش، به جان خرید.».(ص ـ ۸۲)
خرده روایتهای سرشک غم و شکارچی هم، در تلفیق روایتهای جزء با روایت کلان خشم آیتاخلی حلقهای روایتی رمان را در زنجیرههای گفتمان قرار میدهند.
نتیجه
به نظر اورهان پاموک « بالاترین نقطهای که یک رماننویس به عنوان فردی خلاق و هنرمند میتواند به آن صعود کند، ساختن فرم رمان به عنوان یک معماست. معمایی که مرکز رمان را به عنوان حل معما نشان میدهد.». (نویس ـ ۱۵۸)
خشم آیتاخلی رمانی است که آسیبشناسی حرکت روشنفکری در مرکز اصلی آن قرار دارد. این مرکز در اعماق رمان قرار دارد و باید به جستجویش پرداخت. شکل این رمان از قاعدههای ابداعی مؤلف تشکیل یافته و با نظمهای گفتمانی متعدی انتظام یافته است. در حوزهی زبانشناختی، واژگان مناسب و جملات کوتاهی بر ساختار رمان حاکم است. با این همه وجود برخی از واژگان نامأنوس به ساختمان بعضی از جملهها در اندازهی محدود، خدشه وارد کرده است.
خشم آیتاخلی نقش آموزش چیزهایی از جامعه را بر عهده دارد. روایت کلان یا ابر روایت آن حول محور گفتار و کردار جمعی از ناناییها، یا روشنفکران دور میزند و خرده روایتهای آن نیز، در اندرون روایت کلان جای دارند.
راوی و شخصیتهای خشم آیتاخلی که در رویدادها حضور دارند، لحن و حالات مربوط به خود را به نمایش میگذارند. اما، برخی از این شخصیتها به هنگام دیالوگ، لحن و حالات بایستهی خود را گاهی از دست میدهند. شخصیتهای این رمان در طول داستان به تکوین میرسند. قطعات برگزیدهی خشم آیتاخلی گسست زمانی دارند. در این رمان زمان و مکان معلوم است. نقل رخدادهای آن بر حسب توالی زمانی، جزئینگاری شده است.
3 پاسخ
با سلام در این متن بر خلاف نظر منتقد .و نظریه مرگ مولف ..مولف نه تنها از متن خارج نشده بلکه برای داستان خود دوباره نقد نوشته .کجای این کار نظریه مرگ مولف را تبیین می کند…این چه نوع بدعتی است در ادبیات داستانی ما .که نویسنده متن خود را با نامی دیگر دوباره تفسیر می کند…طنز تلخی است.پس منتقدان ما کدام متن را باید .نقادی کنند….
با سلام خدمت جناب بهرام
مقاله مورد اشاره توسط آقای صمد چایلی به سایت ایشیق ارسال و نام فرد دیگری بعنوان نویسنده ذکر نشده بود.
آیا این بررسی و کنکاش سودمند را خود جناب آقای ایوب زینالی فرید(صمد چایلی) بر کتاب خودشان یعنی کتاب “خشم آیتاخلی” نوشته اند؟! در صورت امکان راهنمایی فرمایید.