“ساجیان” فرمانروایان گمنام آذربایجان
مجید رضازاد عموزینالدینی
ساجیان از مردمان آسیاى مرکزى بودند که از سال (۲۷۶ ق) به حکومت آذربایجان دست یافته و تا سال (۳۱۸ ق) در این مناطق به حکمروائى پرداختهاند. در مورد خاستگاه این سلسله در تاریخ کمبریج آمده است: «خاندان ساج از مردم اشروسنه آسیاى میانه بودند و احتمالاً خاستگاه سغدى داشتند».(۱) و “باسورث”(Boworth) در این زمینه مینویسید: سلسله ساجیان از حکام خلفا در شمال غربی ایران بودند، خانوادهی سرداری سغدی نسب در خدمت عباسیان که به تدریج از لحاظ فرهنگی عرب مآب شده بودند(۲) نویسنده دیگر در مورد خاستگاه ساجیان مىنویسد: «این شخص [ابوالساج] ایرانى و از مردم اشروسنه ماوراءالنهر بود و به همین مناسبت عدهاى به اشتباه او را ترک دانستهاند».(۳)
البته چون این سلسله از آسیاى مرکزى بر خاسته است و بنابه نوشته خانم بهرامى، عدهاى نیز آنها را ترک دانستهاند، در صورت اثبات آن مىتوان گفت که ساجیان قدیمىترین سلسله ترک هستند که بعد از اسلام در آذربایجان به حکمروائى پرداختهاند .لازم به ذکر است که ج.ک. مایلز (G.C. miles) در معرفى سکهاى که توسط یوسفبن دیودادساجى ضرب شده او را با نام «یوسف بن دیودادساجى ترک» معرفى مىکند(۴) و مؤلفان کتاب “تاریخ دولت های اسلامیو خاندان های حکومتگر “نیز “ابوالساج دیوداد مؤسس دولت بنی ساج را یک فرمانده نظامیترک ” معرفی کرده اند.(۵) و مؤلف “تاریخ عمومیمنطقه شروان ” در این زمینه نوشته است: “ابوالساج دیوداد اشروسنی و پسرانش محمد و یوسف از ترکان درآمده به خدمت خلافت عباسی بودند”(۶) از میان محققان ایرانی دکتر عزیزالله بیات نیز از جمله کسانی است که از نظریه ترک بودن بنی ساج حمایت کرده است، وی مینویسد: “در دوران خلفای بنی عباس امرای ترک نژاد که به فرمان آنها به حکومت آذربایجان منصوب میشدند، بیش از پیش ترکان را به مهاجرت به این منطقه تشویق میکردند. مهاجرت ترک ها به آذربایجان در دوره حکومت ساجیان که ترک بودند و جانشینان آنها یعنی روادیان باز هم ادامه یافت”.(۷) پژوهشگر ارجمند روانشاد “عادل ارشادی فرد” در مورد واژه ساج مینویسد:”کلمه ساچ به دریافت ما، اصلی ترکی دارد….”.