ابنسینا در تبریز
مجید رضازاد عموزینالدینی
شیخ الرئیس «ابو علی حسین بن عبدالله بن سینا» در حدود سال ۳۷۰ هـ ق/ ۹۸۰ میلادی، در «بخارا» به دنیا آمد و در سال ۴۲۸ ق در همدان وفاتیافت. پدرش از اهالی بلخ بود و در دوران فرمانروایی نوح بن منصور سامانی به بخارا رفت و در آنجا دریکی از مهمترین قریهها به نام «خرمیثن» در دستگاه اداری به کار پرداخت. او از قریهای در نزدیکی آنجا به نام «افشنه» زنی را به همسری گرفت و در آنجا اقامت گزید. ابنسینا در آنجا چشم به جهان گشود.
ابنسینا نخست به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت و ده ساله بود که همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبی را فرا گرفته و انگیزه شگفتی دیگران شده بود… دراین هنگام دانشمندی به نام «ابوعبدالله ناتلی» که مدعی فلسفه دانی بود به بخارا آمد. پدر ابنسینا وی را در خانه خود جای داد و ابنسینا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت… آنگاه به دانش پزشکی گرایشیافت و خواندن کتابهایی را دراین زمینه آغاز کرد. وی پزشکی را دانشی میشمارد که دشوار نیست و بدین سان میگوید که وی در اندک زمانی در آن مبرّز شد، چنانکه پزشکان برجسته نزد او آموختن پزشکی را آغاز کردند. خود ابنسینا نیز به درمان بیماران میپرداخت و دراین رهگذر شیوههای درمانی، برگرفته از تجربه، بر وی آشکار میشد؛ که به گفته خودش نمیتوان آنها را وصف کرد…
ابنسینا ۱۸ سال داشت که به دربار «نوح بن منصور سامانی» رفته و بیماری وی را که اکثر پزشکان در درمان آن عاجز شده بودند، به کمک دیگر پزشکان درمان نمود و از آن پس در شمار پیرامونیان و نزدیکان نوح بن منصور در آمد.
ابنسینا در حدود ۳۹۲ ق به گرگانج در شمال غربی خوارزم رفت و در آنجا به حضور «علی بن مأمون بن محمد خوارزمشاه»، از فرمانروایان آل مأمون معرفی شد. پس از چندی، به گفتهی ابنسینا بار دیگر «ضرورت وی را بر آن داشت» که گرگانج را ترک کند. وی دربارهی چگونگیاین ضرورت چیزی نمیگوید، اما از سوی دیگر، نظامیعروضی داستانی را میآورد که بنا بر آن، سلطان محمود غزنوی (حکومت ۳۸۸- ۴۲۱هـ ق) از خوارزمشاه درخواست کرد که چند تن از دانشمندان دربار خود، ازجمله ابنسینا را به دربار وی گسیل دارد. تنی چند ازایشان، از جمله ابوریحان بیرونی بهاین سفر رضایت دادند، اما ابنسینا از رفتن سر باز زد و ناگزیر شد که گرگانج را ترک گوید. وی بعد از آن سفرهای زیادی به بعضی از شهرهای آن روزگار نموده کهاین سفرها و وقایع مربوط به آن در برخی از کتابهای آن دوره مسطور است. (۱)
ابنسینا گویا در دورهای از زندگانی خود، به تبریز، شهری که از قدیم الایام زبان و فرهنگ ترکی (۲) در آن جاری بوده و در آن دوره تحت فرمانروایی سلسله مستقل «روادیان» (۳) قرار داشت؛ مسافرتی داشته و بیش از چهل روز مهمان مردماناین شهر تاریخی آذربایجان بوده است که در ادامه در مورداین مسافرت تاریخی وی مطالبی ذکر خواهد شد.
