ساعدی؛ نمایشگر صحنههای تئاتری جامعه (قسمت یکم)
احمد عسگرپور
مقدمه
نوشتن در بارهی دکترساعدی، تاثیرگذارترین نمایشنامهنویس معاصر ایران بسیار دشوار است، اما نیاز و ضرورتی ایجاب میکند که بعد از ۲۸ سال سکوت و خاموشی فیزیکیاش، باز هم به سراغ گوهرمراد(۱) برویم و حوادث و رویدادهای پیرامونی، نبوغ و خلاقیت هنری او را کنکاش کنیم و احیانا نایافتههایی از بعد دیگری آینهوار به وجدانها بتابانیم.
میگویند هر هنرمند متعهد و آزاداندیشی اعم از نقاش، طراح و بازیگر تئاتر و سینما و بالاخره نویسنده محصول شرایط اجتماعی و تاریخی جامعه خود میباشد. از این منظر بدون شتابزدگی برای شناخت واقعبینانه آثار و افکار ساعدی باید او را در دوران و شرایط تاریخی و تحولات اجتماعی حیات خود ارزیابی و تحلیل کرد.
- دهه ۲۰ : دوران تولد و مدرسه و تحولات آذربایجان
غلامحسین ساعدی در بیست وچهارم دیماه (در برخی منابع ۱۴دی) ۱۳۱۴ در یک خانواده کارمند تبریزی از پدری بنام اصغر و مادری بنام طیبه بدنیا آمد. ۶ سال بیش نداشت که درشهریور ۱۳۲۰ قوای متفقین وارد ایران شدند. قحطی، فقر، فلاکت و نگرانی کشور را فراگرفته و رشته امور از هم گسیخته بود. در این شرایط حاد، بحرانی و مسموم که قیمت نان به ۸ برابر مزد کارگران رسیده بود، آذربایجان تحت کنترل نیروهای شوروی بود. شورویها از آرمانهای عدالتخواهانه سوسیالیستی خود در میادین تبریز فیلم(۲) نشان میدادند و ساعدی با تشنگی تمام و حریصانه این فیلمها را میدید و این فیلمها تاثیر نازدودنی بر آثار هنری بعدی او به جا گذاشت. «درزمان اشغال تبریز درجنگ جهانی دوم روسها در بعضی از میدانها گاهی فیلم نشان میدادند. او (ساعدی) عاشق سینما و رمان بود و تاثیر سینمای روس در آن اوایل در تبریز اجتنابناپذیر بود.(۳)»
ساعدی در سال ۱۳۲۲ به دبستان بدر رفت و هرگز کابوسهای تلخ محیط و دربدری و روستاهای ویرانه و از هم گسیختگی و پراکندگی ناشی از جنگ و … را فراموش نکرد.(۴) در فاصله ورود به مدرسه بدر و دبیرستان منصور رویدادهای مهم اجتماعی در آذربایجان بویژه تبریز اتفاق افتاد. یکی از رویدادهای مهم تاریخی تاثیرگذار که زندگی آحاد مردم آذربایجان را تحتالشعاع قرار داد انتشار “بیانیه ۱۲ شهریور” بود. در۱۲شهریور سال ۱۳۲۴با امضائ ۴۸ نفر در ۱۲ماده بیانیه تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان متشرشد (۵) و در پی آن بیانیه، اتحادیه کارگران و جمعیت ضد فاشیست و جمعیت آذربایجان به رهبری شبستری به فرقه پیوستند . یکی از مواد ۱۲گانه، ماده ۳ بود که عبارت بود از «تاکلاس سوم ابتدایی دروس فقط بزبان آذربایجانی تدریس گردد. در کلاس های بالاتر زبان فارسی به عنوان زبان مشترک در کنار زبان آذربایجانی تدریس شود»(۶)