(۸) این خاندان به نام بنیانگذار این سلسله یعنى “ابوالساج دیوداد بن دیودست”، به ساجیان معروف گشتهاند. این شخص [ابوالساجبن دیوداد]، از جمله سرداران سپاه افشین محسوب مىشد که در جنگ نهایى با بابک خرمدین، از خود تلاش نشان داد. و در نتیجه به شهرت رسیده بود. در کتاب «الکامل» و در ذکر حوادث سال ۲۲۲ ق و در «بیان فتح بذ وگرفتارى بابک» در این زمینه آمده است: «بابک در آن جنگل ماند [بعد از شکست بابک و تسخیر «بذ» توسط سپاهیان خلیفه به فرماندهى افشین بابک به سوى جنگلهاى شمالى آذربایجان عقبنشینى کرده بود]، تا وقتیکه خواربار او نابود شد. یکى از راهها را گرفت و از جنگل بیرون رفت در آن وقت فقط چهار تن محافظ آن راه بودند که مانع خروج او شوند هنگام ظهر او و دو برادرش و مادرشان و یک زن دیگر خارج شدند و راه ارمنستان را گرفتند. چهار نفر مستحفظ از دور سوارانى دیدند، گزارش دادند که ما چنین عده دیدیم و نمىدانیم چه مردمى بودند. ابوالساج فرمانده مستحفظین بود فرمان داد سپاهیان سوار شوند و به دنبال آن بشتابند. بابک را با همراهان دیدند که به آبى رسیدند و نشستند مشغول صرف ناهار شدند چون سپاهیان را دید سوار شد و رفت و معاویه و برادرش با مادر بابک و زن دیگر اسیر شدند، ابوالساج اسراء را نزد افشین فرستاد و خود بدنبال بابک رفت. بابک در کوهستان ارمنستان به سیر و فرار خود ادامه داد».(۹) ابوالساج بعد از ماجراى بابک باز به نفع دستگاه خلیفه کوشیده و بدین ترتیب توانست که یکى از رجال متنفذ دربار خلیفه عباسى گردد: «بعد از ماجراى بابک هم در دفع عصیان منکجور که شوهر خواهر افشین بود و ولایت آذربایجان را از جانب او داشت و با اینهمه نیز بر ضد افشین و هم بر ضد خلیفه اظهار طغیان کرد، توفیق جالبى یافت. ابوالساج در دنبال توقیف و محاکمه افشین نسبت به خلیفه وفادار ماند و مثل تعداد دیگرى از سرکردگان اشروسنه شمشیر خود را در اختیار فرمان خلیفه عباسى گذاشت.»(۱۰) «گویند: وقتى افشین از کار بابک فراغت یافت و از جبال بازگشت، این منکجور را بر آذربایجان گماشت که جزء عمل افشین بود و به دست وى بود. منکجور در شهر بابک در یکى از منزلهاى وى، مالى گزاف به دست آورد و آنرا براى خویش نگهداشت که نه افشین و نه معتصم را از آن واقف نکرد. متصدى برید آذربایجان مردى بود شیعه بنام عبدالله پسر عبدالرحمان که به معتصم نوشت و این را به او خبر داد…».(۱۱) «وقتى معتصم به افشین گفت که منکجور را معزول کند و دیگرى را به جاى او بفرستد، افشین، ابى ساج دیوداد را که نیز از نزدیکان و کسان خود او بود با سپاهى گران به آذربایجان گسیل کرد».(۱۲) به هر حال در این ماجرا منکجور بدست سردار خلیفه بغاء(۱۳) اسیر شده و غائله خاتمه مىیابد. بعد از این حوادث، ابوالساج دیوداد به مناصب گوناگونى در دستگاه خلافت دست یافته و فرزندان او محمد و یوسف ابن ابوالساج نیز بعدها به تبع پدر خود، در دستگاه خلافت نفوذ یافته و براى خود جاى پایى پیدا مىکنند.
