مقایسهی تطبیقی ترجمههای فارسی «دومانلی تبریز»
حسن ریاضی
بخش دوم: مقایسهی تطبیقی دو ترجمه از «دومانلی تبریز»
۳٫مقایسه دو ترجمه از «دومانلی تبریز»
با این مقدمهی بس طولانی به اصل مسئله میپردازیم.
دراین سنجش هر دو ترجمه از «دومانلی تبریز» را بر اساس سه معیار و محور کلی: امانت، رسایی و شیوایی مقایسه و ارزیابی کردهایم. اصل امانت را به معنای تلاش مترجم در انتقال منظور نویسنده به صورت کامل گرفتهایم، از اصل رسایی، توانایی مترجم در انتقال درست منظور و مقصود نویسنده مد نظرمان هست است و اصل شیوایی را به طور عمده به ویژگیهای شکلی ترجمه و توانایی آن در انعکاس منظور نویسنده به زبان مقصد تعبیر کردهایم. لذا بحث عمدهی ما در ارزیابی این دو ترجمه بر اساس سه مورد مذکور خواهد بود. برایاین منظور نمونههایی از متن اصلی براساس چاپ ۱۹۸۷ اثر از هر ۴ کتاب بر گزیدهایم که معرف سبک نویسنده و کلیت موضوع است و میشود با سنجش این نمونهها نقاط ضعف و قوت هر یک از دو ترجمه را به کل اثر تعمیم داد. اینک نمونهها و سنجشها:
« آراز چایی بؤیوک جلفا دوزونو ایکی حیصهیه آییریر. چایین جنوبوندا ایران جلفاسی، شمالینداایسه روسیا جلفاسیدیر.
ساکیت-ساکیت، سانکی بیر شئی حیس ائتمهدن بیلمهدییی بیر یئره، آخیب گئدن آراز چایی هله تمامیایله بوزلاشمامیشدی.
یانلاری خفیفیجه دونموش، بونونلادا آغ شریف کیمی قوملار اوزهرینده دؤشنمش بو چایین بیر طرفینده روسیا انقلابی قان دنیزینده بوغولور، او بیری طرفیندهایسه ازیلمیش کوتلهلر عصیان دئیه، گؤزلرینی آچیردیلار.
بوتون روسیانی سارسیدان ۱۹۰۵–جی ایل اینقلابی، آراز چایی اوزهریندن چوخدان آدلاییب کچمیشیدی. اینقلاب کوتلهلری دالغالاندیردیغی بیر گونده، چای یئنهده سوکوتونو پوزمور، یئنهده چار قامچیلارینین قورخوسوندان سسینی چیخارمیر و آخیردی.« محمد سعید اوردوبادی، «دومانلی تبریز»، باکی، یازیچی نشریاتی ۱۹۸۵٫بیرینجی حیصه ص ۵
«رودخانه ارس دشت پهناور جلفا را دو قسمت میکند. در جنوب رودخانه، جلفای ایران و در شمال رودخانه جلفای روس قرار دارد.
ارس – که هنوز کاملا یخ نبسته بود – بی آنکه از اوضاع و احوال چیزی احساس کند، یا بداند که کجا میرود آرام – آرام جریان داشت.
قشر نازکی از برف و یخ – که در کنارههای رودخانه دیده میشد – شیبه شال گردن سفیدی بود که روی شنهای اطراف گسترده شده باشد.
در یک طرف رودخانه، انقلاب روسیه در دریای خون خفه میشد و در طرف دیگر آن، تودههای ستمدیده از خواب قرون بیدار شده، فریاد عصیان سر میدادند.
در روزگاری که انقلاب ۱۹۰۵ روسیه را لرزانده و خیلی وقت پیش از فراز ارس گذشته، تودهها را به حرکت و تلاطم در آورده بود، هنوز هم رودخانه سکوت خود را نمیشکست، گویی از ترس تازیانه حکومت تزاری، آرام و بی سر و صدا، راه خود را در پیش داشت.. » محمد سعید اردوبادی – تبریز مه آلود، جلد اول، ترجمهی سعید منیری، انتشارات علمیسال ۱۳۷۸ تهران ص ۲۰ و ۲۱
»ارس دشت پهناور جلفا را به دو بخش تقسیم میکند. در جنوب رود، جلفایایران و در شمال آن جلفای روسیه قرار گرفته است.
ارس، چنانچه گویی بی توجه به اطراف خود و سلانه سلانه به سوی مقصدی ناشناخته جریان دارد، هنوز به طور کامل یخ نبسته بود.
در یک سویاین رود، که کنارههایش به نازکی یخ بسته بود و خود چونان گردنبندی سفید، روی شنها پهن شده، انقلاب روسیه داشت در دریای خون خفه میشد، و در سوی دیگرش تودههای ستمدیده پای در راه عصیان مینهادند.
انقلاب ۱۹۰۵ که سراسر روسیه را در نوردید، از خیلی وقت پیش از فراز ارس گذشته بود. در روزگاری که انقلاب تودهها را به تموج در آورده بود، رود هنوز به سکوت خود ادامه داده، باز هم از بیم تازیانههای تزار بی صدا جریان داشت.
محمد سعید اوردوبادی، تبریز مه آلود، مجلد اول، کتاب اول، ترجمه رحیم رئیسنیا، انتشارات آگاه تهران سال ۱۳۷۹ چاپ اول ص ۵۷
رمان دومانلی تبریز با این وصف شروع میشود، یا به تعبیر منتقدین امروزی گشوده میشود. گشایش رمان، همانند آغاز هر اثر هنری چند صدایی و ساختارمند، ویژگیهای خود را دارد، مثل پیشدرآمد در مقامها، اوورتور در سنفونیهاست. چکیدهی اثر را در خود نهفته دارد، لذا یکایک واژگان در این شروع علاوه بر معنای متداول فرهنگ نامهای، ماهیت نمادین دارند. بدون درک این قضیه درک متن، زبان، لحن و دیگر ریزهکاریهای اثر مشکل خواهد بود.
