*** با معلمان پیشکسوت
گفت وگو با استاد ابراهیم دارابی، معلم پیشکسوت با قریب ۱۰۰ کتاب و ۲۰۰ مقالۀ چاپ شده:
زندگی، مصداق عینی گزارۀ اگر p آن گاه q است
اشاره
کانون تغییر این شماره از مجله به موضوع «طراحی آموزشی و ضرورت برنامهریزی توسط معلمان و آموزشکاران مدرسهای»اختصاص دارد. در مقالات و نوشتههای گوناگون، سعی کردهایم این موضوع را از ابعاد گوناگون، مورد واکاوی قرار دهیم، ولی بیشک نقش معلمان را در این امر نمیتوان نادیده گرفت. در تاریخ آموزشوپرورش کشورمان، معلمان بسیاری، یک تنه به مثابه یک عنصر طراح و برنامهریز آموزشی در تربیت دانشآموزان مدرسۀ خود مؤثر بودهاند.
برای آَشنایی با زندگی و فعالیتهای معلمان تأثیرگذار، این بار با استاد ابراهیم دارابی، معلم پیشکسوت، به گفتوگو نشستهایم. این معلم جامعالاطراف، در هر وادی و زمینهای که وارد شده، موجب تلألو جرقههای پیشرفت و تلنگر در تفکر مخاطبان خود شده است. برای ما دانشآموزان و دانشجویان سال های ۵۵ تا ۶۵ که میخواستیم متفاوت باشیم، و در آن سالهایی که هنوز المپیاد ریاضی به کاسبی آموزشی و کارزاری دوپینگی تبدیل نشده بود، کتابهای متعدد ریاضی استاد دارابی حکم جواهر را داشت و دستبهدست، بینمان جابهجا میشد. تأثیری که این کتابها و سایر آثار این معلم توانمند در توسعۀ فرهنگ تفکر علمی و فکرورزی در میان جوانان آن سالها داشت، بیبدیل بود. ایشان بعدها دامنۀ فعالیتهای خود را گسترش داد و همراه با تدریس برتر، کار علمی در زمینۀ مجلات ریاضی، بهویژه راهاندازی و ادامۀ فعالیت مجلۀ وزین و ماندگار رشد آموزش ریاضیات را پی گرفت.
سالها بعد، به سبب علاقۀ شخصیام به حوزۀ ادبیات، رمان دو جلدی حجیمی در نزدیک به ۱۲۷۰ صفحه به دستم رسید که نام مؤلفش برایم آشنا بود. «اشک سبلان» که یادآور مبارزات و تلاشهای آذربایجانیها در دههها و سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی است، آن چنان زبان لطیف، سیال و نرمی دارد که آدمی نمیتواند باور کند این اثر را همان کسی نوشته که مسایل بغرنج، پیچیده و البته شیرین ریاضیات را در قالب کتابها و مقالات متعدد به جامعۀ آموزشی کشور اهدا کرده است.
گفتوگویی که در پی میآید در آستانۀ ۸۰ سالگی استاد ابراهیم دارابی، و به مثابه مصداقی از معلمان حرفهای تلاشگر در پیشرفت جامعه، تقدیم خوانندگان میشود.
م.م
*دوست داریم گفتوگو را با ورقزدن شمهای از زندگی شما اعم ازتولد،تحصیلات،مراحل زندگی،مراحل معلمی و فعالیتهای احتماعی- فرهنگی شروع کنیم. موافقید؟
بله، حتماً. در سالهایی که «اشرار» بر روستاها حاکم بودند، در یکی از درگیریها، مادربزرگ من و برادرش کشته شدند. از این رو خانواده، برای امرار معاش، روستای درهوار در ۱۵ کیلومتری اردبیل را ترک و به باکو و شهرهای قفقاز مهاجرت کردند و پس از حدود سی سال، چون حاضر به پذیرش تابعیت اتحاد جماهیر شوروی آن سالها نشدند، در سال ۱۳۰۴(۱۰ سال قبل از تولد من)، از طریق بیلهسوار به ایران برگردانده شدند.
میرزا حیدر، پدربزرگ مادری من، در باکو به جای این که فرزندان خود را دنبال کار بفرستد، به مدرسه فرستاد. پسر بزرگش دورۀ حسابداری را گذراند و پسر کوچکترش مهندس راه و ساختمان شد و دختر کوچکترش(مادر من) دورۀ تحصیلات ابتدایی اجباری (۶ تا ۸ سال) را به پایان برد و در باکو با پدرم که سوادی در حد خواندن داشت، ازدواج کرد. مادرم علاقهمند به شعر و موسیقی و مسلم برادر مهندسش، علاقهمند به ریاضیات و نقاش زبردستی بود.
اگر سوغات بزرگترها در بازگشت به وطن، لوازم خانگی و طلا بود، دو صندوق بزرگ شامل کتابهای ریاضی دایی و کتابهای شعر و ادبی مادرم و نیز گرامافونی که صدای موسیقی از آن بلند میشد، سوغاتی بود که آنها به ایران آوردند. اما با ارزشترین سوغات، فرهنگی بود که خانواده ما با خود آورده بودند و تأثیری که بر روی اطرافیان خود داشته. مادرم برای من، دو خواهر بزرگتر و برادر دو سال کوچکترم (بعدها صاحب برادر دیگری هم شدم) شعر میخواند، قصه میگفت و با لالاییهای سحرانگیزش ما را به خواب میبرد.
تعریف و تمجیدهای مادرم از برادرش مسلم و نبوغ او در ریاضیات، این فکر و آرزو را در ذهن من میکاشت که وقتی بزرگ شدم، من هم مثل دایی مسلم شوم و مانند او نقاشی بکشم و ریاضی بدانم.
پدرم نیز که تحت تأثیر فرهنگ باکو قرار گرفته و علاقهمند به کنسرت، تئاتر و موسیقی شده بود، گاهی شبها پی شام در حالی که حسرت آن روزها از نگاهش میتراوید، با سوت، آهنگ نمایشنامههای آرشینمالآلان یا مشدیعباد و یا اپرای اصلیوکرم را میزد و در فواصل، داستان این نمایشنامهها و یا اپرا را برای ما تعریف میکرد.
*به نظر میرسد تربیت غیررسمی شما، قبل از رفتن به مدرسه بسیار قوی بوده است؟
بله. تأثیر اشعاری که مادرم میخواند و تعریف و تمجیدهایی که از داییام میشد، تأثیر به سزایی در شکلگیری اولیۀ شخصیتم داشت. چنانچه من هم علاقهمند به ریاضیات شدم و در کلاس چهارم ابتدایی در مسابقۀ نقاشی بینالمللی، برندۀ جایزهای شدم که طی مراسمی در مدرسۀ صفوی اردبیل به من داده شد، اما روزهای خوش دیری نپایید.
با ورود قوای شوروی به ایران در ۱۳۲۰ و بمباران پادگان اردبیل و پخش اعلامیه از هواپیما، ما نیز به روستا پیش پدربزرگ مادریام رفتیم که پس از بازگشت از باکو، با ساختوساز تازهای در درهوار مستقر شده بود. وقتی به روستا رسیدیم، قوای شوروی زودتر از ما به آنجا رسیده بود و چون معلوم شد آنها کاری به کار مردم عادی ندارند، پس از سه روز به خانۀ خود در اردبیل بازگشتیم و دیدیم دزد خانه و داروندار ما را به یغما برده است.
این، آغاز بدبیاریهای شگفتی بود که در خانوادۀ ما شروع میشد: چندان طول نکشید که مادرم مریض شد و جان سپرد. مسلم هم چندی قبل فوت کرده بود. پدرم از نظر مالی سخت در تنگنا قرار گرفت و فقر از پی رفاه نسبی در خانواده، چهرۀ کریه خود را نشان داد.
من آن روز پنجشش ساله بودم، بزرگترین خواهرم ده سال و کوچکترین برادرم تنها شش ماهه بود. زنداییام که دوست و مأنوس مادرم بود و تنها یک پسر ۱۲ ساله داشت، سینه سپر کرد و ما را مانند یک مادر زیر بال خود گرفت.