در «طبقات سلاطین اسلام» در این زمینه آمده است: «ابوالساج دیو داد که حکمران کوفه و اهواز بود تا سال فوت خود یعنى سنه ۲۶۶ هـ این مقام را داشت و پسرش محمد حاکم حجاز بود ولى در سال ۲۶۹ والى انبار و در سال ۲۷۶هـ، حکمران آذربایجان شد.(۱۴) و”باسورث” نیز در این زمینه مینویسد: “ابوالساج دیو داد اول حکومت بغداد و خوزستان داشت، اما چون پسرش محمد در سال ۲۷۶ ق/۸۸۹ م به حکومت آذربایجان منصوب شد، خانواده ساجی به ناحیه ای دست یافت که برای مدتی نزدیک به چهل سال پایگاه قدرت او بود. ساجیان در دوران حکومتشان لشکرکشی های متعددی علیه شاهزادگان ارمنی مانند باگراتید و اردزرویند فرمانروای واسپورکان کردند و آنها را به اطاعت از خود وا داشتند”.(۱۵) در مورد فرمانروایى یافتن محمدبن ابىالساج در آذربایجان، “و. مادلونگ”،(۱۶) نوشته است: «انقلاب بابک تنها موقتا از قدرت روساى عرب در آذربایجان کاسته بود. ظاهرا برخى به منظور کاستن از استقلال آشوبانگیز این رؤسا و پارهاى به قصد جلوگیرى از نفوذ پادشاهان خاندان با گراتید (بقراطى) ارمنستان بود که خلیفه معتمد [۲۵۶ـ۲۷۹هـ.ق] در سال ۲۷۶ هـ.ق یا به احتمال بیشتر در سال ۲۷۹هـ.ق محمدبن ابىالساج را که یکى از بزرگترین فرماندهان سپاه خلیفه بود، ولایت آذربایجان و ارمنستان داد».(۱۷)
بهر حال از سال ۲۷۶هـ. ساجیان به حکومت آذربایجان مىرسند، این خاندان در مواردى بر علیه خلیفه نیز به پاخاسته و عصیان مىکنند ولى با فراز و نشیبهاى خود در رابطه با خلیفه، تا سال ۳۱۸ هـ، به حکمروائى خود در آذربایجان ادامه مىدهند. «پایتخت این خانواده در اول کار مراغه بود [که] سپس به اردبیل انتقال یافت»(۱۸) از اقدامات محمدبن ابوالساج و برادر او یوسف، مىتوان به حملات آنان به ارمنستان و تصرف آن اشاره نمود. مؤلف «تاریخ ارمنستان» در این زمینه مىنویسد: «آشوت اول در سال ۸۹۱م [۲۷۸هـ.ق ]وفات یافت. پسرش سمبات اول [سمباط اول] بجاى او بر تخت نشست (۸۹۲ـ۹۱۴) [۲۷۹ـ۳۰۱هـ.ق ]او نیز مانند پدرش با دشمنى و عناد فرمانروایان آذربایجان که از امراى دستنشان اعراب بودند، مواجه شد، زیرا اینان هیچکدام سیاست دولت بغداد را در اعطاى استقلال به ارمنستان تصویب نکرده بودند و همیشه به آن به چشم کشورى زیردست مىنگریستند.»(۱۹) در تاریخ کمبریج در مورد عصیان محمد در مقابل خلیفه و جنگهاى او با همسایگان آمده است «اندکى بعد محمد آنقدر قدرت در خود یافت که به دولت خلیفه بشورد و گویا از پرداخت خراج ولایت خود به خلیفه سرباز زد شاید در همین ایام بود که وى لقب افشین بر خود نهاد که لقب سنتى شاهان اشروسنه بود. این لقب بر روى سکهاى که وى در سال ۲۸۵ق در بردعه ضرب کرد نقش شده است. وى در همان سال دو باره به قدرت خلیفه تسلیم شد، ظاهرا خود را براى جنگ جدیدى با سمباط [پادشاه ارمنستان ]آماده مىکرد، و خلیفه حکومت وى بر آذربایجان و ارمنستان را ابقا نمود. محمد تا قلب سلطاننشین با گراتید رخنه کرد، قارص را گرفت و همسر سمباط را ربود و بخشى از خزاین شاهى را با خود آورد».(۲۰) در تاریخ طبرى در ذکر حوادث سال ۲۸۵ هـ.ق آمده است: «در همین سال معتضد، [۲۷۹ـ۲۸۱ هـ.ق]، کار آذربیجان و ارمنیه را به محمدبن ابىالساج داد، وى بر آن ناحیه تسلط یافته بود، معتضد خلعتها براى او فرستاد با چند موکب».(۲۱) بعد از مرگ محمدبن ابوالساج (۲۸۸هـ.ق)، سپاهیان و اطرافیان او، فرزندش “دیوداد” را به فرمانروائى آذربایجان انتخاب مىکنند، که این کار، با عکسالعمل شدید یوسف، برادر محمد مواجه شده و در طى جنگى که رخ مىدهد، “دیوداد” شکست خورده و از قدرت کنارهگیرى مىکند و حکومت آذربایجان به دست یوسف عموى “دیوداد”مىافتد. در مورد این حوادث، در مُجمل فصیحى در ذیل سال ۲۸۸ هـ.ق آمده است: «وفات محمد ابن ابىالساج، والى آذربایجان و جلوس دیو داد ابن محمدبن ابن الساج المذکور به قایممقامى پدر و جنگ کردن یوسف بن ابىالساج با برادرزاده خود دیو داد، و شکست دیو داد.».(۲۲) از کارهاى یوسف بعد از رسیدن به حکمرانى مىتوان به انتقال پایتخت از مراغه به اردبیل و همچنین به جنگهاى او با پادشاهان ارمنى اشاره کرد. گفتنى است که خلیفه نیز براى تضعیف ساجیان، از سمباط شاه ارمنستان پنهانى حمایت مىکرد: «شاه سمباط کوشید تا با پیشنهاد تابعیت مستقیم به خلیفه المکتفى [۲۸۱ـ۲۹۵هـ.ق ]خود را از سیادت ساجیان رهایى دهد. چون سمباط دعوتهاى یوسف را براى رفتن به نزد وى رد کرد، امیر ساجى به کشور وى تاخت در سال ۲۹۰ق (۹۰۲م)، میان دو طرف قراردادى بسته شد و سمباط تاجى از یوسف دریافت کرد و بدین ترتیب سیادت وى را تصدیق نمود».(۲۳) بعدها به علت تیره شدن رابطه یوسف با خلافت بغداد، خلیفه، شاه سمباط را بر علیه یوسف شوراند و یوسف نیز در جنگى که در سال ۹۱۳م [۳۰۰ هـ.ق] رخ داد، شاه سمباط را گرفته و سپس او را به قتل رساند، در نهایت یوسف در جنگى که با قرامطه داشت (۳۱۵هـ.ق) شکست خورده و اسیر گشت و سرانجام بدست ابوطاهر قرمطى کشته شد. مورخین یوسف را مهمترین امیر ساجیان مىدانند، زیرا بعد از کشته شدن او، این خاندان تضعیف شده، و فرمانروائى آنان در آذربایجان خاتمه مىیابد. «اهمیت و اعتبار سلسله بنىساج با کشته شدن یوسف از میان رفت. پس از یوسف خاندان وى تا سه سال ۳۱۸ هـ. همچنان در آذربایجان حکومت داشتند. ابوالمسافر فتح پسر محمد افشین برادرزاده ابوالقاسم یوسف پس از وى به جاى او نشست و تا زمان مرگش این سمت را داشت. در اردبیل به دست یکى از غلامات خود به نام مفلحالیوسفى مسموم شد، (شعبان سال ۳۱۷هـ،) و حکومت آذربایجان نصیب مفلح شد و سلسله بنىساج رو به ضعف نهاد
و بالاخره بدست حکام عباسى انقراض یافت (۳۱۸ق) ».(۲۴) گفتنى است که ریچارد فراى “R.frye” قلمرو حکومت ساجیان را در دوران فرمانروایی یوسف ساجی بر بیشتر مناطق آذربایجان و ارمنستان، که شامل مناطقى بین زنجان تا دربند با حد شرقى دریاى خزر بوده، دانسته است.(۲۵) به عبارت دیگر در دوران اقتدار “ساجیان” خصوصا در دوره فرمانروایی یوسف ساجی ، شهر ها و مناطق مختلف آذربایجان در آنسوی ارس نیز تحت فرمانروایی سلسله ساجیان بوده است .