در این قطعه: رود ارس، دشت جلفا، ایران، روسیه، جریان آرام و بیخبرانهِی رود، انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، سرکوب انقلاب، عصیان مردم آذربایجان و… همهاینها در مجموع با معناهایشان یک منظرهی ویژه را با توصیف دقیق و ریزهکاریهای موشکافانهی خود تعمیم هنری داده و از این طریق زمینهای فراهم میآورد تا تاریخ، مردم، سرزمین آذربایجان وایران را درآن دوران به نمایش بگذارد. کلمات چنان گزیده شدهاند، که بعد از خواندن و اتمام رمان تازه متوجه میشوی که مضمون رمان همانا گسترش و تعمیم معنای نمادین این کلمات و تجسم آنها در جریانات وحوادث آن روزگار، است.
یک اشاره هم به پاراگرافبندی داشته باشم، که یکی از مسائل مورد انتقاد این نوشته است. پارگراف آنطوری که من دریافتهام. در هر اثری بنا به محتوا و سبک نوشتاری مؤلف ممکن است از مقتضیات مضمونی و سبکی پیروی کند، اما به هر صورت خود در داخل متن هویتی نسبتا مستقل دارد. یک مضمون درهم فشرده، یک پارچه است و جزو ساختار اثر. در نتیجه درهم ریختگی و شکستن آن به چند پاراگرف انسجام مضمونی و تصویری(در آثار ادبی) را مغشوش و مخدوش میکند. مترجم هم در ترجمهی اثر باید از این نکته غفلت نکند و اگر ناگزیر باشد در زبان مقصد پاراگراف را به هر دلیلی درهم بریزد باید آن هم قاعدهمند باشد. لذا نمیشود آنرا ندیده بگیرد، والا کارش دارای ایراد خواهد بود.
آقای منیری در دریافت معنا و منظور نویسنده دچار لغزش شده است. به معنای جملات دقت کافی نکرده است واین نشان از آن دارد که به زبان ادبی آذربایجان و شیوهی توصیفی آن چندان مسلط نیست و زبان فارسیشان هم برای ترجمهی این رمان به درستی ورز نیافته است.
اشتباه فاحش ایشان در ترجمه پاراگراف اول ترجمه کلمهی«روسیه»، به واژهی «روس» است. من اول فکر کردم که این از اشتباهات معمول چاپی است. وقتی که به چاپهای قبلی این اثر توسط انتشارات دنیا مراجعه کردم، دریافتم که این غلط چاپی نیست! روسیه نام کشور و سرزمین است و روس نام ملت. لذا مترجم در واژه گزینی به خطا رفته است. بدون اینکه مجبور باشد، پاراگراف را به دو پاراگراف تقسیم کرده و تصویر هنری آن را مخدوش ساخته و انسجام پاراگراف را از هم پاشیده است. این اشتباه در پاراگراف دوم هم تکرار شده است. یکپارچگی را برهم زده و ارائه دقیق تصویر نویسنده را مغشوش کرده است. در صورتی که جملات آنقدر ساده، طبیعی، روان و رساست و نیازی بهاین همه درهمپاشیها نیست.
مترجم، معنای پاراگراف دوم را هم درنیافته است. منظور نویسنده اینست که ارس بیآنکه کاملا یخ زده باشد، کنارههایش را قشر نازکی از یخ پوشانده بود؛ و رود ارس چون شالگردن سفیدی بر روی شنها پهن شده بود. که مترجم به اشتباه کنارههای یخ بسته ارس را چون شال گردن سفید بر روی شنها گسترده است.
در پاراگراف سوم هم انحراف اساسی صورت گرفته از متن این است که مترجم جملات پرمعنا اما سادهی نویسنده را با آوردن تعبیرها و عبارات زاید و اضافی شعارگونه کرده است؛ مثلا: «خواب قرون»، «حرکت و تلاطم» و... متن ترجمه را ازشیوایی محروم کرده بگونهای که ترجمه تو ذوق میزند...
در ترجمهی آقای رئیسنیا هم در پارگراف اول انحراف از متن صورت گرفته، عبارت «بی توجه به اطراف خود» و نیز صفت قیدی سلانه- سلانه برای حرکت آرام رود مناسب نیست. سلانه- سلانه را بیشتر در شیوهی راه رفتنها به کار میبرند نه در حرکت روان و یا جریان مداوم. لذا دراینجا واژهی معادل برای« آخماق»، جاری بودن، روان بودن مناسبتر ودرستتر است.« مثلا میشود به صورت :« رود ارس که هنوز کاملا یخ نبسته است، بیآنکه چیزی حس کند، آرام و بیصدا به جایی که خود نمیشناسد، در جریان است. کنارههایش به نازکی یخ بسته و خود رود مانند شالگردن سفیدی روی شنها پهش شده است. در یک سویاش انقلاب روسیه در خون خفه میشود و در دیگر سویاش تودههای ستمکشیده آگاه شده و سر به عصیان بر میدارند.» ترجمه کرد. البته ممکن است کسی دیگری، ترجمهای دیگر با آرایش کلمات متفاوت ارائه بدهد.چه خوب! اما مضمون و مفهوماش همان خواهد بود.
عبارت «ساکت- ساکت» درمتن اصلی، معنای آرامش و بیصدایی را میدهد. منظور نویسنده هم همین است، چرا که در جملات بعدی خاموشی و بیصدایی ارس را بیان میکند. جریان رود، روند متفاوت حوادث طبیعی و حوادث اجتماعی را آشکار میکند. ارس نمیداند در اطرافش چه میگذرد خودش هم نمیداند از کجا میآید و به کجا میرود، اما در اطرافش حوادثی رخ میدهد که مربوط یه جامعهی انسانی است. در یک سویاش انقلاب به خون کشیده شدهی ۱۹۰۵ روسیه است و در دیگر سویاش عصیان مردم ایران علیه استبداد.
آقای رئیسنیا در پاراگراف دوم هم به جای کلمهی ترکیبی شالگردن، واژهی ترکیبی«گردنبند» را به کار بردهاند که صحیح نمیباشد. چنانچه مشاهده میکنید، مترجم در کل به متن وفادار مانده، ترجمهی رسا و شیوایی را انجام دادهاند.