سال ۱۳۲۴ بعد از روی کار آمدن فرقه دموکرات آذربایجان، ساعدی یکسال تحصیل خود را بزبان مادری گذراند. او همیشه از شهد و لذت زبان مادری به نیکی و حسرت یاد میکند و این خلاء و حسرت تاریخی فقدان زبان را به تمثیل و استعاره در اکثر آثار نوشتاریاش منعکس و یادآور میشود. بطور اخص در نمایشنامه ده لال بازی که در مقطع تاریخی خود ابداع نوعی پانتومیم بود که بصورت سمبلیک اشارهای ناخوداگاه به سرگذشت تلخ زبان مادری بود. آنچه ناخودآگاه است از آگاهی درونی عمیقی گزارش میدهد که دهها مقاله دیالکتیکی حساب شده اجتماعی و تاریخی هرگز جای آن را نمی گیرد. (۷)
«درهمان کلاس چهارم مدرسه بدر تبریز فرقه دموکرات زبان تحصیلی ترکی را جانشین زبان فارسی کرده بود… درکلاس چهارم ابتدایی قصه ماکسیم گورکی توی کتاب ما بود، قصه چخوف بود، مثالهای ترکی و شعر صابر، میرزا علی معجز… همه اینها توی کتاب ما بود و در آن دورهی تحصیل، من کیف میکردم که آدم هستم و این چیزها را میخوانم.(۸)»
دولت قوام در پائیز سال ۱۳۲۵علیرغم توافق کتبی با جنبش دموکراتیک آذربایجان ضدیت علنی خود را علیه جنبش سراسری ایران بویژه آذربایجان آغازکرد و با تجهیز فئودالها و اربابان، دستجات لمپن مسلح راتشکیل و با یورش ددمنشانه به دستآوردهای جنبش دموکراتیک فعالین اجتماعی را قلع وقمع کردند. قوام در زمستان سال ۱۳۲۵با آزادی عمل کامل ارتش راوارد آذربایجان کردند و به کشت وکشتار رهبران دموکرات آذربایجان پرداختند و در آذربایجان ۷۶۰ نفر را به دار آویختند»(۹)
حسین فردوست، از سرکردگان رژیم پهلوی، در خاطراتش از سفر خود در تاریخ ۲۲ آذر همراه محمد رضا شاه به تبریز مینویسد: “در خیابانها اجساد اعدام شدهی زیادی دیده میشد و حدود ۲ هزار الی ۳ هزار نفر اعدام کرده بودند”.(۱۰)
وی ضمن تحسین دلیری رزمندگان فرقه که اسیر ارتش شده بودند، از مقاومت نظامیان فدایی چنین یاد میکند:
“سلول بزرگی بود و حدود ۲۰ نطامی (سرگرد،سرهنگ دو و سرهنگ تمام)…وقتی به آنها پیشنهاد کمک کردم ناگهان سرگرد حسن قاسمی که همدورهی من بود و گویا بر بقیه ریاست داشت، برگشت و گفت:با این(فردوست) صحبت نکنید و خودتان را کوچک نکنید. بگذارید هر کاری میخواهند بکنند”(۱۱)
۲۵۰۰دموکرات طبق احکام بیدادگاههای نظامی شاه اعدام شدند، ۸۰۰۰ نفر به مجازاتهای سنگین محکوم شدند که از جملهی آنها صفر قهرمانیان بود که ۳۲ سال در زندانهای حکومت پهلوی محبوس بود. ۳۶۰۰نفر از روستائیان به بهانههایی به سلطان آباد، اراک، بندر عباس و برازجان تبعید شدند. ستونهای منظمی از سربازان و فداییان به آن سوی ارس به آذربایجان شمالی عقب نشینی کردند. بنا به گزارش منابع رسمی در سال ۱۳۲۵در باکو تعداد پناهندگان از آذربایجان (جنوبی) در باکو نزدیک ۷۰ هزار نفر اعلام شده است.” (۱۲)