منابع:
۱-تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان ، پژوهش دانشگاه کیمبریج، ۱۳۷۲، ج ۴، تهران ، امیر کبیر،ص ۱۹۸٫
۲-باسورث، ۱۳۸۱، سلسله های اسلامیجدید، راهنمای گاهشماری و تبارشناسی، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، ص۲۹۰٫
۳-بهرامى، ۱۳۵۱، ج۱، سومین کنگره تحقیقات ایرانى، به کوشش محمد روشن، بنیاد فرهنگ ایران، ص ۲۰۲٫
۴-تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان ، پژوهش دانشگاه کیمبریج، ۱۳۷۲، ج ۴، تهران ، امیر کبیر ، ص ۳۲۴٫
۵-لین پل، بارتولد، ادهم و دیگران، ۱۳۶۳، تاریخ دولت های اسلامیو خاندان های حکومتگر، ج۱،ص۲۲۵٫
۶-رئیس نیا، رحیم، ۱۳۸۰، تاریخ عمومیمنطقه شروان در عهد شروانشاهیان، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران ، ص۳۹٫
۷-بیات ، عزیزالله، کلیات جغرافیای طبیعی و تاریخی ایران، ص۱۹۷ –به نقل از “وارلیق، سال۳۳،ش۱۶۱،تابستان ۱۳۹۰،(مقاله عادل ارشادی فرد)، ص۸۲”.
۸-وارلیق، سال۳۳،ش۱۶۱،تابستان ۱۳۹۰،(مقاله عادل ارشادی فرد)، ص۷۵٫
۹-ابن اثیر، عزالدین علی، بىتا، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران،ج ۱۱، ترجمه عباس خلیلی، شرکت سهامیچاپ و انتشارات کتب ایران، تهران، ص ۱۰۷٫
۱۰-زرینکوب، عبدالحسین، ۱۳۶۸، تاریخ مردم ایران، امیر کبیر، تهران، ص ۳۰۳٫
۱۱-طبرى، ۱۳۵۴، ج ۱۳، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، صص ۵۱۵۹ـ۵۹۲۰٫
۱۲-زرینکوب، عبد الحسین، ۱۳۷۸، دو قرنسکوت، انتشارات سخن، تهران، ص ۲۵۲٫
۱۳-boga، سردار ترک معتصم خلیفه عباسى.
۱۴-لین پول، استانلی، ۱۳۱۲، طبقات سلاطین اسلام، ترجمه عباس اقبال، کتابفروشی مهر، تهران، ص ۱۱۳٫
۱۵-باسورث، ۱۳۸۱، سلسله های اسلامیجدید، راهنمای گاهشماری و تبارشناسی، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، ص۲۹۰٫
۱۶-و. مادولونگ (W. Madelung) نویسنده بخش ششم، از جلد چهارم تاریخ ایران، پژوهش دانشگاه کمبریج ، (ترجمه حسن انوشه ) مىباشد. او در این بخش در مورد «سلسلههاى کوچک شمال ایران» مطالبى را نوشته که در آن راجع به سلسلههاى محلى آذربایجان نیز بحثهایى شده است.
۱۷-تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان ، پژوهش دانشگاه کیمبریج، ۱۳۷۲، ج ۴، تهران ، امیر کبیر،ص ۱۹۸٫
۱۸-مینورسکى، ۱۳۳۷، تاریخ تبریز، ترجمه عبدالعلی کارنگ، تبریز، ص ۱۱٫
۱۹-پاسدر ماجیان، هراند، ۱۳۶۹، تاریخ ارمنستان، ترجمه محمد قاضی، انتشارات زرین، تهران، ص ۱۸۳٫
۲۰-تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان ، پژوهش دانشگاه کیمبریج، ۱۳۷۲، ج ۴، ص۱۹۹٫
۲۱-طبرى، ۱۳۵۴، ج ۱۵، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، صص ۱۳۵۴، ص ۶۶۹۴٫
۲۲-خوافى، ۱۳۴۱فصیح الدین احمد، ج ۱، مجمل فصیحی، به تصحیح محمود فرخ، مشهد، صص ۳۸۳ـ ۳۸۴٫
۲۳-تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان ، پژوهش دانشگاه کیمبریج، ۱۳۷۲، ج ۴، ص ۱۹۹٫
۲۴-بهرامى، ۱۳۵۱، ج۱، سومین کنگره تحقیقات ایرانى، به کوشش محمد روشن، بنیاد فرهنگ ایران، صص۲۱۶-۲۱۷٫
۲۵-فراى،ریچارد، ۱۳۵۸، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا ، انتشارات سروش، تهران، ص ۲۲۵٫