چئویرن: مرتضی مجدفر
ترجمه: مرتضی مجدفر
مرتضی مجدفر


خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد…
(به یاد دکتر لطیفی فرزند خلف روستای یقین آذربایجان)
دکتر مرتضی مجدفر

در این که استادحبیب فرشباف، انسان سلیم‌النفس و به تمام معنا کاملی است، همه متفق‌القولند، ولی نکته جالب توجه این که اغلب افرادی که با حبیب آقا، حشر و نشر دارند نیز، دارای خصایل انسانی وارسته و نمونه‌ای هستند.
حدود دو سال پیش وقتی حبیب آقا متوجه شد پدر خانم من از بیماری پروستات رنج می‌برد، به من اصرار کرد که او را راضی کنم تا توسط ایشان به پزشک حاذقی که می‌شناسد، معرفی و جراحی و به قول حبیب آقا از درد و رنج راحت شود.
راضی کردن پدر همسرم طول کشید و‌ پارسال همین روزها بود که در روز پنجشنبه‌ای از دکتر لطیفی‌یقین، در بیمارستان سیدالشهدا در چهارراه گلوبندک تهران وقت گرفت و علیرغم درخواست ما، خود حبیب آقا نیز در ساعت موعود به بیمارستان آمد.
نحوه برخورد دکتر لطیفی، بسیار جالب بود. او علاوه بر احترام فراوان به پدر همسرم ‌و ویزیت با حوصله و طولانی مدت وی، از این که حبیب آقا و من، در مقام دو معلم که به فرهنگ و زبان مادری‌مان هم عشق می‌ورزیم، سخن گفت و کلی در وصف‌مان حرف زد. از قرار حبیب فرشباف به دکتر لطیفی گفته بود که من یکی از داستان‌های ترکی وی را به فارسی ترجمه کرده‌ام، چرا که دکتر لطیفی، خطاب به من گفت: «علاقه‌مندان این حبیب آقای ما در میان فارس‌ زبان‌ها، بیشتر از ترک‌زبان‌ها نباشند، کمتر نیستند. زودتر بقیه داستان‌ها را هم ترجمه کنید تا چاپ شود و به دست علاقه‌مندان برسد.»
تقریبا ساعات ‌پایانی زمان حضور در بیمارستان بود، چرا که در حین خداحافظی با ما، به حبیب آقا گفت: «لباسم را عوض کنم، برویم.»
با توضیحات آقای فرشباف، متوجه شدم او به رغم آن که در رشته خود فوق تخصص دارد، مشاور و راهنمای امور پزشکی «خانه کودک‌ شوش» هم است که قدری پایین‌تر از گلوبندک قرار دارد و در درمان، آزمایش، عکس‌برداری، جراحی و مراقبت‌های کودکان و پدران و مادران آن‌ها در عصرهای سه روزی که در بیمارستان سیدالشهدا حضور دارد، بدون کوچک‌ترین چشم‌داشت مادی تلاش می‌کند.
بعد از دو سه دیدار دیگر، و با کنترل آزمایش‌ها و مشاوره‌های پزشکی، دکتر لطیفی دستور داد پدر همسرم بستری شود تا عمل جراحی را صورت دهد. در تمامی این دیدارها احترام، حرمت و کرامت انسانی حرف اول بود و بعد در میان‌مباحث پزشکی، شعر و ادب و فرهنگ و هنر آذربایجان چاشنی شیرینی بود که ارتباط ما را قوی‌تر کرده بود.
حتی بعد از اتمام عمل، از من خواست به داخل اتاق عمل بروم. غده‌ بزرگی را که درآورده بود، نشانم داد و گفت: «راست می‌گی برای این شعر و داستان بنویس!»
در آن ‌چند روز حضور در بیمارستان نیز به غیر از محبت و چهره خندان، چیزی از وی در یادمان نماند.
در مدت کوتاه آشنایی‌مان، همواره به حبیب آقا و کودکان خانه کودک شوش، غبطه می‌خوردم که چه انسان شریفی را در مقام دوست با خود همراه ساخته‌اند.‌ در روزها و ماه‌های بعد از عمل هم همواره با پدر همسرم و استاد فرشباف، در مورد خصایل انسانی دکتر لطیفی حرف‌ها می‌زدیم و از این که روزگار ما هنوز از وجود چنین انسان‌هایی خالی نشده است، شکرگزاری می‌کردیم تا این که در یادداشتی به قلم خانم بشنوایی، مسئول خانه کودک شوش، از کوچ ناباورانه دکتر لطیفی بر اثر ابتلا به ویروس کرونا خبردار شدم.‌
خانم بشنوایی نوشته بودند:«حدور ۱۵ روز قبل با ایشان تماس داشتم که هم از حال‌شان جویا شوم و هم کو‌دکی را برای درمان معرفی کنم. بعد از احوال‌پرسی، سوال کردم: «دکترجان این روزها بیمارستان ‌که تشریف نمی‌برید؟» گفتند: «چرا! می‌روم. بیماران چه کنند؟ آن‌ها تو این روزهای سخت نیازمند ما هستند.»‌ گفتم: «دکتر! شما هم بیماری سختی داشتید؛ مراقب سلامتی خودتان باشید!» گفتند:«مواظبم. کارهای ایمنی و مراقبتی را انجام می‌دهم و… » و با تاکید و دلشوره خداحافظی کردم.‌..»
و البته ادامه ماجرا، اعلام خبر درگذشت دکتر جلیل لطیفی‌یقین، متخصص جراحی کلیه، مجاری ادراری(اورولوژی) و فرزند خلف روستای یقین آذربایجان، در اثر ابتلا به ویروس کرونا در روزهای اخیر و از قرار در نخستین هفته مرداد ماه بود، یعنی درست هم‌زمان با ایامی که بالاخره ترجمه داستان‌های ترکی استاد فرشباف به قلم اینجانب و تحت عنوان: «یک زمستان، یک انار، یک روستا» منتشر شد. نمی‌دانم دکتر لطیفی، اصلا کتاب را دید یا از این که به توصیه‌اش در این زمینه عمل کرده‌ایم خبردار شد یا نه، ولی از دیشب که خبر را خوانده‌ام، با چشمانی اشکبار، فقط افسوس می‌خورم که در این وانفسای لگدمال شدن ارزش‌های انسانی، انسان‌های نمونه چگونه از میان‌مان کوچ می‌کنند و ما را در بهت و ناباوری فرو می‌برند.

چاپ

یک پاسخ

  1. سلام.من امروز۸مهراز فوت آقای دکتر باخبر شدم. آقای دکتر زمانی که درشهراورمیه بود من بیمارش بودم ایشان درمطبشان از افراد بی بضاعت پول ویزیت نمیگرفتند.من هنوز آدم انسان وشریفی مثل ایشان ندیده ام وهمیشه از ایشان به همه میگفتم واقعا خیلی حیف شدن جایگاهشون بهشت…?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد…(به یاد دکتر لطیفی فرزند خلف روستای یقین آذربایجان) / دکتر مرتضی مجدفر

مرتضی مجدفر
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد…(به یاد دکتر لطیفی فرزند خلف روستای یقین آذربایجان) / دکتر مرتضی مجدفر

مرتضی مجدفر
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد…(به یاد دکتر لطیفی فرزند خلف روستای یقین آذربایجان) / دکتر مرتضی مجدفر

مرتضی مجدفر
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی