جلال آل احمد و سفر او به شهر تبریز
وحید مقبول
وقتی در یک غروب تلخ و گرم تابستان شهر ری قدم در حیاط مسجد فیروز آبادی میگذاری، جایی که جلال آل احمد پیش از ۴۰ سال در آنجا پوسیدن جسم خود را تجربه میکند، تلخی گزنده و رعشهای اندوهناک تمام وجود آدم را فرا میگیرد و هنگامیکه در گوشهای از این مسجد کنار سنگ قبر ساده جلال میایستی، نمیتوانی به خود بباورانی که این مرد پرشور ۴۵ سال در زیر این سنگ خوابیده، در حالی که بعد از مرگ وی سالی نبوده که در سالگرد درگذشتش نوشتههای گوناگون و از هر طیف دربارهی او ننوشته باشند. کتابها، یادنامهها و ویژه نامهها در مورد جلال بی شمار است، هر گروهی وی را به خود منتسب دانسته و زیر نام وی، حرفهای خود را به کرسی نشاندهاند.
در مورد مرگ وی نیز حرف و حدیثهای بسیاری است، از روایت سیمین دانشور، همسر وی تا شمس آل احمد برادرش. هنوز بعد از گذشت ۴ دهه از مرگ زود هنگام وی (جلال هنگام مرگ ۴۶ سال داشت) عدهای از تأثیر سهمگین وی بیرون نیامدهاند. گروهی کتاب غربزدگی وی را مثال میزنند و با آن ژست میگیرند، و عدهای به سراغ کتاب «سنگی به گوری» میروند و شجاعتش را در ارائهی یک تفکر و عریان ساختن یک فکر میستایند و او را نویسنده سمپاتیک خود میدانند.
جان نجیب جلال و شتاب وی در زندگی او را به هر سو کشانده و گاه نیز پرشتاب و عجله کارهایی را به سرانجام رسانده و یا نرسانده. به نوشته رضا براهنی “آل احمد گاهی پوزار به سنگلاخ عهد دقیانوس میکشد و گاهی در عصر پسارنسانس عصر روشنگری یورغه میرود”۱ و شاید نثر تلگرافی و شلاق وار وی ریشه در همین شتاب داشت که میخواست چندین کار شاق و طاقت فرسا را به سرانجام برساند از تک نگاریهای به یاد ماندنی تا ترجمهها و چندین داستان کوتاه و بلند ناب تا گزارش نویسی و نقد و سفرهای بیشمار که هر کدام در نوع خود بی نظیر و کم نظیر هستند.
جلال آل احمد با نگارش تک نگاریها و ثبت فرهنگ گوشه و کنار سرزمینش میتواند سالها سرمشق نویسندگان باشد. نگاه نقاد و تیز وی در ثبت جزئیات حتی در سفرنامههای او به آمریکا و شوروی هنوز هم خواندنی است.
آل احمد سفر و گزارش نویسی از سفرهایش را بسیار دوست داشت. او در سالهای آخر عمر خود چندین بار با ساعدی و دیگران به تبریز نیز سفر کرده و دوست نزدیک نویسندگان تبریز نیز هست. کسانی همچون غلامحسین ساعدی- صمد بهرنگی- مفتون امینی- بهروز دولت آبادی و خلیل ملکی و دیگران.
آل احمد برخلاف بعضی از نویسندگان غیرآذربایجانی، علاقهی عجیبی به فرهنگ و زبان ترکی آذربایجانی دارد. او در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران (ج۲) جا به جا از فرهنگ، زبان و مشکلات پیش روی این فرهنگ با دیدی منصفانه و نقاد سخن رانده که بررسی دیدگاههای وی در آن کتاب مجالی دیگر میطلبد.
آل احمد در اردیبهشت سال ۴۶ به تبریز سفر میکند بهروز دولت آبادی دراین زمینه مینویسد: “اردیبهشت سال ۴۶ بود. جلال با دکتر ساعدی آمدند تبریز… دوست عزیزمان صمد هم بود. ناهار رسید، جلال میل داشت در قدیمیترین جا ناهار بخوریم که رفتیم به بوهچی بازار (بورکچی بازار) خدمت حاجی علی که قدیمیترین چلوپز شهر میباشد… از قاشق و چنگال خبری نیست… به راحتی و با اشتهای کامل ناهار خوردیم”۲ آل احمد و دوستان بعد از ناهار در رستوران حاج علی (این غذاخوری امروزه نیز همچنان در انتهای بورکچی بازار تبریز دایر میباشد) به پیشنهاد دوستان تبریزی به قهوه خانه مشهور و پر رونق تبریز که در ایکی قاپیلار بازار بود، میروند؛ “… بعدش بچهها پیشنهاد کردند که به قهوه خانه میتچیلار* برویم. جلال بی درنگ قبول کرد. بین راه از اوضاع و احوال قهوهخانه کلی برایش تعریف کردیم”۳ دراین قهوهخانه همه نوع آدم، کارگر و تاجر و روشنفکر و با هر طرز تفکر جمع میشدند و با طنز تلخ و گزنده و نیش دار هیچ تازه واردی را بی نصیب نمیگذاشتند. شاید طنز زهرآلود طنازان این قهوه خانه واکنشی بود به اعمال رژیم گذشته که خود را زیاد جدی گرفته بود. با وارد شدن ما به قهوه خانه:
“اینک ما برایشان شکار خوبی بودیم. اول جلال سلام کرد… مرشد که در صدر مجلس نشسته بود (منظور از مرشد کسی است که در متلک گویی و شوخی حریف ندارد) روی به یارانش کرد و گفت: بلی… آقایان مفت خورها آمدند! خداوند به خانعلی** رحمت کند. خوب یک عده را به نان و نمکی رساند… . نمیدانم از کجا فهمید که ما معلمیم… مرشد در حالی که چشم از جلال برنمیداشت، زیر لب حرفهایی میگفت و با سرش تصدیق میکرد. بعد به یارانش گفت: قیافه را میبینید، حیف، صد حیف، آقا تو مال کجایی؟ جلال: فلان جا (جلال برایمان گفته بود که هر چه میگویند برایش بگوییم) مرشد: از کجا فرار کردهای. جلال: از پایتخت شما؛ که همگی با صدای بلند خندیدند… دقت کنید قیافه آقا را… جلال میخندید و میگفت خوبه. مرشد: حیف… چقدراین ور و آن ور دویدیم، حتما تو بدشانسی، اگر دو سه ماه پیش ماه محرم میآمدی، دو سه هزار تومانی عایدت میشد. هیئت عزاداری دوه چی ] یکی از محلات قدیمیتبریز[ در جست و جوی همچون قیافهای بود که شمرش سازد. یکی از یاران به مرشد: اگر آقا را داشتیم بی یزید نمیماندیم که همگی زدند زیر خنده … جلال خیلی خوشش آمده بود. شبش آمدیم پای ساز و عاشق خوانی … “۴٫
روز سوم سفر جلال به تبریز گویا به خواسته دانشجویان و ساعدی به دانشگاه تبریز دعوت شدند. ماجرای این دعوت و سخنرانی و پاسخ به پرسشهای دانشجویان در کتاب «کارنامه سه ساله» به تفصیل و با عنوان گفت و گویی دراز با دانشجویان تبریز آمده توسط جلال آل احمداینچنین گزارش شده است: “این گفت و گو در بعد از ظهر چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۴۶ رخ داد در سازمان هنری دانشجویان دانشگاه تبریز- جلسه را حضرت دکتر ترابی اداره میکرد و دکتر غلامحسین ساعدی و مفتون امینی و من [ جلال آل احمد] جوابگوی سوال دانشجویان بودیم. متن گفتگو روی نوار ضبط شد و بعد به همت صمد بهرنگی ( که داغش بدجوری به دلمان ماند) و بهروز دولت آبادی و بهروز دهقانی و چند تن از دانشجویان روی کاغذ آمد].۵
دراین نشست یکی از دانشجویان از جلال سوال میکند- “شما گفتید وقتی تشریف آوردید تبریز احساس کردید که رفتهاید به یک کشور دیگر که زبانش را نمیفهمید. آل احمد در جواب: بلهاین طور است، هنوز هم همینطور است و یک چیز دیگر هم بگویم شاید خوشحال شوید و آناینکه همان اندازه که دلم میخواهد آلمانی یاد بگیرم، الان دلم میخواهد ترکی یاد بگیرم”.۶
روز چهارم سفر جلال به اتفاق دوستان تبریزی بعداز دیدار از «قله»، در محلهی باغمیشه بعد از ظهر همان روز به حکم آوار میرود. (از محلات قدیمیو تاریخی تبریز).
شرحاین سفر را بهروز دولت آبادی اینچنین نقل کرده است:
“بعد از ظهر همان روز به حکم آوار موطن احمد کسروی رفتیم و از کارگاههای قالی بافی که بیشتر کارگرانش دختر و پسربچههای ۵-۶ ساله بودند، دیدن کردیم. جلال همهاش تو فکر بود. رو کرد به ملت [یکی از دوستان ] و گفت، ملت یک موسیقی بهاین فضا و این بچهها بساز. و روز پنجم که به تهران برمیگشتند، جلال خیلی گرفته به نظر میآمد و حق هم داشت.”۷
۶ ماه بعد جلال دوباره به تبریز سفر میکند. از سفر مغان که بر میگردد، دوباره به دیدار دوستان میاید که متأسفانه جزئیاتاین سفر که گویا از نقاط بسیار شهر دیدن میکند، ثبت نشده بجز همان نوشته بهروز دولتآبادی.