ساعدی درسال ۱۳۲۸دانش آموز ۱۴ساله بود که به حوزه حزبی رفت و آمد داشت و عضو شده بود و با محمدعلی فرزانه (قوسی)، اکبرشهیدی، داوود شهیدی و فرج صبا دوست بود. سالهای اول تا سوم دبیرستان را با جوش وخروش خاصی فعالیت حزبی میکرد و به همراه فرج صبا ادارهکنندگان تشکیلات حزبی دبیرستان بودند. یکبار هم برسر موضوع اینکه ناظم باید عوض شود اعتصاب به راه انداختند و با درگیری اعتصاب کنندگان کار به دخالت پلیس کشیده شد. طبق تعلیمات حزب، مخفیکاری یاد گرفته بودند و به همین دلیل مدتها بود که خانوادهها از فعالیت حزبی آنها خبر نداشتند. در آن زمان روزنامههای “بسوی آینده”، “کبوتر صلح” و “مردم” را میخواندند. ساعدی در مصاحبهای دردانشگاه هاروارد میگوید: “من اولین بار قبل از ۲۸مرداد به زندان رفتم. من توی سازمان جوانان فرقه دمکرات بصورت مخفی فعالیت میکردم. مسئول سه تا روزنامه بودم. “فریاد”، “صعود” و “جوانان آذربایجان”. صاحب امتیاز روزنامه صعود آرمائیس آرزومانیان بود که بعد از ۲۸مرداد ترور شد.”(۱۳)
- دهه۳۰و۴۰: دهه شکست و امید
درسال ۱۳۲۹ساعدی وارد دبیرستان منصور میشود. بعداز کودتای ۲۸مرداد دو ماه مخفی و در شهریور ۳۲ زندانی میشود و بعد از آزادی از زندان، کار روزنامه نگاری را پی میگیرد. داستان بلند «نخود هرآش» را مینویسد (چاپ نشده.) سال ۱۳۳۴وارد دانشکده پزشکی تبریزشده و با مجله سخن همکاری و داستان «مرغ انجیر» را چاپ و نمایشنامه و داستان «پیگمالیون» و “خانههای شهرری” را در تبریز و نمایشنامه «لیلاج ها» را در مجله سخن چاپ میکند.
در دانشگاه تبریز اعتصاب دانشجویی آغاز میشود. در رهبری اعتصابات دانشگاه تبریز نقش مهمی ایفا میکند. نمایشنامه «غیوران شب» اشاره استعاری به شرایط حاد اجتماعی و حرکت دانشجویان پیشرو بود. ۱۳۳۸نمایشنامه تک پردهای «سایه شبانه» و در سال ۱۳۳۹ نمایشنامه «کاربافکها در سنگر» و مجموعه داستانهای کوتاه «شب نشینی باشکوه» را در تبریز چاپ و نمایشنامه «سفر مرد خسته» را مینویسد (چاپ نشده)
“شب نشینی باشکوه” داستان ترسیم فضای وحشت و وهم مبهمی است که ساعدی ۲۵ساله در اولین داستان بلند که شامل ۱۲داستان کوتاه است با دغدغههای درونی آدمهای فراموشکار را خطاب میکند و سایه هراس و وحشت حاصله از تسلط نیروهای حاکم را یادآور میشود. این داستان مسخ کافکا را درذهن تداعی میکند که آدمها در شرایط و سیستم موجود مسخ شدهاند. کاراکترها در داستان شب نشینی باشکوه با گفتار و بیان افشاگرانه، ماهیت افراد را که مدام حرفهای بی پشتوانه و فاقد ضمانت عملی و فریبنده میزنند، آشکار میکنند. جهان نویسنده در داستان شب نشینی باشکوه داستان آدمهای غارت شده و ترسو است که زندگی کسالت بار و حقیری دارند. (۱۴)
سال ۱۳۴۰ساعدی ازدانشگاه فارغالتحصیل شده و پایاننامهاش با موضوع «علل اجتماعی پسیکونوروزها در آذربایجان» بعد از کلی بحث و جدل پذیرفته میشود. در این سال بطور مخفی اولین کتابش «کلاته گل» (حکایت اینکه رضاشاه چگونه زمینهای آبادیها را میبلعید) را توسط فرج صبا و دکترعلی اکبرساعدی در تهران منتشر میکند.