»…دوغرودور، بیزه قوناق گلمیش سوسیال – دموکراتلار قیسمن یئرلی شرایطی بیلمیرلر. بو او دئمک دئییلکی، بونلار دهیرسیزدیرلر. اونلار سربست حرکت ائتمهیی باجارمیرلارسادا، موباریزه یوللارینی بیزدن چوخ یاخشی بیلیرلر. اونلار انقلابدا چوخ اوزون و گئنیش تجربه کئچمیشلر. اونلارین ایتی فیکیرلری، کسگین دوشونجهلری، بوکولمز متانتلری واردیر.» م.س.اوردوبادی. همان ص ۴۶
«درست است که سوسیال دموکراتها –که مهمان ما هستند – با شرایط محلی اینجا آشنا نیستند، ولیاین به آن معنی نیست که آنها ارزشی ندارند، بلکه آنها به رموز فعالیتهای مخفی خیلی آشنا هستند و راههای مبارزه را بهتر از ما میدانند و در کارهای انقلابی هم تجربیات زیادی دارند و افکارشان تیز و درکشان قاطع و متانتشان شکست ناپذیر است.» س. منیری همان ص ۹۶
«...این درست است که سوسیال – دموکراتهایی که مهمان ما هستند به طور کلی با شرایط محلی آشنایی ندارند، اما این به آن معنا نیست که آنها ارزشی ندارند. آنها اگرچه خود نمیتوانند بدون نظارت ما محلیها دست به اقدامی بزنند، اما از حق نباید گذشت که آنها شیوههای مبارزه را بهتر از ما میدانند. آنها دارای تجارب طولانی و گسترده در زمینه انقلاب هستند. آنها دارای فکر تیز، درک قاطع و متانت استوار هستند. » ر. رئیسنیا کتاب اول ص ۱۰۵
آقای منیری در ترجمهی پاراگراف اول در واژه یابی به خطا رفته. در نتیجه ترجمهاش از این قسمت با افزودن و کاستن واژههایی از وفاداری به متن اصلی دورشده است. در این جملات نکتهی مبهم و یا پیچیدگی خاصی وجود ندارد. مثلا واژه قیسمن که معنایش میشود: بعضی. برخی. به هیچ وجه به معنای «کلی » به کار نمیرود. واژهی دیگری که معادلش درست به جا ننشسته است واژهی «دهیر» هست. درست است که در لغت نامهها و زبان محاوره معنای رایج این واژه« ارزش» هست، اما این واژ وقتی که صفت شخص یا عملی قرار میگیرد چنانکه دراین جمله، معنای مجازیش: «اهمیت» و «کارآمدی » میشود. واژهی دیگر، کلمهی کثیر المعنای «کسگین» است. این کلمه وقتی که صفت واژههایی همچون: اندیشه، عقل، ذکا، ادراک و از این قبیل قرار میگیرد، معنای «بسیار پیشرفت کرده»،«زیاده »، «پرتوان» و « عالی » میدهد. دراینجا «کسگین دوشونجه» به معنای «درک عالی» آمده است… تجربه کئچمک هم به معنای تجربه کسب کردن است. مترجم علاو بر اشتباه در معنایابی، بعضی عبارتهای اضافه هم به متن افزوده است. از جمله: «رموز فعالیتهای مخفی» و… از منظور اصلی نویسنده زاویه پیدا کردهاست.
آقای رئیسنیا هم در معادلگذاری در مقابل کلمههای قیسمن و کسگین همان خطای آقای منیری را مرتکب شدهاند؛ اما چیزی به متن اضافه یا از آن کم نکردهاند؛ ترجمهشان هم روان هست، جملهبندی شان مقبول.
ترجمهیی ارائه میدهیم تا منظورم را بهتر رسانده باشم:
«این درست است که برخی از سوسیال- دموکراتها که مهمانمان هستند، باشرایط محلی ناآشنا هستند، اما این به آن معنی نیست که آنها برایمان اهمیتی ندارند. برغم اینکه آنها خود به تنهایی نمیتوانند دست به عملیات بزنند، اما خیلی بهتر از ما راههای مبارزه را بلدند. آنها در انقلاب تجارب طولانی و گستردهای کسب کردهاند؛ آنها فهمیتیز، درک عالی و ارادهی استواری دارند…».…
«قاطاریمیز شاهتاختی ایستانسییاسیندان شرقه دوغرو حرکت ائتدیکده، گونش ماکو داغلارینین آرخاسیندان آشیب غربه دوغرو ائنمکدهایدی. یومورتا کیمی آغاران آرارات داغینی آرخادا بوراخدیقجا اسکی ناخجیوانین قارا هئیکلی کیمی دوران ایلانلی داغا یاخینلاشیردیق. تئیمور لنگ جاهانگیرلییینین یادیگاری اولان پالچیق قالالار و اونلارین ایچریسیندن باشینی چیخاریب کئچمیشینه دالیسینی چئویرن قیریق مینارهلر ده باتماقدا اولان گونشین ساری پردهلرینه بورونرک قاطاریمیزی قارشیلاییردی.» م.س. اوردوبادی همان ص ۱۶۵
«قطارما، وقتی که ازایستگاه شاه تختی به طرف شرق به حرکت درآمد، آفتاب از ورای کوههای ماکو میگذشت و به طرف غرب سرازیر میشد.
هرچقدر، کوه آرارات را، که بسان تخممرغی به سفیدی میزد، پشت سر میگذاشتیم و از آن دور میشدیم، همان اندازه نیز به کوه ایلانلی نخجوان، که چون غولی سیاه ایستاده بود، نزدیکتر میگشتیم.
قلعههای گلی، که یادگار جهانگشایی تیمورلنگ بودند و منارههای درهمریخته که از وسط منارهها سرک کشیده و به تاریخ گذشتهی خود پشت کرده و خود را در میانپردههای کمرنگ شعاع آفتاب پوشانده بودند، از قطار ما استقبال میکردند. »س.منیری همان ص ۳۳۷ و ۳۳۸
«وقتی قطارمان از ایستگاه راه آهن شاه تختی به طرف شرق به حرکت در میآمد، آفتاب از پشت کوههای ماکو به سوی غرب فرو میغلتید. هرچه کوه آرارات را که مثل تخم مرغ سفیدی میزد، پشت سر مینهادیم، و به کوهایلانلی که به سان تجسم نخجوان قدیم سر برافراشته بود، نزدیک میشدیم، دژهای گلی، که یادگار جهانگیری تیمور لنگ هستند و منارههای شکسته، که از درون آنها سرک میکشیدند، پشت به گذشته خود میکنند؛ در حالی که در برابر آفتاب در حال غروب خود را در پردههای زرد گون پیچیده بودند، از قطارمان استقبال میکردند. » ر.رئیسنیا همان ۳۹۱
آقای منیری بازهم در ترجمهیاین پاراگراف دچار برداشت ناصحیح خود ازجملات مرکب شدهاند. جملات پاراگراف را از هم گسیخته وبه انسجام و ترکیب تصویر هنری مؤلف از این منظره خلل جدی وارد کرده است. طوری که منظور نویسنده مغشوش شده است.
نویسنده دراین وصف و تجسم ازشیوهی تضاد و تناقض برای برجسته کردن آن موقعیت استفاده کرده و چگونگی گذشتن از یک وضیعت به وضیعت دیگر را با بیان هنری به تصویر کشیده است: خورشید عنصر مرکزی این کومپوزوسیون است و حرکت قطار هم همآهنگ با عنصر مرکزی تصویر، تغییر موقعیتها را به نمایش میگذارد و با ترسیم تضاد در هیئت کوهها و نیز تقابل گذشته با حال، در تصویر از درون قلعههای گلی و منارههای تخریب شدهی پشت به گذشتهی کردهی روبه آفتاب درحال اسقبال از قطار؛ یکایده، یک برداشت هنری از تقابل و تطابق دیروز و امروز ارائه داده است. پیوستن تیمور لنگ به دیگر جهانگیران خفته درخاک و به تصویر کشیدن نابود شدن بازماندههایشان. و نیز رو در روی هم قرار گرفتن تجسم خوفناک نخجوان قدیم با چهرههای سفید رو به آفتاب... و دیگر مسایل که اینجا فعلا جای بحث آنها نیست. من هم ترجمهای از این قطعه ارائه میدهم تا پسند شما چه باشد:
«… وقتی که قطارمان از ایستگاه شاه تختی به سوی شرق براه افتاد، خورشید در پشت کوههای ماکو درحال فرو شدن به سوی غرب بود. هرچه ما، کوه آرارات را که مثل تخم مرغ به سفیدی میزد، پشت سر میگذاشتیم؛ همان قدر به کوه ایلانلی که همچون پیکرهی تاریک نخجوان قدیم برپای بود، نزدیکتر میشدیم. قلعههای گلیِ باز مانده از دوران جهانگیری تیمور لنگ، با منارههای درهم شکستهی پشت به گذشته کردهی سر برآورده از درونشان، که به پرند زرین خورشید رو در غروب پیچیده و به پیشواز قطارمانایستاده بودند…»
«مکتوبو اوخودوقدا قانیم باشیما ووردو. کسیله –کسیله قالدیم. چونکی نه من مسئلهنی اونا آچیق دئیه بیلهجکدیم، نده قیز منیم ایشارتلریمی آنلایاجاقدی. بو سیاحتده یالنیز شمشاد خانیم دئییل، رفیع زاده و باشقالارینین دا اشتراک ائدهجکلری، همده هاننانین دا بو دستهیه قوشولاجاغی شوبههسیزایدی. چونکی بو سیاحتدن ده مقصد منه ائله گلیردی کی، آنجاق هاننانی اله گتیرمکایدی. » م.س.اوردوبادی همان اثر ص ۱۷۴ و ۱۷۵
«وقتی نامه را خواندم، از غیظ خونم به جوش آمد. در لاعلاجی گیر کرده بودم. زیرا، نه من میتوانستم موضوع را روشن و بی پرده با او در میان بگذارم و نه او میتوانست از کارهای من سر در بیاورد.
در این گردش، مسلما شمشاد خانم تنها نبود، رفیع زاده و سایرین هم شرکت داشتند؛ و بی تردید میس هانا هم میخواست به آنها ملحق شود.
به نظر من هدف اصلی شان از ترتیب دادن چنین گردشی این بود که میخواستند به هر وسیلهای که شده به میس هانا دست یابند. » سعید منیری –تبریز مه آلود ص ۱۰۶۸ و ۱۰۶۹
«با خواندن نامه بدجوری پکر شدم؛ زیرا که نه من میتوانستم حرف دل خود را صاف و پوست کنده به او بگویم و نه او از اشارات من پی به حقیقیت امر میبرد. تردیدی نبود کهاین گردش یک گردش دسته جمعی بود و در آن رفیع زاده و دیگران نیز شرکت میکردند. و منظور اصلی از ترتیب دادن این گردش هم بی گمان شکار هاننا بوده است.» ر. رئیسنیا همان مجلد دوم ص ۶۵۷
در این نمونه، مسئله در مورد اختلاف، ترجمه عبارتهای عامیانه و جایگزین کردن عبارتهای مشابه است، به گونهای که نزدیکترین معنا را در زبان مقصد نسبت به زبان مبدا داشته باشد. عبارت «قان باشا وورماق» در زبان آذربایجانی برای نشان دادن نهایت خشم و عصبانیت بکار میرود. مثل« خون جلو چشم کسی را گرفتن» یا« از خشم مغز داغ شدن»... و عبارت« کسیله- کسیله یا قوورولا- قوورولا قالماق» تحمل زجر و خشم درونی را افاده میکند. و زمانی بکار میرود که شخص در نهایت عصبانیت و درماندگی است، یا کاری از دستش بر نمیآید و یا شرم میکندکه کاری انجام دهد. معادل نزدیک به این عبارتها «خون دل خوردن » یا « کسی خون خونش را خوردن» را میشود برگزید. در متن هم نویسنده برای نشان دادن خشم و ناچاری راوی این دو عبارت را در کنار هم به کار میگیرد تا منظور اصلیاش را هر چه مؤثرتر بیان کرده باشد.
چنانچه مشاهده میشود، آقای منیری سعی کرده برای این عبارتها معادلی دست و پا کند اما انتخاب از« غیظ خونم به جوش آمد» معادل خوب و رسائی برای عبارت اصلی نیست. همچنین در لاعلاجی گیر کردن هم چندان رسا و مناسب نیست و در جمله پایانی هم که به کلی از مرحله پرت شده اند. در مجموع ترجمه خوب و شیوا و رسائی از این قسمت انجام ندادهاند.
آقای رئیسنیا هم در معادلگزینی برای عبارتهای عامیانه فوق مرتکب قصور جدی شدهاند. چون « بدجوری پکر شدن» به هیچ وجه معنای دو عبارت فوق را نمیرساند. تازه خود کلمهی«پکر» هم با این که جزو حوزهی واژگانی عامیانه است؛ اما با سبک و لحن کلام نویسنده همخوان نیست. علاوه بر این، آقای رئیسنیا واژه«مسئله» را به حرف دل خود و سر در آوردن طرف مقابل از اشارتها را به پی بردن به حقیقت امر ترجمه کرده اند. با اینکه روان است و شیوا، اما امین نیست.
هر دو ترجمه در این نمونه در انتقال لحن و سبک نویسنده به زبان فارسی دارای نقصان هستند.
باز هم مناسب میدانم ترجمهای از این نمونه را که به نظرم به متن اصلی نزدیک است، ارائه نمایم:
« نامه را که خواندم، دود از سرم بلند شد. خون خونم را میخورد، چرا که نه من میتوانستم موضوع را رک و راست به او بگویم و نه دختره میتوانست از ایما و اشارههای من چیزی حالی شود. در این گردش فقط شمشاد خانم نبود، رفیع زاده و دیگران هم شرکت میکردند و هاننا هم به طور حتم به آنها ملحق میشد. به نظرم، منظورشان از ترتیب دادن چنین گردشی فقط تور انداختن هاننا بود.»
«محمدعلی تهراندا پادشاهایکن یئنه ده جادویا اینانیردی. او، تهراندان قزوین و تبریزه قوشون گؤندردییی و مشروطهنی محو ائتمک ایستهدییی زامان اوردو باشچیلارینا، اوستونه دوعا اوخونموش اؤلو تورپاغی وئریب مشروطه اوردوسونون اوزرینه سپمهیی تووصییه ائتمیشدی. تهراندا باغِ شاهدا اولدوغو واخت، خراساندان چاغیردیغی جادوگر ستارخانین و باقرخانین شکلینی مومدان قاییریب دوعا اوخودوقدان سونرا باشلارینی کسیردی، ستارخانلا باقرخانین تبریزده اؤلدورولدوکلرینی یالان مکتوبلارلا محمدعلییه ایناندیرماق ایستهییردی. بونا گؤره ده ستارخانین و باقرخانین اؤلوم خبرلری تئز- تئز اینتیشار تاپیردی.» م.س.اوردوبادی همان ص ۲۸۸
«محمدعلی شاه وقتی در تهران شاه شده بود، باز هم به جادو و جمبل اعتقاد داشت. هنگامی که از تهران به تبریز و قزوین نیروهای نظامی میفرستاد تا مشروطهخواهان را از بین ببرد، فرماندههان اردو را توصیه میکرد دعا بخوانند. به آنها خاک مرده داده بود که به روی نیروهای مشروطهطلب بپاشند.
وقتی در باغشاه تهران بود، جادوگری از خراسان آورده بود. جادوگر مجسمهی ستارخان و باقر خان را از موم ساخته، بعد سرشان را میبرید و بدینوسیله خبر مرگ ستارخان و باقر خان را بهدروغ اعلام میکرد. روی همین اصل بود که هرچند گاه، یک بار شایعه مرگ ستارخان و باقرخان پخش میشد. » س.منیری همان جلد ۲ ص ۵۸۲
«محمدعلی میرزا پس از پادشاه شدن همچنان به جادو و جنبل اعتقاد داشت. او وقتی برای از میان برداشتن مشروطه به تبریز قشون میفرستاد، خاک مرده را که به رویش دعا خوانده شده بود، به فرماندهان میسپرد و توصیه میکرد که آن را به روی اردوی مشروطه بپاشند. وقتی در باغ شاه تهران مستقر شده بود، جادوگری که از خراسان خواسته بود، مجسمههای ستارخان و باقرخان را از موم ساخته بود و پس از فوت کردن دعاهایی به آنها، گردنشان را میزد تا بلکه آنها در تبریز کشته شوند. ازاین رو هر از چند گاهی در تهران شایع میشد که ستارخان و باقر خان کشته شدهاند…» رئیسنیا کتاب سوم ص ۷۳۱
در ترجمهی آقای منیری متن شفاف نویسنده به یک متن مغشوش تبدیل شده است. به این جمله توجه کنید! محمدعلی شاه وقتی در تهران پادشاه شده بود. از این عبارت چه چیزی دستگیرتان میشود؟ حال آنکه منظور نویسنده این است که: محمد علی ولیعهد که به محمدعلی میرزا معروف بود، شاه هم شده بود، باز هم خرفت وخرافاتی باقی مانده، همچنان به جادو معتقد بود. یا این جمله بسیار سادهی«دوعا اوخونموش اؤلو تورپاغی» بهاین صورت ترجمه شده است: فرماندهان را توصیه میکرد دعا بخوانند به آنها خاک مرده داده بود که روی اردوی مشروطه بپاشند.... در صورتی که ترجمه این عبارت به این صورت است.: « او وقتی که از تهران برای نابودی قوای مشروطه نیرو اعزام میکرد، به فرماندهان خاک مرده – که به رویش دعا خوانده شده بود. – میداد و بهشان توصیه میکرد که آنها را به روی مشروطه خواهان بپاشند…
اما از یک کار مثبت مترجم در اینجا باید یاد کرد. آن هم انتخاب واژه «مجسمه» به جای واژه «شکیل» است. شکیل به معنای عکس است. از موم ساخته نمیشود. یا غلط چاپی است، یا اشتباه نویسنده و شاید هم در زمان نگارش این اثر در آن سوی رود، کلمهی شکیل بمعنای مجسمه بکار میرفت که بعید است! به هر حال هر دو مترجم کلمه را لفظ به لفظ ترجمه نکردهاند. اما مترجم در جملات آخر باز هم به ترجمهی آزاد متمایل شدهاند.« ستارخانین، باقرخانین اؤلدوکلرینی یالان مکتوبلارلا محمدعلییه ایناندیرماق ایستهییردی » که ترجمهاش میشود: « با نامههای دروغین میخواست به محمد علی شاه بقبولاند که ستارخان و باقرخان در تبریز کشته شدهاند. برای همین بود که خبر مرگ ستارخان و باقرخان زود- زود در تهران شایع میشد.»