از جمله منابع قدیمیکه در مورداین سفر مطالبی آورده، میتوان به کتاب «بدایع الوقایع» نوشته «زین الدین محمود واصفی» اشاره نمود. واصفی به سال ۸۹۰ هجری قمری در هرات متولد شد. پدرش منشی سادهای بود و به اقتضای شغل خود با اعیان و اشراف هرات مراوده داشت. واصفی در سن شانزده سالگی به درک حضور علیشیر نوایی نائل شد و بعدها به دربار امرای جغتایی هرات وارد گردید… در سال ۹۱۳ هجری سلاله جغتایی تیموریان منقرض شد و هرات به تصرف محمد شیبانی درآمد… در سال ۹۱۶ هجری وقتی شاه اسماعیل صفوی هرات را گرفت، واصفی دوباره در بحبوحهی وقایع قرار داشت و مشاهدات خود را به رشتهی تحریر میکشید. وی دراین دوره مجبور به ترک هرات گرفته و به ماوراءالنهر پناه میبرد. واصفی در پایان زندگی پرحادثهی خود «بدایع الوقایع» را به رشتهی تحریر در آورد. «این کتاب مستطاب از گفتاری در مهاجرت واصفی و دوستان و آشنایان او به ماوراءالنهر شروع میشود و از زندگی ادبی و سیاسی هرات و رجال برجستهی آن سامان سخنی میراند»(۴).
«واصفی» در کتاب خود در دو جا از ارتباط ابوعلی سینا با تبریز و تبریزیان مطالبی بیان کرده است. در یکی از این روایتها “واصفی” از آمدن ابوعلی سینا به شهر تبریز برای درمان پادشاه وقت آذربایجان که به احتمال زیاد یکی از پادشاهان سلسله روادیان آذربایجان بوده، مطالبی بیان کرده است. گفتنی است “روادیان” که در قرون نخستین اسلامی چندین سال در آذربایجان و مرکز آن تبریز حکمرانی نمودند، از “نوادگان رواد بن مثنی از قبیله ازد عرب بودند”(۵). به نوشته احمد کسروی، دو شاخه از این خاندان عرب، سالها در مسائل سیاسی آذربایجان دخالت داشتند و چندین نفر(۶) نیز از میان آنها دراین دیار پادشاهی نمودند(۷). گفتنی است که روادیان در نهایت در سال ۴۴۶ ق /۱۰۵۴میلادی، توسط طغرل سلجوقی به اطاعت در آمده و “وهسودان روادی” فرمانبرداری از طغرل را پذیرفت و به نام او خطبه خواند و بدین گونه بود که روادیان تابع سلجوقیان گردیدند.(۸) بهر حال همچنان که ذکر شد، ابنسینا در زمان سلطنت یکی ازاین پادشاهان روادی به شهر تبریز وارد شده و چندین روز دراین شهر مهمان بوده که در ادامه به نقل از “واصفی” بهاین واقعه اشاراتی خواهد شد. همچنین تا آنجا که نگارندهاین سطور اطلاع دارد، تا به حال در تحقیقات پژوهشی جدید به مسافرت ابنسینا به تبریز اشاراتی نشده و این واقعه جالب مورد توجه قرار نگرفته است.
در مورد آمدن ابنسینا به شهر تبریز جهت درمان پادشاه وقت آذربایجان؛ «واصفی» در کتاب خود مینویسد: منقول است که پادشاه تبریز را عارضهای روی داد که پاهای او از کار رفته، شل گردید و از جای نمیتوانست جنبید. هرچند اطباء و حکیمان تبریز معالجه کردند، هیچ اثری ظاهر نشد،یکی از بازرگانان تبریز به پیش پادشاه رفته نحوه آشنایی خود را با ابنسینا و چیره دستی وی در طبابت پسر خود را به شاه عرضه کرد…پادشاه بعد از شنیدن گفتههای بازرگان تبریزی به اطرافیان خود گفت که به غیر از ابنسینا کسی بیماری وی را نمیتواند علاج کند.این گونه بود که از دربار تبریز فرستادهای به سوی «بخارا» فرستادند و ابنسینا را برای درمان پادشاه وقت آذربایجان، به شهر تبریز دعوت نمودند. ابوعلی در راه آمدن به تبریز، در شهر «مرو»یک پزشک هندی به نام «هماره پال» را که قبلاً از غلامانش بود، دیده و او را که اتفاقاً بعد از پزشک شدن به دنبال ابنسینا به بخارا روانه میبود تا او را ببیند، با خود همراه ساخته و به شهر تبریز میآورد: “القصه آن غلام را با خود همراه به پیش پادشاه تبریز آورد. او را اکرام و اعزاز تام نمود. بعد از آن به اتفاق آن غلام{هندی} به معالجهی پای پادشاه پرداخت، بعد از چهل روز (مقرر) فرمود که حمامی را گرم بتابند و پادشاه تنها در حمام نشیند و اسبی در غایت دوندگی بر در حمام نگاه دارند و در گرد و پیش حمام کسی نباشد. چنان کردند. ابوعلی شمشیری بر میان بست و به حمام در آمد. پادشاه را دید که تنها نشسته، شمشیر را از غلاف بیرون کشید و پادشاه را دشنام دادن گرفت و هر خواری و فحشی که از آن بدتر نباشد، به پادشاه گفتن گرفت و نوک شمشیر را هر زمان بر چشم و روی پادشاه حواله میکرد… کار به جایی کشید که پادشاه نزدیک بود که از قهر و غضب هلاک شود. یک بار زور کرده برجست، ابوعلی دید که پادشاه برخواست، فی الحال از حمام بیرون دوید و بر آن اسب سوار گردید و روی به گریز نهاد. پادشاه نعرهای بر زد و باز بیفتاد و بیهوش شد. ملازمان پادشاه پیدا شدند و پادشاه خود را بدان حال دیدند و ابوعلی را ندیدند. گمان بردند که ابوعلی او را هلاک کرده؛ در طلب و تفحص وی شدند. بعد از زمانی پادشاه به حال خود آمد و گفت: ابوعلی را زود باشید پیدا سازید. چون او را بیابید سر او را به پیش من آرید. جمعی به دنبال ابوعلی متوجه شدند و او رایافتند. اما ملاحظه کردند که مبادا پادشاه از حکم خود پشیمان شود. او را نکشتند اما دست و گردن بر بسته به پیش پادشاه آوردند. چون پادشاه به هوش آمد، بعد از زمانی دید که دست و پای او به قوت آمده، چنانچه بی تحاشی{بدون ممانعت} بر پای خواست و از آن مرض اثری باقی نمانده بود. پادشاه دانست که آن حرکات ابوعلی بنابر مصلحتی بوده که مرا در خشم سازد و آتش غضب من همه آن مرض را سوزد. گفت: واویلا… من چه خطایی کردم که دربارهی وی چنین حکمیکردم. جمعی دیگر میخواست که از پی فرستد که آن جماعت رسیدند و ابوعلی را بدین حالت آوردند. پادشاه خدای را شکر (بسیار) گفت (و) آن نوکران را که ملاحظه نموده بودند،ایشان را تربیت بسیار نمود و به مناصب بالاتر رسانید. و از ابوعلی عذرخواهیهای بسیار نمود و التماس کرد کهیک چند روز نیز در تبریز توقف نماید، تا عذر این گناه خواسته شود. (۹)
اما در نهایت ابنسینا با ذکر حکایتی پندآموز، رفتن و فراق بین خود و پادشاه تبریز را به مصلحت هر دو دانسته و چون پادشاه آذربایجان وی را در رفتن مصمم دید” درِ خزینهی خود گشاد و آن مقدار به ابوعلی انعام و اکرام کرد که عدد آن در خزینهی خیال هیچ محاسبی نگنجد؛ آنگاه ابوعلی به بخارا ….” رفت.(۱۰)
متأسفانه منابع تاریخی، اطلاعات دیگری از جزئیات این مسافرت تاریخی ابنسینا به تبریز دورهی «روادیان» در اختیار ما قرار ندادهاند و ازاین جهت اطلاعات بسیار نادری از بین رفته است. اما از نوشتههای «واصفی»این نکته معلوم میگردد که در نهایت «ابنسینا»این نابغهی بزرگ شرق، با خاطرهی خوش و دستی پر، از شهر تبریز و پادشاه آذربایجان خداحافظی نموده است.
منابع:
۱- بنگرید: دایره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۷، ج۴، تهران، صص۶-۱/ فرهنگ معین، ۱۳۷۶،ج۵،ص۸۵ / زنوزی تبریزی(فیلسوف الدوله)، ۱۳۸۸،مطرح الانظار، به کوشش میرهاشم محدث،صص۱۹۱-۲۰۶٫
۲- گفتنی است که منابع معتبر اسلامی، آذربایجان را از قدیم الایام سرزمین دیرین ترکان دانستهاند، برای مثال “طبری” که “روزنتال” وی را ” پدر تاریخ نویسی اسلامی” دانسته (بنگرید:روزنامهایران،سال ۲۱،پنج شنبه ۴ تیر۱۳۹۴ “گفتگو بایعقوب آژند” ص۷) در کتاب معروف خود “تاریخ طبری” در مورد حضور ترکان در آذربایجان دوره پیش از اسلام، به صراحت مینویسد:”…به پندار هشام بن کلبی، رائش بن قیس بن سباء….پادشاهییمن داشت و پادشاهی وی به روزگاری منوچهر بود…. و سالار وی یکی ازیارانش به نام شمربن عطاف بود و در آذربایجان به ترکان که آن سرزمین را به دست داشتند حمله برد و بسیار کس بکشت و اسیر گرفت و ماجراهای خویش در دو سنگ بنوشت که در دیار آذربایجان معروف است”.(طبری،۱۳۵۲، ج۱، تاریخ طبرییا تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگایران، تهران،ص۲۹۳).
