۱٫
عمو سرور را از کودکی میشناختم. زمانی که در تهران بود، مدام به خانهمان رفتو آمد داشت و من هم در این میان از همصحبتی با او لذت میبردم. آن سالها زندگی رایج در منطقه و شغلی مرتبط با حقوق و قضا را با همه شرایط پایدارش رها کرده بود. ریسک بزرگی در زندگی کرده بود تا به دنبال شیوهای از زندگی برود که کسی انتظارش را نداشت. یادم هست که همه اطرافیانش ملامتش میکردند که چه مرضی داشتی! بنشین مثل آدم زندگیات را بکن!
آن سالها در تهران معماری میخواند و وقتی اشتیاق من را هم به معماری دید، به من که نوجوانی بیش نبودم اتوکد یاد میداد. یادم هست یک بار خاطرهای میگفت از کسی که برای اندازهگیری یک خط در اتوکد، خطکش را روی مانیتور گذاشته بود تا اندازه خط را بدست بیاورد! این خاطره را مدام تعریف میکرد و میخندیدیم. میگفت «انگار مجبورند معماری بخوانند. یکی نیست بهشان بگوید بروید دنبال چیزی که دوست دارید. »
۲٫
آن سالها اشتیاق من برای ملاقات با عمو سرور و هم صحبتی با او وصفناشدنی بود. حافظهی بینظیری در حفظ تاریخ رویدادها داشت. تاریخ دقیق تولد همه اعضای خانواده ما را حفظ بود! یادم هست یک بار برایش از پدربزرگم گفتم که کمی پیش از تولد من فوت کرده بود. همینجور که تعریف میکردم گفت: ۱۶ خرداد ۶۴٫٫٫ ! و درحالیکه من با تعجب نگاه میکردم گفت: ۵ ماه قبل از تولد تو بود. و یا کافی بود مثلا بگویی جنگ جهانی دوم؛ تا به ترتیب از شروع حمله آلمان به لهستان تاریخهای دقیق را برایت ردیف کند تا برسد به بمباران هیروشیما! با هم از هر دری سخن میگفتیم. از سیاست و جامعه تا ادبیات و موسیقی؛ در آن سالها عمو سَرور برای من دایرهالمعارفی از دانش بود که سخاوتمندانه برای هم صحبتی با یک دانشآموز دبیرستانی وقت میگذاشت. چطور میشد شیفتهی چنین آدمی نشد؟
۳٫
عمو سَرور برای من در همه این سالها نماد «جور دیگر زندگی کردن» بود. اینکه جراتش را داشته باشی و بزنی زیر همه کاسه کوزهها و با خودت بگویی «چه کسی گفته من قرار است مثل پدرانم زندگی کنم؟». عمو سَرور شورشی آرمانخواهی بود که پیش از هرچیز علیه زندگی خودش طغیان کرد. او برای اندازهگیری خط، خطکش را روی مانیتور نگذاشت. او واقعا «معمار» شد. معمار زندگی خودش.
با یاد و خاطرهی مهندس اکبر برزگری مولان
روشن نوروزی
چئویرن: روشن نوروزی
ترجمه: روشن نوروزی
سسلندیرن: روشن نوروزی
- یادداشت
- اوخوماق زامانی: 2 دقیقه
- https://ishiq.net/?p=17372
چاپ