در جغرافیای بی سامان عشق، زندگی میکنم
هیچ هم،غریب نیستم
زندگی دیگرگونهای است زندگی دربدری !…
چه خوب که نیستی، عزیزم!
کتاب نمی نویسم،
تا سر خم کنم پیش رؤسای بی وجدان ناشران
تبعیدی ایستا و بی سرپناهی هستم
در پهنای سرزمین تنهایی.
به دورم از رفتار ضد بشری تکنولوژی،
به دورم از دانشمندان علوم بشری که برای خود جایگاهی یافتهاند…
چه خوب که نیستی، عزیزم!
من هستم و انبوه درد بیدرمان
بودن و نبودنت سدی نیست برای نظم این کرهی خاکی.
چه باشی و چه نباشی،
من هم با شاگردان زیبایم، روزگار میگذرانم،
دختران و پسران لاغری که نوک انگشتانشان پیداست از نوک پاره – پارهی کفشهایشان.
چه خوب که نیستی، عزیزم!
وقتی مسئولین مملکتی بلندپایهای که از جنس ما نیستند
به دور از چشمان ما،
در خصوص موضوعی نگران میشوند،
من اصلاً نگران نمیشوم،
نه بیکار هست در ایران،
نه نظامیان داعشی.
نه کودکان سوری که تصویرشان روی بنر حک شده است.
نه افغانیان آواره و درمانده
نه سرزمینمان، نه زبانمان،
نه پرچمی که از میانه، هفت تکه شده باشد
نه اراضی که در اشغال دشمن بوده باشد
نه دزدی هست
نه حرامزادگانی که پستان مادرشان را گاز میگیرند.
آمریکا، نه به دنیا فرمان میدهد
نه تهدیدش میکند
نیمی شرق، نیمی آسیا، روسیه
نه تو هستی و نه من
و نه من بی تو، می توانم ببینم که
انسانها چسان با منازعات ناگزیر حیات، سازش میکنند…
چه خوب که نیستی، عزیزم!
تو بودی اگر
هستی را در آغوش می گرفتم!…
خوشحالم،
خوشحالم که نمیگویم
تمامی این پرسشها مغزم را میدرند
حال این حرف را روی ترازو بگذار
ببین چند کیلو میشود!…
یک پاسخ
ما نسل بازی خورده ایم…..
عالی…