سال۱۳۴۱ با درجهی سرباز صفری در پادگان سلطنت آباد طبابت میکند و از نوشتن نیز باز نمیماند و پرتلاش در پادگان سلطنت آباد داستانهای کوتاه درباره زندگی سربازها مینویسد. «صداخونه» و «پادگان خاکستری» و «مانع آتش» محصول آن دوران است (بعداز مرگش در مجله کلک چاپ شدند).
ساعدی با برادرش دکترعلی اکبر ضمن افتتاح مطب شبانهروزی دلگشا و فعالیت اجتماعی، با کتاب هفته و مجله آرش نیز همکاری میکند و با احمد شاملو، جلال آل احمد، پرویز ناتل خانلری، رضا براهنی، محمود آزاد تهرانی، سیروس طاهباز، رضا سیدحسینی، به آذین، جمال میرصادقی، اسماعیل شاهرودی، بهمن فرسی و محمدتقی براهنی رابطه دوستانه برقرار میکند.(۱۵)در همین سال کتاب ده لال بازی را بطور پانتومیم با جعفر والی در تلویزیون اجرا میکند. لالبازی تراژدی فقدان زبان مادری ساعدی است. زبانی که رسالت تاریخی مشروطیت را بدوش میکشید اینک یاساق شده است و در کنج ذهنها اسیر و خاموش است. این اثر هنری که وجود تماشاگر را میلرزاند و به تاریخ و زبانی اشارت دارد که زمانی پیشگام تحولات عمیق اجتماعی ایران بود، اینک به هردلیلی گویا و صاحب صدا نیست و مخاطبی ندارد.
درنمایش لالبازی ساعدی بیننده را برای تکمیل متن نمایش بطور بدیع و فعال شرکت میدهد و بیننده در فقدان زبان به کشف و شهود میرسد؛ چراکه هر حرکتی صامت و بی کلام ترجمهای از نظم و حرکت است. زبان الکن نارساست، اما بی زبانی نوعی تداعی زبان غایب است و ساعدی چه هنرمندانه و هوشیارانه فقدان زبان معترض و حامل حقوق مدنی را در دهه ۴۰ با بازیگری هنرمندانه جعفر والی به تلویزیون دولتی ثابت پاسال میبرد و در مقابل سانسور و ساواک از صحنه نمایش تلویزیون در پهنای ایران لال بازی را به عنوان فرم خفقان و ضد سانسور به دید همگان میگذارد. ساعدی زمان را خوب می شناخت و از ظرفیت آن فقدان زبان را پیام میداد.
سالهای ۱۳۴۴تا ۱۳۴۷اوج شکوفایی تفکر و اندیشه ساعدی است. مطرحترین و تاثیرگذارترین تولیدات اندیشگی پررمز و راز ساعدی دراین سالها اتفاق افتاد. بویژه در عرصه تئاتر میداندار بلارقیب صحنه نمایش بود که با تمثیل و استعاره مطالبات اجتماعی و سیاسی را در قالب نمایشنامههای رئالیستی بیان میداشت. نمایشنامه “چوب بدستهای ورزیل”(۱۳۴۴)؛ تک نگاری “خیاو یا مشکینشهر” منتشره توسط موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی، نمایشنامه “بهترین بابای دنیا”، داستان بلند “مقتل”، سفربه جنوب و حاشیه جنوب خلیج فارس ومطالعه وضع اجتماعی و آداب و سنن بومی آن خطه، انتشار تکنگاری “اهل هوا”، مجموعه داستان “دندیل”، انتشار “پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت”، نمایشنامههای “بامها و زیربامها”، “از پا نیفتادهها”، “ننه انسی”، نمایش “گرگها”، نمایش “گاو”(۱۳۴۵)، “واهمههای بی نام و نشان”، “آرامش در حضور دیگران”، نمایشنامه “آی باکلاه و آی بی کلاه”، “خانه روشنی” شامل ۵نمایشنامه، نمایشنامه “دعوت”، نمایشنامه “دست بالای دست”، نمایشنامه “خوشا بحال برد باران” و اجرای نمایشنامههای “چوب بدستهای وزیل” و “بهترین بابای دنیا” و “آی باکلاه و آی بی کلاه…..