آقای رئیسنیا این پاراگراف را درست ترجمه کردهاند. فقط در جملات پایانی پاراگراف دچار اشتباه شده و به ترجمهی مضمون پرداختهاند، نه عین عبارت نویسنده را. ایشان هم جای کلمهی شکیل، کلمه مجسمه را بکار برده و بدین طریق لغزش نویسنده یا اشتباه چاپی را اصلاح کردهاند.
این جملات برای انتقال درست به فارسی مشکلی ندارند، بلکه عدم دریافت صحیح از متن اصلی موجب نارسائی شده است.
این نارسائی در ترجمهی آقای منیری خیلی آشکار است. به نوعی تحریف است. مترجم باز هم پاراگراف را به دو بخش تقسیم کرده است و ترجمهی نارسا و غیر شیوا بدست داده است. یعنی از سه اصلی که برای مقایسه و سنجش این دو ترجمه مبنا قرار دادهایم انحراف صورت گرفته است.
آقای رئیسنیا اسلوب نویسنده، لحن مکالمه را رعایت کرده، سعی نموده ترجمهای امین ارائه دهد، ولی در جملات اخر پاراگراف دچار لغزش شده است که اشاره کردیم ترجمهاش هم شیواست.
«شمشاد خانیم رئدیکولوندن بئش عثمانلی لیرهسی چیخاریب زلیخانین ساغ الینه بوراخیر؛ میسهاننا دا تقلیدله بئش لیره وئریر.
تاجی قیزی زلیخا ایکی اللرینی یئرده دؤشنمیش قییمتلی شئیلرین اوستونده گزدیریب بعضی شئیلر اوخویوب آغزیایله ده اونلاری پوفلهییر. بو سؤزلرین هر بیریسینی دئیندن سونرا، بیر کره اللرینی شئیلرین اوستونده گزدیریب هاننا و شمشاد خانیمین اوزونه پوفلهییر.
تبریز اوستو دومانلی، داغلار باشی دومانلی، بیر پول، ایکی پول، اوچ پول، گئدن، ایتن، تاپیل. آغاجدا یاشیل آلچا، دیبینده قارا خالچا کسیلسین زهرلی دیل، دهیرلی گؤزلره میل. بادام آغاج دا قالا، توکولسون قادا ـ بالا. آچیلسین باختی قیزین، قورولسون تاختی قیزین! قیزلار کامینا چاتسین، ناباتی قنده قاتسین، سو گلیب آرخا دولسون، قارا فیکیر پوچ اولسون! کردیده مرزه، نانعا، یامان گؤز اوددا یانا! باققال دا قارا کیشمیش، قارا اورکلره شیش! » م.س.اوردوبادی ج ۲ ص ۲۴۵
«شمشاد خانم از جیب کتش پنج لیرهی عثمانی در میآورد و کف دست راست زلیخا میگذارد. میس هانا نیز، به تقلید از او، پنج لیره میدهد.
زلیخا «تاجی قیزی»، هر دو دست خود را به زمین میگذارد و سپس روی اشیای قیمتی میکشد و زیر لب ورد میخواند و به آ نها فوت میکند. دوباره دستهایش را به زینتآلات میمالد و باز هم زیر لب ورد میخواند و به صورت میسهانا و شمشاد خانم فوت میکند:
تبریز ما مهآلود، سر کوهایش مه و دود، پول که بدهی همیشه، گمشدهات پیدا میشه، بالای درختآلوچه، پایین درخت قالیچه، بریده باد زبان عنود، کور باد چشم شور حسود! بادام سردرخت بمونه، اما درد و بلا به جونتون نمونه! بخت دخترها وا بشه، تخت عروسیشون بر پا بشه! دخترها خوشبخت بشن، قند و نبات باهم بجوشن! آب توی جوب روونه، بدخواهات بمیرن دونه دونه! تو کردو مرزه-نعنا، چشم دشمنت نابینا! بقال داره خرمای سیاه، بترکه دلهای سیاه… » س.منیری همان جلد ص ۱۱۹۷ و ۱۱۹۸
«شمشاد خانم یک سکهی پنج لیرهای عثمانی از کیفش در میآورد و کف دست زلیخا میگذارد. میسهاننا هم به تقلید او پنج لیره نثار میکند.