“سفر بعدی جلال به تبریز پنج، شش ماه بعد در زمستان بود که از مغان میآمد. این بار هم مثل سابق جلال، جلالی به آذربایجان داد. دراین سفر باز هم از بیشتر نقاط شهر دیدن کرد. قهوه خانه میتچیلار تکرار شد و قهوه خانه عاشیقلار اضافه گردید. قهوه خانه میتچیلار که رسیدیم مرشد کس دیگری بود… تا نشستیم مرشد رو کرد به یارانش و گفت بچهها با ادب باشید، میهمان آمده- جلال مثل گذشته نبود که آرام بنشیند. دلش میخواست که زیاد سر بسرش گذارند. جلال رو کرد به مرشد و گفت: امسال هم زمستان برایتان خوش میگذرد چرا که باران در بهار و تابستان خوب باریده. مرشد منظورش را نفهمید، بعدش متوجه مطلب شد و گفت: بابا ول کنید اگر عقل داشت دراین سرما اینجا چکار میکرد … بعد جلال قلیانی خواست. قلیان را با چایی تازه دم آوردند. هی پک میزد. ولی از دود تنباکو خبری نبود. آخر مردی که قلیان آورده بود، به دادش رسید. بعد معلوم شد که به جای تنباکو تفاله چای را پر کردهاند و جماعت زدند زیر خنده.]
جلال در نهایت شور و حال از میتچیلار خداحافظی کرد. حیف کهاین شور و هیجان در نهایت … داغی به دلها زد.۸ آل احمد کمتر از دو سال از آخرین سفرش به تبریز در یک بعد از ظهر بارانی در کلبهای که به دست خود در شهر اسالم گیلان برپا کرده بود، در نهایت ناباوری و تأسف درگذشت.
لحظات آخر عمر جلال را سیمین دانشور همسر وی در کتاب غروب جلال به زیبایی ترسیم کرده است. مرگ او در چهار بعد از ظهر هفدهم شهریور ۱۳۴۸ اتفاق افتاد.
در تیرماه همان سال یکی از یاران نزدیک او خلیل ملکی درگذشته بود. و اینک هر دو در جوار هم در مسجد فیروز آبادی شهر ری سالهاست که در سکوت خفته اند.
منابع:
۱- اما جلال شجاع ترین آنها بود- رضا براهنی، مجله آدینه، شماره ۱۴۰
۲- یادنامه جلال آل احمد- بکوشش علی دهباشی- انتشارات پاسارگاد ۱۳۶۴، (جلال در تبریز- بهروز دولت آبادی)- ص ۱۲۰ – ۱۱۹
۳- همان- ص ۱۲۰
۴- همان- ص ۱۲۱
۵- کارنامه سه ساله- جلال آل احمد، انتشارات اوراق، ۱۳۵۷ – ص ۱۵۹
۶- همان- ص ۱۷۱
۷- یادنامه جلال آل احمد، دهباشی – ص ۱۲۲
۸- همان- ص ۱۲۳
*- قهوه خانه میتچیلار: احتمالاً منظور همان کافه معروف ائششکلر قهوسی (کافه خران) است که در ایکی قاپیلار (سرای دودری) بازار تاریخی تبریز قرار داشت. این قهوهخانه امروزه تغییر کاربری داده و به مغازه اسباب بازی فروشی تبدیل شده (بازاریان و کارمندان بعد از نهار و معمولاً بهاین محل میآمدند. طنز مخفی بازار دراینجا شکل عریان به خود میگرفت و شوخیهای خیلی جدی دراینجا جریان مییافت. مطالعه در مورداین قهوه خانه (کافه خران) از جامعه شناختی کاری است که باید به افراد متخصصاین امر سپرده شود. بنگرید دراین زمینه: سایت شخصی رضا ستاری
**- خانعلی: ابوالحسن خانعلی؛ معلم ۲۹ ساله درس فلسفه که در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ در تجمع صنفی اعتراض آمیز معلمان در میدان بهارستان با گلوله اسلحه رئیس کلانتری بهارستان کشته شد؛ بعد ازاین حادثه حقوق معلمان افزایش یافت.
5 پاسخ
بسیار عالی بود.
با تشکر مطلب زیبایی بود
آقای وحید مقبول، نویسنده و معلم گرانقدر دبیرستانهای شهر تبریز، اخیرا” در غم از دست دادن مادر عزیزشان مرحومه” طیبه بناء زیبا” سوگوار است، بدینوسیله به این دوست و همکار گرامی و همچنین سایر بازماندگان آن مرحومه تسلیت عرض می نمایم.
با عرض سلام و احترام
در مورد واژه ملت که در مقاله سفر جلال آل احمد به تبریز به آن اشاره شده . لازم به توضییح است که منظور از کلمه ملت
لقب آقای بهروز دولت آبادی است که آل احمد در سفر به تبریزاین لقب را به ایشان داده اند . با تشکر از آقای رضا همراز که
طی تماس تلفنی با آقای بهروز دولت آبادی این موضوع را روشن نمودند . با تشکر وحید مقبول
با تشکر از آقای وحید مقبول نویسنده ی گرانقدر این مقاله ی پر محتوا و همچنین با عرض سلام و خسته نباشید به خدمت دست اندرکاران سایت معتبر و ارزشمند “ایشیق” که امکان دسترسی علاقه مندان به این مقاله ارزشمند را فراهم نمودند