یکی گفت
پشت به مرگ کرده گریختم.
یکی گفت
گهوارهی کودکام را
در تصادمِ آتشگونِ باران
گذاشته و گریختم.
شرارههای آتش، فوران میکردند.
یکی گفت
زیباییِ دخترم
با معاشقههای کثیف
به غربتِ گل سرخ پیوست
اجسادِ بیخونِ
پروانههایم
به دیوارها پرچ شد.
یکی گفت
آن سه زن
– آن که دریا پوشیده بود –
ستارهها را در دامناش پنهان کرد.
چشمهای دریاییاش را چال کردند
در زیرِ خاکی بلوطیرنگ به نام وطن
و همهی عشقِ خاک را
در گرهِ بافههای گیسواناش بافتند
آه!
ای رودخانهی دو سویهی من!
ای سهمِ حسرتِ من!
باز هم
حسرتام را تازه کردی.
یک نفر که دلاش به دلام تکیه داده بود
– آهسته زمزمه کرد این را –
آه!
ای رودخانهی دوستداشتنیام
آه!
ای حسرتِ پایانناپذیرم!
امروز
از مرگ گریختهام
امروز گهوارهام را زخمی رها کردهام
و در حسرتِ جاریِ تو
به گهوارهگی رسیدهام
۹۹/۱۲/۸