زلیخا در حالی که دو دستش را روی زیور آلات و اشیای قیمتی چیده شده میگرداند و بعضی از آنها را سبک و سنگین میکند، اورادی را زیر لب بلغور و بر آنها و نیز به روی شمشاد خانم و میسهاننا فوت میکند:
-بالای تبریز مه آلود/سر کوهها مه و دود/یک پول، دوپول، سه پول/ای گم شده پیدا شو/در شاخ درخت آلوچه/ زیرش سیاه قالیچه/زبان تلخ بریده باد/میل به چشمان گیرا باد/بادام ازدرخت بریزد/درد و بلا بریزد/گشوده شود بخت دختر/برپا شود تخت دختر/دختران به کام دل رسند/شیر و شکر به هم بسند/چشم دشمن شود لوچ/فکر سیاه شود پوچ! ازاینجا تا آنجا دور/چشم بد شود کور/تودکان مویز سیاه/سیخ به دلهای سیاه/بادام و درخت بماند/درد به جانت نماند. » ر. رئیسنیا همان ۷۳۱
ترجمه اول و دوم هر دو به متن اصلی نزدیک هستند، اما دقیق و کاملا وفادار نیستند. به هردوشان اشکال وارد است. برای اینکه موضوع روشن شود. پاراگراف اول و دوم را کمیباز میکنیم تا صحنهای را که نویسنده تجسم کرده بهتر لمس کرده باشیم : زلیخا تاجی قیزی هر دو دستاش را روی اشیا قیمتی که رو زمینی چیده شدهاند میچرخاند و چیزهایی میخواند و فوت میکند. بعد عبارتهایی موزون شبیه به دوزگوها را یکی یکی میخواند و به صورت هاننا و شمشاد خانیم فوت میکند. این عبارتها که جزوی از ادبیات فولکولوریک هستند و بیشترشان هم از نفرینها هستند، علاوه بر معنای ضمنی دارای معنای اسطورهای هم هستند. البته یافتن معادل درست و دقیق در زبان فارسی برای آنها مشکل است. هر دو مترجم سعی کردهاند ترجمه شان از این عبارتها، موزون و مسجع باشد و هم مضمون را درست منتقل کنند؛ اما نتوانستهاند برای هر یک از آنها معادل دقیقی بیابند و به ناچار به ترجمه تحتاللفظی روی آوردهاند. اگر چه سعی کردهاند ترجمههاشان نزدیک به اصل باشد، ولی چنانچه دلخواهشان بوده، در نیامده. باید گفت که ترجمه دقیق و درست این عبارتها واقعا سخت است و شاید هم ناشدنی؛ اما اگر کمی سعی به خرج داده و به فولکولورشناسان هر دو زبان مراجعه میکردند،این مشکل شاید تا حدودی حل میشد. البته این مسئله چندان به متن اصلی لطمهای نمیزند.
«تبریزده ایشلهین چار آگنتلری و جاسوسلاری قورخویا دوشموشدو. اونلاردان بیر چوخو، حتی کونسولون اؤزوده ائله بیلیردی کی، تبریزده ایشلهین گیزلی تشکیلاتین اساس ایشلری اینتیباهنامه بوراخماق، مسجد و زیارتگاهلارداکی خالقین آراسیندا تبلیغات آپارماق و سائرهدن عبارتدیر. چار کونسولو، رضا بالا و رفیع زاده کیمیلرین اعدام اولوندوقلاری زامان او قدر ده دوشونمهمیشدی؛ اونلار بو اعداملارین بیر تشکیلات طرفیندن یوخ، تک-تک شخصیتلر طرفیندن دوزلدیینه اینانیردیلار. لاکین سردار رشیدین اؤلومو، چار کونسولون تبریزده، چالیشان گیزلی تشکیلات حاقینداکی فیکرینی تمامیله دهییشدیردی. دوغروداندا او، بو اسرارانگیز شهرده «قورخولو و نادینج» آداملارین یاشادیغینی یقین ائتدی. » م. س. اوردوبادی همان،ایکینجی کتاب ص ۶۷۵
«جاسوسان و ماموران اطلاعاتی تزار، دچار وحشت و اضطراب شده بودند. عده زیادی از آنها – حتی خود کنسول – تاکنون چنین تصور میکردند که تشکیلات مخفی تبریز کاری جز صدور اعلامیه و شبنامه و دادن هشدار به مردم و تحریک آنها در مساجد و زیارتگاهها و سایر مراکز تجمع مردم بر ضد بیگانگان و عوامل سرسپرده آنها ندارند.
مسئله اعدام رضا بالا و رفیع زاده و سایرین، از نظر کنسول زیاد هم مهم و در خور توجه و جای نگرانی نبود. او فکر نمیکرد این اعدامها کار یک تشکیلات سری باشد. به تصور او، تصفیه حسابهای خصوصی عامل اصلی این قتلها و تحرکات است. اما اعدام انقلابی سردار رشید، تصورات کنسول تزار را دگرگون ساخت و به او نشان داد که دراین شهر تشکیلات سری وسیعی با افراد ناآرام و خطرناک فعالیت میکند. » س. منیری همان جلد ۴ ص ۱۹۳۱
«ماموران امنیتی و جاسوسان روس که در تبریز فعالیت داشتند، به وحشت افتاده بودند. خیلی از آنها و حتا شخص کنسول هم در ابتدا چنان میپنداشتند که کار اصلی تشکیلات مخفی انتشار اعلامیه و تبلیغ در مساجد و مقابر و زیارتگاهها و... است. به هنگام اعدام امثال رضا بالا و رفیع زاده کنسول تزار بهاین گمان بود که کهاین اعدامها کار بعضی از افراد ماجراجوست، نه دستپخت یک تشکیلات مخفی. لیکن ترور سردار رشید نظر کنسول روس در باره تشکیلات مخفی فعال در تبریز را کاملا دگرگون کرد. حالا دیگر او یقین کرده بود که دراین شهر اسرارانگیز «آدمهای مرموز و نا آرامی» زندگی میکنند. » ر. رئیسنیا –مجلد ۲، کتاب چهارم. ص ۱۱۵۰
دراین نمونه هم، در ترجمهی آقای منیری با تفکیک پاراگرافها و اضافه کردن جملات باردار مواجهیم. بگونهای که ترجمه را ازمتن اصلی دور و به یک متن شعاری و پیش پا افتاده تبدیل کرده است. موضوع را از بعدهای مختلف بررسی کرده در یک پاراگراف ترکیب و تلفیق کرده و به وجود یک تشکیلات مخفی که با اعدام افراد خاص و وابسته به بیگانگان وحشت به جان آنها انداخته و آنها که به عمق مسئله کاملا پی نبرده بودند با کشته شدن یکی از عمالشان به عمق قضیه پی میبرند و وحشتشان افزونتر میشود تبریز با تشکیلات مخفیاش خواب راحت از چشم کنسول روسیه تزاری و ماموران و جاسوسانشان میرباید قصد نویسنده از مطرح کردن این مسائل در یک پاراگراف در واقع تبریز و تشکیلات مخفی مشروطه خواهان و وحشت بیگانگان را تجسم بخشیدن است.