حمزه اصفهانی(تولد۲۷۰ق ) نیز به لشکرکشی رائش به آذربایجان و جنگ او با “ترکان در آذربایجان”اشاره کرده است.(اصفهانی، “حمزه بن حسن”،۱۳۴۶،تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگایران، تهران، ص۱۳۱). “ابوعلی بلعمی” نیز بهاین رویداد اشاره کرده و مینویسد:”به آذربیجان شد و آن زمینها همه به دست ترکان اندر بود، ازایشان بستد وایشان را مقهور کرد…”(بلعمی،۱۳۷۴،ج۱،تاریخ نامه طبری،تصحیح محمد روشن، انتشارات سروش، تهران،صص۲۶۲-۲۶۳٫ دراینجا باید بهاین مسئله اشاره کرد کهاین حادثه در صورت افسانه بودن نیز میتواند دلیل بر حضور ترکان در آذربایجان پیش از اسلام باشد. زیرا هیچیک ازاین مورخین معتبر (طبری،بلعمی،حمزه اصفهانی) که در مورد سرزمینهای اسلامیوایران اطلاعات کافی داشتند، در ذکراین واقعه به مسئله حضور ترکان در آذربایجان اعتراض نکرده و گویا آنان نیز آذربایجان را محل سکونت دیرینه ترکها میدانسته اند، در حالی کهاین مورخین بزرگ در دورهای کتابهای با ارزش خود را به پایان رسانده اند، که هنوز پای سلجوقیان به منطقه آذربایجان نرسیده بود. امید است پژوهشگرانی که در مورد زبان مردم آذربایجان تحقیق و اظهار نظر میکنند، به اسناد معتبر و منابع کهن فوق نیز توجه نمایند.
۳- به نوشتهی سعید نفیسی: دراین مدت ۵۸ سال که ابنسینا دراین جهان بود، هر قسمت ازایرانیک حکومت ملوک الطوایف داشت و دراین میان روادیان در آذربایجان حاکمیت داشتند. بنگرید: نفیسی، ۱۳۳۳، پورسینا، ص۹۷٫
۴-واصفی(زین الدین محمود) ، ۱۳۴۹، بدایع الوقایع ، ج۱، (مقدمه بلدروف)، صص ۱۷-۱۹٫
۵- تاریخایران،۱۳۷۲، ج۴،(پژوهش دانشگاه کیمبریج)، مترجم حسن انوشه، امیر کبیر، تهران، ص۲۰۵ .
۶- در مورد اسامیبرخی ازاین پادشاهان روادی و همچنین مدت سلطنت آنان بنگرید: باسورث، ۱۳۸۱،سلسلههای اسلامیجدید…،ترجمه فریدون بدرهای، تهران،صص۲۹۵-۲۹۶ .
۷- در مورد روادیان بنگرید: کسروی، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام، نشر جامی، تهران، صص۱۱۴-۱۹۵٫
۸- تاریخایران، ج۴،همان ص۲۰۷٫
۹- بنگرید: بدایع الوقایع، ۱۹۶۱، ج۲، متن انتقادی به قلم الکساندر بالدیرف، مسکو، صص ۸۰۷- ۸۱۴٫
۱۰- بدایع الوقایع؛ ج۲، همان، صص ۸۱۹- ۸۱۸٫
***از فاضل محترم “آقای وحید مقبول” که متن مقاله را قبل از انتشار مطالعه کرده و نکات مفیدی را یادآور شدند، تشکر مینمایم.
3 پاسخ
مقاله جالب «ابن سینا در تبریز» را مطالعه نمودم و بسیار بهره بردم..با تشکر از نویسنده این مقاله ارزشمند…
(یک توضیح در مورد مقاله “ابن سینا در تبریز” ): نظر به اینکه مقاله “ابن سینا در تبریز” بعد از انتشار آن در سایت معتبر” ایشیق” در چندین سایت دیگر نیز (به نقل از سایت ایشیق) منتشر گردید و این مسئله نشان از استقبال اهل نظر از این مقاله داشت، لازم دیدم توضیحی مهم را در مورد این مقاله به خدمت علاقه مندان برسانم و آن اینکه شبیه همین روایت را “نظامی عروضی” در کتاب “چهار مقاله” که در حدود سال ۵۵۰ قمری به رشته تحریر در آورده ، در مورد “محمدبن زکریای رازی” و معالجه یکی از پادشاهان سلسله “سامانیان” یعنی “امیر منصوربن نوح بن نصر” در شهر بخارا، آورده است. (بنگرید: نظامی عروضی،۱۳۳۹،” چهارمقاله”،به تصحیح محمد قزوینی، تهران،اقبال، صص۹۱-۹۴) و چون برای اینجانب مقدور نشد که منبع اصلی مورد استفاده این دو نویسنده یعنی “نظامی عروضی” و “واصفی” کدام کتاب بوده ، لذا در مقاله خود حکایت مذکور را به نقل از ” واصفی” و کتاب “بدایع الوقایع” وی که با” تبریز” و “ابن سینا” در ارتباط بود، آوردم و قضاوت در مورد آن را بر عهده صاحبنظران می گذارم . از طرفی به نظر می رسد که حکایت مندرج در “چهار مقاله عروضی” با واقعیات تاریخی نیز همخوانی ندارد، زیرا “محمد بن زکریای رازی” در سال ۳۱۳ قمری و به قولی در سال ۳۲۳قمری وفات یافته(بنگرید: معین،۱۳۷۶، ج۵، ص۵۷۰)، در حالی که” امیر منصوربن نوح بن نصر سامانی” در سال ۳۵۰قمری به سلطنت رسیده و تا سال ۳۶۶ قمری سلطنت وی ادامه داشته است. (بنگرید: اقبال،عباس وپیرنیا،حسن، ۱۳۷۵، “تاریخ مفصل ایران”، ص۲۳۶) به عبارت دیگر سالها قبل از فرمانروایی “امیر منصوربن نوح” ، محمدبن زکریای رازی دار فانی را وداع کرده بود. همچنین علامه محمد قزوینی نیز در حواشی خود بر کتاب” چهار مقاله عروضی” حکایت مذکور را بی اعتبار دانسته و آورده است:”در حکایتی که می نویسد(هم از ملوک آل سامان امیر منصور بن نوح بن نصر را عارضه ای افتاد که مزمن گشت….) این حکایت از اول تا آخر مجعول است چه بنای آن بر معاصر بودن امیر منصوربن نوح بن نصر سامانی است با محمد بن زکریای رازی” در حالی که این دو معاصر هم نبوده اند. (بنگرید: نظامی عروضی،۱۳۳۹، “چهارمقاله” حواشی محمد قزوینی،ص۱۱۶)، این در حالی است که متاسفانه برخی از منابع و نویسندگان نیز به علت کم دقتی این روایت نادرست” نظامی عروضی” را در نوشته های خود بعدها تکرار کرده اند(برای نمونه بنگرید: طلوعی، محمود، ۱۳۶۵، “خواندنیهای قرن”، نشر گفتار ، تهران، ص۳۷۱). از طرفی برخی از صاحبنظران نیز روایتهای تاریخی مندرج در کتاب “چهار مقاله” را با تردید نگریسته اند> برای نمونه دکتر عبدالحسین زرین کوب در این زمینه می نویسد: “کتاب مشهور چهارمقاله با وجود اشتمال بر حکایات تاریخی بسیار ، از مسامحات و مبالغات خالی نمانده و اهل تحقیق را بر روایات تاریخی آن اعتماد نیست….”.(بنگرید:زرین کوب ،۱۳۸۳،”تاریخ ایران بعد از اسلام”، امیر کبیر، تهران،ص۱۱۸) با توجه به مطالب مذکور اینجانب نیز در مقاله خود به نوشته ” واصفی” استناد و اعتماد کردم که حاصل آن مقاله “ابن سینا در تبریز” شد.
با احترام : مجید رضازاد عموزین الدینی – ۸مرداد ۱۳۹۴- تبریز
با سپاس فراوان از استاد گرامی آقای رضا زاد عمو زین الدینی که موضوع ابن سینا در تبریز را برای نخستین بار با تکیه بر منابع اصیل و قابل استناد مطرح نموده اند و دراختیار سایت ارزشمند ایشیق قرار داده اند”