به رغم آرزوهایی که پدر و مادرم در دل پرورده بودند، امکان تحصیل برای فرزندانشان به وجود نیامد و من تنها در سن ۹ سالگی در سال تحصیلی۲۵-۱۳۲۴ با برادرم که دو سال کوچکتر از من بود، توانستیم در کلاس اول دبستان در اردبیل اسم بنویسیم و درس بخوانیم. اگر بگویم با همان یک سال تحصیل، باسواد شده بودم، اغراق نکردهام! آن دو صندوق کتاب ترکی یادگاری مادر و داییام، به مثابۀ مکتبی شد که کمکم به آن قدم میگذاشتم. از کتابهای ریاضی چیزی درک نمیکردم، اما از کتابهای داستان و شعر مادرم، مطالبی ولو خیلی کم، دستگیرم میشد که هرچه به کلاس بالاتر میرفتم، بهتر میتوانستم آنها را بخوانم. یکی از این کتابها «پیر و نادرشاه بود». من آن را قبل از انقلاب، با نام «درخت نظر کرده» ترجمه و به چاپ رساندهام. همچنین «درختِ سیب و پسرک فقیر» نیز از جمله کتابهایی بود که سوژۀ آن را از صندوقچۀ مادرم گرفتم.
پدرم زن گرفت؛ ولی زنداییام اجازه نداد خواهرهایم و برادر کوچکترم که دو ساله شده بودند، زیردست زنپدر، بزرگ شوند. تنها من و برادر دو سال کوچکتر از من، به خانهای که پدر اجاره کرده بود، رفتیم. زندگی سختتر شده بود. به هر جانکندنی بود دورۀ ابتدایی را در اردبیل به پایان بردیم و در تهران به خواهران و برادرمان پیوستیم که در خانۀ داییام مستقر شده بودند.
*کوچ اجباری از اردبیل به تهران، یا سفری در پی کسب فرصتهای بهتر؟
شاید هر دو. در کلاس اول دبیرستان ابوریحان واقع در خیابان دلگشا اسم نوشتیم. دنیای دیگری به روی ما باز شد که شیرین و خیالانگیز بود. اگر در اردبیل در خانه هوپهوپنامه و روزنامۀ ملانصرالدین خوانده و دروبدل میشد، در این خانه روزنامههای جورواجور دیگری دست به دست میشد که برای من تازگی داشت. داییام در رویدادهای سالهای ۲۴ و ۲۵ در اردبیل حسابداری ساده و پدرم هم پاسبان بود. همان وقت دایی، پسرش را برای تحصیل در رشتۀ حقوق به تبریز فرستاده بود. وقتی ما به تهران آمدیم، دایی پس از آزاد شدن از زندان به عنوان حسابدار در یک شرکت ساختمانی مشغول کار بود و پسرش پس از تبعید به خوزستان، و بدون آن که به تحصیل او در رشتۀ حقوق وقعی گذاشته شود، به تازگی در بانک سپه مشغول کار شده بود و در فعالیتهای سیاسی شرکت داشت. پدرم نیز لباسفروشی میکرد. پسردایی دوستانی داشت که به خانهشان رفتوآمد میکردند و در برخورد با من و برادرم، رفتاری بسیار دوستانه داشتند. جو مدرسه هم متأثر از محیط خارج، به شدت سیاستزده بود و دانشآموزان طرفدار حزب توده که روزنامۀ «دانشآموز» را تبلیغ میکردند، با طرفداران نهضت ملی و مصدق مرتب در بحث و جدل بودند که گاهی به زد و خورد هم منجر میشد.
تابستانها من و برادرم کار میکردیم. من به عنوان کمکحسابدار در همان شرکتی که داییام کار میکرد، زیر دست او به کار مشغول میشدم.
در تابستان سال ۱۳۳۲ در روز کودتا من و داییام، در دفتر کارخانۀ شعبه مشهد بودیم که دیدیم عدهای سوار بر گاری با شعار زندهباد شاه و مرگ بر مصدق به راه افتادند. با تهران تماس گرفتیم، معلوم شد پسرداییام دستگیر شده است و ما به تهران بازگشتیم.
*چگونه معلم شدید؟
در دبیرستان ابوریحان تنها سیکل اول تدریس میشد. ما دورۀ دوم دبیرستان را در دبیرستان ادیب(منتهی به خیابان فردوسی و لالهزار) گذراندیم. پس از فارغالتحصیلی، دنبال کار میگشتیم، اما به خاطر سربازی از استخدام ما جلوگیری میکردند. برادرم در دانشسرای عالی پذیرفته شد و من در آزمون آموزگاران پیمانی قبول شدم و در منطقۀ ۵ آن روز مشغول کار شدم. سال بعد رئیس دبیرستان باباطاهر به سراغم آمد و مرا از دبیرستان دهخدا که یک سال بود آنجا فیزیک و ریاضی درس میدادم، به مدرسۀ خود برد.
در این دبیرستان که به تازگی دبیر ریاضی کلاسهای چهارم و پنجم ریاضی را جواب کرده بودند (ششم نداشت) دفترداری بود که بعدها فهمیدم به کتاب «۷۰۰ مسئله امامی» دست پیدا کرده و با دادن مسایلی از آن کتاب به دست دانشآموزان و فرستادنشان به سراغ معلم ریاضی، از کار خود لذت میبرد. معلم ریاضی قبلی هم از قربانیان این سیاست بود! این معلم که با من در دبیرستان دهخدا همکار بود، از مشکلات مدرسۀ باباطاهر سخنها گفت و از جمله افزود که دانشآموزان کلاس چهارم ریاضی، این مسئله را مطرح میکردهاند که چگونه میتوان تنها به کمک پرگار، مرکز یک دایره را تعیین کرد.
من قبل از رفتن به سر همین کلاس، در خانه چندین ساعت روی این مسئله، با پرگار بر روی کاغذ کار کردم و به طور تجربی، نه علمی، راه پیدا کردن مرکز دایره را یاد گرفتم. ضمن تدریس و حل مسایل، به این مسئله مهم اشاره کردم و دیدم دانشآموزان با کنجکاوی هرچه بیشتر اول همدیگر را نگاه کردند و بعد چشم به من دوختند که مسئله را برایشان حل میکردم. البته ناگفته نماند که سال ها بعد، در ۱۳۶۶ کتابی در این باره تحتعنوان «هندسۀ پرگاری» ترجمه کردم که توسط انتشارات گوتنبرگ منتشر شد.
روزهای بعد دانشآموزانی را میدیدم که در راهرو منتظرم بودند تا یکی از آن مسایلی که دفتردار در اختیارشان گذاشته بود را به من بدهند و حل آن را بخواهند. من مسئله را میگرفتم، در جیب میگذاشتم و میگفتم روی آن فکر میکنم.
*در این ایام به تدریج در حال قدم گذاشتن در جای پای دایی مسلم بودید؟
شاید بهتر است بگویم هنوز نه. ماجرای جالبی را برایتان تعریف میکنم که علاقهمند شدن جدی مرا به ریاضیات بیشتر نشان میدهد. عبداله توکل و فیضالهی از دوستان نزدیک پسرداییام بودند که مسئولیت اعزام دانشجویان به خارج را در آموزشوپرورش به عهده داشتند. آنها از من و یک دبیر ریاضی دیگر دعوت کردند که در طرح سؤال ریاضی برای دانشجویان شرکت کنیم.
سه مسئله من و سه مسئله دبیر دیگر طرح کردیم و آزمون برگزار و از فردای آن روز تصحیح اوراق آغاز شد. برای حل یکی از مسایلی که دبیر همکارم طرح کرده بود (مسئله مربوط به لگاریتم)، من حدود نصف یک صفحۀ ۴A را به عنوان کلید سؤال در نظر گرفته بودم. اما وقتی تصحیح اوراق را شروع کردم، دیدم دانشجویی در چند سطر به جواب دست رسیده است. اول دچار تردید شدم و پیش خود فکر کردم دانشجو تقلب کرده و کسی جواب مسئله را به او رسانده و او با عملیاتی ساختگی به جواب رسیده است. اما در اوراق دیگر، باز هم با همین حل مواجه شدم. اوراق را جمع کردم، به مسئول آزمون سپردم و گفتم امروز کار دارم، فردا میآیم اوراق را تصحیح میکنم.
از ساختمان وزارت فرهنگ در اکباتان به طرف میدان بهارستان به راه افتادم. در نبش خیابان، پشت ویترین یک کتابفروشی، کتابی با رنگ بنفش دیدم که عنوانش «کنکورهای شوروی» ترجمۀ زندهیاد استاد پرویز شهریاری بود. کتاب را خریدم، هنوز به خانه نرسیده، در حالی که کتاب را ورق میزدم، به منابعی دست یافتم که برایم حیرتانگیز بود. من که به ظاهر از دبیران موفق روز بودم، خبر نداشتم و در کتابهای ریاضی ما هم آورده نشده بود که لگاریتم تنها در پایۀ ده تعریف نمیشود، بلکه در هر پایهای میتوان از اعداد لگاریتم گرفت. مسئلهای که همکار دبیر داده بود، از همین کتاب برداشته شده بود و دانشجویانی که به این کتاب دسترسی داشتند یا قبلاً در کلاسهای استاد شهریاری یا امامی شرکت کرده بودند، توانسته بودند این مسئله را به راحتی در چند خط حل کنند. این سرآغاز مرحلۀ دیگری در کار فرهنگی من بود.
*مرحلۀ کشیده شدن به سوی تألیف و ترجمۀ آثار ریاضی؟
بله. البته اول یادگیری یک زبان، بعد تألیف و ترجمه. کتاب یاد شده از زبان روسی ترجمه شده بود و من شنیده بودم که استاد شهریاری زبان روسی را در زندان یاد گرفته است. تصمیم گرفتم برای دسترسی به این نوع کتابها، روسی یاد بگیرم. در عرض ۲ سال دیپلم این زبان را گرفتم و راه کتابفروشیهای ساکو، گوتنبرگ و دنیا که آن موقع کتابهای روسی میفروختند، به روی من باز شد.
در ساکو علاوه بر کتابها و مجلات ریاضی، مجلۀ آذربایجان و روزنامۀ «ادبیات و اینجهصنعت»(ادبیات و هنر) هم که به زبان آذربایجانی بود، فروخته میشد و من در مراجعه به این کتابفروشی، مجموعهای از کتابها و مجلات را که بسیار ارزان بودند، خریداری میکردم.
زبان روسی و آشنایی با حروف کریلیک، دنیایی را به روی من گشود که آرزویش را دل پرورده بودم. این زبان و این حروف، پلی بود که از دوران کودکی با مرگ مادرم ویران شده بود. در روزنامۀ یادشده هر بار یک داستان کوتاه هم درج میشد که من آنها را ترجمه میکردم و انتشارات نوپا آنها را منتشر میکرد (در حاشیۀ گفتوگو به به نام برخی از این داستانها هم اشاره شده است) کتاب حماسۀ دده قورقود را هم از مجلۀ آذربایجان برداشته، ترجمه و در همان سالها منتشر کردهام.
*از این منابع جدید که در قلمرو ریاضیات و ادبیات به آنها دست یافته بودید، در حرفۀ معلمی خود و برنامهریزیهایتان چگونه بهره میبردید؟
برای کمک به دانشآموزانی که به معلم خصوصی و کلاسهای کنکور دسترسی نداشتند، شروع به نوشتن کتابهای کمکآموزشی کردم. تمام مدارسی که در تهران تدریس کردهام، در جنوب شهر بوده است: میدان خراسان، میدان شوش و خیابانهای پایینتر از شوش. در مسیر راه دبیرستان دکتر عمید، درمسیر جادۀ شهرری و پایینتر از شوش، با گودالهایی مواجه میشدم که انسانهای فلکزدهای، در داخل آنها زندگی میکردند. پسرک فقیرِ کتاب «درخت سیب و پسرک فقیر»، داستان زندگی انسانهایی از این گودالهاست.
پس از اخذ لیسانس ریاضیات از دانشسرای عالی شبانه، به رشت منتقل شدم و سال بعد از آنجا به تاکستان رفتم. ساعت چهار، پنج صبح با اتوبوس از تهران حرکت میکردم. قبل از هشت صبح در تاکستان سر کلاس بودم. هفت سال به این کار ادامه دادم. در آنجا فیزیک و ریاضیات کلاس ششم را من تدریس میکردم و در امتحانات نهایی، تاکستان از قزوین پیشی گرفته بود.
وقتی به تاکستان میرفتم، کتابهایی را همراه میبردم و در کلاس در بحثهایی که پیش میآمد، به برخی از آثار سیاسی وکتابهای معروف آن روزگار اشاره میکردم. این از چشم مأموران دور نمانده بود. چنانچه سرانجام در ۱۳۵۳ به ساواک قزوین احضار و مجبور به ترک تاکستان و انتقال به تهران شدم و در دبیرستان ابوریحان- این بار نزدیک میدان شوش- در دو کلاس چهارم ریاضی، هندسه و حسابان تدریس میکردم. در این دو کلاس علاوه بر من، دبیران دلسوز دیگری هم تدریس میکردند. در کنکور بیش از نیمی از دانشآموزان کلاس که تعدادشان به چهل نفر میرسید، پذیرفته میشدند.
*از بازنشستگی وحضورتان در مجلۀ رشد آموزش ریاضی سخن بگویید. تأثیر این مجله و سایر مجلههای ریاضی، مثل آشتی با ریاضیات زندهیاد شهریاری و … را در توسعۀ تفکر علمی در جامعه چگونه تحلیل میکنید؟
در سال ۶۴ با ۲۶ سال سابقه بازنشسته شدم و مدت ۱۱ سال در مجلۀ رشد آموزش ریاضی به عنوان عضو هیئت تحریریه کار کردم. این همکاری در جوار انسانهای فرهیختۀ هیئت تحریریۀ مجله و سردبیر آن دکتر مدقالچی، از خاطرهانگیزترین سالهای فرهنگی من به شمار میآید. حاصل تولید فکری این جمع، مجموعه مقالهها و مسایلی هستند که از کارهای فرهنگی ماندگار به حساب میآیند. از من نیز در مجلات رشد ریاضیات و رشد برهان قریب به ۲۰۰ مقاله به چاپ رسیده است. همزمان با عضویت درهیئت تحریریۀ مجله در تألیف کتابهای درسی هم شرکت داشتم. تألیف کتاب بازرگانی سال چهارم قبل از انقلاب و هندسه ۱و۲ از کارهای مشترک من با مؤلفان دیگر است.
اما دربارۀ مجلۀ آشتی با ریاضیات. زندهیاد استاد پرویز شهریاری با کولهباری از تجارب فرهنگی، آموختهها، تألیفات و ترجمههای فراوان که تعدادشان به ۳۰۰جلد کتاب و بیش از هزار مقاله در زمینۀ ریاضیات میرسد و عشق به وطن و فرهنگ ایران، به خلایقی که میپنداشتند ریاضیات درس مشکلی است، نشان داد اگر مشکلی هست، از آموزشدهندگان ریاضیات است وگرنه ریاضیات، از زمانهای دور چون رودی زلال در سرزمین ما ساری و جاری بوده است. استاد شهریاری پس از آشتیدادن دانشآموزان و دانشجویان گریزان از ریاضیات، به سراغ پایهگذاری مجلۀ «آشنایی با ریاضیات» و سپس«چیستا» رفت و با مقالههای بسیار گیرا و آموزنده در اول هر شماره، بخش وسیعی از علاقهمندان به ریاضیات و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی را به دور خود جمع کرد. من هم افتخار داشتم که همکار کوچکی در این مجلات باشم.
* بین ریاضیات و ادبیات، چگونه تناسب و هم زیستی مسالمتآمیز ایجاد کردید؟ به قول معروف این کجا و آن کجا؟
یکی دو سال پیش به این فکر افتادم که بعضی از مسایل جبری را به روش هندسی حل کنم. اولین سؤالی که پیش آمد این بود که آیا هر مسئله جبری را میتوان با روش هندسی حل کرد؟ سرانجام به این نتیجه رسیدم که برای این کار دو عامل تعیین کننده لازم و ملزوم یکدیگرند: مسئله قابلیت حل شدن به روش هندسی را داشته باشد؛ و خلاقیت لازم در حلکنندۀ مسئله وجود داشته باشد.
در این صورت، مراحل حل مسئله به طور منطقی پیش برده میشود و به زبان منطق ریاضی P و آنگاه q تحقق پیدا میکند. از نظر من، پدیدههای تاریخی و اجتماعی و حتی زندگی هم شبیه مسایل ریاضیاند که وقتی با آنها روبهرو میشویم، به حل و تحلیلشان علاقهمند میشویم و این فکر پیش میآید که آیا این پدیده هم مانند مسایل ریاضی قابلیت تبدیل شدن به یک رمان یا داستان را دارد یا نه؛ و اگر دارد آیا خلاقیت لازم در نویسندۀ داستان یا رمان هم وجود دارد یا خیر. جواب هر دو سؤال در اشخاص متفاوت، گوناگون است.
اگر رویدادی از نظر کسی قابلیت تبدیل شدن به رمان را داشته باشد و آن کس به پندار خود خلاقیت خلق شخصیتهای رمان، زمان و مکان آن را هم داشته باشد، نوشتن رمان با منطق ریاضی P و آنگاه q آغاز میشود زیرا: «داستان یا رمان را میتوان به عنوان نقل رشتهای از حوادث که برحسب توالی زمانی ترتیب یافتهاند، تعریف کرد» یعنی همان منطق P و آنگاه q در مورد رمان هم صدق میکند. بر این اساس میتوان گفت که ریاضیات در بطن زندگی و هر رمان و داستانی تنیده شده است.
باکس-۱
شناخته شدهترین دانشآموزان
پروفسور جعفری نصر، دانشآموز کلاس چهارم ریاضی من در دبیرستان ابوریحان، فوقدکترای شیمی و مدرس دانشگاههای تهران و شریف است و در شرکت نفت مقام والایی دارد. محمدرحیم طیبی، سرکندی، ستارزاده و شاپوران هم از دانشآموزان ممتازم در دبیرستان ابوریحان بودند. دهها دانشآموز تاکستانی هم داشتم که فامیلشان طاهرخانی یا رحمانی بود.
باکس-۲
فهرست برخی از کتابهای استاد دارابی
*ادبیات کودکان کودکانونوجوانان
درخت سیب و پسرک فقیر/ گریه خورشید/ آوارس/ قصههای فرانک / شب میلاد و چند داستان دیگر/ آلیرشکا – ایوانوشکا / دریاچه و دنیای زیرزمینی/ سه شکارچی(مجموعهداستان)/ دخترک کلاه قرمز(مجموعهداستان) / کشمش بازی.
*بزرگسالان
درخت نظرکرده و نادرشاه / دده قورقود / ایبیش / بابک (خورشیدسوار)/ افسانههای آذربایجان/ گنجشگ ژولیده (مجموعهداستان از نویسندگان بزرگ) / ترانه در زمستان (زندگینوشت محمدعلی متولی)/ طلوع هفت ستاره در یک سحر (زندگینوشت خانوادۀ فریدون ابراهیمی و دیگران) / کشتی سفید، اثر چنگیز آیتماتف(ترجمه).
*کتابهای ریاضی
آمادگی برای آزمونهای ریاضی در دو جلد برای دانشآموزان دورۀ راهنمایی / نخستین گامها برای شرکت در المپیاد ریاضی/ هنر حلمسایل هندسه (ترجمه)/ هندسه در مسایل و تمرینات/ پاسخ تحلیلی سؤالهای امتحانات نهایی/ آشنایی مقدماتی با المپیادهای ریاضی(ترجمه و تدوین)/ مسایلی در هندسه (ترجمه) / روشهای حلمسایل غیراستاندارد(ترجمه و تدوین) / معادلات و نامعادلات (ترجمه) / آمادگی برای کنکور۱و ۲ (ترجمه) / بازآموزی ریاصیات (ترجمه) / هندسۀ پرگاری(ترجمه)/ تئوری سریها در مسایل و تمرینات(ترجمه)/ ریاضیات (ترجمه)/ ریاضیات پایه در ۳ جلد (ترجمه)/ آمادگی برای کنکورها و المپیادها (ترجمه و تدوین)/ حل مسایل هندسه فضایی/ روشهای حل مسایل ریاضی۱و۲ / حسابان ۱و۲/ حساب دیفرانسیل ۱ و۲ / هندسۀ تحلیلی و جبر خطی/ ریاضیات ۴/ حل مسایل استاتیک (ترجمه)/ ریاضیات بازرگانی سال چهارم دبیرستان/ هندسه ۱و ۲ (برای سال اول و دوم رشته ریاضی فیزیک)/ حل مسایل جبر به روش هندسی/ گنجینۀ المپیادهای ریاضی (ترجمه)/ خودآموز هندسه فضایی/ خودآموز هندسۀ مسطح.
* کتابهای شطرنج
مدرسۀ شطرنج/ مراحل سهگانۀ شطرنج/ نخستین گامها در صحنۀ شطرنج.
باکس-۳
تفکربرانگیزی، نه حافظهپروری!
در مجلۀ «ریاضیات در مدرسه» شوروی سابق، صورت و حل مسایل آزمونهای تفکربرانگیز ورودی دانشکدهها و نیز سؤالها و حلمسایل المپیادهای داخلی و خارجی شوروی منتشر میشد. من به شدت با آزمونهای تستی که دانشآموزان را سطحینگر و حافظهمحور بار میآورد، مخالفم. مسایل مندرج در این مجله و کتابهای ریاضی همراه آنها، مرا بر آن داشت که در زمینۀ المپیادهای ریاضی هم کاری کنم و به این ترتیب «نخستین گامها در المپیاد ریاضی» را در ۴ جلد ترجمه و تدوین کردم که توسط مبتکران منتشر شد.
باکس- ۴
و اما اشک سبلان!
زندگی من از دوران کودکی با رویدادهای بسیار تلخ و کمتر شیرین همراه بوده است. تأثیر این حوادث، همانند قطرههایی در ظرف ذهن من انباشته شده و سرزیر پیدا کرده است و اشک سبلان، سرریز همین قطرههاست که از چشم سبلان هم جاری میشود. شخصیتهای رمان گاهی حقیقیاند و بیشتر تخیلی. بعضی از آنها را میشناختم، نه آنطور که در رمان توصیف شدهاند و شرح حال بعضیها را در روزنامهها و کتابها خوانده بودم. ماجراهای رمان ۲ جلدی و حجیم اشک سبلان، با قهرمانان واقعی و تخیلی خود، از سالهای دهۀ ۲۰ شمسی آغاز و تا بهمن ۱۳۵۷ و پیروزی انقلاباسلامی ادامه مییابد. هم اکنون نیز در حال نگارش جلدهای سوم و چهارم آن هستم که اگر عمری داشتم، منتشرش کنم.
2 پاسخ
اوچونجو اله شتیریم ابراهیم دارابی کیمی یئتنکلی یازاریمیزا توخونور..ندن اشک سبلانی فارسجا یازمیسینیز؟ ساوالان گوز یاشی آدلا تورکجه رومان یارادسایدینیز بیزیم رومان آلانیندا بویوک بیر دیییشیم اولاردی..هم اویکوسل دوز یازی( نثر داستانی) هجده رئالیستی رومان تکنیکی باخیمدان…اشک سبلان اسماعیل شیخلی نین دلی کور رومانیندان دالی قالان دیییل..حتا احمد محمود و دولت آبادی نین بعضی رومانلاری سویه دی…چوخ اوزولورم بیزیم دارابی، ساعدی، براهنی کیمی یئتنکلی یازارلاریمیز فارس دیلینه همده یازینینا قوللوق ائتمیشلر…
ایلک دئمه لییم ایشیق سیته سینین سانسوروندان بو تنقیدی یادداشت کئچه بیلمیه جک. بو دوغروداندا گروتسک) آغلار- گولر) بیر دوروم.ایکینجیسی دوغرودان یازیقلار اولسون ادبیاتیمیزا..ندن ایکی تورک بیر بیریله فارسجا دیالوگا کیچه لر..بونو مینینجه دونه دیر خاطیرلادیرام..فارسلا سیزین بو آماتور ادبیاتییزی اوخومورلار…کیمه فارسجا یاییزسینیز؟