اما مترجم به جای ترجمه دقیق و درست از متن با افزودن عبارتهای سعی کرده پیاز داغ موضوع را زیاد کند که کار را خراب کرده است.
کلمات و عبارتهای زیر افزوده مترجم به متن است که آن را از متن اصلی دور کرده است. « اضطراب» با داخل دو خط تیره گذاشتن : «حتی کنسول روس» را به صورت معترضه در آورده حال آنکه قصد مؤلف نشان دادن وحشت اوست. و یا: «زیاد مهم و درخور توجه و جای نگرانی نبود» یا « تصویه حسابهای شخصی » و »تشکیلات سری» مقصود نویسنده از مقابل هم گذاشتن این دو جمله این است که این اعدام کار دسته جمعی و کار یک تشکیلات مخفی است و نه کار یک عده به اصطلاح خودسر و جدا از هم و همچنین با عبارت « افراد نا آرام و خطرناک فعالیت میکند » موضوع را نارسا بیان کرده است.
ترجمهی آقای رئیسنیا نسبت به متن اصلی امین است. رسا و شیوا ترجمه شده است، جز اینکه در یکی دوجا در واژه گزینی قصور شده است. از جمله آوردن عبارت عامیانه «دست پخت یک تشکیلات» گزینه مناسبی برای یک عمل انقلابی نیست. چرا که در عبارت دست پخت نوعی سرزنش و استهزا نهفته است که لحن نویسند این را نمیرساند. شاید«کار یک تشکیلات مخفی» شیوا و رساتر باشد.
« – بس اونون سیئوگیلی آروادی نینا خانیم هارادادیر؟
– او منیم آنام دیر. حاضیردا آرشاک سوریناسین ساخلادیغی یئتیملر ائوینده مربیلیک ائدیر.
معلیم بوسوزلری دئدیکدن سونرا خاطرات دفترینی پورتلفئلینه قویوب اوزاقلاشدی.» م.س.اوردوبادی همان مجلد دوم ص ۷۲۸
«- پس همسر زیبا و دوست داشتنی او نینا کجاست؟
– او مادر من، و مربی پرورشگاه اطفال یتیم است که آرشال شوریناس دایر کرده است.
معلم، این را گفت، دفتر خاطرات را در کیف دستی خود گذاشت و دور شد.» سعید منیری همان جلد ۴ ص ۲۰۲۳
« -پس نینا خانم، همسر محبوب او کجاست؟
– او مادر من است. در حال حاضر در یتیم خانه آرشاک سوریناس مربی گری میکند.
او پس از بر زبان آوردناین جملات دفتر خاطرات را در کیف گذاشت و دور شد. » ر.رئیسنیا همان ص ۱۲۰۶
آقای منیری باز هم با اضافه کردن کلمات بی مورد از مقصد دور شده است. سئوگیلی به معنای محبوب و دوست داشتنی است. لذا کلمه زیبا در اینحا زاید است. جواب راوی نیز شبیه متنهای اداری و روزنامهای ترجمه شده است؛ اما کیف دستی آن طور که من برداشت میکنم بیشتر به کیف کوچکی گفته میشود که مدارکی با قطع کوچک مثل: پاسپورت، کارت شناسائی، پول و… ازاین قبیل اشیاء را در آن جای میدهند. نمونههایش را در دست مردم دیدهایم. اما« پورتلفئل» به کیفی گفته میشود که اکثر سیاستمداران یا کارمندان با خود حمل میکنند. کیفهای اداری و کاری؛ که میشود در داخلش، پروندهها، مدارک، اسناد و حتی کتاب و دفتر جا داد. دراینجا ترجمه رئیسنیا بی نقص است… سخن نویسنده به خوبی و رسایی به متن فارسی منتقل شده است.
۴٫ سخن آخر
آنچه از مقایسهی این دو ترجمه بدست آمده و قابل تعمیم به کل اثر میباشد این است که :
ا- درمورد اصل امانتداری در ترجمه، هر دو مترجم بنا به مصلت حال و به ناگزیر دو بخش از رمان را جا گذاشتهاند. با این همه کوشیدهاند که به متن اصلی وفادار باشند. در این ساحه هم ترجمهی آقای رئیسنیا موفقتر از آقای منیری است.
۲- ترجمهی آقای منیری از جهت رسایی دارای مشکلات جدی است و به ویرایش مجدد نیاز دارد. درصورتی که ترجمهی آقای رئیسنیا دراین مورد کمتر نیازمند است.
۳- از نظر شیوایی ترجمه هم زبان ترجمهای آقای منیری، در خور این رمان ورز نیافته است، تا حدودی خشک، کمعاطفه و کم تحرک است. این گونه نثرها نمیتوانند آن چالاکی و گرمایی و ریزبینی یک اثر ادبی و هنری را انتقال دهد. این از نقصانهای جدی ترجمهی اوست. در صورتی که نثر رئیسنیا روان، شیوا و دلچسبتر است. اگرچه از نقصان خالی نیست.
اما نباید از این نکته غافل بود، که ترجمهی بی نقص موجود نیست. موردی را که یک مترجم نقطهی ضعف میداند، شاید مترجم دیگر نقطهی قوت به حساب بیاورد. چنانچه آقای نجفی از ترجمههای شاملو خوشش نمیآید و همچنین شاملو به ترجمهی آقای بهآذین از« دن آرام» ایراد گرفته و آنرا دوباره ترجمه کرده است.
باید از آقای منیری ممنون باشیم کهاین اثر ارزشمند را به خوانندگان ایرانی شناساند و حق پیشقدمیدارد. و از آقای رئیسنیا نیز باید سپاسگذار باشیم که ترجمهای مقبول ازاین اثر انجام دادهاند که قلم شیوایش خوانندگان زیادی را به خواندن این اثر راغب کرده است. به خصوص با مقدمه جامع و مفید و توضیحات مفیدش درمورد نکات تاریک یا کمتر شناخته شدهی متن که موجب بالا بردن آگاهیهای جانبی خوانندگان رمان شده است.
برای هر دو مترجم سلامتی و سعادتمندی آرزومندیم. والسلام
تهران آبان ماه ۱۳۹۳