“پنج نمایشنامه” ساعدی از شرح انقلاب مشروطیت در واقع وصف سالهای ۱۲۸۹تا۱۲۹۰در تبریز است. بقول احمد کسروی سال پر اندوه ۱۲۸۹،سالی که ستارخان بنام یاغی و آشوبگر تیر خورد و خانه نشین شد و از حیدرخان عمواوغلی و یارمحمدخان کینه ورزانه و با مجوز مجلس مشروطه انتقام گرفته شد. سال ۱۲۹۰ سال پر اندوهتر و سختتر تبریز بود. سالی که ثقهالاسلام را باپسرانش و علی موسیو آزادیخواه مشهور به دار میآویزند؛ انجمن ایالتی تبریز را با خاک یکسان میکنند و داغ بدل میهنپرستان میزنند. در این سال سالداتهای روس و جلادهای دولتی مردم را میکشند و تخم یاس و نامیدی و پایان همه آرمانها را به مردم القا میکنند؛ اما به نظر ساعدی حقیقت غیر از این شرایط است. مجاهدان به صورتهای مختلف به مبارزه ادامه میدهند. در نمایشنامه “بامها و زیر بامها” هنوز در سال ۱۲۸۹مردم زیر بامها را دارند و جنگهای کوچهای هنوز ادامه دارد. در چهار نمایشنامه دیگر که مربوط به سال ۱۲۹۰است گرگها به زیر بامها نفوذ کردهاند و ناچار مبارزه مردم صورت دیگری یافته است. ساعدی فرق اساسی با شاعران مایوس از مبارزه دارد و آن نگریستن پر اندوه، اما پر خشم برای مبارزه با ظلم و تعدی و خیانت است. گوهر مراد هر لحظه در پی کشف نمودن پستی انسانهایی است که نانشان به قیمت ریختن خون دیگران بدست میآید.(۱۶)
۱۳۴۶به همراه جلال آل احمد و یداله مفتون امینی به تبریز سفر و در اجتماع داشجویان شرکت میکند. این سال، دانشگاه تبریز حال و هوای دیگری دارد و به مثلث صمد بهرنگی و بهروز دهقانی و کاظم سعادتی زنده است و هنگامی که علیرضا نابدل از تهران به تبریز میآید هوایی تازه در محفل می وزد. محفل صمد که ساعدی بدان نزدیک بود، محفلی ادبی و هنری و سیاسی بود. همین محفل بعدتر به نخستین هسته تبریز چریکهای فدایی خلق متحول شد.(۱۷)
با یاری ساعدی، صمدبهرنگی با چند دانشجو انجمن ادبی هنری دانشجویان دانشگاه تبریز را راهاندازی کرده و جلسههای نقد و شعر و داستان بر پا میکنند. به منطقه قراداغ جهت تدارک تک نگاری قراداغ سفر میکند. ساعدی با مجلههای جهاننو، فردوسی، خوشه، نگین، جنگهای ادبی نیز همکاری میکند. ترس ولرز (۶ داستان پیوسته)، نمایشنامه دیکته و زاویه (۲نمایشنامه) و واهمههای بی نام و نشان را به چاپ میرساند. به اتفاق جلال آل احمد، رضا براهنی و سیروس طاهباز برای رفع سانسور با دولت هویدا مذاکره میکند و برای مبارزه با سانسور طرحی به دولت وقت ارائه میکنند که ساعدی مسئول و نماینده پیگیری و به سامان رساندن طرح است و از این حرکت جمعی و اقدام عملی نویسندگان پایههای تشکیل کانون نویسندگان ایران ریخته میشود…. (پایان قسمت یکم)